بایگانی دسته: فقر دانایی

داستان یک سفر علمی ناب به قلب بکر لوت در طلوع 75

ماجرای سفر به لوت

    فردا از ساعت 8 صبح در شبکه چهارم سیما، در طلوع هفتاد و پنجم به لوت سلام می‌دهیم؛ زیباترین، اسرارآمیزترین، بکرترین، گودترین و سوزان‌ترین دشت خاموش ایران که البته انگار زیاد هم خاموش نیست! در برنامه فردا، بهمن ایزدی،  رئیس هیات مدیره کانون سبز فارس به همراه دکتر ناصر مشهدی، معاون مرکز تحقیقات بین المللی بیابان دانشگاه تهران و مهندس جعفر صبوری، کارشناس سازمان زمین‌شناسی و اکتشافات معدنی کشور، مهمان ما هستند تا از دستاوردهای یکی از مهیج‌ترین و بیادماندنی‌ترین سفرهای علمی‌// تحقیقاتی خویش به ژرفای لوت سخن بگویند.  شماره پیامک 3000044 همچنان پل ارتباطی برنامه با شما خوبان است. ادامه‌ی خواندن

نرخ واقعی فرسایش خاک در ایران چقدر است؟

آیا انجمن علمی خاک ایران راست می گوید؟

    دوشنبه هفته گذشته – 27 آذرماه 1391 – نشستی تخصصی در پژوهشکده حفاظت خاک و آبخیزداری کشور برگزار شد که هدفش، بررسی نقاط قوت و ضعف تازه‌ترین پیش نویس طرح جنجالی قانون جامع منابع طبیعی کشور بود؛ طرحی که پس از هشت سال از شروع تدوینش، هنوز نهایی نشده و بین مجلس و دولت همچنان در رفت و آمد است. در این نشست که آقایان دکتر شعاعی، دکتر فرود شریفی، دکتر نادر جلالی، دکتر بازرگان، دکتر بلالی، مهندس هومان خاکپور، مهندس مهرداد مسیبی، مهندس امیر سررشته داری و نگارنده حضور داشتند، بیش از 40 مورد از خطاها و لکنت‌های فاحش فنی، حقوقی و محیط زیستی موجود در این طرح مورد نقد و بررسی قرار گرفت و مقرر گردید تا پیش از ارایه نهایی در صحن بهارستان، در کمیسیون کشاورزی مجلس مجدداً مورد بازنگری قرار گیرد.

    در حاشیه این نشست، آقای دکتر بازرگان، از اعضای هیأت مدیره انجمن علوم خاک ایران، نشریه کوچکی را به نگارنده دادند که توسط انجمن متبوع‌شان در بهار سال 1390 تهیه و منتشر شده بود. در این نشریه، آمارهایی بس تکاندهنده از وضعیت فرسایش خاک در ایران ارایه شده است که در صورت صحت، می‌تواند دورنمایی تیره و تار در حوزه امنیت غذایی بیش از یکصد میلیون ایرانی حاضر در افق 1404 بیافریند و شگفتا که این آمار در سکوت و انفعال کامل نهادهای متولی و رسمی این حوزه در وزارت جهاد کشاورزی انتشار یافته و هیچ پژواکی را نه در سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور، نه در معاونت خاک و آب و نه در پژوهشکده‌های مرتبط، از جمله همین پژوهشکده حفاظت خاک و آبخیزداری برنیانگیخته است! چرا؟

    بر بنیاد این آمار، اعضای تخصصی‌ترین انجمن در حوزه خاک کشور دارند می‌گویند:

– نرخ سالانه فرسایش خاک در ایران تا 33 تن در هکتار گزارش شده که 5 تا 6 برابر حد مجاز است.

– میانگین سالانه فرسایش خاک نیز به حدود 15 تن در هکتار رسیده که سه برابر متوسط قاره آسیاست.

   در حقیقت، نویسندگان یا گردآورندگان این گزارش، مدعی شده‌اند که هم‌اکنون ایران نه فقط در بین کشورهای در حال توسعه که در بین تمام کشورهای موجود در تمام قاره‌های جهان، صاحب بالاترین نرخ فرسایش خاک در سال است؛ آن هم خاکی که به طور متوسط و با توجه به اقلیم کشور، بین 400 تا 500 سال زمان لازم دارد تا فقط یک سانتی‌متر مکعب آن ساخته شود.

   اگر این ادعا درست باشد، یعنی میزان جابجایی خاک در ایران، نه 2 میلیارد تنی است که اغلب در گزارش‌های رسمی به آن استناد می‌شود و نه حتا 4.5 میلیارد تنی است که معاون وقت رییس جمهور و رییس سازمان حفاظت محیط زیست کشور، چند سال پیش آن را اعلام کرده بود! بلکه سخن از فرسایشی در حدود 5 تا شش میلیارد تن در سال است که به راستی فاجعه‌بار می‌نماید!

   چرا همه سکوت کرده‌ایم در برابر این آمارهای مرگ‌آور؟ متخصصان خاک کشور می‌گویند: سالانه حدود 30 درصد از ظرفیت ذخیره سازی آب در سدهای بزرگ مخزنی کشور توسط رسوب از بین می‌رود؛ این یعنی از رده خارج شدن چند سد به بزرگی سد کرج در سال! آیا واقعیت دارد؟ بدتر از همه در این نشریه آمده است: «در 40 سال گذشته (1350 الی 1390)، در حدود 1890 واقعه مهم سیل در سطح کشور گزارش شده است که 53 درصد آنها در طول 10 سال اخیر رخداده است.» این یعنی: همه‌ی آن سدهایی که ساخته شده و عملیات آبخیزداری که انجام شده، عملاً نه تنها نتوانستند سیل‌ها را مهار کنند که بر ابعاد خسارت و شمار آنها هم افزودند. چرا؟

   آنها ( به نقل از فصلنامه پژوهش‌های اقتصادی – شماره بهار 1384) می‌گویند: فقط هزینه‌های مستقیم فرسایش خاک در کشور ما در سال 1379 حدود 22590 میلیارد ریال بود. مقایسه این رقم با ارزش افزوده بخش کشاورزی، محیط زیست و منابع طبیعی در همان سال (73170 میلیارد ریال) نشان می‌دهد که تقریباً 31 درصد این ارزش افزوده به نابودی کشیده شده است.

    آیا نباید یکبار و برای همیشه و بر بنیاد پژوهشی مستقل و دقیق، نرخ سالانه فرسایش خاک در پهنه 165 میلیون هکتاری ایران زمین را تعیین و ارایه داد؟ آیا برای کشوری که می‌خواهد در افق 1404 در زمره صادرکنندگان محصولات غذایی باشد؛ برای کشوری که می‌گوید: استعداد پذیرش 150 میلیون نفوس انسانی را دارد و برای کشوری که خودکفایی در محصولات کشاورزی، شعار محوری نقشه جامع علمی کشاورزی آن است، نباید اولویت نخست، آگاهی از آسیب‌پذیری و درجه شکنندگی زیست‌بوم فلات ایران در مواجهه با فرآیند ویران‌گر جابه جایی خاک باشد؟

    امیدوارم هرچه سریع‌تر این مهم در دستور کار جدی نهاد متولی پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیک) کشور، یعنی وزارت جهاد کشاورزی قرار گیرد.

    انشاالله.

 

نمایشگاه شکار و اسکندر فیروز!

