بایگانی دسته: محیط زیست

دریاچه ارومیه صفحه نخست روزنامه همشهری را اشغال کرد!

    همان طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، تجربه سفر اخیرم به دیار آذربایجان غربی نشان داد: ظاهراً در ارومیه موضوعات مهم‌تری از مرگ تدریجی دریاچه، برای قرار گرفتن در سبد اولویت‌های مردم و مسئولین قرار دارد و هنوز آنگونه که سزاوار است، مرگ نگین فیروزه‌ای شمال باختری وطن جدی گرفته نشده است؛ واقعیت تلخی که دیروز در گفتگو با اسدالله افلاکی، دبیر صفحه محیط زیست پرشمارگان‌ترین روزنامه کشور – همشهری – در میان نهادم و از چنین بی‌تفاوتی و فضای وندالیسمی  حاکم بر حوضه آبخیز دریاچه ارومیه گله کردم.

    امّا امروز، با مشاهده صفحه نخست همشهری، اندکی امیدوارتر شدم؛ چرا که دیدم مرگ تدریجی بزرگترین آبگیر داخلی کشور، هنوز آنقدر مهم است که بتواند سهم عمده‌ای از فضای آن را به تصرف درآورد.
مشروح این گزارش به همراه گفتگوی نگارنده با اسدالله افلاکی را می‌توانید در این نشانی بخوانید؛ گفتگویی که تا همین لحظه هم، بازتاب‌های رسانه‌ای گسترده‌ای در فضای مجازی کشور به همراه  داشته است.
امید که این حساسیت‌ها سبب شود تا مرگ دریاچه ارومیه اینگونه غریبانه تداوم نیابد.

بررسی وضعیت محیط زیست استان تهران در طلوع!

    در آخرین روز از نخستین ماه پاییز، مطابق معمول یکشنبه ها، امروز صبح در برنامه طلوع – که به صورت زنده از حدود ساعت 8:15 الی 9 صبح از شبکه چهارم سیما پخش می‌شود – به بررسی و تحلیل رخدادهای محیط زیستی ایران و جهان در طول هفته‌ی اخیر می‌پردازم. موضوع اصلی برنامه امروز، بررسی وضعیت محیط زیست استان تهران است. به همین دلیل، دکتر رسول علی اشرفی پور، مدیرکل محیط زیست استان هم مهمان ماست. چنانچه پرسشی مدنظر دارید، لطفاً در ذیل همین یادداشت، مطرح فرمایید و یا به شماره 3000044 پیامک زده و بر عیار این یگانه برنامه گفتگو محور سیما در حوزه محیط زیست بیافزایید.

ارومیه؛ از دریاچه ای که داشتیم تا دریاچه ای که داریم!

    سطح تراز دریاچه ارومیه در اردیبهشت 1375 رقمی در حدود 1278.5 متر را نشان می‌داد. شانزده سال و پنج ماه پس از آن تاریخ، آن رقم به 1270.65 متر کاهش یافته است؛ یعنی نزدیک 8 متر از ژرفای آب در دریاچه ارومیه کاسته شده و اینک تا نقطه صفر، یعنی ارتفاع 1267 متر، کمتر از 3.65 متر فاصله مانده است.

     تصاویری را که ملاحظه می‌کنید، نمایشگر وضعیت امروز دریاچه ارومیه است که در بیستمین روز از مهرماه 1391 در سواحل باختری این دریاچه از شمال تا جنوب ثبت کرده‌ام.

     امّا آنچه که برای نگارنده در طول این سفر غم‌انگیزتر از مرگ تدریجی دریاچه ارومیه بود، نگرانی مردم محلی از کاهش درآمدشان، از افزایش قیمت کارگر، از هزینه بالا برای کف شکنی چاه‌ها، از قیمت گزاف کود شیمیایی و از پوست کلفت شدن آفات در برابر سم‌های چینی موجود در بازار بود! آری … هیچ جا ندیدم که کسی دلش به حال این نگین فیروزه‌ای بسوزد و در ماتم از دست دادنش، آنقدر نگران باشد و دلش بلرزد که بخواهد شیوه معیشتی خود را تغییر دهد و فشار بر سرزمین را دست کم برای یک مدت کوتاه به کمینه رساند.

     کشف دلیلش هم به نظرم چندان دشوار نیست، ما هیچ کاری برای همراهی و آگاهی مردم در حل این بحران نکرده‌ایم و فقط شعار داده‌ایم که یا همه چیز خوب خواهد شد و از زاب یا ارس آب خواهیم آورد و یا این که خشکسالی به پایان خواهد رسید و بغض آسمان دوباره بر ارومیه باریدن خواهد گرفت و اگر هم بغضش نترکید، با ابزارهایی روسی، ابرها را بارور کرده و بغضش را می‌ترکانیم.

عقب نشینی دریاچه در جوار محور ارومیه به سلماس در شمال باختری حوضه

خبر خوشی که برای ارومیه مرگ به بار می آورد!

    در بیست و دومین روز از مهرماه سال جاری، مقصود قربانی – معاون بهبود و تولیدات گیاهی سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی – از تولید حدود 1.1 میلیون تن سیب درختی در استان طی سال جاری خبر داد و اشاره کرد که این میزان، 40 درصد افزایش تولید را نسبت به سال قبل نشان می‌دهد ؛ افزایشی که به اعتقاد عبدالرحمن کلیجی، مدیر باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان آذربایجان غربی، حتا می‌توان مقدار دقیقش را 41 درصد عنوان کرد .

