بایگانی دسته: فقر دانایی

همه‌ی آنچه که باید از پارک ملی گلستان بدانیم!

همان طور که می‌دانید، در هیجدهمین روز از آذر 89، هیجدهمین بخش از گفتگوی داغ سبز با حضور دکتر حسین آخانی و مهندس علی‌نژاد مدیرکل محیط زیست استان گلستان بر روی شبکه‌ی جهانی اینترنت قرار گرفت.
در این گفتگوی داغ که 49 دقیقه و 52 ثانیه به طول انجامید، آخانی، مؤلف کتاب ارزشمند فلور مصور پارک ملی گلستان، توضیحات بسیار دقیق و جامعی در باره‌ی ویژگی‌های یگانه‌ی این پارک ارایه می‌دهد. پارکی که فقط 5 صدم درصد از مساحت ایران را به خود اختصاص داده است، اما در آن بیش از 1300 گونه‌ی گیاهی مستقر است که 20 نوع از آنها در هیچ نقطه‌ی دیگری از کره زمین یافت نمی‌شوند؛ در حالی که در تمام کشور انگلستان، حتا یک گونه‌ی اندمیک گیاهی مشاهده نمی‌شود.

یک نکته جالب دیگری که دکتر آخانی به آن اشاره کرد، ویژگی انحصاری جنگل‌های هیرکانی ایران به عنوان تنها باقیمانده از دوران سوم زمین‌شناسی است؛ جنگل‌هایی که در آن 410 گونه اندمیک خاص ايران و 280 گونه اندميك هيركاني وجود دارد؛ گونه‌هایی که توانستند از یخبندان شدید نیم‌کره شمالی با دمای منفی 45 درجه سانتی‌گراد، جان سالم به در برده و اینک به عنوان فسیل‌های زنده گیاهی از آنها یاد می‌شود؛ فسیل‌هایی که نمی‌توان برای آنها ارزشی تعیین کرد و ما شوربختانه یک ماه است که شاهد سوختن آنها هستیم! گفتني آن كه در مجموع قلمرو سياسي سه استان شمالي كشور، بالغ بر 3200 گونه گياهي شناسايي شده است.
به عنوان مثال باید به درخت انجیلی – Parrotia persica – اشاره کرد که هم‌اکنون در برخی از کشورهای اروپایی به عنوان درخت زینتی کاشته می‌شود و ما در  ارتفاعات پایینی هیرکانی آن را هنوز به صورت طبیعی مشاهده می‌کنیم.
این گفتگو را می‌توانید در این نشانی گوش دهید.

و سرانجام نخستین تصاویر از کویر ارومیه انتشار یافت!

همه‌ی آنهایی که تاکنون دریاچه نمک قم را از نزدیک دیده‌اند، بی‌شک چنین مناظری را به خاطر دارند؛ همان ذوزنقه‌های آشنا و نمکی‌ای را می‌گویم که در اغلب فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی هم نقش عالم برزخ را بازی می‌کنند!
اما اینک علی اصغر شادجو، عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی، تصاویری را از دریاچه ارومیه به سراسر جهان مخابره کرده است که نشان می‌دهد، برای دیدن آن ذوزنقه‌های آشنا، دیگر مردم شریف ساکن در سرگربه‌نشان و دوست‌داشتنی وطن، لازم نیست تا رنج سفر را بر خود هموار کرده و به مرکز ایران بیایند! کافی است خود را به محوطه‌ای برسانند که سابق بر آن، نگین فیروزه‌ای وطن – دریاچه ارومیه – می‌نامیدنش و امروز همان عالم برزخ یا کویری دست‌ساز به نام ارومیه!

وای بر ما که به مرگ طبیعت عادت کرده‌ایم و همچنان حاضر نیستیم تا دست از خودخواهی‌ها و آزمندی‌های خویش برداریم!
می‌گویید نه! کافی است به مناظره نگارنده با نماینده مردم ارومیه – آقای نادر قاضی پور – از یک سو و آقای علیرضا دائمی، مدیر کل برنامه ریزی کلان آب و آبفا وزارت نیرو در ایران صدا گوش دهید تا خود متوجه ماجرا بشوید!

ردپای دریاچه ارومیه در این تارنما

جمعیت ایران در آستانه ورود به دو مرز!