نمایشگاه محیط زیست!
    در آخرین روزهای آخرین ماه پاییز، دوازدهمین نمایشگاه بین‌المللی محیط زیست، پس از دو بار تغییر زمان و یکبار تغییر مکان، سرانجام در تهران گشایش یافت؛ آن هم ظاهراً با مشارکت جدی برخی از  تشکل‌ها و انجمن‌های حامی شکار که بسیاری از فعالان و دوستداران محیط زیست ایران، آنها را اصولاً نه تنها دوست محیط زیست رنجور وطن نمی‌دانند، بلکه براین باورند که شلیک مستقیم به حیوانات به عنوان نوعی تفریح یا ورزش، آن هم در شرایطی که جمعیت وحوش ایران به اندازه‌ای نگران‌کننده در سراشیبی سقوط قرار گرفته، عین جنایت در حق نسل‌های امروز و آینده است.
    با این وجود، آنچه که در این میان شگفت‌آورتر می‌نماید، شکاف ژرفی است که به نظر می‌رسد هنوز بین منزلت شکار و شکارچی در ایران و خارج از آن وجود دارد. یعنی در حالی که در دنیا با شتابی معنادار بر شمار آن گروه از شکارچیانی که از گذشته خود ابراز ندامت کرده، افزوده شده و به دلیل نگاه سنگین جامعه به رفتار خونریزانه ایشان در کشتار حیوانات، حاضر به تحمل هزینه گزاف اجتماعی اصرار بر سلوک‌شان نیستند، در ایران، هنوز می‌توان شکارچیانی را یافت که با غرور و افتخار نه تنها از گذشته کشتارهای‌شان با نیکی و رضایت یاد می‌کنند، بلکه همچنان اصرار بر تداوم آن هم دارند! چرا؟  کافی است عاقبت خوان کارلوس، پادشاه اسپانیا، یا کارلوس دلگادو، وزیر گردشگری جزایر بالریک را مقایسه کنیم با نگاه فاتحانه و طلبکارانه‌ی اغلب شکارچیان موجود در ایران، تا دریابیم که چه راه طولانی نرفته‌ای هنوز باید طی شود تا شکارچیان محترم دریابند: اقدام برای کشتن یک حیوان ساکن در زیست‌بوم ایران، نه تنها افتخار نیست، بلکه سبب شرمساری است. همانگونه که پادشاه و وزیر اسپانیایی – که تصاویرشان در کنار لاشه حیوانات شکارشده منتشر شده بود – مجبور به عذرخواهی رسمی شدند و البته به رغم آن عذرخواهی، مردم آنها را هرگز نبخشیدند.
بازدید معاونان رییس جمهور از نمایشگاه
    در این میان چراغ سبز سازمان حفاظت محیط زیست به جامعه‌ی شکارچیان در نمایشگاه بین‌المللی تهران و در اختیار نهادن بخش عمده‌ای از فضای نمایشگاه برای تبلیغ ابزارآلات شکار، از نکاتی تأمل‌برانگیز است و در حالی رخداده که همزمان، آقای محمدی‌زاده  با صراحت می‌گویند: به دنبال محدود کردن شکار و صید هستیم. سیاست درستی که البته باید خیلی زودتر شکل می‌گرفت و به اجرا درمی‌آمد؛ چرا که گزارش‌های متعددی وجود دارد که آشکارا نشان می‌دهد شمار اغلب پستانداران ساکن در زیستگاه‌های حیات وحش، به طرز محسوسی کاهش یافته است. کافی است بدانیم، مطابق بررسی‌های پل مک کریدی که نتایج آن برای نخستین‌بار در سال 2005 منتشر شد، در هنگامی که کشاورزی در 10 هزار سال پیش آغاز شد، وزن همه مهره‌داران روی زمین و هوا در مقایسه با وزن انسان، دام و حیوانات خانگی‌اش به 99.9 درصد می‌رسید؛ نسبتی که امروز  از دو درصد تجاوز نمی‌کند. بنابراین، واضح است که  ما با چه شتاب ویرانگری در حال از دست‌دادن تمامی‌سرمایه‌های ژنتیکی خود، به ویژه در آسمان و خشکی‌ها هستیم؛ هرچند که البته گزارش‌های متعددی هم وجود دارد که نشان می‌دهد، وضعیت صید در محیط‌های آبی هم اصلاً خوب نیست.
چه چیزی را به جوانان مان در نمایشگاه محیط زیست آموزش می دهیم؟!
    نکته‌ای که در این میان حایز اهمیت است، خاطره‌ای از اسکندر فیروز، بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست در ایران و یکی از نخستین مؤسسان کانون شکار است. ایشان، در صفحه 269 از کتاب خاطرات 491 صفحه‌ای خود که اخیراً در ایالات متحده آمریکا منتشر شده است، پس از شرح آخرین سفرشان به آفریقا برای شکار در اوایل سال 1346، چنین آورده‌اند: «شکار شیر و به ویژه شکار فیل، نوعی وازدگی و احساس انزجار نسبت به شکار – یعنی کشتن حیوانات به عنوان ورزش سالم یا تفریح! – را در من به وجود آورد. پس از سفر آفریقا، دوربین‌های عکاسی، جانشین تفنگ‌هایم شدند و به مراتب راضی‌تر بودم که در کلکسیونم عکس‌های خوب، جای شاخ یا پوست حیوانات را بگیرند.»
کتابی که باید آن را خواند
    همان‌طور که مشاهده می‌کنید، مشهورترین شکارچی ایران، نزدیک به نیم قرن است که برای همیشه شکار را کنار گذاشته و از آن ابراز انزجار می‌کند؛ مردی که به خوبی از زیستگاه‌ها و توانمندی‌های بوم‌شناختی کشور آگاهی دارد و بیش از دو دهه، در بالاترین رده، مسئولیت مدیریت محیط زیست ایران را برعهده داشت و هنوز هم عاشقانه طبیعت ایران را دوست دارد و در آخرین سخنرانی‌اش در جریان برگزاری همایش تالاب‌ها در ماه گذشته در تهران، چنان از طبیعت رنجور وطن سخن گفت که چشمان بسیاری از حاضران خیس شد.
    باشد که دوستانی که هنوز فکر می‌کنند با اصرار بر تداوم شکار کردن، دارند به اقتصاد محیط زیست، اکوتوریسم و یا تداوم کیفیت حیات وحش ایران کمک می‌کنند، دریابند که تا چه اندازه راه را بر خطا رفته و عملی غیراخلاقی و غیر علمی مرتکب شده‌اند. همچنین امیدوارم روزی شاهد انتشار کتاب خاطرات این مرد بزرگ در ایران باشیم؛ خاطراتی که بی‌شک فرازهای بسیاری از فصل‌های آن، به ویژه آن هنگام که از تأثیر اشغال کشور توسط متفقین در سال‌های پایان جنگ جهانی دوم سخن گفته و از قتل عام و کشتار فجیع حیات وحش ایران توسط سربازان روسی و انگلیسی یاد کرده است، می‌تواند سندی ماندگار در تاریخ محیط زیست ایران به شمار آید.
اروند، استاد فیروز و نگارنده - 28 آذر 1391

درسی که شکارچی‌ها از یک رسوایی در سرزمین ماتادورها باید بگیرند!

