بایگانی دسته: محیط زیست

آغاز هشتمین سال فعالیت وبلاگ مهار بیابان زایی

    و امروز – سیزدهمین روز از فروردین 1391 – نخستین روز از هشت سالگی وبلاگی است که برایم مثل اروندم عزیز است و دوستانم می‌دانند که برای ماندگاری‌اش در تمام این سال‌ها چه خون دل‌ها که نخورده‌ام و هزینه‌ها که نپرداخته‌ام …
با این وجود، به وجودش مفتخرم؛ چرا که بازخوردهایش برایم مثل پوم تاک پرتپش طبیعتی که دوستش دارم، گرم و جوشان و زنده است …
به یاد شادروان استاد کامبیز بهرام سلطانی عزیز، یادبرگ او را به مناسبت شش سالگی وبلاگم دوباره با هم می‌خوانیم …

   جناب مهندس درویش عزیز، سلام
   در روزگاری که بیشتر ما یا در حال برنامه‌ریزی برای بریدن گوش دیگران هستیم و یا گوش‌های بریده را شمارش می کنیم؛ در روزگاری که دروغ مهم‌ترین ابزار پیش برد هر هدف ناسالمی شده است؛ در روزگاری که روز جهانی تالاب‌ها، جشن چهل سالگی کنوانسیون رامسر، سال تنوع زیستی، شب خاموشی سراسری چراغ  و بسیاری دیگر از این قبیل آیین‌ها به کناری نهاده شده و در روزگاری که کسی به فکر محیط زیست و طبیعت رو به زوال ایران‌زمین نیست؛ وجود افراد ارزنده‌ای چون شما یک رحمت به حساب می‌آید. آرزوی قلبی من برای شما نخست سلامتی است و سپس کوشش در جهت تداوم بخشیدن به فعالیت خود. فکر کنید هر سطری که می‌نویسید، درتاریخ محیط زیست ایران ثبت می‌شود.

     امیدوارم تصویر زیر (سارگپه پابلند یا Buteo rufinus) را به عنوان هدیه از من بپذیرید.

 

 

 ارادتمند همیشگی ، کامبیز بهرام سلطانی


تنها درآمد طبیعت ایران در سال 90 ، پدرش بود!

    در سال 1390، طبیعت ایران همچنان یکی از سخت‌ترین دوران‌های خود، از زمانی که امکان پایش پراکنده یا ثبت داده‌های اقلیمی برایش فراهم شده است را گذراند. مهم‌ترین شناسه‌ی این دوران سخت، همانا تداوم روند اُفت نگران کننده‌ی آب در اغلب سفره‌های زیرزمینی کشور است؛ روندی که حتا در برخی از دشت‌های استان چهارمحال و بختیاری به بیش از 10 متر در سال رسید! آن هم استانی که تا همین دیروز، مردمانش به این می‌نازیدند که با 11 میلیارد مترمکعب آب قابل استحصال سالانه، دارای بیشترین سرانه‌ی آبی در کشور هستند. اما اینک در همه‌ی هفت دشت اصلی این استان، روند کاهنده‌ی سطح آب زیرزمینی ادامه دارد؛ به نحوی که حتا آب شرب در سال 1390 مانند سال قبل‌ترش، برای بسیاری از روستاهای بام ایران از طریق تانکر تأمین شد! این در حالی است که برخی از مدیران وزارت نیرو از استان چهارمحال و بختیاری با عنوان پرافتخار “کارگاه سدسازی” در طول دهه‌ی آینده یاد کرده‌اند! همان کارگاهی که ثمره‌اش در طول دهه‌‌ی گذشته برای حوضه‌ی آبخیز دریاچه ارومیه، ارمغانی جز پیدایش یک کویر 400 هزار هکتاری در محل جنازه‌ی مرحوم دریاچه ارومیه نبود! بود؟ رخدادی که از آن با عنوان: بزرگترین واقعه‌ی بیابان‌زایی قرن بیست و یکم در کره‌ی زمین یاد می‌شود. آن هم در جایی که معنایش به زبان آشوری، شهر آب است!!

    از این گذشته، نه‌تنها سطح آب در همه‌ی آبخوان‌های کشور به روند قهقرایی‌اش ادامه داد، بلکه نشانه‌هایی از نشست زمین در مناطقی گزارش شد که تاکنون، چنین فرآیندی در آنها مشاهده یا گزارش نشده بود. در حقیقت پدیده‌ی نشست زمین که از آن با عنوان خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله بیابان‌زایی یاد می‌شود، دیگر فقط از دشت توس و نیشابور و کاشمر در خراسان رضوی، یا رفسنجان و زرند در کرمان یا ورامین و ساوجبلاغ در تهران و یا بویین زهرا و شال در قزوین گزارش نشد؛ بلکه بسیاری از مناطق در حاصلخیزترین استان کشور، فارس؛ استانی که سالهاست رکوردار تولید کشاورزی در ایران است هم گزارش شد و حتا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان‌آباد و پریشان در کازرون رسید. افزون بر آن، آثار نگران‌کننده‌ی نشست زمین از استان همدان و نواحی اطراف سهند و سبلان هم گزارش شد و در جنوب تهران این روند نگران‌کننده به بالاترین رقم، یعنی 36 سانتی‌متر در سال افزایش یافت. آن هم در حالی که می‌دانیم اگر میزان نشست زمین در منطقه‌ای از مرز 4 میلی‌متر در سال بگذرد، باید وضعیت بحرانی در آن منطقه اعلام کرد.

    از همین روست که وقتی در اواخر سال نتایج جدیدترین رتبه‌بندی EPI (شاخص عملکرد محیط زیست) اعلام شد، نام ایران در کنار سه کشور سوریه، قزاقستان و روسیه به عنوان چهار کشوری که با بیشترین سقوط در طول دو سال اخیر مواجه بودند، آمد و کسی از این سقوط شگفت زده نشد! شد؟ در حقیقت، محیط زیست ایران، در حالی یک سقوط 36 پله‌ای را نسبت به سال 2010 تجربه کرد و رتبه‌اش در بین 132 کشور مورد بررسی به 114 نزول یافت که در دو دوره‌ی پیش از آن هم همین روند را ادامه داده بود؛ یعنی: عملکرد مدیریت حاکم بر محیط زیست ایران از رتبه 53 در سال 2006 اینک با 61 پله سقوط در طول شش سال، رسیده بود به 114؛ سقوطی آزاد و بی‌رقیب در بین همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان!