اگر هم اینک سری به درگاه مجازی مرکز آمار ایران بزنید و ساعت جمعیتی ایران را در گوشه‌ی بالای سمت چپ سایت نظاره کنید، در می‌یابید که کمتر از 162 هزار نفر با مرز 75 میلیون فاصله داریم.
مفهوم سخن فوق این است که هم‌اکنون سرانه‌ی آب قابل دسترس برای هر ایرانی به 1733 متر مکعب در سال کاهش یافته است که این رقم یک چهارم میانگین جهانی آن است. و نشان می‌دهد که ایرانیان با مرز تنش آبی که 1710 متر در سال است، فاصله‌ای اندک دارند! ندارند؟
حال به نظر شما ورود توأمان به این دو مرز را باید تبریک گفت و خوشحال بود یا تسلیت گفت و نگران شد؟!
یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت و در طول این نیم‌قرن، حتا اگر مدیریت حاکم بر اندوخته‌های آبی سرزمین، بی‌نظیر هم بوده باشد که نبوده است، باز هم افزایش شمار جمعیت را باید به عنوان جدی‌ترین تهدید و تحدید توسعه و افزایش شناسه‌های بیابان‌زایی در ایران‌زمین مورد توجه قرار داد.
اگر اینک سخن از فرونشست زمین در سرزمین سبز سبلان به میان می‌آید؛ اگر حاصلخیزترین دشت‌های ما در همدان و فارس و خراسان و تهران و قزوین و گلستان و … با اُفت بی‌سابقه‌ی سفره‌های آب زیرزمینی مواجه شده و آثار نشست زمین را تجربه می‌کنند؛ همه و همه گواه آن است که کفگیر به ته دیگ خورده است! نخورده است؟
با این وجود چگونه است که همچنان از زبان عالی‌ترین مقام جمهور نظام می‌شنویم که آشکارا باید بر طبل افزایش جمعیت کوبید و توطئه غربی ها را در مهار رشد جمعیت به شکست کشانید؟!
دکتر احمدی‌نژاد از این حیرت می‌کنند که چرا علمای دین نسبت به برنامه تنظیم خانواده و زدن افسار بر قوه‌ی نامیه‌ی ایرانیان اعتراض نکرده و سکوت می‌کنند!
و البته محمّد درویش هم به خود حق می‌دهد تا ابراز شگفتی کند که چرا هیچیک از نخبگان کشور در حوزه‌ی دانش جمعیت‌شناسی آن گونه که سزاوار است به روشنگری در این بحث نمی‌پردازند و سکوت کرده‌اند؟!
هر چند سکوت نخبگان قابل درک‌تر است! نیست؟

در همین باره:

افزایش جمعیت و بحران کم‌آبی

با حضور حسین آخانی، امروز آتش در گلستان، گفتگوی داغ سبز را سوزان می‌کند!

دکتر حسین آخانی، استاد گیاه‌شناس دانشگاه تهران که بیش از 20 سال از عمرش را بر روی ارزش‌های منحصر به فرد جغرافیای گیاهی در زیباترین پارک ملی ایران – گلستان – سپری کرده است، امروز در هجدهمین برنامه از سری گفتگوی داغ سبز – که در هیجدهمین روز از سومین ماه سومین فصل سال پخش می شود –  مهمان تارنمای ایرانی در استودیو ایران صداست تا به بحث در باره‌ی چرایی آتش‌سوزی پردامنه در استان گلستان و به ویژه پارک ملّی مشهورش بپردازیم.
آتشی که از 26 آبان شروع شده و هنوز تا باران نبارد، کسی نمی‌تواند ادعا کند که به طور کامل مهار شده است؛ هر چند تاکنون چندین بار خبر مهار آتش اعلام شده و سپس تکذیب گردیده است!
آخرین خبرها حکایت از بازدید شب گذشته استاندار گلستان از منطقه علی آباد کتول دارد؛ جایی که جواد قناعت فاش ساخت هنوز جنگل‌های مینودشت در حال سوختن است!
صبح امروز با آقای آگاهی از محیط بانان زحمت‌کش پارک ملی گلستان هم تماس گرفتم. ایشان هم گفتند: فقط دود از کنده‌ها بلند می‌شود که برای مدیریت اوضاع مأمورین ما در محل حاضر هستند؛ هرچند که بسیار خسته شده‌اند و نیاز به نیروی کمکی دارند.
احمد پازوکی هم تلاش کرده‌ است تا آقای علی‌نژاد، مدیرکل محیط زیست استان را ترغیب کند تا به صورت تلفنی در برنامه  حاضر شود که تا این لحظه نه ایشان و نه هیچ یک از دیگر مسئولین منابع طبیعی و محیط زیست، راضی به اطلاع‌رسانی در این حوزه نشده‌اند!
گفتگوی داغ سبز را می‌توانید مطابق هفته‌های اخیر از ساعت 15 به مدت یک ساعت بر روی صفحه نخست درگاه مجازی رادیو اینترنتی ایران صدا ببینید و بشنوید.
همچنین، شماره تماس با برنامه – 110 سبز – همچنان مشتاق شنیدن نظرات و انتقادهای شما هست.