تصاویر دلگادو در روزنامه ها

    اخیراً انتشار تصاویری از کارلوس دلگادو، وزیر گردشگری جزایر بالریک متعلق به کشور اسپانیا، سبب بروز یک جنجال رسانه‌ای تازه و رسوایی بزرگ برای این سیاستمدار اسپانیایی شد. در این تصاویر که به صورتی گسترده در اغلب روزنامه‌های اسپانیا، اروپا و آمریکا منتشر شد و سپس از طریق تارنماها و شبکه‌های اجتماعی در تمامی جهان در دسترس قرار گرفت، جناب وزیر در حال لبخند زدن به دوربین در کنار لاشه یک گوزن دیده می‌شود! حتا او بخشی از اندام حیوان را بر روی سر خود نهاده و به شکلی مضحک در برابر دوربین عکس یادگاری گرفته است! رخدادی که نه‌تنها به ابراز انزجار بسیاری از فعالان محیط زیست و مخالفان شکار در اسپانیا منجر شد، بلکه جمعیت‌های دفاع از حقوق حیوانات را در سراسر آمریکا، اروپا، آسیا و اقیانوسیه به واکنش واداشت. این مسأله به ویژه از آنجا اهمیت دارد که چند ماه پیش، یک رسوایی دیگر از همین جنس، دامن پادشاه اسپانیا را گرفت و او به رغم عذرخواهی رسمی از مردم برای اقدام به شکار در یک سفر تفریحی به آفریقا – کشور بوتسوانا – درنهایت چاره‌ای جز تحمل ننگ برکناری از مقام ریاست صندوق جهانی حیات وحش را نداشت و 94 درصد از اعضای صندوق عذرخواهی او را نپذیرفتند.

    در مورد اخیر هم، خشم عمومی چنان افزایش یافته که بسیاری خواهان برکناری این وزیر شده‌اند و می‌گویند: فردی که اینگونه به حقوق حیوانات تجاوز می‌کند و سبب شده تا اسپانیای کنونی، 10 قرن عقب رفته و با دوران حاکمیت وحشی‌گری و خونریزی در قرن یازدهم میلادی مقایسه شود ، چگونه خواهد توانست اعتباری برای افزایش جذب گردشگر در جزایر بالریک، مینورکا، ماژورکا و فورمنترا بدست آورد؟

    امیدوارم چنین رخدادهایی سبب شود تا اندک هموطنانی که هنوز با افتخار از صفت شکارچی بودن خود یاد کرده و عکس گرفتن در کنار لاشه یک جاندار بیگناه را در ویترین افتخارات نداشته‌شان ثبت کرده‌ و می‌کنند، عبرت گرفته و دست از ادامه این جنایت و خوی خونریزی بردارند.

قرار دادن بخشی از بیضه گوزن بر روی سر خودش! چرا؟

    تا دیگر شاهد اتفاق تلخی که اخیراً در پارک ملی گلستان افتاد، نباشیم؛ رخدادی که به گفته ابوطالب ندری، عکاس خبرگزاری مهر در استان گلستان، شکارچی متخلف دستگیر شده در کمال خونسردی بگوید: اگر باز هم آزاد شوم – همان گونه که تاکنون دو بار دیگر به فاصله یکماه از بازداشتم، آزادم کرده‌اند – باز هم به منطقه آمده و به شکار ادامه خواهم داد.

    می‌ماند یک آرزو!

    اینکه ای کاش، اندکی از این همه تساهل و تسامحی که سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت جهاد کشاورزی، وزارت نیرو و قوه قضاییه با متجاوزین به حیات گیاهی و جانوری و اندوخته‌های آبی زیرزمینی و سطحی کشور می‌کردند و می‌کنند، نسبت به خبرنگاران و فعالان حوزه رسانه که به انتقاد از سیاست‌های محیط زیستی با آبی/ خاکی در زیست‌بوم‌شان می‌پردازند، هم می‌شد.

 

 

 

 

 

جاده که به باغ جوزا برسد؛ نفس‌های استهبان به شماره می افتد!

باغ جوزا

    همه چیز شاید با برهم خوردن سامانه‌ی چندصدهزارساله‌ی آب‌شناختی در حوضه‌ی آبخیز رودخانه‌های کُر و سیوند شروع شد؛ حوضه‌ای به وسعت 31511 کیلومتر مربع که مهم‌ترین دلیل ماندگاری حیات در شمال و خاور استان فارس محسوب می‌شود. زیرا هر زمان که میزان استحصال از منابع آب شیرینش متناسب با توان بوم‌شناختی‌اش بوده است، روزگار مردم و دیگر زیستمندان گیاهی و جانوری انبوهش آن گونه خوب بوده که همه‌ی کبک‌ها، خروس می‌خواندند؛ امّا هرگاه که میزان بارگذاری‌ها، بدون لحاظ خواهش‌های اکولوژیکی زیست‌بوم گسترش یافت، خروس‌ها هم چاره‌ای جز قدقد کردن، نداشتند!

    و شوربختانه باید اذعان کنیم که اینک همان نوای قدقد هم به سختی شنیده می‌شود! چرا؟

    حقیقت داستان آن است که دستور ساخت پنج سد مخزنی در این پهنه‌ی آب‌شناختی صادر شد تا به رونق بیشتر کشاورزی و کسب و کار مردم کمک کند. از آن میان تاکنون سه سد درودزن، ملاصدرا و سیوند به بهره‌برداری رسیده و سدهای جورگ بیضا و تنگ سرخ هم مراحل نخست و دوم مطالعاتی خود را می‌گذرانند. اما تا همین جا هم، بزرگترین فاجعه‌ی محیط زیستی منطقه ناشی از تلفیق یا برهم کنش خشکسالی طبیعی و انسانی! رقم خورده است؛ چرا که نه‌تنها با افزایش شمار چاه‌های حفر شده، سدهای احداث شده و خشکسالی‌های طبیعی منطقه، سطح سفره‌های آب زیرزمینی منطقه به شدت کاهش یافت، بلکه تمامی‌ دریاچه‌ها و تالاب‌های اصلی موجود در این عرصه، از جمله، دریاچه بختگان، دریاچه مهارلو، دریاچه کافتر، تالاب طشک و تالاب کمجان هم کاملاً بی جان شده و با خشک شدن بسیاری از چشمه‌ها و کاریزها به ویژه در ارسنجان، نی ریز و استهبان، حدود نیم میلیون هکتار از پهنه‌های آبی و تحت اثر آن، تبدیل به چشمه‌های تولید گرد و خاک و نمک شدند؛ بحرانی که شاید بیش از همه گریبان پهناورترین باغ‌شهر دیم ایران، یعنی انجیرستان 27 هزار هکتاری استهبان را گرفت؛ انجیرستانی که با دارابودن بیش از 2.5 میلیون پایه از درخت انجیر از آن با عنوان پهناورترین و مهم‌ترین تولیدکننده انجیر سالم و ارگانیک در جهان یاد می‌شود و درآمدی افزون بر 30 میلیارد تومان درسال برای مردم منطقه به ارمغان می‌آورد.

    اما ما این همه را به بهانه‌ی توسعه‌ی کشاورزی به شدت در معرض خطر نابودی قرار دادیم! یعنی: متهم شماره یک در کاهش درآمد کشاورزی منطقه، اصرار بر توسعه کشاورزی منطقه بوده است! یک نوع خودزنی شگفت‌آور که بی‌شک در کتاب‌های ثبت رکوردهای جهانی و خودکشی‌های حیرت‌انگیز ماندگار خواهد شد! نخواهد شد؟

محدوده مورد بررسی

    شگفت‌آورتر آن که به نظر می‌رسد هنوز هم آنگونه که بایسته است از عواقب این نابخردی و آزمندی درس نگرفته و همچنان می‌کوشیم تا علاوه بر از دست دادن یکی از بی‌نظیرترین دریاچه‌های جهان (بختگان)، بی‌نظیرترین و کهن‌سال‌ترین باغ انجیر دیم گیتی را هم با قدمتی در حدود 400 سال، با جراحت‌هایی بیشتر مواجهه کنیم. آنچه که مسلم است با خشک شدن محیط‌های آبی منطقه، ظرفیت گرمایی ویژه‌ی این پهنه‌ی آب‌شناختی کاهش یافته و درنتیجه نباید انتظار داشته باشیم تا همچنان بتواند نیازهای آبی نهال‌ها و درختان دست‌کاشت انجیر را تأمین کند. به دیگر سخن، به هیچ عنوان نباید به دنبال افزایش سطح انجیرستان‌های منطقه به بهانه‌ی اشتغال‌زایی بیشتر و تولید درآمد بیشتر باشیم؛ چرا که اگر بتوانیم همین سطح موجود را هم از گزند خشکیدگی کامل نجات دهیم، بسیار کار مهمی صورت داده‌ایم.

