فردا، دانشگاه صنعتی اصفهان، میزبان و متولی همایشی است با عنوان: “ناگفتههای سدسازی در ایران”. همایشی که بیشک در نوع خود و به ویژه در شهر اصفهان بینظیر است و میتواند دوباره لرزه بر اندام مافیای سدسازی در کشور انداخته و آبسالاران طبیعتستیز را به چالش کشاند.
منتظر گزارش نگارنده از این همایش متفاوت در دیار زنده رود باشید.
تا آن زمان، میتوانید گزارش عباس محمدی را بخوانید یا به سامانهی اطلاعات حوضهی آبخیز نگاهی بیاندازید و یا ردپای سدسازی را در مهار بیابان زایی رصد کنید.
بایگانی دسته: ??? ??????
رالی تراکتورسواران متخلف در بام ایران و روز روشن!
اتفاقی که در طول چند روز گذشته در مراتع بیژگرد رخداده است، حقیقتاً در شمار نادرترین رخدادهای منابع طبیعی ایران از زمان پیروزی انقلاب اسلامی به این سو است. هر چقدر بیشتر میاندیشم، کمتر میتوانم چنین بیقانونی عریانی را هضم کنم و شگفتآورتر آن که چگونه با چنین متخلفانی اینگونه نرم برخورد میشود، اما در رخدادهایی به مراتب کمخطرتر که به هیچ وجه چنین تبعات جبرانناپذیری هم ندارد؛ هرگز چنین انعطاف شگفتآوری ملاحظه نمیشود! میشود؟
برای آنها که دوست دارند از این تازهترین و در عین حال تلخترین طنز رخ داده در منابع طبیعی ایران، بیشتر اطلاع به دست آورند، میخواهم تا گزارش مرضیه ناظری را در سبزپرس بخوانند و یا تصاویر رالی تراکتورسواران را در دامنههای مشرف به گندمان در درگاه مجازی دیدهبان عزیز طبیعت بختیاری ملاحظه کنند.
حفاظت از طبيعت به عنوان عامل برقراري موازنه بيولوژيك، روحي و رواني در انسان
بهرام سلطانی در ششمین بخش از نوشتار سبزمحورانهی خویش، عالمانه از رابطهی انسان و طبیعت میگوید:
واژه يوناني physis يعني طبيعت معمولاً به دو صورت – كه به يك نتيجه واحد منتهي میشوند – مورد استفاده قرار میگيرد. نخست طبيعت به مجموعه پديدههاي موجود در زيستكره زمين اطلاق میشود كه به خودي خود به وجود آمده باشد؛ يعني انسان نقشي در تكوين و تكامل اين قبيل پديدهها بر عهده ندارد. در چشماندازشناسي علمي، در طبقهبندي چشماندازهاي طبيعي به اين قبيل چشماندازها، طبيعت ناب يا pure nature گفته میشود. بديهي است كه در روزگار ما و به ويژه در سرزميني به قدمت ايران زمين، به ندرت میتوان فضايي طبيعي را يافت كه عنوان طبيعت ناب برازندهی آن باشد. سرزمين كهن ما از نخستين روزهاي اولين انقلاب كشاورزي يا انقلاب نوسنگي – بين دوازده تا ده هزار سال پيش – تاكنون مورد انواع دخل و تصرفها قرار گرفته و بدين سبب شايد – با قيد احتياط – تنها لكههايي كوچك از طبيعت اوليه آن باقي مانده باشد. به همين سبب زماني كه از محيط طبيعي صحبت به ميان میآيد، نبايد اين سوء تفاهم رخ دهد كه ما از طبيعت ناب صحبت میكنيم. آنچه كه محيط طبيعي ناميده میشود، در طول تاريخ بلند اين سرزمين بارها و بارها مورد دستكاري و دخل و تصرف قرار گرفته و بعدها به هر دليلي به حال خود رها شدهاست. در چنين شرايطي، گاه طبيعت توانستهاست با تكيه بر توان خود تنظيمی self-regulating ، خود را ترميم کرده و به تطور خود ادامه دهد و گاه نيز – كه چشماندازهاي استپي، استپهاي نيمه بياباني، بيشه زارها و جنگلهاي مخروبه ايران مركزي شاهدي بر اين مدعا هستند – تواني براي خود بازسازي وجود نداشته و به همين سبب، يا در وضعيت موازنه بسيار حساس و شكننده اكولوژيك قرار گرفته و يا در مسيري قهقرايي به راه خود ادامه داده است.
اما معناي دوم طبيعت، گوياي وجود تضاد با مجموعه پديدههايي است كه انسان ساخت ناميده میشوند؛ مانند شهرها، روستاها و تمامی زير ساختهايي كه امكان زندگي در اين قبيل مراكز جمعيتي را ممكن میسازند. لذا اينكه در مواردي از فضاي سبز شهري – فعلاً موضوع كيفيت آن هم مطرح نيست – با عناويني مانند آوردن طبيعت در شهر، طبيعت شهري و غيره ياد میشود، ممكن است از نظر ادبي زيبا باشد، ولي از ديدگاه طبيعت شناسي اشتباه محض است. درست است كه در احداث فضاهاي سبز شهري از عناصر طبيعي يا مصالح ساختماني طبيعي استفاده میشود، ولي در هر صورت آنچه ساخته شده است، محصول فكر و دخالت انسان بوده و به همين سبب، انسانساخت محسوب میشود.