آقای هواشناسی شما دیگه چرا؟!

پرده‌ ی نخست:
به رغم آن که بهرام صناعی، عالی‌ترین مقام هواشناسی کشور در اوایل این هفته اعلام کرد که از عصر دوشنبه آلودگی هوای تهران کاهش یافته و در روزهای سه شنبه و چهارشنبه باد خواهد وزید و دیگر نیازی به تعطیلی پایتخت نیست، اما متأسفانه پیش‌بینی آقای رییس و همکاران‌شان کاملاً غلط از آب درآمد و هوای تهران نه تنها بهتر نشد که بدتر هم شد! نشد؟
این در حالی بود که دکتر کاظم ندافی، نماینده وزارت بهداشت در کمیته‌ی اضطرار، همه کاری کرد تا تهران را در روزهای پایانی هفته تعطیل کند؛ اما پیش‌بینی سازمان هواشناسی، سبب شد تا دیگر اعضای کمیته به نظرش توجه نکنند!
وحید نوروزی هم نوشته است: بیچاره دکتر رشیدی (رییس شرکت کنترل کیفیت هوای تهران) که پیش بینی آلودگی هوا را روی صفخه مانیتور لپ تاپش به من نشان می داد و فریاد می زد هوا آلوده تر خواهد شد اما در نهایت پیش بینی هواشناسی ملاک عمل قرار گرفت!

پرده ی دوم:
دیروز – چهارشنبه ، 17 آذر 1389 – برای بدرقه‌ی ابدی یکی از بستگانم راهی بهشت زهرا شدم و آنجا را بسیار شلوغ‌تر از معمول دیدم. برخی دیگر از حاضران نیز با پندار نگارنده هم‌نظر بودند که ازدحام پیش آمده در روزی که پنج‌شنبه نیست، نامعمول است.
یادم افتاد که تعداد روزهای پیوسته‌ای که هوای تهران را در شرایط هشدار و اضطرار قرار داده، برای نخستین بار از مرز 30 روز گذشته است!
باز یادم افتاد که همین چندی پیش، مدیرعامل کفن و دفن تهرانی‌ها گفته بود که میانگین سن درگذشتگان تهرانی در سال گذشته به 49 سال و 4 ماه کاهش یافته است که این میزان حدود 20 سال با آستانه اعلام شده رسمی امید به زندگی در ایران متفاوت است! نیست؟

پرده ی سوم:
در همین فکرها بودم که دیدم: دادستان تهران هم فرمایش فرموده‌اند که می‌توان ماجرای استمرار آلودگی هوا را به دادسراها کشاند! چرا که دولت باید خسارت آلودگی هوا را بپردازد!!
خواستم بدانم آیا می‌شود بر علیه پیش‌بینی غلط سازمان هواشناسی هم به دادسرا رفت؟!

بعد از سد اکباتان، حال نوبت دز رسیده است!