    با این وجود، خبرهای رسیده از شهرستان استهبان در 175 کیلومتری خاور شیراز، به عنوان جنوبی‌ترین سکونتگاه حوضه‌ی آبخیز کر و سیوند، حکایت از آن دارد که تلاش‌هایی برای تغییر کاربری اراضی و رویشگاه‌های طبیعی در دامنه‌های کوه بَش واقع در جنوب استهبان در حال رخ دادن است ؛ منطقه‌ای که نه تنها سهم عمده‌ای از آب شرب شهر از چشمه‌ها و کاریزهای آن تأمین می‌شود، بلکه به دلیل استقرار درختان اُرس، یکی از اندوخته‌گاه‌های ارزشمند و طبیعی جنگلی کشور هم محسوب می‌شود. افزون بر آن، بخشی از این عرصه با نام باغ جوزا ، شهرتی فرامنطقه‌ای داشته و به عنوان یکی از مهم‌ترین جلوه‌های طبیعی و زیباشناختی شهر محسوب می‌شود که بسیاری از اهالی در روزهای تعطیل یا بعدازظهرها با یک پیاده‌روی نیم ساعته از مواهب طراوت‌بخش و روح‌انگیزش استفاده می‌کنند.

    اینک اما خبر می‌رسد که قرار است با احداث جاده ، تسهیلات لازم برای کاشت درختان انجیر در این کوهستان و انتقال محصول به شهر را فراهم کنند؛ اقدامی که با توجه به کاهش محسوس توان هیدرولوژیکی و ظرفیت گرمایی ویژه منطقه، آشکار است که جواب نخواهد داد و تنها بهانه‌ای می‌شود برای کاهش باز هم بیشتر درختان موجود در منطقه، افزایش برهنگی زمین، تشدید فرسایش آبی، از بین رفتن زیستگاه حیات وحش و سرانجام نابودی باغ جوزا و تبدیل آن به ویلاهایی که عملاً در دراز مدت داوطلبی هم برای سکونت در آنها یافت نخواهد شد؛ یعنی همان سرنوشت تلخی که طرح فلاحت در فراغت در اطراف شیراز به ارمغان آورد!

    باشد تا مسئولین شهر استهبان با اجابت درخواست اغلب مردم و فعالان محیط زیست منطقه ، با هوشیاری و ممانعت از احداث چنین جاده‌ای، بکوشند تا حیاتی باکیفیت‌تر و ماندگارتر برای مردم شهری بیافرینند که هم‌اینک هم رشد جمعیت در آن منفی شده و زنگ‌های خطر زوال تمدنش به صدا درآمده است.

سندی که نشان می‌دهد چه نوع از خشکسالی، دریاچه ارومیه را به خاک نشاند؟!

این است خشکسالی علمی/ فنی در ارومیه!

    چندی پیش، به مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان آذربایجان غربی مراجعه کردم و در فرصتی که یافتم، سری به کتابخانه و مرکز اسناد این نهاد پژوهشی زدم. یافته‌های جالبی پیدا کردم که یکی از آنها، مجموعه چکیده مقالاتی بود با عنوان: اولین همایش دریاچه ارومیه که در سالهای نخستین دهه‌ی هفتاد شمسی در تبریز برگزار شد.

    در مقاله‌ای که چکیده‌اش را می‌بینید، دکتر یوسف حسن زاده، از اساتید دانشکده فنی دانشگاه تبریز و مهندس عزیز زراعت پرور از مؤسسه آموزشی علمی کاربردی صنعت آب و برق آذربایجان به صراحت می‌نویسند که سالانه میلیون‌ها متر مکعب از آب‌های شیرین قابل استفاده در کشاورزی و صنعت وارد دریاچه ارومیه شده که هم آب هدر می‌رود و هم سواحل را تهدید می‌شود!

    این همان بذر شومی است که سبب شد تا مدیریت حاکم بر منطقه، چشم خود را از آغاز دهه‌ی هفتاد هجری شمسی بر روی توسعه بی‌رویه در بخش کشاورزی و صنعت بربندد و اجازه دهد تا به هر شکل که امکان دارد، این آب‌های شیرین و ارزشمند وارد دریاچه نشده و به هدر نرود!

    و شوربختانه این درست همان حرفی است که هنوز برخی از اساتید دانشگاه، مانند دکتر پرویز کردوانی می‌زنند و برای ریخته شدن آب شیرین رودخانه‌ها در درون دریاچه به گل نشسته و شور دریاچه ارومیه اشک می‌ریزند و ابراز نگرانی می‌کنند و حتا می‌گویند: زودتر خشکش کنید!

    می‌بینید رفقا! از ماست که بر ماست و نه از فلان امام جمعه یا نماینده مجلس و یا استاندار! نه؟

    وای برما …

    زیرا این نه خشکسالی طبیعی که خشکسالی علمی، فنی، پژوهشی و مدیریتی بود که این بلا را بر سر آبخیز 5.2 میلیون هکتاری ارومیه فرود آورد!

هشت سدی که ساخته نشد؛ اما کشاورزی را سیراب کرد!

     در چهارم مرداد ماه سال گذشته، دکتر علی سلاجقه، رییس وقت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور در واپسین سخنرانی رسمی‌اش که در جریان برگزاری سمینار مدیریت حریق در عرصه‌های منابع طبیعی کشور ایراد شد، خبر از بایگانی شدن سالانه یک سد به بزرگی سد کرج در اثر نرخ بالای فرسایش خاک در ایران داد. او از مسئولان وزارت نیرو خواست تا به جای اصرار بر ساخت سدهای بزرگ و ادامه سیاست‌های کنونی سدسازی، در اندیشه استحصال آب از مناطق کارستی (آهکی) زاگرس برآیند که می‌تواند حدود چهار برابر کل آبی را در اختیار نهد که هم اکنون توسط تمام 590 سد بزرگ مخزنی ساخته شده در کشور تنظیم و استحصال می‌شود.

    هر چند که دست کم در ظاهر کسی به سخنان هشداردهنده سلاجقه توجه نکرد و خود او در شمار مدیرانی قرار گرفت که کمترین طول مدیریت را بر نهاد متولی منابع طبیعی کشور تجربه کرد! اما یکسال پس از آن تاریخ، مردم ایران یکشنبه گذشته – 19 آذر 1391 – بر سیمای تلویزیون‌های خود دیدند که دریچه‌ی برخی از مهم‌ترین سدهای مستقر در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه با حضور برخی از مدیران بلندپایه‌ی کشوری گشوده شد تا بخشی از حق آبه دریاچه ارومیه پرداخت شود. مهم‌تر آن که، اندکی پیش‌تر معاون وزیر نیرو در امور آب و آبفا نخستین اعتراف تاریخی خود را انجام داد و ضمن بیان تداوم سیاست وزارت متبوع خویش در توقف پروژه‌های سدسازی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه، صراحتاً اعلام کرد که در بخش سدسازی کشور اشتباه عجیبی رخداده و سدهای مخزنی به جای آن که تنظیم کننده آب باشند، خود به مصرف‌کننده آب بدل شده‌اند! فقط کافی است سری به بالادست بسیاری از سدهای کشور بزنید و متوجه تغییر کاربری اراضی و افزایش چشمگیر زمین‌های فاریاب در آن نواحی کوهستانی (مثل کوهستان‌های اطراف سدهای زرینه رود، حسن لو، زاینده رود، شهرچای و …) باشید تا دریابید که علیرضا دایمی دارد از کدام اشتباه عجیب سخن می‌گوید؟! اشتباهی که البته برای اعترافش باید این مقام عالی‌رتبه در وزارت نیرو را ستود.