ولي اين همه بدان معنا نيست كه، انسان شهرنشين، به دليل سكونت در شهر، ديگر نيازي به طبيعت و عناصر طبيعي ندارد. حتا اگر از ديدگاهي كاملاً انسانمحورانه يا anthropocentric به موضوع نگاه شود، هنوز هوايي كه تنفس میكنيم، آبي كه به صور مختلف مورد استفاده و سوء استفاده قرار میدهيم، توليد مواد غذايي، مصالحي كه در بناهاي شهري بكار میگيريم، بنزيني كه توسط اتومبيلها سوزانده میشود، سوختي كه در نيروگاهها مورد استفاده قرار میگيرد، نيروي محرك نيروگاههاي هيدروالكتريكي، خورشيدي، زمين گرمايي، بادي و بسياري ديگر از اين دست، به طور مستقيم و غير مستقيم از طبيعت دريافت میگردد. از اين رو جدايي انسان از طبيعت افسانهاي بيش نيست و انسان همواره در ميان اين دو فضاي متضاد – فضاي طبيعي و فضاي انسان ساخت – به حيات خود ادامه میدهد.
اما پرسش اوليه عبارت است از اينكه آيا از هر طبيعتي میتوان هواي پاك، آب بهداشتي و غذاي سالم – چه محصولات توليد شده در خشكي و چه محصولات دريايي – استفاده كرد؟ پاسخ اين پرسش تا بدانجا روشن است كه نيازي به توضيح بيشتر ندارد.
شايد صورت مسأله زماني شكلي پيچيده تر به خود بگيرد كه به نيازهاي غير مادي يا در حقيقت نيازهاي معنوي انسان انديشيده شود.
گفته شد كه طبيعت و حتا آنچه كه امروزه روز “محيط طبيعي” ناميده شده و با طبيعت ناب فاصلهاي بسيار يافته است، به عنوان متضاد انسان ساخت يا محيطهاي ساخته فكر و دست انسان ادراك میشود. نكته اينجاست كه انسان براي آنكه بتواند در درون خود و با دنياي دروني خود به تعادل برسد، به اصل خويش و موطن واقعي خود برگردد، در خويشتن خويش فرو رود، فرصتي براي انديشه – و نه خيال پردازي – بيابد، به طبيعت به عنوان زادگاه و موطن اصلي خود نياز دارد؛ اين نياز میتواند ناخودآگاه باشد، ولي همواره وجود دارد. بگذاريم شهرسازان و مورخين شهرسازي تا زماني كه مايلند درباره نقطه آغاز شهرنشيني جدل كنند؛ ما در ايران از دوره پهلوي اول و شكل گيري شهرهاي شبه مدرني كه با الگوبرداري از شهرهاي اروپايي سازماندهي گرديدند، شهرنشين شدهايم. اكثريت ما يا حداقل والدين ما – البته اگر نخواهيم اصليت خود را انكار كنيم – يا از ميان عشاير و يا روستاها برخواستهايم. شهرهاي دوران قاجارها، به استثناي چند فضاي كوچك در تبريز، اصفهان، شيراز و تهران، در مقايسه با آنچه امروزه روز شهر ناميده میشود، اصولاً شهر نبودهاند، بلكه بيشتر فضاهايي بودهاند كه امروزه روستاشهر ناميده میشوند. نسل دهه بيست خورشيدي هنوز اين فرصت را داشت كه براي گشت و گذار و بازي پا از خانه بيرون گذارد و بعد از گذشتن از چند باغ و زمين زراعي، وارد آن چيزي شود كه امروز محيط طبيعي ناميده میشود. در آن دوران به دليل تعامل روزانه با طبيعت، هنوز اين عطش شديد و نياز به محيط طبيعي، در طبيعت بودن، با خود بودن و در زادگاه خود بودن، صداي طبيعت را شنيدن و اين همه را به تجربه در آوردن و در خود جذب كردن، به درستي حس و درك نمیشد. به همين سبب آبادي و آباداني و عمران مترادف تخريب طبيعت و گسترش شهرها معني شد. شهرنشيني به عنوان پديدهاي مدرن تفسير گرديد و در پي آن كوشش شد، با تكيه بر معيارهايي بي محتوا و فاقد هرگونه پشتوانه علمی (مانند تعداد جمعيت يا بود و نبود شهرداري)، تا جايي كه ميسر است، تعداد بيشتري از فضاهاي روستايي عنوان شهر به خود گرفته و از اين طريق هرچه سريع تر عصر روستا نشيني خاتمه يافته اعلام گردد. يعني براي مدرن جلوه كردن، گام نخست اسكان اجباري عشاير بود و گام بعدي، شهري كردن اجباري فضاها و جوامع روستايي.
در اين ميان متخصصين امر نيز كوتاه نيامدند و از طريق تحريف بي چون و چراي اصطلاح روستا شهر يا Agro police جان فريدمن، به روستاهايي كه عنوان شهر به خود میگرفتند، ولي در عين حال فاقد هرگونه سيما، كاركرد، ساختار و زيرساخت شهري بودند، عنوان روستاشهر اطلاق کردند.
ادامه دارد …
آیا در ایران فلسفه حفاظت از طبیعت وجود خارجی دارد؟! – 5
کامبیز بهرام سلطانی در پنجمین بخش از مقاله اش دست بر روی پاشنه آشیل مدیریت محیط زیست در ایران گذاشته است …
این مقاله وزین را با هم پی می گیریم:
اتحاديه جهاني حفاظت براي سهولت و تشريح هرچه بهتر اهداف و روشهاي مديريتي، جدول شماره 1 را تنظيم کرده است كه در آن مشخص میسازد، اولاً هدف اصلي از حفاظت طبيعت در هر يك از پهنههاي طبيعي متعلق به طبقهبندي ششگانه چيست و ثانياً در كنار هدف اصلي، چه اهداف يا كاربريهاي ديگري میتوانند در سازگاري با هدف اصلي، برنامهريزي، طراحي و به اجراء در آيند.