ماجرای افزایش ارتفاع سد اکباتان را که یادتان هست! نیست؟ سدی که 45 میلیارد تومان برایش هزینه شد تا ارتفاعش 25 متر دیگر افزایش یابد تا بتواند جوابگوی نیاز آب شرب همدان باشد. بدون توجه به این واقعیت که چرا باید در فاصله‌ی زمانی کوتاه‌تر از محاسبات کارشناسی، دریاچه سد به چنان فلاکتی برسد که از شدت رسوب، نفس کم‌بیاورد. آن روز پرسیدم که آیا اگر آن پول صرف افزایش پایداری بوم‌شناختی بالادست سد می‌شد تا بتوان نرخ تولید رسوب در آن را متعادل کرد، اقدامی خردمندانه‌تر به شمار نمی‌آمد؟
البته آشکار است که هرگز پاسخی بر آن پرسش دریافت نکردم، منتها وقتی متوجه شدم که طرح افزایش ارتفاع تاج سد اینک به دز هم رسیده است؛ پاسخ خود را دریافت کردم! نکردم؟
جالب است که جناب اسماعیل صالحی، یکی از مدیران سازمان آب و برق خوزستان در توصیف این مطالعه و کوشش برای افزایش 10 متری سد دز فرموده‌اند: «این طرح یكی از معدود طرح‌هایی است كه در دنیا درحال مطالعه است
پرسش این است که آیا این خبری خوب است یا بد؟! چرا در دنیا طرح افزایش ارتفاع یک سد باید اینگونه یگانه و تنها بماند؟! چرا هیچ عاقل دیگری به صرافت اجرای چنین ابتکارهای گران‌قیمتی جز ما نمی‌افتد؟
ایشان همچنین پرده از واقعیت دیگری هم برداشته‌اند: «آمار 40 ساله بهره‌برداری از سد نشان می‌دهد حجم قابل توجهی از رسوب به دلیل جوان بودن سازندهای زمین شناسی حوضه و بالا بودن پتانسیل رسوب خیزی به دریاچه سد وارد شده، به گونه‌ای كه میزان رسوب مخزن به 30 متر بالاتر از دریچه‌های آبیاری سد رسیده و تنها 10 متر تا رقوم آبگیر نیروگاه فاصله دارد.»
خب چرا نباید برای کاهش رسوب‌خیزی حوضه اقدام کرد؟ چرا در طول 47 سال گذشته متوجه نشدیم که اگر می‌خواهیم تا بیشینه‌ی کارایی را از سد دز انتظار داشته باشیم، باید در اندیشه‌ی مهار فرسایش پیش‌برنده‌ی سراب آبخیز باشیم! نباید باشیم؟

راستی چرا هیچکس نمی‌پرسد که چرا هنوز شبکه‌های آبیاری پشت این سد 47 ساله کامل نشده و به بهره‌برداری واقعی نرسیده است؟
حرفم این است:
اگر به راستی برای ما منافع ملّی در اولویت باشد، هرگز نباید فراموش کنیم که هنگامی می‌توان از سرمایه‌گذاری‌های کلان رخ داده در بخش صنعت سدسازی بهره‌ی درست و اصولی را انتظار داشت که پیش از آن، توانسته باشیم بر معضل نرخ فرسایش و رسوب‌خیزی در اغلب آبخیزهای کشور – به میزان شش برابر میانگین جهانی آن – فایق آمده باشیم.
کاری که ما در حقیقت می‌کنیم، بسیار شبیه ساخت خانه‌ای شنی توسط یک کودک در ساحل دریاست؛ خانه‌ای که می‌دانیم ممکن است هر لحظه با نخستین موج دریا نابود شود. امّا البته کسی کودک را به دلیل این جانمایی غلط مؤاخذه نخواهد کرد! ولی مسئولین وزارت نیرو را حتمن روزی مورد بازخواست قرار خواهند داد! نخواهند داد؟
همین ماه گذشته، بازدیدی از سد کرخه داشتم و در گفتگو با مسئولین سد، آنها آشکارا از روند افزاینده‌ی رسوب در پشت سد که به حدود 220 میلیون مترمکعب رسیده بود، ابراز نگرانی می‌کردند. ظاهراً قرار بوده تا یک سد رسوب‌گیر دیگر در بالادست بزنند که البته هنوز نزده‌اند و به گفته‌ی رییس وقت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور، اصولاً مطالعات آبخيزداري سدهاي كرخه، كارون ۳ و ۴ و سدهايي كه در حوضه آبخیز زاگرس در حال احداث هستند، در مطالعات اوليه ديده نشده و مورد توجه قرار نگرفته بودند!
گفتنی آن که سد مخزني دز در فاصله 25 كيلومتري شهرستان انديمشك بر روي رودخانه دز احداث شده و ارتفاع كنوني آن از پي 203 متر و طول تاج آن 212 متر است.

در همین باره:

در صورت انجام نشدن عمليات آبخيزداري، مخزن سد دز تا 15 سال آينده پر از رسوب مي شود!