    این درحالی است که بسیاری از منتقدان سدسازی بی رویه در کشور، همواره بر این نکته پای فشرده‌اند که وقتی میانگین راندمان آبیاری در بخش کشاورزی؛ یعنی مهمترین و بزرگترین مصرف کننده آب کشور، هنوز در حد 30 الی 35 درصد است؛ آیا بهتر نیست به جای آن که اولویت نخست مدیریت آب کشور، تهیه آب بیشتر برای این بخش باشد، نخست به ارتقای نرم‌افزاری بخش کشاورزی اقدام کرده و پس از آن که راندمان آبیاری، ضایعات زراعی و مصرف کود و سموم شیمیایی‌اش را به سطح استاندارهای جهانی رساندیم، آنگاه به دنبال استحصال آب بیشتر باشیم؟

    در همین راستا، اخیراً معاون وزیر جهاد کشاورزی، سید رحیم سجادی آمار جالبی ارایه داده است؛ وی می‌گوید: در دو سال گذشته بابت اجراي طرح‌های آبیاری تحت فشار در كشور معادل يك هزار و 552 ميليون متر مكعب آب صرفه‌جويي شده است كه حدود 8 برابر گنجايش سدكرج است. به دیگر سخن، تلاش دو ساله وزارت جهاد کشاورزی برای ارتقای راندمان آبیاری تا همین لحظه، بیشتر از منافع ساخت هشت سد به بزرگی سد کرج برای کشور سود داشته است، آن هم در شرایطی که میزان هزینه‌های مصروف شده حتا به اندازه ساخت یک سد مثل کارون 4 یا گتوند هم نبوده است.

    امید است که همچنان با تقویت خردمندانه این بخش، در برهه‌ای که باید با شگرد اقتصاد مقاومتی کشور را به پیش ببریم، بتوانیم هم کشاورزی را بایسته سیراب سازیم و هم سرمایه‌های این ملک و ملت را سزاوارانه حراست کنیم؛ چرا که به نظرم این هشت سدی که نساختیم، بیشتر از آن 590 سدی که ساختیم، می‌تواند هم کشاورزی را سیراب کند، هم سرمایه‌ها را محفوظ دارد و هم میراث طبیعی و تاریخی وطن را از جراحت بیشتر مصون دارد.

زنبورها که می‌روند ؛ یعنی بیابان زایی می‌آید!

    بیش از 2400 سال‌ها پیش، افلاطون در رساله مشهورش به نام “Eroded Attica” یا آتن فرسوده ، از مرگ زمین ابراز نگرانی کرده و آن را نشانه‌ی آزمندی نوع بشر در آن روزگار قلمداد کرده بود. او از روی بررسی بقایای کهن‌زادبوم‌ها و معابدی که صدها سال از قدمت بنایشان می‌گذشت و عظمت تنه‌های چوبی به کار رفته در سقف آن پرستشکده‌های باستانی (با توجه به اینکه در زمان افلاطون دیگر از آن نوع تنه‌های چوبی بلند، در ساختمان ابنیه‌ها و تالارها خبری نبود)، حدس می‌زند که لابد زمانی این منطقه، پوشیده از درختان جنگلی بزرگ پیکر بوده، امّا در اثر بهره‌برداری بی‌رویه و تغییر کاربری زمین، به دشت‌ها و کوهستان‌هایی برهنه و لم‌یزرع بدل شده ‌است. وی بدین‌ترتیب، به روایت تاریخ ۹ هزار ساله‌ی گذشته آتن می‌پردازد و به مسایلی همچون انتقال خاک در اثر سیل‌های عظیم و در نتیجه کاهش حاصلخیزی اراضی کشاورزی اشاره می‌کند. وی حتا می‌گوید: «این مسأله بر روی پوشش گیاهی تأثیر منفی گذاشته، زمین لخت شده و آب باران از روی چنین زمینی به سوی دریا روان می‌شود، در حالی که درگذشته، خاک رسی در بالادست، آب را در خود نگه می‌داشت و از آن طریق به صورت چشمه به مجاری نهرها در دشت هدایت می‌کرد .»

    و آنگاه نتیجه‌ای تکان‌دهنده می‌گیرد؛ نتیجه‌ای که هنوز هم مصداق دارد! او می‌نویسد: «آنچه امروز باقی مانده، در مقایسه با چیزی که در گذشته وجود داشته است، مانند اسکلت یک مرد مریض است. زمین‌های پرمحصول، نرم و حاصلخیز از بین رفته و تنها چارچوبِ خشک و سختِ آنها باقی مانده است … اکنون در کوهستان‌ها، تنها برای زنبورها غذا یافت می‌شود، در حالی که در گذشته‌ای نه چندان دور، در این نواحی درختان زیادی وجود داشته است.»

    و اینک در آغاز بیست و پنجمین سده از روزگاری که جسم افلاطون دیگر در میان ما نیست، باید در پیشگاه آن روح سرکش، هوشمند و همیشه زنده تاریخ تمدن بشری اعتراف کنم: حالا همان غذا برای زنبورها هم دیگر پیدا نمی‌شوند قربان و البته چهره‌ی یونان و آتن امروز هم خیلی بهتر از آن روزگار نیست! هست؟

    و این درد بزرگی است که نوع بشر با عدم توجه به تاریخ و درس گرفتن از چنین زنهارهای ارزشمندی، اینک کار را به چنان بی‌سامانی بزرگی رسانده که امنیت غذایی جانداران ریز و کم‌خواهشی چون زنبورهای عسل هم در پهنه‌ی فراخ 13 میلیارد هکتاری خشکی‌های زمین، در آمریکا، استرالیا، اروپا، آفریقا و آسیا (از جمله ایران) به مخاطره افتاده است! چرا؟

    در ایران، گزارش‌های منتشر شده حکایت از شیوع نوعی بیماری واگیردار و خطرناک از حدود 5 سال پیش موسوم به نوزما (NOSEMA) در بین زنبورهای نر بالغ دارد که مهم‌ترین دلیل بروز آن – به گفته دبیر کمیته بهداشت مواد غذایی جامعه دامپزشکان – عواملی چون بدی تغذیه و شرایط بد آب و هوایی است؛ بیماری مهلکی که اینک ظاهراً همچنان مهارناپذیر دارد به قتل عام خاموش زنبورهای عسل در ایران ادامه می‌دهد. به نحوی که یکی از مقامات مسئول در اداره دامپزشکی استان خراسان رضوی، سال گذشته از آن تعبیر به “قاتل نامریی زنبورهای کندو” کرد .

    این در حالی است که تا سال ۱۳۸۸، ایران با تولید سالانه 47 هزار تن عسل، در مقام یازدهمین کشور بزرگ تولیدکننده عسل در جهان قرار داشت؛ اما از آن سال به بعد، همزمان با تشدید این بیماری و نیز گسترش رخداد ریزگردها، آلودگی هوا، کاهش سطح تالاب‌ها و خشکسالی‌های شدید، از این میزان به شدت کاسته شده است.