جدول شماره 1 به وضوح نشان میدهد، كليهاهدافي كه براي طبقه بنديهاي شش گانه مديريتي مورد نظر میباشند، به نحوي از انحاء در جهت حفاظت از طبيعت، تقويت زمينههاي آموزشي و احترام به فرهنگهاي محلي تنظيم يافتهاند. به بيان ديگر، احداث بزرگراه، آتش سوزي، حضور نظاميان و اجراي عمليات نظامي، اجراي اقداماتي كه باعث بروز تغييرات اكولوژيك در طبيعت میشود ( زهكشي، آبياري، معرفي گياهان و جانوران غير بومیو غير محلي، دامداري، زراعت ) در هيچ يك از اهداف مندرج در جدول ذكر نشدهاست.
راهنماهاي اتحاديه جهاني حفاظت، در اكثر زمينههاي حفاظت از طبيعت، در دسترس عموم مسئولين و كارشناسان قرار داشته و در صورت احساس نياز میتوانستهاند از آنها استفاده کنند. البته درست است كه اتحاديه جهاني حفاظت از اعتبار جهاني برخوردار است، ولي امروزه نهادهاي ديگري نيز – مانند نهادهاي زيست محيطي اتحاديهاروپا – داراي پايگاههاي اطلاعاتي بسيار گسترده بوده و دسترسي به آنها از طريق اينترنت به مراتب ساده تر از دسترسي به اطلاعات موجود در يكي از نهادهاي علمی ايراني است!
بنابراين میتوان چنين نتيجه گرفت، از زمان تبديل سازمان شكارباني و نظارت بر صيد به سازمان حفاظت محيط زيست تا به امروز، چه مسئولين امر و چه كارشناسان، ضمن اينكه خود فاقد هرگونه ايده در زمينه مديريت هر چه بهتر پهنههاي طبيعي حفاظت شده بودهاند، از دانش موجود در اين زمينه نيز استفاده نكردهاند.
از تاريخ تشكيل سازمان حفاظت محيط زيست، 1350 خورشيدي، تا بهامروز نمايندگان ايران در اكثر نشستهاي زيست محيطي جهان شركت كردهاند، ولي به دليل عدم توليد انديشه و دانش زيست محيطي در كشور، ظاهراً در مجامع بينالمللي نيز تنها در نقش شنونده ظاهر شدهاند. ضمن اينكه بايد توجه داشت، سازمان حفاظت محيط زيست، حتا در سالهاي بعد از انقلاب نيز، نتوانست خود را از تفكر دوران كانون شكار و سازمان شكارباني و نظارت بر صيد رها سازد. اقدامات اخير در ارتباط با تبادل گونههاي جانوري با كشورهاي همسايه، بي شباهت به ايدههاي مندرج در بندهاي ت، ث و ج قانون شكار و صيد مورخ 1346 نیست. در بندهاي مذكور آمدهاست :
ت – فراهم آوردن موجبات و محيط مساعد جهت تكثير و پرورش حيوانات قابل شكارو صيد،
ث – كوشش در اصلاح نژاد حيوانات قابل شكار،
ج – بررسي و تحقيقات علمی درباره حيوانات قابل شكار .
آنچه كه اصلاح نژاد ناميده شده است و خوشبختانه به نظر میرسد كه سازمان شكارباني و نظارت بر صيد هرگزتوفيق آن را نيافت، در تعارض كامل با اصول اكولوژيك پذيرفته شده در مديريت حيات وحش قرار دارد. اقدام به چنين عملي میتواند به تدريج موجبات از بين رفتن ژنهاي بومی را فراهم آورد. لذا اين هدف شبه علمی نيز فاقد سازگاري با اهداف واقعي حفاظت از طبيعت و حيات وحش است. نكته جالب اينجاست كه امروز نيز همين بند، بدون كوچكترين تغيير درقانون شكار و صيد سازمان حفاظت محيط زيست ( بند ث از ماده 6 ) همچنان وجود دارد . نكتهی اخير بدين معنا قابل تفسير است كه در طول سالهاي 1346 (تصويب مقررات شكار و صيد ) تا 1383( انتشار آخرين نسخه از مجموعه قوانين و مقررات حفاظت محيط زيست در ايران)، هنوز منظور از حفاظت از طبيعت و حيات وحش به درستي درك نشده است. در انديشه حفاظت از طبيعت – بر خلاف دامداري، پرورش طيور، پرورش گياهان زينتي و مانند آن – اين اصالت و ارزشهاي ذاتي طبيعت است كه بايد مورد حفاظت قرار گيرد. در اين مورد كافي است بهاهداف طرح تنوع زيستي انديشيده شود؛ حفاظت از ژن، حفاظت از گونه، حفاظت از اكوسيستم. كاشت گياهان غير محلي و حتا بيگانه – مانند درختان عرعر، اُكاليپتوس، اقاقيا، سرو نقرهاي، و غيره- در اكثر پهنههاي حفاظت شده ايران نيز از همين طرز تفكر غير منطقي نشأت میگيرد. در اين شرايط برخي از نيروهاي صحرايي نيز در برابر پاسگاه خود اقدام به احداث باغچه و پرورش سبزيجات میکنند. هيچ نهاد زيست محيطياي به دست خود گونههاي بيگانه گياهي و جانوري را وارد طبيعت سرزمين خود نمیكند. اين همه و همه نشان از آن دارد كه در ايران فلسفه حفاظت از طبيعت كه میبايست زيربناي كليه اقدامات بعدي باشد، يا اساساً وجود ندارد و يا – آنچه كه بيشتر به واقعيت نزديك است – به انحراف كشيده شدهاست.