    برای همین است که در توصیف محیط زیست و وضعیت مزاجی طبیعت ایران، یاد جمله‌ی مشهور شادروان عمران صلاحی عزیز افتادم که طنازانه می‌گفت: مهم‌ترین درآمد ما در سال گذشته، پدرمان بود!

    و حقیقت این است که در سال 1390، ما پدر طبیعت ایران را درآوردیم! درنیاوردیم؟

    شما بگویید: خشک شدن بیش از 85 درصد از رویشگاه منحصر به فرد بلوط در دشت برم، تداوم خشکی اغلب تالاب‌‌ها و دریاچه‌های کشور در بختگان، گاوخونی، طشک، مهارلو، ارژن، کافتر، پریشان، گندمان, کم‌جان، آجی‌گل و ارومیه، طغیان ریزگردها در آسمان 22 استان کشور، به همراه روزگار غم‌انگیز دیار زنده‌رود در مرکز ایران، نشاندهنده‌ی چه چیز دیگری جز همان توصیف تلخ عمران صلاحی می‌تواند باشد؟!

این در حالی است که همزمان از ایران به عنوان یکی از هفت کشور اصلی آلوده‌کننده در جهان یاد شد؛ کشوری که از نظر ارزیابی اثرات توسعه بر محیط زیستش هم در بین 15 کشور انتهایی جهان قرار گرفت و شگفت‌آورتر آن که این شرایط ناگوار هیچ بازخورد و واکنش سزاوارانه‌ای را نه در بین برنامه‌ریزان و کلان‌نگران مملکت آفرید و نه حتا وزن شایسته‌ای در اغلب رسانه‌های کشور یافت! چرا؟

    چرا همچنان و کماکان نمی‌توان روزنامه‌ای را در این مملکت یافت که به صورت منظم و روزانه، دست‌کم یک صفحه از مطالب خود را به صورت روزانه به موضوع محیط زیست در کنار صفحه حوادث، ورزش، سینما و سیاست اختصاص دهد؟ چرا هنوز نمی‌توان ردی از یک برنامه منظم هفتگی در رسانه ملّی یافت که موضوع محیط زیست برایش جدی باشد؟ و چرا از بین آن همه بحث‌های آتشین و داغ در صحن بهارستان، سهم محیط زیست اینگونه ناچیز و حقیر بوده و هست؟

    اگر وضعیت کنونی در ایران زمین را نمی‌توان بحرانی محیط زیستی نامید، پس بحران چیست؟

و شاید به همین دلیل باشد که در سال 1390، طبیعت ایران شاهد مرگ زودهنگام و باورنکردنی دو تن از فعال‌ترین متخصصان و سلحشوران خود هم بود: شادروان یاسر انصاری (مدیر مسئول و بنیانگذار نخستین خبرگزاری محیط زیستی ایران؛ سبزپرس) و استاد کامبیز بهرام سلطانی؛ کسی که بیشتر از هر متخصص دیگری در چند سال اخیر نسبت به شرایط وخیم طبیعت ایران هشدار داد و آنقدر صدایش ناشنیده گرفته شد تا دق کرد و مرد …

    با این وجود، همه‌ی خبرها در طبیعت ایران بد نبود؛ دریافت سیمرغ بلورین برای فیلمی که دستمایه‌ای محیط زیستی داشت از جشنواره فیلم فجر، یکی از آن رخدادهای امیدبخش بود؛ زیرا برای نخستین بار بود که مستندی با موضوع محیط زیستی توانسته بود توجه داوران در مهم‌ترین فستیوال سینمایی کشور را جلب کند. از همین رو، جا دارد به سازنده فیلم تأمل‌برانگیز و زیبای “در جستجوی پلنگ ایرانی” آقای فتح‌الله امیری و همکاران سختکوشش در انجمن یوزپلنگ ایران صمیمانه تبریک گویم.

    همچنین، تأسیس و راه‌اندازی مرکز پایش محیط زیستی کشور، یکی دیگر از رخدادهای امیدبخش محیط زیستی بود که سبب می‌شود نظارت جدی‌تری بر روند و کیفیت طبیعت ایران صورت گیرد.

    و سرانجام آن که در سال 1390 بر خلاف سال 1389، میزان آتش‌سوزی در جنگل‌های کشور به طرز محسوسی کاهش یافت.

    امید که در سال 1391 دیگر پدر طبیعت ایران را درنیاوریم و برویم سراغ عموها و دایی‌هایش!

عیدی بهمن ایزدی به ایرانیانی که بیابان و کویر را دوست دارند

بهمن ایزدی را بسیاری شاید نشناسند؛ نه به آن دلیل که مرد کوچکی است، بل از آن رو که همواره دوست داشته است چراغ خاموش حرکت کند؛ هر چند این، او بوده که در سال‌های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، بسیار کوشید تا در آن هرج و مرج شگفت‌انگیز و هجوم یکباره برای تاراج طبیعت، از مواهب سرزمین مادری‌اش تا مرز جان پاسداری کند؛ سلوکی که همچنان حفظ کرده و به رغم رد پای شناسنامه در سیمای گرم و دوست‌داشتنی‌اش، همچنان همه‌ی آنچه دارد را به پای طبیعتی ریخته که عاشقانه می‌پرستد.
و وقتی که صحبت از طبیعت می‌شود، کجا بهتر از کویر و بیابان‌های رازآلود و اهورایی وطن در چاله‌ی لوت مرکزی؛ جایی که قرار است به اتفاق او در همین دومین هفته از نوروز 1390 بپیماییمش …

تا آن زمان رفاقت‌نامه‌ی کویری‌اش در آستانه نوروز 1391 پیش کش شما خوبان باد.
امید، روزگارتان در آغاز فرودین، قابل قیاس با سال‌های رفته نباشد؛ همان گونه که به گرد ِ نوشخندهای سال‌های نیامده هم نمی‌رسد.