    یادمان باشد که مرگ زنبورهای عسل، فقط یک فاجعه‌ی اقتصادی برای 45 هزار زنبوردار و خانواده‌های ایشان و یا برای میلیون‌ها نفر از مصرف‌کنندگان عسل در ایران نیست؛ بلکه مرگ زنبورها خبر از یک فاجعه‌ی به مراتب مهیب‌تر در حوزه‌ی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) دارد؛ چرا که زادآوری طبیعی در بسیاری از عرصه‌های جنگلی، مرتعی، تالابی و نیز اراضی کشاورزی با لکنت‌های جدی مواجه خواهد شد. کافی است بدانیم براساس گزارش اتحادیه ملی پرورش دهندگان زنبور عسل در فرانسه، زنبور عسل ۷۰ درصد گل‌های آفتابگردان و درختان سیب، ۸۰ درصد توت فرنگی و گیلاس، ۹۰ درصد درختان میوه دار کوچک و ۱۰۰ درصد شبدر و یونجه بنفش را تلقیح و بارور می‌کند. یعنی اگر زنبور عسل نباشد، میزان تولیدات گیاهی به شدت کاهش خواهد یافت. در حقیقت این جاندار کوچک، به تنهایی مسئولیت فراهم‌کردن یک سوّم غذای بیش از ۷ میلیارد انسان روی کره زمین را بردوش می‌کشد و افزون بر آن، از زمان پیدایشش در 150 میلیون سال پیش، مهم‌ترین نقش را در کاهش برهنگی زمین و امکان خودترمیمی و تجدید حیات رویشگاه‌های طبیعی را برعهده داشته است. یعنی عاملی که آشکارا از شتاب و نرخ بیابان‌زایی در جهان می‌کاهد و بر وسعت و دوام پوشش‌های طبیعی گیاهی زمین می‌افزاید، همین زنبورها هستند؛ سربازهای جان برکف و بی ادعایی که در خط مقدم مبارزه با بیابان‌زایی قرار دارند و اینک حال‌شان اصلن خوب نیست!

    وقتی که تالاب‌ها و دریاچه‌ها در درون و برون کشور به بهانه‌های مختلف خشک می‌شوند تا سدی ساخته شود؛ طرح انتقال آبی به اجرا درآید، شهرک جدیدی بنا گردد و یا اراضی کشاورزی توسعه یابد، معلوم است که چشمه‌های تولید گرد و خاک افزایش یافته و دودش اینگونه با کاهش غذای زنبورها به چشم ما هم می‌رود؛ وقتی که کشاورزان را دعوت به کاشت بی رویه در زیراشکوب رویشگاه‌های جنگلی زاگرس می‌کنیم؛ وقتی حضور دام در مراتع و جنگل‌ها را نمی‌توانیم مدیریت کرده و چشم بر روی بارگذاری بیش از ظرفیت عرصه‌های طبیعی می‌بندیم و وقتی برای ساختن سدهای پهن پیکر در البرز و زاگرس، صدها هزار درخت را ایستاده به قتل می‌رسانیم، باید فکر چنین عاقبتی را هم می‌کردیم؛ عاقبتی که می‌گوید: اجزای طبیعت با یکدیگر مرتبط هستند و چو عضوی به درد آید، بقیه اجزا هم از شدت آن درد، نمی‌توانند به عملکرد مطلوب خود ادامه دهند و در آن صورت با رفتن زنبورها، معلوم است که باید به استقبال بیابان‌زایی بیشتر و پرشتاب‌تر رویم.

پیام کنفرانس دوحه برای محیط زیست جهان چیست؟!

    شامگاه دیروز، بعد از یک تمدید 24 ساعته، سرانجام کنفرانس دوحه به پایان رسید و به رغم پیش‌بینی‌های منفی صورت گرفته، سرانجام نمایندگان 200 کشور شرکت کننده به یک توافق – هر چند کوچک – دست یافتند و آن موافقت با تمدید همین پیمان کنونی کیوتو تا سال 2020 بود؛ پیمانی که البته در بهترین شرایط فقط می‌تواند بر روی کشورهایی اثر گذارد که مسئول تولید 15 درصد از گازهای گلخانه‌ای جهان هستند و آن چند قلدر جهان به رهبری ایالات متحده آمریکا که مسئول انتشار 85 درصد این گازهای مرگ‌آور هستند، بدون امضای هیچ تعهدی، اجلاس را ترک کردند و رفتند!

    با این حساب شما فکر می‌کنید، برگزاری اجلاس هیجدهم در دوحه، موفقیت آمیز بوده است یا نه؟ پرسشی که در نوشتار زیر کوشیده‌ام تا برایش پاسخی ارایه دهم:

    در شرایطی که این‌ روزها و به ویژه روزهای پایانی هفته گذشته، تهران و برخی از کلان‌شهرهای ایران، مانند اصفهان، اراک، مشهد و تبریز در بدترین شرایط آلودگی هوا به سر می‌بردند و پدیده‌ی وارونگی دما یا اینورژن، بار دیگر مردم، مسئولین و رسانه‌ها را متوجه آسیب‌پذیری شدید سکونت‌گاه‌های بزرگ ایران در مواجهه با ویژگی‌های جغرافیایی، اقلیمی و زمین‌ریخت‌شناسی (ژئومرفولوژی) کشور در جانمایی شهرهایی با ساکنان بیش از یک میلیون نفر کرده است؛ در آن سوی آب‌های خلیج فارس، مهم‌ترین اجلاس محیط زیستی جهان موسوم به COP 18، دومین هفته کار خود را هم به پایان برد تا نمایندگان عالی‌رتبه 193 کشور کره زمین بتوانند سرانجام جانشینی شایسته برای پیمان کیوتو بیابند تا بلکه غول ویرانگری که از آن با عنوان تغییرات اقلیمی (climate change) و جهان‌گرمایی (global warming) یاد می‌شود، مهار گردد و جدی‌ترین خطر پایداری حیات در زمین به کمینه تقلیل یابد.

    تحلیل‌هایی که یکشنبه گذشته – 12 آذر ماه 1391 – توسط دکتر رنجبر از سازمان هواشناسی کشور در باره آینده اقلیمی کشور در همایش بررسی مشکلات تالاب‌ها در تالار مهندسین مشاور ارایه شد، نشان می‌دهد که از بین 20 مدلی که آینده اقلیمی ایران را بر بنیاد داده‌های هواشناسی موجود برای نیم قرن آینده پیش‌بینی کرده‌اند، حتا یک مدل هم وجود ندارد که احتمال افزایش میانگین بارندگی یا کاهش دما را در فلات ایران تأیید کند؛ هشداری که آشکارا نشان می‌دهد چنانچه نتوانیم به کمک جامعه جهانی بر روند شتابناک افزایش انتشار گازهای گلخانه‌ای غلبه کنیم، آنگاه نه‌تنها باید تبعات جبران ناپذیر آن را در خشک شدن بیشتر دریاچه‌ها و تالاب‌های کشور، کاهش وسعت رویشگاه‌های جنگلی، افت سطح آب زیرزمینی، افزایش رخداد آتش سوزی در عرصه‌های طبیعی و نزول کمیت و کیفیت زیگونگی حیات (تنوع زیستی) تحمل کنیم، بلکه بی شک، تبعات آن بر روی تشدید جزایر حرارتی، اینورژن، افزایش شمار رخداد ریزگردها و خلاصه فزونی فرآیندهایی که به بحرانی‌تر شدن آلودگی هوا در اغلب سکونتگاه‌های اصلی کشور منجر می‌شود، اثری مهارناپذیرتر خواهد نهاد.