ادامه دارد …
بازبيني ريشهها از نگاه کامبیز بهرام سلطانی – 4
همان طور که وعده داده بودم، اینک به انتشار چهارمین بخش از مقاله ارزشمند کامبیز بهرام سلطانی اقدام می کنم؛ مقاله ای که می دانم ردپایی ماندگار در صحنه محیط زیست ایران از خود به یادگار باقی خواهد نهاد و پاسخ بسیاری از پرسش ها و تردیدها را کجا خواهد داد:
بازبيني ريشهها را میبايست با يادآوري تعاريف كليدي آغاز كرد كه مبناي حفاظت از طبيعت را تشكيل میدهد. سپس به يادآوري آن بخش از مباني اكولوژيك اشاره کرد، كه امكان تحقق آنچه كه حفاظت از طبيعت ناميده میشود، فرآهم میآورد. براي تحقق اين منظور نخست میتوان به منابع اتحاديه جهاني حفاظت IUCN مراجعه کرد. اتحاديه جهاني حفاظت يك پهنه طبيعي حفاظت شده را به صورت زير تعريف کرده و آن را براي تمامی اشكال حفاظت صادق میداند:
«پهنهاي از خشكي و يا دريا كه به شيوهاي خاص به حفاظت و مراقبت از تنوع زيستي اختصاص يافته و همچنين در خدمت مراقبت از بنيادهاي زيستي طبيعي و فرهنگهاي مبتني بر آن قرار داشته و با تكيه بر ابزارهاي حقوقي يا ساير امكانات موثر مديريت میشود».
بنا بر تعريف ارایه شده، كليه پهنههاي طبيعي كه زير هر عنواني تحت حفاظت قرار میگيرند، بايد:
حفاظت و مراقبت از اجتماعات زيستياي كه پهنه طبيعي را به عنوان سكونتگاه ( Habitat ) و زيستگاه (Biotope) خود انتخاب کردهاند، تضمين کند. ضمن اين كه حفاظت از اجتماع زيستي، بدون حفاظت و مديريت بر قلمرو اكولوژيك (Ecological Niche) ميسر نيست،
متضمن سلامت و كاركرد بدون اختلال بنيادهاي زيستي طبيعي، يعني آب، خاك و هوا به عنوان عوامل غير زيستي يا بيجان (abiotic) و رويش طبيعي و حيات وحش به عنوان عوامل زيستي (biotic) نيز باشد. زيرا از تركيب اجتماع زيستي و زيستگاه متعلق به آن، اكوسيستم پديد میآيد و كاركرد سالم و بدون اختلال هر اكوسيستم بستگي تام به كاركرد سالم زيرسيستمهاي آن، يعني عوامل بيجان و جاندار دارد،
فرهنگها و تمدنهايي كه وابسته به پهنه طبيعي مورد نظر هستند و در سازگاري با آن شكل گرفته و تداوم حيات يافتهاند، نه تنها حفظ گردند، بلكه مورد احترام و حمايت قرار گرفته و به عنوان روشي براي زندگي سازگار با طبيعت ترويج داده شوند. در حقيقت همان اقدامیكه سازمان يونسكو از طريق برنامه انسان و زيستكره يا Man & Biosphere (MAB) پيگيري میكند.
بنابراين جداي از نوع طبقهبندي حفاظتي كه براي پهنه طبيعي خاصي مورد نظر واقع میشود، معنا و مفهوم حفاظت در مورد كليه پهنههاي طبيعي يكسان است. به همين منوال هيچ يك از اتفاقاتي كه در تصاوير 2 تا 7 به نمايش گذاشته شدهاست، نبايد در پهنههاي مذكور رخ دهد. در غير اين صورت مفهوم پهنه طبيعي حفاظت شده طبق برداشت اتحاديه جهاني حفاظت – برداشتي كه مورد قبول جهانيان قرار گرفتهاست – نمیتواند به واقعيت تبديل شود.
تا جايي كه به مديريت پهنههاي طبيعي حفاظت شده بازمیگردد، اتحاديه جهاني حفاظت، شش طبقه بندي مديريتي را طراحي کرده و براي هريك كاربريهايي را توصيه کردهاست. ايران از سال 1352 (مصوب 4/12/1352 و 3/9/1370 ) عضو اتحاديه جهاني حفاظت است، ليكن هرگز نه كوشش کرده پهنههاي طبيعي حفاظت شده خود را با تعاريف اتحاديه جهاني حفاظت همساز نمايد و نهاز روشهاي مديريتي توصيه شدهان نهاد بين المللي پيروي کردهاست. ضمن آنكهانچه كه ما خود زير عنوان حفاظت از طبيعت انجام میدهيم، هيچ قرابتي با مفاهيم علمیپذيرفته شده در جهان ندارد، از عناوين تخصصي حفاظت از طبيعت، مانند پارك ملي، اثر طبيعي ملي و غيره، سوء استفاده نيز میکنيم. با جرأت میتوان گفت، در سرزمين ايران هيچ پهنهاي از طبيعت تحت حفاظت قرار ندارد.