انباشت رسوبات پشت سدهاي خوزستان

توهین به خلیج فارس فقط تحریف نامش نیست! هست؟

گمان نبرم هیچ ایرانی را در هیچ نقطه از جهان بتوان سراغ گرفت که اهل اینترنت باشد و تاکنون در صندوق پست رایانه‌اش ایمیلی در دفاع از نام خلیج فارس و هشدار در برابر تحریف این نام باستانی دریافت نکرده باشد.
اغلب هم ما دریافت‌کنندگان این ایمیل‌ها، مشتاقانه وظیفه‌ی ملّی/ میهنی خود را انجام داده و فکر می‌کنیم با پر کردن فلان پتیشن یا شرکت در بهمان نظرسنجی اینترنتی توانسته‌ایم مشت محکمی به دهان یاوه‌گویانی که در صدد دزدی یا تحریف این نام اصیل و کهن هستند، بزنیم و به این ترتیب حرمت آبی‌ترین دریای وطن را در جنوب ایران‌زمین به جا آوریم.

اما حقیقت آن است که حرمت‌شکنی خلیج فارس فقط در تحریف نامش خلاصه نمی‌شود.
وقتی در سواحل هرمزگان برای چندمین بار شاهد قتل عام فجیع اهالی آبزی خلیج فارس و دریای عمان هستیم (و از تاریخ  درس نمی گیریم)؛ وقتی در نایبند بی مهابای فرداها به خلیج فارس سم تزریق می‌کنیم؛ وقتی در بوشهر اینگونه با سواحل رؤیایی‌مان رفتار می‌شود؛ وقتی در ماه‌شهر سالهاست که کسی جرأت خوردن ماهی را ندارد و وقتی در اروند رود، به جای آب زلال چشمه‌سارهای سبزکوه و دنا، پساب مسموم و فاضلاب متعفن کارخانه‌ها و اراضی کشاورزی و سکونتگاه‌های انسانی را به باختری‌ترین مرز خلیج فارس هدیه می‌دهیم؛ دیگر نباید فقط از تحریف نام خلیج فارس نگران باشیم.

شما به من بگویید: فارس نامیدن آلوده‌ترین محیط آبی جهان چه فخر و وقاری برای ما دارد؟
واقعیت تلخ این است که ما خلیج فارس را به یک آبریزگاه عمومی و متعفن بدل ساخته‌ایم و بگذار نام این آبریزگاه هر چه می‌خواهد باشد!
تنها امیدی که دارم، تصویب ماده 173 در برنامه پنج ساله پنجم توسعه است که در آن دولت مؤظف شده است تا پایان سال چهارم برنامه اجازه‌ی ورود هیچ پساب و فاضلاب آلوده‌ای را به محیط‌های تالابی و سواحل کشور ندهد و همه‌ی سکونتگاه‌ها و مراکز صنعتی جنب این محیط‌های آبی، پسماندهای خود را با روش‏های نوین و فناوری‏های جدید «با اولویت روش‏های ارگانیک از قبیل ورمی کمپوست» بازیافت کند.
به نظرم همت مضاعف برای اجرای درست ماده 173 و نظارت تمام و دقیق بر حسن اجرای زمان‌بندی‌شده‌ی آن، بهترین و سزاوارانه‌ترین نشانه است که گواهی می‌دهد: ایرانیان هنوز عاشقانه به حفظ حرمت خلیج فارس می‌اندیشند و حاضر به تحمل هیچ توهین یا تحریف و حرمت‌شکنی نسبت به آن نیستند.

در همین باره:

سفرنامه‌ي بوشهر ؛ دردناك‌ترين گزارشي كه تاکنون نوشته‌ام!

دلم می‌سوزد اگر مرجان‌ها در خلیج فارس دیگر نرقصند!

تصاویری از مرگ حیات در کارون، خارک و نایبند به روایت ابوحنانه!

– لب کارون، دیگر گل‌بارون نیست!


تهرانی‌ها ؛ پوست کلفت‌ترین مردم جهان!