    ظاهراً افزایش تولید، به ویژه تولیدات غیر نفتی که بخشی از آن هم به صورت خالص یا کنسانتره – عمدتاً از طریق مرز ترکیه – صادر شده و بر درآمدهای ارزی و صادرات غیرنفتی کشور می‌افزاید، باید خبری خوشحال‌کننده باشد. اما در این مورد خاص به نظر می‌رسد پیش از شادمانی و پای‌کوبان، باید اندکی احتیاط کرده و برخی از ملاحظات در این حوزه را با هم مرور کنیم:

     نخست آن که این افزایش بی‌سابقه و 41 درصدی در شرایطی در استان آذربایجان غربی، به عنوان یکی از سه استان اصلی درگیر در حوضه آبخیز بحران‌زده‌ی دریاچه ارومیه رخ داده است که در یادداشت مورخ 22 مهر و به نقل از گزارش پایگاه مدیریت خشکسالی کشاورزی، تأکید شد در سال آبی منتهی به مهر 1391، سهم عمده‌ای از منطقه مورد نظر از خشکسالی ضعیف تا متوسط در رنج بوده و آسیب دیده است.

    دوم این که مطابق سندی که در آبان ماه 1387 از تصویب سه استاندار (آذربایجان غربی، شرقی و کردستان)، دو وزیر (جهاد کشاورزی و نیرو) و یک معاون رییس جمهور (رییس سازمان حفاظت محیط زیست)، در اقامتگاه تفریحی باری گذشت، گسترش کشاورزی ناپایدار که متکی بر شیوه‌های سنتی آبیاری باشد، در شمار مهم‌ترین دلایل تشدید بحران در دریاچه ارومیه ذکر شده و خواهان بازمهندسی کشاورزی در حوزه آبیاری، ضایعات کشاورزی و الگوی کشت شدند.

     سوم این که هرگز در طول 12 هزار سال گذشته، سطح تراز آب دریاچه ارومیه به رقم 1270.65 سانتی‌متر کاهش نیافته و دست‌کم 70 درصد از وسعت این چالاب نیم میلیون هکتاری، خشک نشده بود .

    در چنین شرایطی، فکر می‌کنید دلیل افزایش 41 درصدی تولید سیب در آذربایجان غربی چیست؟ به ویژه اگر بیاد آوریم که مسئولین رده بالای سازمان حفاظت محیط زیست، پیوسته تأکید کرده‌اند: وزارت نیرو امسال در تأمین حق آبه دریاچه ارومیه ناکام ماند. این در حالی است که برخی از مدیران و کارشناسان کشاورزی محلی، تولید سالانه دو میلیون تن سیب در استان آذربایجان غربی را هم کاملاً دست‌یافتنی و امکان‌پذیر می‌دانند و اصلاً انگار نه انگار که در بیخ گوش و مقابل چشمان‌شان این طبیعت و نماد فیروزه‌ای‌اش – دریاچه ارومیه – است که دارد جان می‌دهد.

    نگارنده خود در هفته گذشته در منطقه بود و سراسر کرانه باختری و جنوبی دریاچه را از سلماس تا بوکان بازدید کرد؛ چشم‌انداز دیداری غالب این روزهای منطقه، انباشت عظیم هزاران تن سیب‌های زیردرختی و نامرغوب در کنار محورهای مواصلاتی اصلی استان، به ویژه در محمدیار بود که به قیمتی نازل (کیلویی 160 الی 170 تومان) عرضه می‌شد و خود اهالی و باغداران منطقه می‌گفتند: با چنین قیمتی حتا پول کارگر حمل‌کننده سیب هم درنمی‌آید. جالب این که اغلب سیب‌کاران هم می‌گفتند: مجبور شده‌اند تا بیش از 60 متر کف شکنی کرده و چاه‌های آب خود را ژرف‌تر کنند؛ چاه‌هایی که شتابان در معرض افت کیفیت و تشدید شوری هم هستند. آیا تشدید ریزش‌های پیش از برداشت و افزایش سهم سیب‌های نامرغوب، خود دلیلی بر افت کیفیت آب و کاهش حاصلخیزی خاک در پردیس‌های سیب آذربایجان غربی نیست؟

    آیا این گونه می‌خواهیم ارومیه را نجات دهیم و دریاچه‌اش را … این امانت الهی و بی بدیل را … به نسل فردا، به فرزندان پاکنهاد این بوم و بر مقدس تحویل دهیم؟

    حقیقت داستان آن است که مشاهدات نگارنده از سطح منطقه، مطالعات میدانی و گفتگو با اغلب مدیران و کارشناسان مرتبط نشان می‌دهد که به رغم ابراز نگرانی‌ها و تظاهرات دیداری، همچنان نه مردم و نه مسئولین، مرگ ارومیه را جدی نگرفته و کماکان چشم به آسمان دارند تا بلکه باران رحمت الهی، یکبار دیگر همه‌ی نابخردی‌ها و آزمندی‌ها و نامدیریتی‌ها را با خود شسته و نگین فیروزه‌ای و دوست‌داشتنی‌شان را به آنها بازگرداند تا به همه بگویند: دیدید مشکل ما نبودیم و فقط خشکسالی و قهر آسمان، متهم شماره یک بود و بس!

روند مرگ ارومیه از منظر کاظم داشی!

    زیبایی‌های دریاچه ارومیه را سالها با این تصویر از کوه کاظم خان داشی در کنار روستایی به همین نام واقع در محور ارومیه به سلماس بیاد آورده‌ایم؛ کوهی قرار گرفته در شمال باختری این دریاچه زیبا در جایی که ژرفای آب در آن، روزگاری بیشترین رکورد را داشت.

هفته گذشته – 20 مهر 1391 – مجدداً به این منطقه سرزدم تا باور کنم که دیگر چیزی از آن نگین فیروزه‌ای نمانده است …

این هم تصاویر همین مکان در خرداد ماه سال 1389

درخت یا انسان؟ مسأله این نیست آقای پرویز کردوانی!

    تازه‌ترین مصاحبه دکتر پرویز کردوانی با روزنامه آرمان مطابق معمول اغلب مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هاشان پر از نوازش‌های آنچنانی به فعالان و طرفداران محیط زیست ایران بود و البته آکنده از سوژه‌های جذاب برای موافقین و منتقدین‌شان! از جمله آرزوی ایشان برای احداث جاده به سمت چکادهای البرز، یکی از ناب‌ترین آن سوژه‌ها به شمار می‌آید و نیز طرز تلقی‌شان از ارزش‌های یک درخت؛ آن گونه که عباس محمدی را واداشت تا به استاد پیشنهاد سکوت و تحریم هر نوع مصاحبه‌ای را دهد!