رفاقت كوير

    فقط کافی است یکبار با پای دل به سراغش بروی و بر شانه‌های تنهاییاش گم شوی، آنگاه خود را در زلال يگانگي عمیقی حس می‌کنی و با هر وداع دلت را در لوت جا می‌گذاری و اینجا شروع رفاقت با لوت است. با وجودی که در کلاف سر در گم زندگی ماشینی گره خوردهای، او تو را می‌خواند و به بزم هم آغوشی‌اش با آسمان دعوت می‌کند، دعوتی که تا به سرانجام برسد آرام و قرار را از تو می‌ربايد. دگربار وصال رفیق می‌شود و خود را در میان اقیانوسی از بیابان، شن، کلوخ و کلوت و شوره‌زار می‌بینی …

    باد تنوره کشان و بی امان می‌وزد، آنگاه به درستی درمی‌یابی که باد غزل خوان بر سینه‌ی کویر نقاشی می‌کشد و رنگ عاشقانه‌اش را به جان رهگذران دل خسته می‌پاشد. باز هم از میان جلگه‌هایی که اطرافش را بال‌های بی انتهای بیابان فرا گرفته، می‌گذری و در بی نهایت افق نگاهت، شاهد با شکوه ترین رفاقت‌های روزگار می شوی، زمین و آسمان دست‌های مهر آگین هم را گرفته‌اند و تا چشم کار می کند پیش می روند، به نظر می رسد که این رفاقت و رفتن ، هرگز پایانی ندارد، آنگاه حس غریبی احاطهات میکند، حسی که دل انگیختگی رفتن و رفتن را در تو تشدید می کند . رفتن به جایی که نمی‌انی انتهایش کجاست. شاید پایان‌ناپذیری بیابان از جمله مزیت های آنست که تصور تصویر رفتن و نرسیدن را هر لحظه به گونه ای نقش میزند و شاید بخاطر همین است که وقتی بيابان را ترک می کنی، دلت در لوت میماند و پاهای خسته و مشتاقت را تنها می‌گذارد.

بهمن ایزدی

درسی که ماجرای باقر زارع به من و تو و آنها می‌دهد!

    در عین ناباوری، حتا ناباوری در بین بسیاری از اهالی طبیعت دوست، بعد از ظهر امروز – 22 اسفند 1390 – حمیدرضا میرزاده، سردبیر سبزپرس به همراه یکی دیگر از دوستان همراهش راهی بندرعباس می‌شوند تا آخرین اقدامات اداری مرسوم را برای آزادی باقر زارع انجام دهند.
و البته یکی از مهمترین دلایل این تأخیر در پرواز به سوی بندرعباس، ترافیک شدید هوایی و موجود نبودن بلیط هواپیما بوده است! وگرنه این سفر می‌توانست 48 ساعت زودتر هم رخ دهد.
حرفم این است: در شرایطی که اغلب ایرانیان، شاید یکی از دشوارترین روزگارهای اقتصادی خود را به دلیل بحران‌های مالی درون و برون وطنی تحمل می‌کنند؛ اما در پی یک فراخوان محدود اینترنتی، شاهد این بودیم که بیش از 10 میلیون تومان پول برای آزادی یک همیار محیط‌بان اهل روستایی که شاید خیلی از ما، حتا نامش را هم نشنیده بودیم (لاوردین) جمع شد؛ و غرورآمیزتر آن که برای این آزادی، هموطنانی ساکن هزاران کیلومتر آن سوی وطن از مرزهای شمالی کانادا گرفته تا جنوب شرقی آسیا مشارکت کردند.
و این همان درسی است که هم فعالان و دوستداران طبیعت وطن باید فراگیرند و هم آنهایی که عادت کرده‌اند تا سلحشوران طبیعت و دوستداران محیط زیست وطن را جدی نگیرند و بی مهابای فرداها، ملاحظات محیط زیستی را در پای مصلحت‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و … ذبح کنند.
این که ما هنوز بی‌نظیریم؛ هنوز غیرقابل پیش‌بینی هستیم و هنوز وقتی با هم هستیم، نمی‌هراسیم و از هیچ طبیعت ستیزی ترس به دل راه نمی‌دهیم.

    می‌ماند یک نکته!
این که در این ماجرا بودند افرادی هم که مطابق عادت دیرین، ساز مخالف کوک کرده و مانند شخصیت مشهور داستان گالیور، مدام و پی در پی یا نجواکنان و درگوشی زنهار می‌دادند: من می‌دونم … آنها موفق نمی‌شوند و از این جور بدبینی پراکنی‌های معمول …
با این وجود، می‌خواستم از آنها هم تشکر کنم و بگویم که چقدر وجودشان مفید است!
زیرا به قول برنارد شاو: انسان‌های خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!
دوست‌تان دارم … بیشتر از دیروز …

بیش از یک میلیون تومان؛ در نخستین گام!

تا ساعت 9 صبح امروز؛ یعنی کمتر 48 ساعت پس از انتشار گسترده فراخوان کمک برای آزادی یک رزمنده‌ی بی ادعای طبیعت وطن از دیار هرمزگان، خبر می‌رسد که بیش از یک میلیون تومان به حساب آزادی باقر زارع واریز شده است …
این یعنی: ایرانیان هنوز هم با دل‌شان زندگی می‌کنند و هنوز هم پوم تاک مهربانی و همیاری در این آب و خاک پرتپش است …
درود بر شما خوبان که سرود مهرورزی را در آستانه نوروز ایرانی، اینگونه سخاوتمندانه می‌نوازید …
به امید آزادی‌اش تا پیش از برپایی هفت سین 1391 در سبزترین کلبه‌ی روستای لاوردین …

چیزی به نجات باقر زارع نمانده! مانده؟

    نامش باقر زارع است و تا آزادی فقط 10 میلیون تومان فاصله دارد … آیا فراهم کردن این رقم در ایران امروز و برای خانواده بزرگ و عزیز محیط زیست ایران، دشوار است؟ می‌دانم که چنین نیست و می‌دانم که زودتر از آنچه باقر بتواند تصور کند، دوباره به نزد خانواده چشم به راهش بازخواهد گشت و اجازه نخواهد داد تا کل و بز و قوچ و میش و جبیر و پلنگ و دیگر زیستمندان کوه سفید لاور دین – منطقه ای کوهستانی و تپه ماهوری بین شهرستان‌های بستک و بندرلنگه در استان هرمزگان – دوباره بی‌پناه و بی یاور باقی مانند. ایرانیان همیشه ثابت کرده‌اند که:
زندگی گرمی دل‌های به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته است
و برای همین است که در ماجرای باقر زارع نشان خواهند داد که همه‌ی درها را می‌توانند دوباره بگشایند.
گفتنی آن که  به گزارش سبزپرس: به منظور دریافت کمک های مالی دوستداران طبیعت ایران برای تأمین دیه این همیار محیط زیست و آزادی او، حساب بانکی مشترکی به نام «طاهر قدیریان» و «حمیدرضا میرزاده» به ترتیب از «انجمن طرح سرزمین» و «پایگاه خبری فضای سبز و محیط زیست ایران (سبزپرس)» در تاریخ 11 اسفندماه 1390 افتتاح شده است که دوستان و علاقه مندان می توانند کمک های خود را به این حساب واریز کنند.