    در این میان، اما انتخاب دوحه به عنوان میزبان چنین کنفرانس مهمی می‌تواند اندکی مأیوس‌کننده باشد و امید فعالان و طرفدران محیط زیست را برای به سرانجام رسیدن چنین گردهمایی‌هایی به شدت کاهش دهد. چرا که مردمان ساکن در کشوری که شمارشان حتا به دومیلیون نفر هم نمی‌رسد، به گونه‌ای زندگی می‌کنند که اگر قرار بود همه‌ی مردم ساکن در همه‌ی قاره‌های جهان هم اینگونه به زندگی خود ادامه دهند، باید وسعت کره زمین را دست کم 5 برابر افزایش می‌دادیم . زیرا قطر، یکی از بدهکارترین کشورهای جهان از منظور ردپای اکولوژیکی محسوب می‌شود؛ کشوری که سرانه مصرف آب شیرین شهروندانش در جهان بی‌رقیب است و به همراه امارات متحده عربی و کویت در قعر کشورهایی قرار دارند که آشکارا مواهب طبیعی آینده خود را به ارزان‌ترین رقم ممکن در گذشته و حال به تاراج برده و حراج کرده‌اند.

    به راستی چگونه است کشوری که اصولاً کارنامه قابل قبولی در حوزه محیط زیست ندارد و خود یکی از مهم‌ترین ممالک تولیدکننده گازهای گلخانه‌ای به شمار می‌رود، باید بتواند رهبری جامعه جهانی را در رسیدن به پیمان کیوتو 2 برعهده بگیرد؟ آیا پیام کنفرانس دوحه برای جهانیان آن نیست که “مهم نیست، چقدر زمین را آلوده می‌کنی! مهم این است که چقدر می‌توانی پول خرج کنی تا ناظران بین‌المللی و متولیان محیط زیست جهانی را قانع کنی که چشمان و گوش‌ها و بینی‌شان دچار قضاوت نادرست شده است!”

    به قول نویسنده گاردین: «به نظر می رسد، قطر که پیش از این بدون داشتن هیچ سابقه و رزومه‌ای در فوتبال جهان، میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ فوتبال را نیز کسب کرده بود، قصد دارد با خرج کردن دلارهای نفتی برای خود در عرصۀ بین المللی جایگاه و موقعیت کسب کند، آنقدر که می‌تواند سران کشورهای جهان را در حالی که از سرمای سامانه‌های تهویۀ مطبوع در حال لرزیدن هستند به شنیدن این درفشانی‌های شیخ عبدالله بن حمد العطیه، وزیر سابق نفت این کشور و رئیس کنفرانس وادارد که: «میزان نشر سرانه کربن کشورها اهمیت زیادی ندارد، بلکه باید کل میزان انتشار کربن هر کشور مورد توجه قرار گیرد. »

 

مرگ خانمیرزا؛ رخداد تلخی که می‌تواند زنهاری شیرین بیافریند!

    شاید شمار اندکی از اهالی لردگان در جنوب استان چهارمحال و بختیاری باشند که هنوز خاطره‌ی روزهای طلایی خانمیرزا را در مرکز ارتفاعات سبزکوه و شمس‌آباد به یاد داشته باشند؛ روزهایی که در آن، بلوط‌های سر سبز و پرنشاط زاگرس در سرشاخه‌های رودخانه خروشان و گوارای خرسان، پیش از آن که کارون را بسازد و آبزیان خلیج فارس را دمی تازه بخشد، از برکت چشمه‌هایی جوشان و تالابی زیباتر و بزرگ‌تر از شیمبار، مجنون‌وار به زندگی لبخند می‌زدند و از بازیگوشی‌های تمام نشدنی سنجاب‌ها بر روی شاخ و برگ‌شان و پرواز بی‌پایان حواصیل‌های سفید و خاکستری، لذت و وقار و رضایتمندی را به خون مردم غیور دیار بختیاری می‌دمیدند تا آنها با اطمینان بدانند که این از “بخت” یاری آنها بوده است که بختیاری شده‌اند.

    دارم از تالابی با بزرگی حدود دو هزار هکتار – یعنی تقریباً برابر با تالاب بین‌المللی چغاخور – سخن می‌گویم که امروز اثری از آن باقی نمانده است! چرا؟

    و غم‌انگیزتر آن که نه‌تنها امروز اثری از آن تالاب جوشان و گوارا در دهه‌ی پنجاه شمسی باقی نمانده است، بلکه سطح سفره‌های آب زیرزمینی چنان کاهش یافته که زمین با پدیده‌ی فرونشست – یعنی خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله از بیابان‌زایی – مواجه شده است.

    و باز نگران‌کننده‌تر آن که ماجرا از مرز فرونشست زمین هم پیش‌تر رفته و اینک چند روزی است که از آن دیار سبز و خرم و پرطراوت دیروز، خبر می‌رسد که زمین در حال سوختن و از درون گداختن است؛ درست مثل قصه‌ی تلخ سال گذشته دریاچه پریشان در کازرون و سال‌های قبل‌ترش در سلطان‌آباد و قره‌باغ شیراز و گندمان در بروجن.

    به راستی چه اتفاقی در بام ایران رخداده است؟ چگونه است در خطه‌ای که بیشترین سرانه‌ی آب شیرین ایرانیان، همواره به نام او سند می‌خورده، باید کار به چنان بی‌سامانی بزرگ و غیرقابل جبرانی برسد که زمین از شدت عطش و بی‌آبی در درون بسوزد و زیستمندانش را فراری دهد.

    درحقیقت، همه چیز از آنجا آغاز شد که گروهی از مردمان خیرخواه در آغازین سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی (در جهاد سازندگی آن روز) تصمیم گرفتند تا با زهکشی اراضی تالاب و خشکاندن آن، زمین‌های زراعی بیشتری برای مردم بیافرینند تا هم درآمدشان بیشتر شود و هم کشور را به خودکفایی در محصولات غذایی نزدیک‌تر سازند. می‌بینید؟ ظاهراً نیت‌ها خیر بوده است و بهانه‌ی قتل تالاب، شکوفایی اقتصادی و اشتغال‌زایی بیشتر بوده است؛ اما تاریخ همواره نشان داده است که نیت خیر، به تنهایی برای دستیابی به عاقبت خیر کافی نیست! هست؟ همانگونه که مردم ساکن در کنار تالاب بختگان، وقتی که تالاب کم‌جان را خشکاندند تا کشاورزی‌شان را گسترش دهند، دریافتند و همانگونه که متجاوزان به پریشان، زریوار، گاوخونی، ارژن، گندمان، کانی‌برازان، ارومیه و … دریافتند که نه باید و نه می‌توان به بهای مرگ تالاب‌ها و عقب‌نشینی آنها، زندگی و رفاه پایدار برای مردم به ارمغان آورد. بیش از سه دهه است که اینک بر مزار آن تالاب نگون‌بخت در خانمیرزا، محصولات پرخواهشی چون برنج و لوبیا کاشته می‌شود که به آب فراوانی نیاز دارند؛ آبی که برای تأمینش ناچار از حفر بیش از 700 حلقه چاه شدند و در نهایت، با این بارگذاری اشتباه و بی‌تناسب با توان بوم‌شناختی منطقه، هم دود از دهانه‌ی اغلب آن چاه‌ها درآمد و خشک شدند و هم دود از دل زمین تشنه و مظلومی که زمانی آن را با قطعه‌ای از بهشت هم عوض نمی‌کردند!

    و البته معلوم است که چه بر سر شالیزارها آمده باشد …

    باشد که این تجربه‌های تلخ و گرانبار، سبب شود تا هرگز به بهانه‌هایی چون رونق اقتصادی و ملاحظات اجتماعی و سیاسی، تیشه بر ریشه‌ی ضریب پایداری اکولوژیکی سرزمین نزده و شاخه‌ای را که خود بر آن منزل گرفته‌ایم، از بن نبریم.