    در همین باره، الهه موسوی؛ خبرنگار باسابقه و سختکوش حوزه محیط زیست ایران، گزارشی را تهیه کرده و در آن نظرات استاد علی یخکشی و نگارنده را در باره‌ی دیدگاه‌های دکتر پرویز کردوانی جویا شده است؛ گزارشی که قضاوت در باره‌ی آن را به شما خواننده فهیم مهار بیابان‌زایی واگذار می‌کنم.

بیشتر بدانید:

رد پای پرویز کردوانی در این تارنما

 

چرا همه در برابر افشاگری محیط زیستی رییس جمهور سکوت کردند؟!

    تازه ترین کنفرانس مطبوعاتی رییس جمهور در مهرماه سال جاری، مطابق اغلب کنفرانس‌های مطبوعاتی دیگرش با برخی حواشی و جنجال در فضای رسانه‌ای، سیاسی و اقتصادی کشور روبرو شد. منتها این بار، یک رخداد کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر در جریان این کنفرانس مطبوعاتی به وقوع پیوست که آن را به ویژه برای نگارنده و دیگر همتایانش در حوزه محیط زیست متمایز کرد یا می‌توانست بکند! ماجرا آن بود که ایشان در پاسخ به انتقادهایی که از وی و دولتش در محافل گوناگون مطرح شده و رو به افزایش دارد، عنوان کرد که چرا رسانه‌ها فقط ضعف او و همکارانش را در دولت می‌بینند و چشم بر روی خطاهای دیگران بسته‌اند؟ و بلافاصله برای نمونه به روند قطع درختان در چند منطقه تهران توسط شهرداری اشاره کرد که کوچکترین مخالفت یا اعتراضی را برنیانگیخته است؛ درصورتی که با یادآوری خاطره‌ای از زمان صدرات خویش بر مسند شهرداری تهران، اشاره کرد در موردی مشابه برای اعتراض به احتمال قطع چند درخت در خیابان ولی عصر تهران، جنجال و اعتراضی گسترده برعلیه شهرداری آن زمان صورت گرفت. به دیگر سخن، رییس دولت دهم بر این باور است که حتا منتقدین سیاست‌های محیط زیستی و طرفداران محیط زیست در رسانه‌ها هم بیشتر سیاسی هستند تا واقعاً فعال و دوستدار محیط زیست!

    روزنامه ایران هم در شماره شانزدهم مهرماه خود، ضمن اختصاص صفحه نخست خویش به چاپ چند عکس از قطع درختان در تهران، تأکید کرد: همه‌ی رسانه‌ها در برابر افشاگری رییس جمهور سکوت کردند!

     امّا به راستی چرا هیچ رسانه‌ای به این بخش از سخنان رییس جمهور توجه نکرد و چرا هیچ تشکل مردم‌نهادی در حوزه محیط زیست، خواستار روشن شدن این ماجرا نگردید؟ آیا این یک ضعف بزرگ نیست؟

    نگارنده براین باور است که پاسخ مثبت است و این ماجرا بی‌شک یک ضعف بزرگ در بین فعالان محیط زیستی ایران را آشکار می‌کند. امّا بزرگ‌تر از آن ضعف هم وجود دارد؛ ضعفی که سبب تشدید این بی‌تفاوتی در مخاطبان این دو طیف رسانه‌ای شده و می‌شود. به عنوان شاهد دست کم چند رخداد مشابه دیگر در کلان‌شهر تهران را به یاد دارم که در آن موارد هم روزنامه نخست محیط زیستی کشور، یعنی همشهری کاملاً سکوت کرد و اصولاً همان طور که پیش‌تر هم نوشته‌ام، همشهری یا تهران امروز تا جایی به بازتاب و تحلیل مشکلات محیط‌زیستی کشور می‌پردازند که عملکرد شهرداری تهران به زیر سؤال نرود و این نکته‌ای بود که در ملاقات مستقیم با آقای قالیباف در سال 1389 به ایشان صراحتاً یادآور شده و خواستار تغییر این رویکرد در روزنامه همشهری شدم.

    از آن سوی ماجرا اما مسأله مهمی که به نظر می‌رسد سردبیران روزنامه ایران و طیف وابسته به ایشان فراموش کرده‌اند، به همین نکته بازمی‌گردد؛ یعنی روزنامه ایران هم اغلب فقط به انتقاد از سیاست‌های محیط زیستی در کلان‌شهر تهران می‌پردازد و چشم بر روی بسیاری از معضلات محیط زیستی کشور که ریشه در عملکرد ضعیف کارگزاران دولتی دارد، می‌بندد و در عوض این روزنامه ارگان شهرداری تهران است که به صورتی مؤثر سیمای نسبتاً کامل‌تری از وضعیت محیط زیستی ایران ارایه می‌دهد البته بدون تهران! انگار جای این دو با توجه به نام‌شان تغییر کرده است! نکرده است؟ همشهری از مشکلات سدسازی، طرح‌های انتقال بین‌حوضه‌ای، خشک شدن تالاب‌ها و دریاچه‌ها، قطع درختان در جنگل ابر، آتش‌سوزی در زاگرس، انتقال خطوط نیرو از دنا و … می‌نویسد و روزنامه ایران هم از قطع درختان در خیابان ایران زمین، بزرگراه شهید گمنام، باغ نیما یوشیج، جنگل وردآورد یا نشست زمین در جنوب تهران می‌نویسد و تمام!

    بنابراین، اگر مسئولین این دو روزنامه و طیف وابسته به آن می‌خواهند تا سخنان و تحلیل‌ها و انتقادهایشان از سوی مخاطبین جدی‌‌تر گرفته شود، لطفاً پیش از آن که یک نیزه در چشم رقیب فروکنند، یک سوزن هم به خودشان بزنند و عملاً نشان دهند که حفظ ملاحظات محیط زیستی برایشان مهم‌تر از هر مصلحت بخشی و گروهی دیگر است.