مشخصات حساب:
شماره حساب: 9-8001536555
شماره کارت: 7467-4419-0610-6221
(با قابلیت انتقال کارت به کارت از تمامی کارت های عضو شتاب در سراسر کشور)
بانک پارسیان. حساب مشترک به نام طاهر قدیریان و حمیدرضا میرزاده

بیلان کاری این حساب بانکی هر سه روز از طریق پایگاه خبری سبزپرس به اطلاع علاقه مندان خواهد رسید.
همچنین آدرس ایمیل Hamyar.mohitban@gmail.com برای این موضوع و سایر موارد مشابه در آینده، تهیه شده است که با فرستادن یک ایمیل به آن، در جریان اقدامات انجام شده قرار خواهید گرفت.
ضمناً طاهر قدیریان با شماره تلفن 09128264170 و حمید رضا میرزاده با شماره تلفن 09196306550 آماده پاسخگویی به سوالات علاقه‌مندان به مشارکت در این فعالیت خیرخواهانه هستند.

       پی نوشت:

    برخی واکنش‌های شورآفرین و امیدبخش به این ماجرا را اینجا ببینید و بخوانید.

یک گفتگوی صریح با اعضای اندیشگاه منابع آب ایران

    روز گذشته، دوم اسفند 1390، به دعوت سید یحیی موسوی (دبیر اندیشگاه مدیریت منابع آب کشور)، نشستی در طبقه دهم از ساختمان شرکت مدیریت منابع آب ایران برگزار شد که در نوع خود منحصر به فرد بود. هرچند این برای نخستین بار نبود که نگارنده فرصت طرح دیدگاه‌های انتقادی خود را نسبت به روند مدیریت حاکم بر منابع آب کشور و به صورت رودررو با برخی از مدیران عالی‌رتبه وزارت نیرو یافته بود. سال گذشته در دوم اردیبهشت هم، چنین نشستی برگزار شد و امیدوارم میزان توجه به محتوای مباحث مطرح شده در نشست دوّم، بیشتر و مؤثرتر از نشست نخست مورد توجه و پیگیری قرار گیرد.

    اعضای شرکت کننده در نشست دیروز علاوه بر آقای موسوی، عبارت بودند از: آقایان مهندس عراقی (معاون حفاظت و بهره‌برداری شرکت مدیریت منابع آب)، مهندس سید احمد علوی (مدیر حوضه آبریز فلات مرکزی)، مهندس اسفندیاری (مدیر سابق دفتر اقتصاد و برنامه‌ریزی)، مهندس میبدی (مدیرکل دفتر آب‌های زیرزمینی) و چند تن دیگر از مدیران وزارت نیرو که آمده بودند تا به پیشنهادها و انتقادهای حمیدرضا خدابخشی (دبیر انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان)، محسن حیدری (از حقوقدانان فعال در حوزه محیط زیست) و نگارنده گوش دهند.

    آنچه که در این نشست مورد تأکید قرار گرفت، ضرورت مشارکت بیشتر مردم و نهادهای مستقل تخصصی در حوزه تصمیم‌گیری مدیریت آب کشور بود؛ دریافتی که منجر به پیشنهاد تأسیس سازمان نظام مهندسی منابع آب کشور شد. همچنین مقرر شد تا طرح داناب با جدیت بیشتری در سطوح متوسطه و ابتدایی پیگیری شود و در این راه، انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان فعالانه‌تر موضوع را در استان راهبردی خوزستان پیگیری کنند.

نکته‌ی جالبی که در این نشست آشکار گردید، آن بود که اغلب دوستان و مدیران محترم، خود دل پر دردی از عدم توجه به گرایه‌های علمی در تصمیم‌گیری‌های صورت گرفته در بخش آب داشتند! از جمله سید احمد علوی، دکتر نبوی و مهندس میبدی خود صریح‌ترین انتقادها را نسبت به وضعیت حاکم بر مدیریت آب کشور بیان داشتند.

    به هرحال، نگارنده به ایشان یادآوری کرد که هم‌اکنون و از دید اغلب فعالان محیط زیست، وزارت نیرو به عنوان مخرب‌ترین دستگاه دولتی کشور در حوزه محیط زیست شناخته شده و وزارتین راه و نفت با فاصله‌ای معنی‌دار در تعقیب آنها هستند! واقعیتی که نشان می‌دهد شما نتوانستید دغدغه‌های خود را آنگونه که به همراهی مردم و فعالان این حوزه منجر شود، طرح کرده و دفاع کنید.

     همچنین تأکید کردم: متأسفانه تصمیمات کارشناسی در وزارت نیرو اغلب فدای مصلحت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شده و با مثال آوردن از فاجعه احداث سدهایی نظیر جگین، اکباتان و گتوند، طرح‌های انتقال آب، استقرار نیروگاه شهید مفتح در همدان و سیکل ترکیبی در کازرون، یادآور شدم اگر امروز نسبت به این بارگذاری‌های اشتباه فریادبرنیاورده و اعتراض نکنید و نکنیم، نسل فردا هرگز شما را و ما را نخواهد بخشید. تجربه تلخ عربستان و فرجام دوزخی‌ای که اینک انتظار 20 میلیون ساکن در این شبه جزیره  را می‌کشد، گواهی است آشکار که اگر ما نیز بر طبل تولید به هر قیمتی بکوبیم، مرگ دیر یا زود به آغوش‌مان خواهد کشید. امیدوارم بر بنیاد روح حاکم بر منشور اندیشگاه، بتوانیم شاهد تحولی ملموس در این حوزه باشیم.