همان طور که می‌دانید، موضوع هفدهمین برنامه از سری گفتگوی داغ سبز به بحران آلودگی هوای تهران اختصاص داشت که با حضور حشمت‌الله بسطامی، مدیر روابط عمومی شرکت کنترل کیفیت هوای تهران و رامین امینی زارع برگزار شد.
در این برنامه واقعیت‌های شگفت‌آوری مطرح شد، از جمله این که در تمام طول سال 1389 تا امروز، تهرانی‌ها فقط از 8 روز سالم بهره‌مند بوده‌اند! درصورتی که مطابق استاندارد سازمان بهداشت جهانی، فقط یک روز در سال می‌تواند هوای شهر سالم نباشد؛ در غیر اینصورت خطرناک است!
حالا شما خود عیار پوست کلفتی مردم پایتخت ایران را بسنجید!
یکی دیگر از نکات عبرت‌آموز آن که بسطامی معتقد است: اگر امروز ناچار به شیمی درمانی بیماری سرطانی به نام تهران شده‌ایم؛ نتیجه‌ی 15 سال عدم توجه دولت‌ها به محیط زیست بوده است! زیرا مطابق بند ب ماده 82 در برنامه دوم توسعه، بند واو ماده 104 در برنامه سوم توسعه و ماده 62 از برنامه 5 ساله چهارم کشور، دولت مؤظف به رفع آلودگی تهران و کلان‌شهرهای ایران در حد استانداردهای قابل قبول بوده است. اما دریغ از اندکی پیشرفت در این حوزه! چرا؟
و البته حرف‌های دیگری هم در این برنامه زده شد که بهتر است خودتان آن را گوش کرده و قضاوت فرمایید.
متن شنیداری این گفتگوی داغ را در 46 دقیقه و 14 ثانیه می توانید در این نشانی گوش کرده و برای خود ذخیره سازید.

زلال كه باشی ، آسمان در توست!

من فکر می‌کنم اگر می‌خواهیم طبیعت ارزشمندمان را برای آیندگان باقی گذاریم؛ اگر می‌خواهیم همچنان یوز در این بوم و بر بخرامد و اگر می‌خواهیم پاسدار صادق خون سعید پرهام‌ها باشیم، باید همان گونه که محمّد عزیز در تارنمایش نشان‌مان داده است از کودکان شروع کنیم …
آخر آنها زلال هستند و کیست که نداند:
زلال كه باشی ، آسمان در توست! نیست؟

باشد که به همت نگاه پاک این دخترکان و پسرکان عزیز ابوزیدآبادی، دوباره طبیعت وطن را در برابر طبیعت‌ستیزان ایمن کنیم …
راستی! شما فکر می‌کنید در زمانی که این کودکان معصوم، به مدیران فردای وطن بدل شوند، باز هم محمدی‌زاده‌ها می‌توانند به راحتی امروز از اهدای مجوز اکتشاف نفت در پارک ملّی کویر دفاع کنند؟
کاش نظام آموزش و پرورش ما قدر این آسمانی‌های پاک و زلال وطن را بیشتر بداند؛ آسمانی‌هایی که برایشان فرقی نمی‌کند
گودال كوچك آب باشند، یا دریای بیكران،
زیرا زلال هستند …
و زلال که باشی ، آسمان در توست …

وقتی پرهام‌ها در خون می‌غلتند و پلنگ‌ها به دکل‌های برق پناه می‌برند!

سعید پرهام هم رفت؛ او تا این لحظه آخرین شهید محیط زیست ایران است. امّا چه کسی می‌تواند تضمین کند که همچنان سعید آخرین شهید باقی می‌ماند؟ یک حقیقت تلخ این است که هر چه به پیش می‌رویم از ضرباهنگ جان باختن سلحشوران طبیعت ایران کاسته نشده است! شده است؟ و از آن تلخ‌تر آن که این خون‌های ریخته شده و جراحات وارد شده بر تمامی حدود پنج هزار جنگلبان و محیط بانی که در طول سه دهه‌ی اخیر شهید شده یا آسیب جانی و مالی دیده‌‌اند؛ هرگز نتوانسته تا از شتاب ناپایداری بوم‌شناختی سرزمین مقدس‌مان بکاهد. آیا اینگونه می‌خواهیم پاسدار خون‌های به ناحق ریخته شده در راه حراست از زیست‌بوم وطن باشیم؟
چرا باید کار طبیعت ایران به جایی رسد که امروز را بهترین روز آینده‌ی محیط زیست ایران بنامیم؟!
ما کجای راه را اشتباه رفتیم و داریم عقوبت کدامین اشتباه را پس می‌دهیم؟
یحیی شا‌کوه‌محلی، ناصر پیروی‌، میرداوود مؤمنی‌، اسماعیل خانزاده‌، رشید غفاری،‌ غلامرضا جعفری، بهرام حنیفی، سعید پرهام و ده‌ها سلحشور دیگر مردانه در پای دفاع از تمامیت طبیعت ایران ایستادند و جان دادند تا طبیعت‌ستیزان گمان نبرند که مواهب طبیعی ایران‌زمین عاشق جان بر کف ندارد.