آیا بارورسازی ابرها ارومیه را خشک‌تر کرد؟

    چند روز اخیر را به دیار آذربایجان غربی رفته بودم تا با بازدید از سد زرینه‌رود در منطقه بوکان (موسوم به سد شهید کاظمی)، اطلاعات لازم را برای یک پژوهش با عنوان “بررسی نشان‌زدهای ساخت سد زرینه رود بر روی مؤلفه‌های پایداری بوم شناختی حوضه آبخیز دریاچه ارومیه با تأکید بر بخش کشاورزی” جمع‌آوری کنم. جا دارد در همین جا از مساعدت آقایان دکتر هدایت فهمی، علیرضا دایمی، غلامرضا کشتیبان (مدیر سد شهید کاظمی)، مسعود باقرزاده کریمی، اصغر محمدی فاضل و عباس نژاد (مدیر کل محیط زیست استان آذربایجان غربی) فرهاد خاکساریان و عهدیه کالیراد که نگارنده را در طول این سفر و برای بازدید و دستیابی به اهداف و اطلاعات مورد نظر یاری دادند، قدردانی کنم.
متأسفانه همان طور که می‌دانید، وضعیت سطح آب در دریاچه ارومیه همچنان به روند نزولی خویش ادامه داده و اینک سطح آب در پایین‌ترین میزان خود در طول 12 هزار سال گذشته قرار دارد؛ این در حالی است که امسال چند خبر خوش و امیدبخش برای مهار این بحران در فضای رسانه‌ای کشور منتشر شد که یادداشت اخیر، به بهانه‌ی ارایه تحلیلی از آن اخبار خوش! است:

     تازه‌ترین گزارش پایگاه مدیریت خشکسالی کشاورزی در مورد وضعیت اقلیمی کشور در سال آبی 91-1390 (مهر 1390 تا پایان شهریور 1391) اخیراً و به همت دکتر مرتضی خداقلی و همکاران سختکوش‌شان منتشر شده است . یکی از نکات تأمل‌برانگیز در این گزارش، وضعیت حوضه آبخیز دریاچه ارومیه است که نشان می‌دهد اغلب نواحی این عرصه 5.2 میلیون هکتاری متأثر از خشکسالی ضعیف تا متوسط بوده است، به نحوی که هر چه از شمال حوضه به سمت جنوب آن حرکت کنیم، بر میزان شدت خشکسالی افزوده شده و در برخی از نواحی آن که اتفاقاً سرچشمه‌ی مهم‌ترین و پرآب‌ترین رودخانه‌های منتهی به دریاچه ارومیه هم به شمار می‌آیند (مانند زرینه رود)، حجم ریزش‌های آسمانی تا 45 درصد از میانگین درازمدت منطقه کمتر بوده است. به رغم چنین وضعیتی، برخی از عالی‌ترین مدیران وزارت نیرو و سازمان حفاظت محیط زیست در سال جاری اعلام کردند که حدود دومیلیارد مترمکعب آب را در دریاچه ارومیه تخلیه کرده‌اند. از آنجا که درخواست سازمان حفاظت محیط زیست برای حق آبه‌ی دریاچه حدود 3.1 میلیارد متر مکعب در سال است؛ به نظر می‌رسد در یک سال نرمال، به راحتی بتوان چنین حق‌آبه‌ای را تأمین کرد؛ اتفاقی که البته هرگز در این پهنه آب‌شناختی و راهبردی کشور رخ نداده است. به عنوان مثال، در سال آبی گذشته، بیش از دوسوم از آبخیز دریاچه ارومیه شرایط ترسالی خفیف و یک سوم آن، خشکسالی خفیف را تجربه کرد ؛ یعنی به مراتب وضعیتی بهتر از امسال داشت؛ اما حتا همان دو میلیارد متر مکعب آب هم به آن اختصاص نیافت. تأمل‌برانگیزتر آن که در سال قبل‌تر از آن، یعنی سال آبی 89-1388، حوضه آبخیز دریاچه ارومیه به استناد گزارش پایگاه مدیریت خشکسالی کشاورزی، یک سال رؤیایی را سپری کرده، به نحوی که حجم ریزش‌های آسمانی آن دست کم 60 درصد یا بیشتر از میانگین درازمدت سالانه حوضه افزون‌تر بوده و تقریباً تمامی مناطق آن از شمال تا جنوب متأثر از ترسالی شدید تا بسیار شدید بود. به دیگر سخن، وقتی در سال آبی اخیر، توانستیم حدود دو میلیارد متر مکعب آب برای دریاچه اختصاص دهیم، آن هم به رغم خشکسالی گسترده در سطح منطقه؛ اگر می‌خواستیم، به راحتی می‌توانستیم تا 5 برابر این رقم را در سال 1389 به دریاچه اختصاص داده و بحران را در سطح معنی‌داری مهار کنیم که نکردیم.

     امّا یک نکته‌ی شگفت‌انگیز‌تر دیگر هم در این ماجرا وجود دارد که کمتر تاکنون مورد توجه قرار گرفته و آن نقش گزینه یا تکنیکی به نام بارورسازی ابرهاست که همواره از سوی برخی از متولیان و مدیران منطقه‌ای و ملّی به عنوان راهکاری جدی برای نجات دریاچه ارومیه ذکر می‌شود و اگر یادتان باشد، لابد می‌دانید که در بهار سال گذشته و امسال، برخی از همین مسئولان با شادی و سرور اعلام کردند که بارندگی‌های اخیر ناشی از کاربرد همین تکنیک بوده و حدود 15 تا 20 درصد توانسته‌ایم بر میزان ریزش‌های آسمانی بیافزاییم که البته نگارنده و برخی دیگر از متخصصان و پژوهشگران این حوزه در همان زمان نسبت به صحت چنین ادعایی ابراز تردید جدی کردند؛ تردیدی که اینک در پایان سال آبی 91-1390 و به استناد گزارش مرکز پایش خشکسالی کشاورزی، بیش از هر زمان دیگری به واقعیت نزدیک و از تردید دور شده است! به ویژه اگر بیاد آوریم که در سال آبی رؤیایی آبخیز دریاچه ارومیه منتهی به مهر 1389 که میزان ریزش‌های آسمانی منطقه تا بیش از 60 درصد نسبت به میانگین درازمدت افزایش یافت، اصولاً از این تکنیک استفاده نکردیم! کردیم؟