 

  پی نوشت:

–     گزارش این نشست کارشناسی در شبکه خبری آب ایران

–      روایت ماجرا در آبنما نیوز

تراژدی قتل فُک ها و شیرهای دریایی در سواحل آلاسکا و کانادا

    روز گذشته – 15 فوریه 2012 – گزارش تصویری دردناکی در دیلی‌میل انتشار یافت که نشان از پیامد تلخ نامدیریت زباله‌های پلاستیکی در جهان دارد؛ رخدادی که بی‌شک اندیشه‌ی هر انسانی را به تأمل وامی‌دارد و این پرسش تلخ را طرح می‌سازد که ما تا به کی و تا به کجا همچنان می‌توانیم به این شیوه‌ی زندگی خودمحورانه، آزمندانه، مسئولیت‌ناشناسانه و نابخردانه ادامه دهیم؟

    نگاه کنید به شیرهای دریایی دربند … به فُک‌های مرده‌ای که از فاجعه‌ای بزرگ در اقیانوس‌ها خبر می‌دهند!

راستی وقتی شرایط در سواحل آلاسکا و بریتیش کلمبیا در کانادا اینگونه است؛ دیگر چه انتظاری از خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی داریم؟

    باور کنید آنهایی که از بالا به ما می‌نگرند و ما را می‌پایند … سخت دچار شگفتی شده‌اند از نحوه‌ی فرجام مدیریت اشرف مخلوقات بر خویشتن خویش!

    – برای مطالعه بیشتر و ریختن اشک افزون تر!

When The Mermaids Cry: The Great Plastic Tide

A planet poisoned by plastic

Claims island of plastic waste twice the size of Texas is floating in the Pacific are false

دکتر حسین قدیری و biochar

    سه‌شنبه – 25 بهمن ماه 1390 – یکی از دانشمندان به نام ایران که متجاوز از 26 سال است در قدیمی‌ترین گروه پژوهشی محیط‌زیست استرالیا واقع در دانشگاه گریفیث مشغول به کار است، مهمان ما در مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور بود تا از تازه‌ترین پژوهش‌هایش در مورد بایو چار – biochar سخن گوید؛ ماده‌ای ذغال مانند که از تبدیل مواد آلی و بقایای گیاهی عمدتاً موجود در اراضی کشاورزی بدست می‌آید و خاصیتش این است که دوباره کربن موجود در خودش را به این راحتی‌ها به نیوار پس نداده و بدین ترتیب در کاهش انتشار یکی از مهم‌ترین گازهای گلخانه‌ای جهان مؤثر خواهد بود.

    یک نکته جالب دیگر که دکتر قدیری، استاد سابق دانشگاه جندی شاهپور اهواز (شهید چمران) در این سخنرانی مطرح کرد؛ تغییر رویکرد دولت استرالیا از دهه‌ی 90 میلادی در مورد سیاست‌های بخش کشاورزی‌اش بود؛ سیاست‌هایی که سبب شد تا در طول چند دهه، استرالیا به عنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کشاورزی در جهان مطرح باشد، اما خسارت‌های سنگین وارد آمده بر منابع آب و خاک این کشور و تشدید فرسایش خاک، اُفت محسوس سفره‌های آب زیرزمینی و کاهش زیگونگی حیات، سبب شد تا یک بازنگری بنیادی در این سیاست‌ها اعمال شود و اینک فقط از آن تولیدی در کشاورزی حمایت می‌شود که به پایداری بوم‌شناختی سرزمین آسیب نرساند و به این ترتیب، استرالیا ترجیح داد نامش از سیاهه‌ی کشورهای صادرکننده محصولات کشاورزی خارج شود.

    در این باره البته روز یکشنبه آینده در برنامه طلوع شبکه چهارم سیما و از حدود ساعت 8:15 صبح به اتفاق استاد حسین قدیری بیشتر گفتگو و بحث خواهیم کرد.

    تا آن زمان می‌توانید با برخی از مهم‌ترین تألیفات این استاد پرافتخار ایرانی در این نشانی بیشتر آشنا شوید؛ مردی که تاکنون ده‌ها خاکشناس ورزیده را به جهان معرفی کرده و آموزش داده و بیش از 130 مقاله ISI منتشر شده در معتبرترین ژورنال‌های بین‌المللی دارد و با این وجود، سخت دوست‌داشتنی و بسیار فروتن است.

کامبیز سوخت تا پریشان نسوزد!

امروز از دشت ارژن خبر می‌رسد که پس از چند سال، دوباره آب با تالاب آشتی کرده است؛ چرا که در طول 72 ساعت گذشته بیش از 139 میلی‌متر باران را تجربه کرده و دشت برم پس از مدت‌ها سفیدپوش شده است. امید که آسمان بار دیگر ما را ببخشد و فرصتی دیگر برای جبران نابخردی‌هامان دهد.

    یادداشت پیش رو را اما پیش از بارندگی اخیر و برای انتشار در ستون نگاه سبز روزنامه شرق تدارک دیده بودم؛ یادداشتی که بوی کامبیز می‌دهد و شاید اینک به حرمت روح بزرگ و بلند او باشد که بغض آسمان در پریشان اینگونه جوشان و خروشان ترکیده است و می‌رود تا از پریشان حالی پریشان و پریشانیان بکاهد …

خودسوزی پریشان نشانه ‌ی چیست؟

    در دومین روز از بهمن 1390 طبیعت ایران، یکی از نیک‌ترین فرزندان متخصص خویش را در دل خویش جا داد و پیکر پاک استاد کامبیز بهرام سلطانی در میان سوگ و اندوه دوستان و علاقه‌مندانش در قطعه 14 بهشت زهرا به خاک سپرده شد؛ مردی که برای حراست از طبیعتی که بسیار دوستش می‌داشت از میانکاله تا کلاه قاضی و از دنا تا پریشان همه‌ی توانش را گذاشت تا دیگر رمقی برای ادامه‌ی زندگی در پیکرش نماند و رفت …

    هرگز از یاد نمی‌برم که در همین خرداد ماه سال جاری، بهرام سلطانی در بستر خشکیده‌ی دریاچه پریشان راه می‌رفت و با اندوه فراوان برایم می‌گفت: محمّد جان! وقتی پریشان را اینگونه می‌بینم، پریشان می‌شوم …