اما پرسش این است که چرا این خون‌های ریخته شده برای آبیاری دشت سبز وطن کافی نبوده است؟
اگر رییس اداره محیط زیست در آستارا به فرمان شهردار شهر تهدید به مرگ می‌شود؛ اگر سلطان بی‌منازع طبیعت ایران باید تابوتش را بر روی دکل‌های برق بجوید و اگر تلفات یگان‌های حافظ طبیعت ایران، سالهاست که سه رقمی شده است؛ باید دریافته باشیم که راه را اشتباه رفته‌ایم! نرفته‌ایم؟
و یادمان باشد:
وقتی می‌دانیم که راه را اشتباه می‌رویم، کاستن از سرعت، هرگز ما را به هدف نزدیک‌تر نمی‌کند؛ زیرا باید نخست دور زده و در مسیر درست قرار بگیریم!
اما مسیر درست کدام است؟ چرا پیوسته به نظر می‌رسد که ما از هدف حفاظت و حراست دور می‌شویم؟ چگونه باید تلفات وارد شده بر حافظان بی ادعای طبیعت را کاهش داد؟ چرا همه‌ی تلفات رنجرهای آمریکایی در مناطق حفاظت شده پهناورشان از 1927 تاکنون به یک چهارم تلفات و شهدای محیط بان ما هم نمی‌رسد؟ چگونه می‌توان آن گروه از ایرانیانی که در صف شکارچی و شکارکش جای گرفته‌اند را سوار بر قطار سبز پاسداری از طبیعت وطن کرد؟ چگونه باید وزن ملاحظات محیط زیستی را در عالی‌ترین سطح از گفتگوهای مملکتی در صحن بهارستان، پاستور و حسینیه‌ی امام خمینی (ره) افزایش داد؟

آیا چنین دغدغه‌ها و گرایه‌هایی ارزش یک فراخوان و هم‌افزایی در بین همه‌ی دوستداران محیط زیست ایران را ندارد؟
آیا نباید سازمان حفاظت محیط زیست کشور در تدارک همایشی برآید که نامش نجات طبیعت ایران است؟
ما طرفداران محیط زیست باید نشان دهیم که به راستی سلوکی متأثر از طبیعت داریم؛ طبیعتی که بر بنیاد داد و دهش آفریده شده است، در این نظام اهورایی هرگز نباید سخن از انتقام و خون در برابر خون کرد؛ خون سعید پرهام هنگامی حرمت نهاده شده و مؤثر خواهد افتاد که ثمره‌اش آشتی مردم شیروان با محیط زیست زادبوم‌شان باشد؛ ما باید به آموزش و پرورش مردمی بیاندیشیم که برایشان آب خوردن یک سار، سیراب شدن یک سپیدار و سوختن شاخه‌های جنگل‌های گلستان و زاگرس و ارسبارانش مانند حراست از جان و مال عزیزترین کسان‌شان، مهم باشد؛ ما باید مردمی را در وطن به جا آوریم که از میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری در سکونت‌گاه‌شان می‌گذرند تا 300 اصله درخت قطع نشود، ما باید بکوشیم تا نظیر آن شهروندی که می‌کوشد تا شهرش زیباتر شود، بیشتر گردد؛ نظیر آن روستانشینان طبیعت دوستی که در چین و اشترانکوه تومار تهیه می‌کنند که برایشان جاده نسازند تا درخت‌ها و طبیعت‌شان حفظ شود و نظیر آن مردمی که در تالاب کانی‌برازان، دیگر هرگز پرنده‌ها را شکار نکرده و تالاب را خشک نمی‌کنند و یا روستانشینانی که در سرخ چشمه یوز را روی چشم خود می گذارند و …
ما نیاز به تقویت دوستی و عشق و محبت داریم … بس است خون و انتقام و قصاص.
همین و تمام.

هفت روز پس از محمدی زاده؛ پارک ملّی گلستان هنوز دارد می‌سوزد!