اتحاديه جهاني حفاظت هدفهاي اصلي زير براي مديريت پهنههاي طبيعي حفاظت شده بر میشمارد :
تحقيقات علمي،
حفاظت از طبيعت وحشي،
حفاظت از گونهها و مراقبت از تنوع ژنتيك،
مراقبت از آثار مطبوع بر محيط زيست،
حفاظت از پديدههاي طبيعي يا فرهنگي خاص،
گردشگري و بازسازي خود،
آموزش،
استفاده پايدار از منابع اكوسيستمهاي طبيعي،
نگهداري ويژگيهاي فرهنگي و سنتي .
-IUCN(1994):Richtlinien für Management-Kategorien von Schutzgebieten, p.7-
– IUCN(2008): Guidelines for Applying Protected Area Management Categories, p.4-
ادامه دارد …
اگر طبیعت حفظ نشود، مگر چه خواهد شد؟
بهرام سلطانی در سومین بخش از یادداشت بلندش، همان پرسشی را به چالش کشیده که چندی پیش، امام جمعه ارومیه هم طرح کرده و پرسیده بود: اگر دریاچه ارومیه خشک شود، مگر چه میشود؟
با هم نگاه خردمندانه و زنهاردهنده بهرام سلطانی را پی میگیریم:
مطالعات محيط زيست به طور اعم و محيط طبيعي به طور اخص، بدون هدف و به عنوان فعاليتي در خود و براي خود انجام نمیگيرد؛ هدف از انجام اين مطالعات و تحقيقات چيست؟ ظاهراً براي آن كه بتوان به حفظ طبيعت و مديريت هر چه بهتر بر عوامل آن دست يافت. البته میتوان اين پرسش را نيز مطرح كرد كه اگر طبيعت حفظ نشود و بر عوامل آن مديريتي صورت نگيرد، چهاتفاقي میافتد؛ مگر تا به حال كه ميليونها هكتار از سرزمين ما نيست و نابود شده – گسترههاي وسيعي از جنگلهاي هيركاني، جنگلهاي زاگرس، جنگلهاي مانگرو، درختزارها، بيشهزارها و استپهاي ايران مركزي، ساوانههاي سواحل جنوب، تالابها – و تعداد كثيري از گونههاي گياهي و جانوري منقرض شده يا در معرض خطر نابودي قرار گرفتهاند، به كسي آسيبي رسيده يا جامعه چيزي را از دست داده است؟ بود و نبود جنگلهاي هيركاني يا بود و نبود ميش مرغ چه نقشي را در زندگي ما ايفا میکند كه به خاطر حفظ اين همه، بايد سرمايه گذاري كرد، كارشناس پرورش داد، سازمانها و ادارات مختلف راهاندازي كرد، قوانين و مقررات نوشت و با قبول هزينههايي بازهم سنگين، به كشورهاي مختلف سفر كرد، در نشستهاي متعدد شركت کرد، وارد چانه زني سياسي – اقتصادي شد، معاهدهاي را قبول و معاهده ديگري را رد كرد و الي آخر.
سالهاست كه شيريال كوتاهايراني و ببرخزري منقرض شدهاند و چيزي از ما كم نشده است، پس اگر در پي اين دو، سياهگوش، كاراكال، ميش مرغ، شنگ، رودك و فك درياي خزر نيز از بين بروند، هيچ اتفاقي نخواهد افتاد! مگر هميشه اين گونه نبوده است كه صيادان درياي خزر خود با چماق بر فرق فك خزري آنقدر ضربه میزدند، تا حيوان جان داده و از دريافت سهم مسلم خود از آنچه طبيعت به آن اختصاص داده است، محروم گردد؟
ولي اي كاش درباره اين همه، حداقل « فكر میكرديم و میانديشيديم » و از طريق انديشه به نتايجي از اين دست میرسيديم. تفكر و انديشِدن فرآيندي توليدي است و در خاتمه آن نظريهاي توليد میشود كه احتمال دارد اين نظريه بدانجا منتهي گردد كه بر همهی جار و جنجالهاي طرفداران محيط زيست خط بطلان كشد و به ادامه بحثهاي بيهوده و اتلاف سرمايههاي ملي پايان بخشد. ولي اكثريت ما، به جاي انديشيدن به خيالپردازي عادت كردهايم و گاه حتا اين دو را مرداف يكديگر قلمداد میكنيم. واضح است كه بر خلاف انديشيدن كه فرآيندي مولد است، خيالپردازي نمیتواند راه به جايي برد و محصولي به بار آرد؛ ساختن خانه است، بر روي آب!
به نظر میرسد در ميان هياهوي طرحهاي مديريت، مخالفتهاي عجولانه با حفاظت از طبيعت و ابراز حمايتهاي مملو از احساسات نسبت به آن، اجبار برخي مسئولين و كارشناسان به خودنمايي، مسيرهاي واقعاً پُر پيچ و خم اداري و قطور شدن سال به سال قوانين و مقررات محيط زيست، افزايش و كاهش حقوق ماهانه، اضافه كاري، حق اولاد و بسياري ديگر از اين قبيل، صورت اصلي مسأله گُم شده است؛ چرا بايد از طبيعت حفاظت كرد؟ هرچند از طرح اين پرسش – حداقل در سطح جهان – نزديك به دويست سال میگذرد، ولي به نظر میرسد، وقت آن رسيده است كه صورت مسأله مجدداً طرح و ريشههاي آن بازنگري شوند. گفتار حاضر در اين جهت سازماندهي شده است.