    و امروز او نیست تا ببیند که پریشان آنقدر خشک شد و خشک ماند؛ و آنقدر از بی‌تفاوتی من و تو در برابر خشکیدگی این بزرگترین پیکره‌ی آب شیرین کشور عذاب کشید تا سرانجام تصمیم به خود‌سوزی گرفت! اصلاً مگر نهنگ‌ها چرا خودکشی می‌کنند؟ کل و بزها چه هنگام خود را از ارتفاعات به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌شان پایان می‌دهند؟ دلفین‌ها چرا راه دریا را گُم می‌کنند و داوطلبانه راه مرگ را می‌پویند؟ مگر جز این است که دیگر راهی برای ادامه‌ی بقا برای خود نمی‌یابند …

    پریشان هم امروز اینگونه شده است؛ وقتی مهم‌ترین منبع تغذیه‌ی این دریاچه، یعنی دشت برم و دامنه‌های اطرافش، با بدترین برهنگی تاریخ‌شان در طول 500 سال گذشته روبرو شده و عملاً 80 درصد از بلوط‌های زیبای زاگرس برای همیشه خشک شده‌اند؛ وقتی در چنین شرایط وخیمی، می‌بینیم که کشت انواع و اقلام محصولات کشاورزی و باغی در زیراشکوب برم، آشکارا شتاب می‌گیرد تا همان اندک رطوبت و غذای موجود در خاک برم هم به یغما رود؛ معلوم است که دیگر چشمه‌های پریشان نخواهند توانست پریشان را از پریشان حالی درآورند. به ویژه اگر بدانیم که بیش از یک هزار حلقه چاه غیر مجاز هم در منطقه حفر شده تا جبران گسترش بی‌رویه‌ی اراضی کشاورزی و کاهش ریزش‌های آسمانی را بکند و به همه‌ی این‌ها باید بارگذاری اشتباه و استقرار نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون را هم افزود؛ نیروگاهی که اینک ظاهراً خود نیز با کمبود آب روبرو شده و چاره‌ای ندارد جز آن که او نیز خراشی دیگر بر پریشان زده و اندک آب باقیمانده در ژرفایش را بالا کشیده و به مصرف سامانه‌های خنک‌کننده‌اش برساند. این درحالی است که خبر می‌رسد جانمایی شهرک صنعتی جدید کازرون نیز به نحوی انتخاب و اجرایی شده که ممکن است، پساب‌ها و فاضلاب ناشی از آن، تهدیدی جدیدتر برای کاهش کیفی آب شرب در دشت پریشان و کازرون محسوب شوند.

    چنین است که از چهارشنبه‌ی گذشته تاکنون پریشان دارد می‌سوزد؛ همانگونه که در سال گذشته دشت سلطان‌آباد شیراز (قره داغ) هم در آتش این خودسوزی ویرانگر سوخت و پدیده‌ای را رقم زد که بسیاری از نسل امروز و دیروز وطن در موردش حتا چیزی نشنیده بودند چه برسد به اینکه بخواهند با چشم خود آن را نظاره کنند. در حقیقت خشکی خاک در لایه‌های زیرین به حدی می‌رسد که بقایای گیاهی موجود در این محیط‌های تالابی یا همان تورب‌ها با سرعت بیشتری شروع به تجزیه شدن و متصاعد کردن گاز متان می‌کنند. در نتیجه، مستعد سوختن شده و وقتی درجه حرارت منطقه از حد معینی بگذرد، رخداد آتش‌سوزی به وقوع پیوسته و به سرعت گسترش می‌یابد.

    بهره‌برداری بیش از توان از سفره‌های آب زیرزمینی و کوبیدن بر طبل خودکفایی در کشاورزی، آن هم به هر قیمتی، حاصلش می‌شود، نشست زمین و خودسوزی خاک.

    و وقتی که اندوخته‌های آلی در این بسترهای زیر سطحی بسوزد، معلوم است که دیگر نه از خاک نشان می‌‌ماند و نه از خاک‌نشان …

    اصلاح الگوی مصرف، افزایش راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، کاهش نرخ ضایعات در این بخش، تعادل دام و مرتع، ممانعت از بارگذاری مراکز صنعتی پرمصرف و معرفی گزینه‌های جایگزین درآمدی برای کشاورزان و دامداران و توقف طرح‌هایی چون فلاحت در فراغت، از مهم‌ترین راهکارهایی است که سبب می‌شود تا وابستگی معیشتی مردم به زمین کاسته شده و بدین‌ترتیب مجالی فراهم شود تا دوباره پریشان، ارژن، برم، زاگرس، میان‌جنگل و … نفسی تازه کرده و زندگی را مجدداً به زیستمندان فارس‌نشین هدیه کنند.

     کلامم را با زنهاری جاودان از شادروان کامبیز بهرام سلطانی به پایان می‌برم:

    «نبايد به خود كوچك‌ترين ترديدي راه داد كه مخالفان محيط زيست هنوز وجود دارند و در ميان ما زندگي مي‌كنند. اين جماعت ممكن است در ظاهر حتا شكل و شمايل حافظان از جان گذشته محيط زيست را به خود گيرند، ولي تحت اين پوشش با سهولت به اقدامات مخرب و طبيعت‌ستيزانه‌ی خود ادامه مي‌دهند

برای او که اینک در ماتم تالاب‌ها و درختان وطن نشسته است

    آنچه که ملاحظه می‌کنید، متن سخنرانی‌ام در مراسم بزرگداشت کم‌نظیری بود که شامگاه هشتمین روز بهمن 1390 در تالار اجتماعات جامعه مهندسین مشاور تهران برگزار شد؛ مراسمی که یقین دارم هرگز از یاد هیچ یک از شرکت‌کنندگان انبوهش نخواهد رفت و چون ستاره‌ای تابناک در تاریخ محیط زیست ایران به یادگار خواهد ماند.

    درود بر یاران نیک کامبیز ؛ مزروقی، زرعکانی، حامدی، شکویی، نوروزی، احمدی طباطبایی، زرسازی و … که می‌دانم همه‌ی تلاش خود را کردند تا نکوداشتی در حد نام بلند کامبیز بهرام سلطانی برپاکنند و درود بر اصغر محمدی فاضل و مسعود باقرزاده کریمی که موافقت کردند تا عمارتی سزاوارانه در میانکاله به نام و یاد استاد ساخته شود.