    باشد تا از این رخدادها عبرت گرفته و بربنیاد آموزه مدیریت به هم پیوسته منابع آب، سامانی بایسته برای نجات این مهم‌ترین آبگیر داخلی کشور ارایه دهیم و به اجرا درآوریم.

قدر پیشگامان محیط زیست خود را بدانیم

    یکی از دستور جلسه‌های هشتاد و هفتمین نشست تخصصی دفتر محیط زیست و توسعه پایدار کشاورزی در نخستین شنبه پاییز (اول مهر 1391)، بررسی مواضع و عملکرد هیأت ایرانی در کنفرانس ریو + 20 بود؛ کنفرانسی که در سال جاری در شهر ریودوژانیرو برزیل و با حضور رهبران و نمایندگان عالی‌رتبه حدود 190 کشور جهان برگزار شد و ایران هم برای نخستین بار در طول 4 دوره برگزاری آن، در سطح رییس جمهور در آن شرکت کرد. از همین رو، از آقای دکتر رضا مکنون، نایب رییس کمیته ملّی توسعه پایدار و عضو هیأت اعزامی به ریو دعوت شده بود تا گزارشی از این کنفرانس معتبر ارایه دهند. به ویژه که ایشان اخیراً در اجلاس تخصصی جنبش عدم تعهد در تهران هم سخنانی با عنوان: «توسعه پایدار: ريو + 20 و جهان آينده» ارایه کرده و پیش‌تر هم برای اعضای فرهنگستان علوم، در همین باره به ایراد سخن پرداخته بودند.

    ایشان در ابتدای سخنان خویش، به نکته‌ای اشاره کردند و البته شاید درست‌ترش آن است که بنویسم: “اشاره نکردند!” که سبب شد تا همانجا به ایشان تذکر دهم و اینک هم نوشتار پیش رو را شکل دهم …

    دکتر مکنون در بیان تاریخچه‌ی کنفرانس‌های محیط زیستی جهان، با اشاره به نخستین کنفرانس در سال 1972 در استکهلم و سه کنفرانس بعدی در سال‌های 1992 (ریو)، 2002 (ژوهانسبورگ) و 2012 (ریو + 20)، تأکید کردند که ایران در ریو و ژوهانسبورگ در سطح معاون رییس جمهور و در کنفرانس امسال هم در سطح عالی‌ترین مقام اجرایی کشور شرکت کردند و البته در نخستین کنفرانس که در سال 1972 برگزار شد هم اشاره کردند که احتمالاً از ایران نماینده‌ای حضور نداشته است!

     این در حالی است که در آن سال، رییس وقت سازمان حفاظت محیط زیست کشور، آقای اسکندر فیروز نه تنها در کنفرانس شرکت کرده بود، بلکه عنوان مهم و کلیدی نایب رییس کنفرانس را هم برعهده داشت (عنوانی که دیگر هرگز در دوره های بعد به ایران تعلق نگرفت) و افزون بر آن، سخنرانی تأمل‌برانگیزی با عنوان: “بهره‌برداری عقلایی از منابع” در این کنفرانس ارایه کردند؛ همان آموزه‌ای که هشت سال بعد، در سال 1980 و برای نخستین بار در گزارش سالانه سازمان جهانی حفاظت از منابع (IUCN) با عنوان: توسعه پایدار یا Sustainable development از آن استفاده شد و بعدها نخست وزیر نروژ، خانم گرو هارلم بروتلند، به پیشنهاد خاویر پرز دکوئیار (دبیرکل وقت سازمان ملل متحد) آن را پخته کرد و در گزارش مشهورش با عنوان “آینده مشترک ما” در قالب گزارش بروتلند در سال 1987 به عنوان یک سند معتبر جهانی منتشر شد .

    حرفم این است که وقتی خودمان، تاریخ و مفاخر حتا معاصرمان را اینگونه سهل‌انگارانه از یاد می‌بریم؛ دیگر چه انتظاری داریم تا جهانیان به افتخار اندیشه‌های ناب پدر محیط زیست ایران، اسکندر فیروز، کلاه از سربردارند و عشق ناهمتا و نگاه مسئولیت‌شناسانه‌اش به طبیعت ایران را گرامی دارند؟

    یادتان باشد: اسکندر فیروز همان مردی بود که یکسال قبل از کنفرانس استکهلم، کنوانسیون جهانی حفاظت از تالاب‌ها را در سال 1349 در رامسر بنیانگذاری کرد، آن هم در زمانی که بسیاری از کشورهای به اصطلاح پیشرفته غربی، هنوز عملاً ملاحظات محیط زیستی را به سخره می‌گرفتند.

    آنگاه ما در جشن چهلمین سال برگزاری این کنوانسیون و کنفرانس معتبر در رامسر که سال گذشته در سالن اجلاس سران برگزار کردیم، به جای آن که با دعوت از او، یاد و حرمتش را گرامی داریم، ترجیح دادیم از یک خارجی بازمانده از کنفرانس 1971 رامسر بخواهیم تا خاطراتش را از آن زمان برای حاضران نقل کند! چرا؟

    باور کنید: بزرگش نخوانند اهل خرد که با چنین سلوکی، حرمت بزرگان قومش را نادیده بیانگارد.

    همین و تمام.