ادامه دارد …
بهرامسلطانی: از پارکهای کاغذی تا پارکهای واقعی!
همانطور که اشاره کردم، کامبیز بهرامسلطانی، روز گذشته یادداشت وزین و مشروحی را برای نگارنده ارسال داشته است که در آن با زبانی علمی، اما ساده از ضرورتهای بازگشت به به بنیانهای حفاظت از طبیعت سخن گفته و ضمن نقد موشکافانهی رویدادها و تظاهرات سبزنگارانهی متولیان حوزهی محیط زیست، نسبت به آفتزدایی و آسیبشناسی آن هشدار و زنهار داده است.
اینک در دومین بخش از روایت بهرامسلطانی، با هم از ماجرای پارکهای کاغذی آشنا میشویم؛ پارکهایی که رد آنها را فقط میتوان در دیوانسالاری حاکم بر نظام مدیریتی کشور دید و در هنگام ارایه گزارشهای سالانه، به احترامشان کلاه از سر برداشت! پارکهایی که عملاً هر چه دست را سایبان چشم سازی و به افقهای دور هم خیره شوی، ردی و نشانی از آنها در عالم واقعیت ندیده و نخواهیم دید … بهرامسلطانی برایمان خواهد گفت که چرا و البته در این بین، پرده از نارسایی بزرگ شیوهنامهی مطالعات امروزین محیط زیست در ایران هم برخواهد داشت …
گوش کنید:
اگر حفاظت از محيط زيست را به عنوان نشاني شبه مدرنيستي تصور كردهايم كه میبايست به سينه آويخت، تا با توسل به آن در جامعه جهاني حضور يافت و از خود چهرهاي امروزين ارايه کرد، بايد بدانيم از دولتي سركشورهايي امثال ما ساليان دراز است كه اصطلاح پاركهاي كاغذي يا paper parks وارد متون محيط زيست گرديده و اين حنا ديگر رنگي ندارد؛ يعني پاركها و پهنههاي طبيعي حفاظت شدهاي كه تنها در گزارشهاي رسمي، مكاتبات اداري و به طور خلاصه فقط بر روي كاغذ وجود دارند و در جهان واقع اثري از آنها مشاهده نمیشود.
به نظر ميرسد در لابلاي دستورالعملهاي پيچيدهی درون دستگاههاي اداري و جامعه كارشناسي كه توان جدايي از تفكر بخشي و تك ساحتي را ندارد، موضوع حفاظت از طبيعت و اهداف اصلي آن به فراموشي سپرده شده و يا اصلا” گم شده است. ما از ريشههاي فلسفي و علمی حفاظت از طبيعت بسيار دور شده و به بي راهههايي كشيده شدهايم كه انتهاي آن نامشخص است. البته در سرزمين ما اين ديوار از اول كج ساخته شد!
حتا در تحقيقات محيط زيست نيز ديگر كمتر رنگ و بويي از تفكر و خلاقيت بومشناختی (اكولوژيك) مشاهده میشود. دستکم در دوران ماقبل GIS و روزگار خوش كار كردن روي ميزهاي روشنايي، نخست در حد توان، تحقيقاتي ميداني صورت میگرفت و هدف آن، شناخت محيط طبيعي تا حد ممكن بود. نتيجه همين مطالعات بود كه مشخص میكرد، چه بخشهايي را بايد به صورت نوشته توضيح داد و چه موضوعاتي را بايد با استفاده از نمودار، جدول، شكل، تصوير و سرانجام چه موضوعاتي را با استفاده از نقشه به نمايش گذارد. به هنگام رويهم گذاري نقشههاي موضوعي و توليد نقشه يا نقشههاي تلفيقي، كارشناسان به وجود يا فقدان منطق علمی در نقشهی تلفيقي حاصل میانديشيدند و همه جزييات را با چشم، فكر و مهم تر از همه، آن فضاي طبيعي كه در طول مطالعات صحرايي تجربه کرده و در حافظه خود ضبط كرده بودند، دنبال میكردند. هرگاه پهنهاي در نقشه خاك نشان از رطوبت خاك داشت، نقشه موضوعي تقسيمات گياه شناختي مربوط به همان پهنه نيز بايد رويش مرتبط با خاك مرطوب را به نمايش میگذارد و اگر چنين نمیشد، بيمنطقي موجود در نقشه اشكار میگرديد و كنترل ميداني ضروري میگشت. به همين ترتيب خطوط هم تراز دما بر پيرامون يك تالاب میبايست نشان دهنده روندي كاهنده باشد و هرگاه اين روند مشاهده نمیگرديد، تفكر كارشناسي وجود نوعي اشتباه در نقشههاي موضوعي توليد شده را حس میكرد.