 

 جهان یادگارست و ما رفتنی ؛ به گیتی نماند به جز مردمی

 به نام نیکو گر بمیرم رواست ؛ مرا نام باید که تن مرگ راست

 کجا شد فریدون و هوشنگ شاه ؟ ؛ که بودند با گنج و تخت و کلاه

 برفتند و ما را سپردند جای ؛ جهان را چنین است آئین و رای

     و امروز می‌خواهم از همین آیین و همین قانون خدشه‌ناپذیر آمدن به دنیا سخن بگویم؛ آمدن مردی که اینک به بهانه‌ی رفتنش اینجا جمع شده‌ایم تا ادای دینی کنیم به ایرانی‌ترین ایرانی‌ای که می‌شناختم و می‌شناختیم …

    مردی متخصص و کارآزموده که می‌دانست در طبیعت باید به دنبال چه بگردد. او نقشه‌ی راه داشت و در شمار آن گروه از نخبگان محیط زیست ایران جای می‌گرفت که همه‌ی طبیعت وطن را وجب به وجب پیموده و در موردش اطلاعاتی به روز داشتند و دارند. برای او فرقی نمی‌کرد که در دشت ارژن گام برمی‌دارد و زیستمندان پریشان را رصد می‌کند یا روزگار کل و بزهای سفیدکوه در دیار فلک‌الافلاک را می‌پاید. پرواز فلامینگوها در میانکاله همانقدر او را به وجد می‌آورد که تماشای خرامیدن یوزپلنگ‌ها در بافق؛ او عاشق نگهبان‌های بی‌ادعای آب در باهو کلات بود و گاندوهای بلوچستانی را چون کبک‌های پادنا و هوبره‌های ولدآباد دوست می‌داشت … کامبیز بلندمازوهای خیرود را می‌پرستید، اما این پرستیدن سبب نمی‌شد تا از دیدن نبکاهای شهداد، کلوت‌های لوت و عمارت‌های مواج جندق و مصر به اوج نشاط نرسد؛ برای او سمندر خالدار امپراتور در دره شهبازان همانقدر شوکت و ابهت داشت که وزغ کویری ساکن در چشمه سفید آب سمنان …

     او می‌دانست که پلنگ دره کجاست؟ توت سیاه آباده را می‌شناخت؛ در توت نده دنا شب‌هایی را صبح کرده بود؛ آبشار پوتک برایش، تبلور زندگی بود؛ درخارتوران او از سر گل‌ها می‌پرید؛ با مانگروها و حراها معاشقه داشت؛ در ساری گل نفس می‌کشید؛ در کم‌جان بختگان، جانش به شماره می‌افتاد و با آرتمیای مرحوم در ارومیه درد دل‌ها کرده بود …

    با این وجود، بهرام سلطانی را فقط برای این دوست ندارم و دوست نداریم که ایران را و طبیعتش را مثل کف دستش می‌شناخت و با زیستمندانش عاشقانه راز و نیاز می‌کرد؛ حتا به دلیل انبوه یادداشت‌ها و کتاب‌های وزینش هم نیست که دوستش دارم …

     من، کامبیز را دوست دارم؛ زیرا وقتی او را در میان انبوه کتاب‌های بیشمارش در آن آشیان کوچک اما دوست‌داشتنی و گرمش در بلوار فردوس، پشت رایانه‌ی شخصی‌اش می‌دیدم؛ ناخودآگاه احساس می‌کردم که در برابر سلطان بهرام ایستاده‌ام و نه بهرام سلطان! مردی که از پشت رایانه‌ی شخصی‌اش با چنان اعتماد به نفسی سخن می‌گفت و می‌نوشت که انگار سلطان جهان و فارغ از هر آن چیزی است که رنگ تعلق دارد. آری … او یکی از بی‌نیازترین اندیشمندان و نخبگان محیط زیست ما بود که هرگز حاضر نشد، سخنی را بر زبان آورد یا کلامی را بنویسد که به آن اعتقادی نداشت. او کابوس روشنفکران هیزم‌کش زمان و زنهاردهنده‌ی مدیریتی بود که هرگز در نقش محلل علمی، نتوانست تأییدنامه‌ای از وی اخذ کند.

    و من و ما اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا پاسداشت طبیعت‌مردی را گرامی داریم که برای مردمش و برای دوستداران محیط‌زیست و تشکل‌های مردم‌نهادی که در این حوزه فعالیت داشتند، همیشه آماده‌ی خدمت صادقانه و بی‌منت بود؛ اما در برابر آنهایی که از پشت میزهای رنگین و اتاق‌های پهن‌پیکر او را خطاب می‌کردند، یک سلطان بود مانند ببر مازندران و شیر ارژن؛ سلطانی که سرنوشتش بی‌شباهت به همان ببر و شیر ایرانی نبود! بود؟

    حکایت این سلطان بی رقیب طبیعت ایران، حکایت آن بوته‌ی خشک گونی است که استاد شفیعی کدکنی، سال‌ها پیش در وصف بزرگ‌منشی و وقارش چنین سروده بود:

 در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز

 پای در زنجیر خاکِ تفته می‌نالد گَوَن

 روزهـا را مـی‌کنـم، پیمــانه، با آمـد شدن

 غوک نی زاران لای و لوش گوید در جواب:

 چند و چند این تشنگی خود را رها کن همچو ما

 پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن

 بوته‌ی خشک گَوَن در پاسخش گوید: خَمُش!

 پای در زنجیر، خوش‌تر، تا که دست اندر لجن

     و محمّد درویش امروز از شما می‌پرسد: به راستی تعداد بهرام‌سلطانی‌های زمانه‌ی ما چند نفر است؟ چرا نسل بهرام‌سلطانی‌ها؛ نسل دانشمندانی که علم‌شان را و وقار علمی‌شان را به پول و قدرت نمی‌فروشند، رو به انقراض است؛ همان‌گونه که یوزها در بافق و گورخرها در خارتوران روبه انقراض‌اند؟ چرا آنجا که باید در برابر طبیعت‌ستیزان قدرت‌سالار یا نادان فریاد می‌زدیم: اگر اینگونه بر طبل توسعه بدون لحاظ توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین بکوبید؛ حاصلش می‌شود بدرود تلخ با گاوخونی، با ارومیه، با آجی گل، با کافتر، بختگان، طشک، پریشان، ارژن، زریوار، میقان، نایبند، خجیر، سرخه حصار، سگزی، هایقر، شادگان، هورالعظیم و گتوند؛ فریاد نزدیم! زدیم؟ چرا در برابر برهنگی شتابناک سرزمین مادری‌مان، در برابر نابودی دشت برم، نشست زمین در قهاوند همدان، آبی‌بیگلوی اردبیل، معین‌آباد ورامین و پریشان فارس سکوت کردیم تا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان آباد، گندمان و پریشان رسید! نرسید؟ و چرا فریادهای یک‌تنه‌ی بهرام‌سلطانی‌ها را طنین ندادیم تا اینگونه در برابر طبیعت‌ستیزان و آب‌سالاران طبیعت‌گریز دست پایین را نداشته باشیم؟

    حقیقت این است که بهرام سلطانی رفت، از بس که جان نداشت؛ از بس که خسته شده بود از فریاد زدن در خلایی که انگار در آن فریادرسی نبود! و من از نگاه غمناک او در آخرین دیدارم، دریافتم که سرنوشت درختان باغ‌مان … ایران‌مان تبر است؛ اگر پیام کامبیز را درک نکنیم و سلوکش را امتداد ندهیم.