 

 

پارک‌هایی که از روی کاغذ، خوب حفاظت می‌شوند! نمی‌شوند؟

    ظاهراً عالی‌ترین نهاد حکومتی در حفظ و حراست از مناطق چهارگانه تحت حفاظت کشور، از برخی از ضعیف‌ترین ارگان‌های اجرایی همان حکومت ضعیف‌تر می‌نماید؛ به ویژه اگر هدف، مقاومت در برابر تغییر کاربری اراضی باشد. در تأیید این مدعا می‌توان به ماجرای تلخی اشاره کرد که هفته‌ی گذشته در پارک ملّی گلستان رخداد؛ ماجرایی که بی‌شک تا مدت‌ها از خاطره طرفداران محیط زیست در ایران پاک نخواهد شد. چرا که در طی آن سازمان حفاظت محیط زیست، رسماً با تغییر کاربری دو هزار هکتار از اراضی قرار گرفته در قلمرو ارزشمندترین پارک ملّی کشور – به درخواست نماینده شاهرود و میامی – موافقت کرد تا متصرفان بتوانند مراحل قانونی واگذاری قطعی این اراضی را از طریق اداره کل منابع طبیعی سمنان پیگیری کنند. آن هم دو هزار هکتار از ارزشمندترین بخش پارک! درحقیقت این رخداد ناگوار و این عقب‌نشینی دوباره سازمان حفاظت محیط زیست، بار دیگر نشان داد و ثابت کرد که اگر اینک بیش از 10 درصد از خاک کشور در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت این سازمان قرار دارد، بیشتر از آن که نشانه‌ی اهمیت این مناطق از منظر زیگونگی (تنوع زیستی) حیات و برخورداری از چشم‌اندازهای منحصر به فرد باشد، نشان از آن دارد که تا این لحظه، هیچ ارگان دیگری، کاربری بهتر و سودمندتری برای آنها تعریف نکرده است! به دیگر سخن، به نظر می‌رسد فلسفه‌ی اصلی نامگذاری برخی از مناطق با عنوان: پارک ملّی، حفاظت شده، شکار ممنوع و نظایر آن، ریشه در خواباندن این اراضی در آب نمک دارد تا در بزنگاه‌های لازم، کلنگ یک توسعه جدید در آنها بر زمین بخورد.

    شاید در نگاه نخست، این نگاه بیش از حد بدبینانه به نظر برسد، اما فقط کافی است به مصوبه شورای عالی محیط زیست کشور در یازدهمین روز از بهمن 1388 دقت کنیم که با امضای معاون اوّل رییس جمهور، ابلاغ شد و در آن با پیشنهاد سازمان حفاظت محیط زیست برای اضافه شدن چند منطقه از جمله پلنگ دره قم به سیاهه‌ی مناطق چهارگانه تحت حفاظت، موافقت گردید؛ منتها با رعایت شش پیش‌شرط شگفت‌آور مانند آن که وزارت راه بتواند همچنان پروژه‌هایش را بدون محدودیت اجرا کند؛ نیروهای مسلح بتوانند هر نوع مأموریتی را در آن انجام دهند؛ نیازهای روستاها و شهرهای اطراف برآورده شود؛ طرح‌های گردشگری در آن ادامه یابد و از همه بامزه‌تر این که وزارت مسکن هم بتواند در آن نه فقط خانه‌سازی که شهرسازی کند! در چنین شرایطی، مفهوم امنیت روانی زیستمندان ساکن در زیستگاه تحت حفاظت تا چه اندازه به لطیفه‌ای تلخ نزدیک می‌شود! نمی‌شود؟ آخر تصور کنید یک منطقه‌ی حفاظت شده یا پارک ملّی را که در آن روستائیان مشغول گسترش مزارع و خانه‌هایشان هستند، وزارت مسکن و راه‌سازی هم در حال احداث یک پروژه مسکن مهر جدید و راه‌های دسترسی نوین است؛ وزارت نفت و نیرو هم که خطوط انتقال انرژی و سدهای‌شان را می‌سازند و و نیروهای مسلح هم در حال انجام رزمایش و بمباران منطقه هستند؛ آیا امنیتی و آرامشی بیش از این می‌توان برای گیاهان و جانوران ساکن در چنین منطقه‌ی حفاظت شده‌ای متصور شد؟!

    شگفتا که با چنین وضعیتی که بسیاری از صاحبنظران این حوزه، عملاً پارک‌های ملّی را چیزی جز پارک‌های کاغذی نمی‌دانند، باز می‌شنویم که هر از چند گاه منطقه‌ای در عسلویه، یا دنا یا پارک ملی کویر یا بمو و یا پارک ملّی گلستان به دلیل عدم برخورداری از ارزش‌های ناب بوم‌شناختی از سیاهه‌ی مناطق چهارگانه خارج شده یا خواهند شد! چرا؟ مگر نمی‌دانیم که در محدوده‌ی کمتر از 90 هزار هکتاری پارک ملی گلستان، 20 گونه‌ی گیاهی شناسایی شده است که نه فقط در هیچ جای ایران که هیچ جای دیگری از کره زمین هم یافت نمی‌شود؟ اهمیت این دانستگی را شاید زمانی بتوان بهتر درک کرد که بدانیم، در تمامی خاک کشور انگلستان، حتا یک گونه گیاهی اندمیک (انحصاری) وجود ندارد.

    آیا در چنین شرایطی حق نداریم تا هشدار دهیم: تحمیل چنین زخم‌هایی بر طبیعت گلستان، به مثابه مجروح کردن تمامی موجودیت طبیعت ایران قلمداد می‌شود؛ طبیعتی که بیش از یک ششم از کل اندوخته گیاهی‌اش را در سرزمینی مأوا داده است که کمتر از پنج ده‌هزارم وسعتش است و با این وجود، به جای آن که از این وسعت اندک، مانند نور چشمان این طبیعت حراست کنیم، به بهانه‌های حیرت‌آوری چون کاربری برای دام و حل مشکل دامداران منطقه، آنها را به یغما می‌بریم. آن هم در شرایطی که مطابق استاندارهای موجود در اداره کل منابع طبیعی و امور دام، هر خانوار دامدار نیاز به 510 هکتار مرتع برای تأمین معشیت خود از طریق دامداری دارد؛ یعنی: با تخصیص این دو هزار هکتار، حتا نمی توان مشکل چهار خانوار دامدار را حل کرد؛ مشکلی که البته روش‌های بهتر و کارآمدتری برای حل‌شان مطابق قانون تعدیل دام و مرتع وجود دارد.