    این، آن زنهار شیرینی است که امیدوارم از پس رخداد تلخ خودسوزی خانمیرزا، شنیده باشیم.

    انشاالله …

 

آیا برای نجات یوز هنوز فرصتی هست؟!

    فردا صبح – 12 آذر 1391 – در هفتاد و یکمین برنامه محیط زیستی طلوع در شبکه چهارم سیما به سراغ هومن جوکار می‌روم؛ مدیر سختکوشی که سالهاست با یوزها زندگی می‌کند و شاید بیشتر از هر متخصص دیگری در ایران، اینک از راز و رمز و شمار واقعی یوزپلنگ‌های آسیایی در وطن آگاهی دارد. این که چرا همچنان شمار یوزها به رغم گذشت 11 سال از آغاز پروژه بین‌المللی حفاظت از یوزپلنگ آسیایی و تغییر سه مدیر در راس آن، تا این اندازه اندک و شکننده است، به نحوی که نمی‌توان هنوز سایه خطر انقراض این گونه را از نظر دور داشت؟

    این که چرا به رغم این تعداد اندک از یوزهای باقیمانده، همچنان خبرهای ناگواری مبنی بر کشته شدن یوزها در جاده‌ها و یا به دست روستائیان و سگ‌های گله دامداران می‌شنویم؟

    و این که چه می‌توان کرد تا همچنان نسل آینده، نسل سپهرها و فرزندان‌شان بتوانند از خرامیدن یوز در سرزمین‌شان لذت ببرند؟

    با ما همراه باشید و از طریق 3000044، نظرات، پرسش‌ها، انتقادها و پیشنهادهای ارزشمندتان را برایم بفرستید تا ترتیب اثر دهم.

همچنین، پرسش برنامه فردا این است:

نماد حیات وحش ایران کدام است؟

1- یوزپلنگ آسیایی

2- ببر مازندران

3- شیر ایرانی

4- آهو

    شما می‌توانید پاسخ‌های خود را به همان شماره پیامک 3000044 ارسال دارید.

 

تفاوت بین ساخت دو فرودگاه در نانت و بجنورد!

    در طول چند روز اخیر، موج بزرگی از تظاهرات گروهی از فعالان محیط زیست در فرانسه، سبب ایجاد یک بمب خبری تأمل‌برانگیز در رسانه‌های گروهی جهان شده است. ماجرا از آنجا آغاز شده که دولت فرانسوا اولاند، رییس جمهور سوسیالیست جدید فرانسه که با اتحاد با حزب سبزهای فرانسه و تکیه بر برخی شعارهای محیط زیستی از جمله کاهش تعداد و تعطیلی برخی نیروگاه‌های اتمی فرانسه توانسته بود نظر بسیاری از رأی دهندگان این کشور را برای شکست رقیب راست گرای قدرتمندش – نیکولا سارکوزی – جلب کند؛ تصمیم گرفت تا یکی از طرح‌های جنجالی دولت قبلی، یعنی احداث یک فرودگاه جدید در ۳۰ کیلومتری شمال نانت در غرب فرانسه را به مرحله اجرا درآورد. اقدامی که نه تنها خشم فعالان محیط زیست آن کشور را برانگیخت و منجر به بروز تظاهراتی خشونت آمیز در روزهای شنبه و یکشنبه گذشته شد، بلکه بسیاری از کشاورزان منطقه و روستائیانی که ظاهراً نباید آنچنان با گرایه‌های محیط زیستی همراه باشند را هم به پشتیبانی از سبزها به خیابان‌های نانت کشاند. نکته‌ای که اغلب جای آن در بین اعتراض‌های مشابه فعالان محیط زیست در ایران خالی است و کمتر پیش می‌آید که مردم محلی هم در اعتراض به برخی نمادهای توسعه، مثل احداث جاده و پل و فرودگاه و سد با مدافعان محیط زیست همراهی کنند.

     دلیل اعتراض فعالان محیط زیست و کشاورزان فرانسوی به ساخت این فرودگاه جدید، ریشه در جانمایی آن دارد که دقیقاً در یک زیستگاه طبیعی ارزشمند با تنوع زیستی درخور تأمل موسوم به (Notr-Dame-des-Landes)، بارگذاری شده و بیم آن می‌رود که تردد هواپیماها و تشدید آلودگی شنیداری و هوا، کاهش کیفیت زیست در این منطقه را سبب شود. از این رو، معترضان بیش از یک ماه است که منطقه را به اشغال خود درآورده‌اند و با برپایی چادر و خانه‌های موقتی، حتا بر روی شاخه‌های درختان منطقه، اجازه فعالیت به ماشین‌آلات مربوطه برای زیرسازی و تجهیز فرودگاه جدید را نمی‌دهند. تا جایی که سرانجام، ژاندارمری و پلیس فرانسه مجبور به اعمال خشونت و استفاده از بمب‌های صوتی و گاز اشک‌آور برای متفرق کردن معترضین شد که در این بین، چندین نفر زخمی شده، ده‌ها تن بازداشت و خسارت‌های زیادی به اموال عمومی وارد شد.

    اما ماجرا به همین جا ختم نشده و اینک حزب سبزهای فرانسه، متحد پارلمانی سوسیالیست‌ها از تمامی مردم فرانسه خواسته‌اند تا در این اعتراض به آنها بپیوندند و به نوعی ماجرای اشتوتگارت 21 در آلمان را تکرار کنند . موضوعی که سبب شده تا ژان مارک ارو، نخست وزیر فرانسه که پیشتر شهردار نانت بوده است، وارد ماجرا شده و با دعوت به آرامش، خبر از تشکیل یک کمیسیون گفتگو برای معرفی اهمیت این فرودگاه و نیز شنیدن نظرات مخالفان داد.

    اتفاق رخداده را مقایسه کنید با ماجرای جانمایی غلط فرودگاه بجنورد در چند سال اخیر که سرانجام، مسئولین محلی تصمیم گرفتند برای استانداردسازی دوباره آن و کاهش خطر پرواز و فرود هواپیما، اقدام به یک عملیات پرخرج خاکبرداری و تراشیدن مهم‌ترین ارتفاعات منطقه، یعنی کوه باباموسی کنند ، آن هم به میزان دو میلیون و پانصدهزار متر مکعب! اقدامی که آشکارا بر منابع و اندوخته‌های آبی و گیاهی این کوهستان راهبردی، اثری کاهنده برجای نهاد و متأسفانه هیچ کس هم نپرسید که اگر در گام نخست، جانمایی فرودگاه درست انتخاب شده بود، آیا باز هم لازم به چنین تخریب محیط زیستی باورنکردنی و گسترده‌ای بود؟ آیا این همه کشورهای کوهستانی جهان، مثل سوئیس، اتریش و … که دارای ایمن‌ترین فرودگاه‌های جهان هستند هم، برای ساخت مسیرهای تردد و نشست و برخاست ارابه‌های آسمانی‌شان، اینگونه به جنگ زیست‌بوم‌شان و در سکوت و بی‌تفاوتی تلخ طرفداران محیط زیست می‌روند؟

چنین رخدادهایی است که نشان می‌دهد اصل پنجاه قانون اساسی ما هنوز تا چه اندازه مظلوم و مهجور مانده است؛ اصلی که می‌گوید: حفظ محیط زیست، لازمه حیات اجتماعی روبه رشد مردم ایران است و آنگاه ما به بهانه‌ی همان حرکت اجتماعی رو به رشد مردم، دستور ذبح ملاحظات محیط زیستی را چه آسان و بی مهابای فرداها امضاء می‌کنیم! ‌نمی‌کنیم؟