بیش از سه هفته است که پارک ملی گلستان می‌سوزد و در همان حال، مسئولین اعلام می‌کنند که جای نگرانی نیست و آتش مهار شده است! با این وجود، تازه‌ترین خبرهای دریافتی از پارک ملی گلستان حکایت از آن دارد که این پارک بی‌نظیر هنوز دارد می‌سوزد! باورتان می‌شود؟ و این بار شعله‌های آتش از منطقه روبروی آبشار زیبای پارک سر به آسمان می‌ساید …
هفت روز پیش، عالی‌ترین مقام محیط زیست در کابینه‌ی دهم – محمدجواد محمدی‌زاده – پس از آن که آتش در گلستان را  صحن بهارستان کنترل شده و شعله‌ای توصیف کرد! خود را به جلسه ستاد بحران در کاخ استانداری گلستان رساند تا با حضور دو استاندار شرقی و غربی پارک ملّی گلستان، آخرین اقدامات برای مهار آتش را از نزدیک پی گرفته و در ضمن اهمیت موضوع را به مدیران ارشد دو استان خراسان شمالی و گلستان گوشزد کند.

محمدی زاده در حالی رخت سفر به گلستان را بر خود هموار کرد که یک هفته پیش از او، معاون محیط طبیعی‌اش را به منطقه گسیل داشته بود. اما کاری از دست او ساخته نبود! بود؟
و دکتر محمدباقر صدوق هم خود یک هفته پس از آغاز نخستین آتش سوزی به گلستان رسیده بود!
اینک به نظر می‌رسد نوبت عالی‌ترین عضو کابینه‌ی دهم – دکتر محمود احمدی‌نژاد – باشد تا عملاً علاقه‌مندی واقعی خود به محیط زیست را ثابت کرده و بدون های و هوی پروپاگاندایی خود را به پارک ملی گلستان برساند و از آقای رسول حسام که آتش سوزی را سطحی دانسته بود و نیز آن یکی معاونش که آتش سوزی را کنترل‌شده توصیف نموده بود، بپرسد: اگر سطحی و کنترل شده و شعله‌ای نبود، آنگاه می‌خواستید چند روزه آتش را مهار کنید؟!

به هر حال، وقتی ما می‌توانیم ده‌ها بالگرد را به صورت همزمان در مناسبت‌های مختلف ملی/ میهنی در آسمان پایتخت و دیگر شهرهای کشور به رژه واداریم؛ یعنی اگر بخواهیم می‌توانیم از این توان برای خاموش کردن کامل و عمقی آتش سطحی در گلستان هم سود ببریم! نمی‌توانیم؟

باشد که این رخدادهای تلخ و سوزان سبب شود تا وعده علی سلاجقه هر چه زودتر تحقق یابد.

آیا به پایان دوران پادشاهی صنعت نفت رسیده‌ایم؟!

اگر سری به درگاه مجازی American Scientific بزنید، با یک نظرسنجی روبرو می‌شوید که نتایجش می‌تواند و باید که برای برنامه‌ریزان و کلان‌نگران توسعه در ایران مهم باشد.
در این نظرسنجی از کاربران پرسیده شده که با توجه به اعلام آژانس بین‌المللی انرژی، مبنی بر این که تا سال 2035، نیاز به انرژی در سطح جهان دست کم به میزان یک سوم کنونی افزایش خواهد یافت، کدام یک از انواع زمینه‌های صنعتی مرتبط با انرژی می‌توانند اشتغال بیشتری تولید کرده و جذب کنند؟
پاسخ‌ها نشان می‌دهد که صنعت نفت و گاز حتا در بین 4 گزینه نخست هم جا ندارند و این استحصال انرژی‌های خورشیدی، بادی و هسته‌ای است که رتبه‌های نخست تا سوم بازار کار را در طول ربع قرن آینده به خود اختصاصص می‌دهند.
پرسش این است که در مورد رتبه‌های نخست و دوم آیا جهت‌گیری بلندمدت ما سزاوارانه و درخور بوده است؟
این کدام کشور در جهان است که بتواند ادعا کند مزیت نسبی‌اش در حوزه‌ی استحصال انرژی خورشیدی بیشتر از ایران است؟
آیا اگر ما 10 سال پیش در این حوزه شروع کرده بودیم، آیا اینک کلان‌شهرهای ما آنگونه که امروز نفس کم‌آورده‌اند، نفس کم می‌آوردند و ما مجبور به تعطیلی بزرگترین مراکز اقتصادی خود می‌شدیم؟
آیا بهتر نیست به جای آن که به دلیل سرمایه‌گذاری 100 میلیون دلاری چینی‌ها در حوزه‌ی اکتشاف و استخراج نفت، پارک ملی کویرمان را به حراج بگذاریم، دست‌کم از این پارک برای تولید انرژی الکتریسته از خورشید لایزالش در 320 روز از سال سرمایه‌گذاری می‌کردیم؟