    واپسین نکته آن که چنین زخم‌هایی در شرایطی بر پیکر نحیف مناطق حفاظت شده کشور وارد می‌شود که مطابق توافقی که 193 کشور جهان از جمله جمهوری اسلامی ایران در کنفرانس سال 2010 ناگویا انجام دادند، قرار شد تا سال 2020، وسعت مناطق تحت حفاظت در خشکی‌ها از 13 درصد به 17 درصد افزایش یابد !

    آیا توضیح بیشتری لازم است تا ارایه شود؟!

امیدی که پروتکل مونترال به جهانیان داد

    هفته گذشته، پروتکل مونترال، جشن بیست و پنجمین سال موجودیتش را برگزار کرد؛ پروتکلی که در 16 سپتامبر سال 1987 در مونترال کانادا از تصویب حدود 50 کشور جهان گذشت تا بلکه بتوانند با رعایت برخی تمهیدات فنی و مدیریتی، از تخریب بیشتر لایه اوزُن جلوگیری کرده و بدین ترتیب، این مهم‌ترین و حیاتی‌ترین سپر دفاعی نیوار (اتمسفر) را در برابر آثار خطرناک گروهی از پرتوهای خورشیدی (مانند ماوراء بنفش) مجدداً ترمیم کرده و محافظت کنند. در آن زمان، یعنی در سال 1985 گروهی از دانشمندان انگلیسی، به صورتی کاملاً تصادفی دریافتند که مساحت قابل توجهی از لایه اوزن در منطقه جنوبگان (قطب جنوب) به شدت تخریب شده و بیم آن می‌رود تا با گسترش این حفره، حیات همه‌ی زیستمندان ساکن در کره زمین به مخاطره افتد. آنها اعلام کردند گازهای کلروفلوئوروکربن (FCKW) که اثر گلخانه‌ای دارند، مسبب ایجاد این سوراخ مرگ‌آور هستند؛ گازهایی که عمدتاً موارد مصرف آنها در یخچال‌ها و دیگر سازه‌های سرمایشی‌، برخی افشانه‌ها و مواد ضد عفونی‌کننده بود. وضعیت چنان بحرانی می‌نمود که گروهی از دانشمندان به صراحت اعلام کردند در صورت تداوم روند کنونی، گازهای کلروفلوئوروکربن‌ قادرند تا سال ۲۰۵۰ لایه اوزن را کاملاً نابود کرده و رخداد سرطان پوست را از آستانه‌ای خطرناک و برگشت‌ناپذیر عبور دهند.
از همین رو، اهمیت این کشف چنان بود که بلافاصله رهبران جهان در سازمان ملل متحد تلاش کردند تا معاهده‌ای را برای مهار این بحران مرگ‌آفرین به امضا برسانند؛ معاهده‌ای که به رغم بدبینی‌های اولیه و معمول، توانست به تدریج سودمندی‌های خود را به نمایش نهاده و به سرعت شمار کشورهایی را که از آن حمایت کردند به 197 برساند. از جمله، جمهوری اسلامی ایران هم یکی از نخستین کشورهایی بود که در سال 1989 به امضاء کنندگان این پروتکل مهم پیوست تا در اجماعی کم نظیر، کشورهای جهان بکوشند با کاهش کاربرد گازهای کلروفلوئوروکربن، نسبت به ترمیم حفره‌ی ایجاد شده در لایه اوزن اقدام کنند. موضوعی که برای ایران یک تقدیرنامه از سوی سازمان ملل را هم در سال گذشته به همراه داشت.
خوشبختانه آن چه که مبارزه با بزرگ‌تر شدن حفره لایه اوزن را آسان‌تر می‌نمود، هم شناخت علت این پدیده بود و هم آگاهی از روش‌های ترمیم آن؛ چرا که از همان ابتدا معلوم بود چه گازهایی را باید جایگزین گازهای مخرب کرد. به موازات آن هم تلاش شد تا در محصولات جدید، مواد تخریب‌کننده لایه اوزن کمتر استفاده شود. چنین است که مطابق گزارش رسمی سال 2009 برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد (UNEP)، در طول حدود دو دهه پس از تصویب پروتکل مونترال، استفاده از مواد مخرب لایه اوزن در محصولات جدید در سراسر دنیا، حدود ۹۷ درصد کاهش یافت ؛ دستاوردی که سبب شد، نه تنها گسترش حفره در لایه اوزن متوقف شود، بلکه اینک وضعیت این حفره به مراتب بهتر از سال 1985 است و دانشمندان پیش‌بینی کرده‌اند که با ادامه این روند و اتحاد و هم‌افزایی ایجاد شده بین 197 کشور عضو این پروتکل، تا نیمه‌های قرن جاری، لایه ‌اوزن کاملاً ترمیم خواهد یافت.
و این همان درس و امیدی است که اجرای دقیق ضوابط پروتکل مونترال در بین طرفداران محیط زیست در سراسر جهان ایجاد کرده است؛ زیرا وقتی بشر ثابت می‌کند از این توانایی و هم‌افزایی برخوردار است تا در اجماعی خیره کننده، دولت‌های 197 کشور از مجموع 234 کشور موجود در کره زمین را گرد یک میز جمع کرده و آنها را وادارد تا سیاست‌های تجاری خود را به نفع پایداری زیست در زمین و ترمیم لایه اوزن تغییر داده و اصلاح کنند؛ به همین ترتیب هم، اگر بخواهند می‌توانند بر دیگر بحران‌های محیط زیستی از جمله تغییر اقلیم، جهان گرمایی، کمبود آب شیرین، گسترش سلاح‌های هسته‌ای و تشدید بیابان‌زایی نیز غلبه کنند.
انشاالله …