ليكن امروزه روز به نظر میرسد، در فرآيند مطالعات و تحقيقات در محيط طبيعي، طبيعت شناسي و اكولوژي مسير مطالعات وارونه شدهاست. هدف مطالعات نه شناخت قطعهاي از بيوسفر به عنوان يك سيستم و درك فرآيندهاي جاري در آن در قالب روابط، پيوندها، كنش و واكنشها، بلكه صرفاً به توليد نقشههايي تبديل شدهاست كه در پي به نمايش گذاردن فضاهايي تحت عنوان واحدهاي اكولوژيك هستند. در حقيقت همان روشي كه در دانش جغرافيا از آن تحت عنوان تقسيمات فضاهاي طبيعي ياد میشود، با اين تفاوت كه در مطالعات اكولوژيك به سبك ايراني، نه به مفهوم فضاي طبيعي و نه به فرآيندهايي كه موجبات تشخص يك فضا و قابليت تفكيك آن از ديگر فضاها را فرآهم میآورد، پرداخته میشود. گسترش استفادهاز كامپيوترهاي شخصي و استفاده نادرست از نرم افزارهاي GIS، باعث هرچه ضعيفتر شدن مباني علمیمطالعات و تضعيف تفكر اكولوژيك در ميان كارشناسان گرديدهاست ؛ ديگر بدون تعمق درباره چگونگي ارتباط عوامل طبيعي با يكديگر، نقشههاي موضوعي يا لايههاي اطلاعاتي توليد و به شيوهاي كاملا” مكانيك رويهمگذاري شده و در نهايت نقشهاي كه از ملقمه كليه نقشههاي موضوعي حاصل آمده، شامل پليگونهايي كه میتوانند فاقد هرگونه معنا، مفهوم و منطق باشند، بدون هرگونه كنترل ميداني، عنوان نقشه تقسيمات اكولوژيك را به خود میگيرد. حال آنكه هدف مطالعات اكولوژيك به هيچ وجه توليد نقشه نيست؛ نقشه تنها نشاندهنده شكل به شدت ساده شده واقعيت است و از اين منظر تنها میتواند نقش وسيله را ايفا نمايد و نه هدف.
هدف مطالعات اكولوژيك، از بدو امر همواره شناخت روابط متقابل موجودات زنده و محيطي كه آنها را احاطه كرده از يك سو و روابط متقابل ميان همان موجودات زنده، از سوي ديگر بودهاست؛ روابطي كه كشف آن جز از طريق تحليل سيستميك ميسر نمیگردد. در اينجا موضوع دخل، خرج، موازنه و در نهايت دستيابي به ترازنامه يا بيلان اكوسيستمها مطرح است؛ يعني دقيقا” به همان شيوهاي كه انسان دخل و خرج جيب خود را اداره میكند. در مديريت يك اكوسيستم شناخت و كنترل همين فرآيندها است كه میتواند به حفظ تعادل پوياي اكوسيستم كمك كرده و تداوم حيات سالم آن را تضمين كند. به همين سبب شناخت همين قبيل روابط و تعاملهاست كه هدف مطالعات محيط زيست به طور عام و مطالعات اكولوژيك به طور خاص قرار میگيرد. كاشت گونههاي گياهي بيگانه و معرفي گونههاي جانوري بهاكوسيستمهايي كه اصولا” فاقد هرگونه جايگاه براي اين قبيل گياهان و جانوران میباشند، و انجام اين همه در پهنههايي كه حداقل بر طبق قانون به نحوي تحت حفاظت قرار دارند، تنها يكي از نشانههاي سردرگمیدر اهداف حفاظت از طبيعت و فقدان آگاهي و درك درست از تكوين و تكامل اجتماعات زيستي و اكوسيستمها است. اگر قرار بود در اجتماع زيستي جزاير درياچهاروميه گوزن زرد و قوچ و ميش ارمني و در جزيره كيش و خارك آهو وجود داشته باشد، طبيعت خود بهتر میتوانست تركيب اجتماع زيستي مورد نظر خود را پديد آورد و نيازي به دخالتهاي انسان خردمند نداشت.
ادامه دارد …
آیا میدانیم در محیط زیست ایران به دنبال چه هستیم؟
نه تنها اخبار هفتههاي اخير درباره مبادلهی انواع گونههاي جانوري در معرض خطر بين سازمان حفاظت محيط زيست ايران و چند كشور همسايه، بلكه اساسا” نگاهي جدي به وضعيت محيط زيست در ايران به طور اعم و چگونگي حفاظت از طبيعت به طور اخص ذهن انسان علاقهمند به موضوع حفاظت از محيط زيست را به اين سمت سوق میدهد كه آيا اصولا” ما ميدانيم كه به دنبال چه هستيم و آيا براي حفاظت از طبيعت سرزمين و پهنههاي طبيعي واجد ارزشهاي ويژهی حفاظتي، راهبرد (استراتژي) خاصي را ترسيم کردهايم؟ پرسشي ديگر؛ آيا اصولا” در ذهن ما تصوير و تصوري جدي از آنچه كه حفاظت از طبيعت ناميده ميشود شكل گرفته است و وجود دارد؟ يا آن كه چون كشورهاي پيش رفته از نظر تكنولوژي و برخي نهادهاي بينالمللي درباره ضرورت حفاظت از طبيعت صحبت میكنند، نگران انقراض و نابودي گونههاي گياهي و جانوري، بومسازگان (اكوسيستم)هاي كلان و خُرد، زيستگاهها، چشماندازهاي طبيعي، از بين رفتن هويت طبيعي بيومهاي جهان و سرزمينهاي خود هستند، ما نيز – براي آنكه از ديگران عقب نيافتيم – دم از حفاظت از طبيعت میزنيم و از آن تنها به عنوان نمادي از همبستگي با دل نگرانيهاي جهاني استفاده میكنيم؟
این ها فرازهایی از مهمترین پرسشها و دغدغههایی است که کامبیز بهرام سلطانی، بومشناس شهیر ایرانی به تحلیل و بررسی آنها پرداخته و به زودی خوانندگان عزیز مهار بیابانزایی با این نگاه طبیعتمحورانه و خردمندانه آشنا میشوند.
ممنون از استاد بهرامسلطانی عزیز که در این وانفسای ننوشتن، این گونه بیمنت مینویسد و دانستههایش را با خوانندگان مهار بیابانزایی به اشتراک مینهد.