آیا تهران امروز از تهران امروز هم می‌گوید؟

    امروز – 8 مهرماه 1391 – هزارمین شماره از روزنامه تهران امروز منتشر شد؛ آن هم در شرایطی که بساط روزنامه شرق برای بار چهارم از دکه‌های روزنامه فروشی‌های شهر جمع شد … انگار یه جورایی قصه‌ی پرغصه‌ی روزنامه‌نگاری در این بوم و بر، مثل ماجراهای تلخ و شیرین تولد و مرگ آدم زمینی‌ها می‌ماند! نه؟

    به هر حال، یکی از قدیمی‌ترین ستون‌های محیط‌زیستی را با عنوان “نگاه سبز” در شرق داشتم که حدود 60 هفته در صفحه آخر روزهای دوشنبه چاپ می‌شد و اینک امیدوارم که وزن جستارها و تحلیل‌های محیط زیستی در تهران امروز، روزی از شرق بیشتر شده و در این رقابت، محتوایی باکیفیت‌تر آفریده شود.
به همین بهانه، یادداشتی را در صفحه 4 از ویژه‌نامه تهران امروز منتشر کرده‌ام که با هم می‌خوانیم و امیدوارم با آرزویش، هم‌فرکانس باشیم:

     نوشتن از روزنامه‌ای که در آستانه‌ی انتشار هزارمین شماره‌اش قرار دارد، آن هم در کشوری که در آن روزنامه‌ای چاپ می‌شود (روزنامه اطلاعات) که بیش از 86 سال از عمرش گذشته و حدود 25 هزار و پانصد شماره‌اش را تاکنون به مخاطبان فارسی زبانش ارایه داده است، خیلی اتفاق خاصی نیست! هست؟ به ویژه اگر بدانیم که در جهانی زندگی می‌کنیم که هنوز در یکی از ممالک آن (کشور سوئد) روزنامه‌ای چاپ می‌شود که نزدیک به چهارصد سال عمر داشته و تاکنون بیش از یکصد و بیست هزار از شماره‌هایش منتشر شده است.

    با این وجود و به رغم چنین پیشینه‌ای، باید برای انتشار هزارمین شماره از تهران امروز جشن گرفت؛ چرا که تهران امروز در مملکتی به شماره‌ی هزار رسیده است که بیش از دو سوم از روزنامه‌های متعدد و متنوع‌اش، هرگز این شماره را در طول حیات‌شان درک نکردند و به دلایل مختلف اقتصادی، سیاسی و فنی از ادامه‌ی راه بازماندند.

    به دیگر سخن، در ایران عبور هر روزنامه از آستانه‌ی شماره هزار، نشان می‌دهد که کادر رهبری و تخصصی آن روزنامه در مجموع توانسته از استانداردهای سیاسی، اقتصادی و فنی لازم برای ماندگاری‌اش برخوردار باشد. به ویژه مایلم علاوه بر اشاره‌ام به شکل و شمایل اغلب جذاب نسخه‌ی کاغذی روزنامه، مانند انتخاب تیترها و تصاویر مرتبط، باکیفیت و کنجکاوی‌برانگیز، تأکید کنم بر درگاه مجازی و نسخه‌های الکترونیکی تهران امروز که به نظرم یکی از حرفه‌ای‌ترین تارنماها را در بین روزنامه‌های کشور به خود اختصاص داده است و تا همین جا هم دست‌مریزاد دارد.

    امّا از منظر یک فعال محیط زیست، به نظرم تهران امروز، وزنه‌ای درخورتر به شمار آمده و جشن هزارمین شماره‌اش را باید به فال نیک گرفت و آرزو کرد که تهران امروز، روزی به آینه‌ای تمام نما از طبیعت “ایران امروز” بدل شود. چرا که تهران امروز تا همین جا هم نشان داده که یکی از موضوعات جدی و مورد توجه‌اش، محیط‌زیست است؛ گزارش‌های جامع و جسورانه‌اش در باره وضعیت دریاچه ارومیه، یوزپلنگ آسیایی، سد گتوند و رودخانه کارون، پارک ملّی گلستان، جنگل ابر و ده‌ها مورد از این دست نشان می‌دهد که نگاه به محیط زیست در تهران امروز، فراتر و حرفه‌ای‌تر از بسیاری همتاهای دیگرش در ایران است. با این وجود، هنوز یک صفحه‌ی ثابت و روزانه به محیط زیست در تهران امروز اختصاص ندارد؛ همچنین به نظرم، شمار کادر تخصصی گروه محیط‌زیست روزنامه (اگر اصولاً چنین گروهی در روزنامه وجود داشته باشد)، به نسبت قلمرو پهناور ایران، بسیار اندک بوده و از لکنت‌هایی جدی ممکن است در میان مدت و دراز مدت آسیب ببیند و دست آخر این که کاش همانگونه که تهران امروز به چالش‌های محیط زیستی ایران در مقیاسی عام و کلی می‌پرداخت و آنها را با نگاهی اغلب بیطرفانه و چالشی به نقد می‌کشید، در مورد وضعیت محیط زیست کلانشهر تهران هم اینگونه رفتار می‌کرد و می‌توانست آنجا که لازم باشد، تیغ تیز انتقادهایش را متوجه مدیریت شهرداری تهران هم بکند؛ خصلتی که اگر در تهران امروز پرورش یابد، آنگاه اثرگذاری انتقادها و تحلیل‌هایش در دیگر حوزه‌های برون شهری هم بی‌شک دوچندان شده و اعتماد بیشتری در بین فعالان و طرفداران محیط زیست بوجود خواهد آورد.

    باشد که در جشن دوهزارمین شماره از تهران امروز، بتوانم و بتوانیم آن را سبزترین روزنامه کشور هم بنامیم.