جشنواره گونه گوني زيستي در موزه دارآباد تهران
تقريباً به نيمههاي سال جهاني گونه گوني (تنوّع) زيستي نزديك ميشويم؛ سالي كه قرار بود شمار رخدادهاي خوش براي طبيعتدوستان ايراني رو به افزايش گذارد؛ امّا شوربختانه بايد بپذيريم كه نهتنها چنين نشد، بلكه همچنان اين سيل خبرهاي نااميدكننده و پسرونده است كه نشان از شتاب بيماري زمين در ايران دارد؛
تكميل سناريوي خشكشدن تالابها و درياچههاي ايران، شور شدن اراضي، كاهش حاصلخيزي خاك در آذربايجان غربي، افزايش گرد و غبار موجود در هوا، اُفت كمي و كيفي آبهاي رو و زيرزميني، انفجار زباله در طبيعت ايران و فرمان به انفجار جمعيت در كاشان از سوي عاليترين مقام اجرايي كشور؛ آن هم در سكوت مطلق علماي دانش جمعيتشناسي و متوليان محيط زيست انساني، حكايت از آن دارد كه گونهگوني زيستي در سال 2010، هرگز از كابوس قرار گرفتن در سياههي سرخ در معرض انقراض خلاصي نخواهد يافت.
چنين است كه اگر ميخواهيد فرزندانتان به عنوان آخرين نسل حاضر در ايران، همچنان برخي از زيگونگي ناهمتاي زيستمندان ايراني را ببيند، در روزهاي پنجشنبه و جمعه (آخرين روزهاي دومين ماه بهار 1389) دست ايشان را بگيريد و خود را به موزه دارآباد برسانيد …
اين شايد آخرين فرصت براي يك وداع شكوهمند با بسياري از جانداران ايرانزمين باشد! شايد هم يكي از آن كودكان، توانست كاري كند كارستان و دوباره نوشخند زندگي را به سيماي مظلوم طبيعت وطن بتاباند.
داستان زباله تا نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران هم رسيد! نرسيد؟
سال گذشته كه به اتفاق اروند سري به بيست و دومين دوره نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران زديم، در مواجهه با اين منظره خجالتآور، آن هم از قشري كه عليالقاعده انتظاري بيشتر از ميانگين جامعه از ايشان ميرود، حسابي شرمنده شدم؛ به خصوص كه براي پرسش كليدي فرزندم هم پاسخي نداشتم:
“یه چیزی که خیلی ناراحتمون کرد، وجود زبالههای فراوون در محوطه نمایشگاه بود … من نمیدونم این همه پروفسور چرا نمیدونند که نباید زبالهها رو اینجوری پخش کنند؟!”
امسال هم انگار آسمان نمايشگاه با سال گذشته فرق چنداني نكرده! ميگوييد نه؟ به اين دو تصوير كه رسول خوارزمي عزيز از اوضاع امسال نمايشگاه كتاب برايم فرستاده، دقت كنيد تا دريابيد و دريابيم كه چه آرزوي طول و درازي است، انتظار تحقق اين شعار: شهر ما، خانه ما! و طبيعت ما، آينده ما.
شوخی تلخی به نام شخم در جهت شیب!
شخم در جهت شیب، کاری نکوهیده شده و خطرناک است؛ واقعیتی که نهتنها همهی کارشناسان حوزه منابع طبیعی، کشاورزی و محیط زیست آن را میدانند؛ بلکه اغلب کشاورزان نیز از آن آگاهی دارند.
شگفتا که به رغم چنین دانستگی، همچنان دیدن تصاویری از شخم در جهت شیب در دامنههای ایرانزمین به مراتب آسانتر از مشاهدهی چند خودرو در پایتخت ایران است که جملگی در پشت خطوط سفیدرنگ عابر پیاده در سر چهارراهها متوقف شده باشند!
تصاویری را که میبینید، کشتزارهای دیم موجود در دامنههای جنوبی سد شهرچای (استان آذربایجان غربی) را نشان میدهد.
نگاه کنید که چه تخریب پیشبرندهای در این اراضی حاصلخیز در حال رخ دادن است!
البته اشکالی ندارد! همهی این رسوبها در پشت سدها ذخیره خواهد شد و به زودی چند زمین فوتبال جدید، رونمایی خواهد گردید!
گوهررود و زرجوب؛ مهمترین دلایل مرگ تالاب انزلی! چرا؟
از تالاب انزلی، مشهورتر و زیباتر در وطن سراغ نداریم؛ با این وجود، آن چیزی که باید شریانهای حیاتی تالاب به شمار آید، یعنی دو رودخانهی گوهررود و زرجوب (که در نهایت رودخانه پیربازار را تشکیل میدهند)، اینک به شاهراه مرگ تالاب بدل شده و با شتابی دمادمنگرانکننده، مواد سمی و زبالههای خطرناک بیمارستانی به همراه پسابها و فاضلابهای شهر رشت را به درون این قطعهی بهشتی میخوراند …
ساحل توشهخواه، یکی از هموطنان عزیز و دردآشنای گیلانی ما، اختصاصاً برای خوانندگان مهار بیابانزایی، تصاویری از روزگار متعفن این دو رودخانه را که از کنار هتل کادوس، منظریه، خیابان نامجو و چند محور دیگر شکار کرده است که ضمن سپاس از احساس مسئولیت سزاوارانهی ایشان، آن تصاویر را منتشر میکنم. باشد که مسئولین شهری رشت و جناب زلفینژاد عزیز، چارهای بیاندیشند.