     بهرام‌سلطانی می‌گفت: بچه‌ها! اگر می‌خواهید بمانید، بمانید؛ اما به آن شرط که کاری کنید؛ نه این که کاری کنید تا بمانید!

    او به ما یاد داد که یک انسان، تنها زمانی حق دارد به موجود زنده‌ای دیگر، از بالا نگاه کند، که بخواهد به او کمک کند تا روی پای خود بایستد و زندگی کند. و او به ما زنهار می‌زد: یادمان باشد: آن هنگام که از دست دادن عادت می‌شود؛ به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست! هست؟

    اما کامبیز جان! حقیقت این است که می‌دانم روح بزرگت اینک در همین تالار، ما را می‌نگرد، در حالی که همچنان به ماتم درخت‌ها و تالاب‌های وطن نشسته‌ای:

 تو در کنار پنجره

 نشسته‌ای به ماتم درخت‌ها

 که شانه‌های لخت‌شان خمیده زیر پای برف

 من از میان قطره‌های گرم اشک

 که بر خطوط بی قرار روزنامه می‌چکد

 من از فراز کوه‌های سر سپید و کوره راه‌های ناپدید

 نگاه می‌کنم به پاره پاره‌های تن

 به لخته لخته‌های خون

 که خفته در سکوت دره‌های ژرف

 درخت‌های خسته گوش می‌دهند

 به ضجه مویه‌های باد

 که خشم سرخ برف را هوار میزند

 و من و تو زار می‌زنیم

 درون قلب‌های‌ مان

 به جای حرف

                    فریدون مشیری

     با این وجود، اینک ایمان دارم رفیق که روح بلندت را خورشید رها نمی‌کند؛ غم صدایت نمی‌کند و ظلمت شام سیاهت نمی‌کند … زیرا تو بهتر از هر کسی می‌دانی که خدا هست، دگر غصه چرا؟ تویی که یادمان دادی برای آن که همه چیز را شیرین ببینیم، باید فرهاد باشیم و نهراسیم …

 پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا

 و در آن باغ کسی می‌خواند که خدا هست دگر غصه چرا؟

شادگان دیگر شاد نیست!

 

    نزدیک به دو دهه از روزی که بزرگترین تالاب بین‌المللی ایران به سیاهه‌ی تالاب‌های در معرض خطر یا مونترو پیوست، می‌گذرد. اصولاً سیاهه‌ی مونترو ایجاد شد تا دولت‌ها متوجه باشند که اگر به موقع نجنبند و اقدامی مؤثر انجام ندهند، نه‌تنها ممکن است یکی از تالاب‌های ثبت شده در کنوانسیون جهانی رامسر را از دست دهند، بلکه بر سندی مهر تأیید می‌زنند که ترجمان ساده‌ی آن چنین است: ما بضاعت و لیاقت داشتن تالابی در اندازه‌های جهانی را نداریم!

    با این وجود و شوربختانه باید اعتراف کنیم که پوست مدیران حاکم بر ساختمان پردیسان در طول همه‌ی این سال‌ها کلفت‌تر از آن بود که از چنین تهدیدهایی کمر خم کنند و یا دست‌کم اندکی بلرزند یا سرخ شوند!

    یادمان باشد که داریم از تالابی سخن می‌گوییم که به تنهایی بیش از یک سوم از کل وسعت تالاب‌های جهانی ثبت شده ما را در کنوانسیون رامسر دربرگرفته است؛ تالابی که با حدود 538 هزار هکتار وسعت، آشیان بیش از 30 درصد از پرندگان ایران (154 گونه)، 25 درصد از پستانداران ایران (40 گونه) و 45 درصد از ماهیان ایران (36 گونه ماهی مردابی به علاوه 45 گونه ماهی دریایی) را به خود اختصاص داده است؛ آن هم تالابی که وسعتش به سه دهم درصد از خاک وطن هم نمی‌رسد. افزون بر آن، 17 جامعه اصلي گياهي متشكل از 110 گونه گياهي (1.5 درصد از کل گیاهان موجود در کشور)، 3 گونه دوزيست، 9 گونه خزنده و 4 گونه ميگو در اين زيستگاه ناهمتا حضور دارند كه اینک شوربختانه باید بپذیریم: مرگ در کمترین فاصله با ایشان کمین کرده است.

    و نگران‌کننده‌تر آنکه اگر مرگ سرانجام طعمه‌ی خود را درکام کشد، دست‌کم معیشت یکصدهزار نفر از بوم‌نشینان ساکن در قلب و اطراف این تالاب هم به مخاطره جدی می‌افتد، چرا که آنها دیگر هیچ گزینه‌ی جایگزینی برای جبران این هدررفت معیشتی‌شان ندارند.

    خب، پرسش این است که ما در طول دو دهه‌ی اخیر برای نجات شادگان چه کرده‌ایم؟ آیا توانستیم تا نشت دائمی نفت از لوله‌های فرسوده‌ی منطقه را متوقف کنیم (آن هم در شرایطی که می‌دانیم هر لیتر نفت می‌تواند یک میلیون لیتر آب سالم را آلوده کند)؟ آیا توانستیم، حق آبه‌ی تالاب را محفوظ بداریم؟ آیا با شکار بدون مجوز قاطعانه برخورد کردیم؟ آیا از ورود پساب‌های آلوده کشت و صنعت نیشکر، صنایع فولاد، پالایشگاه و … جلوگیری کردیم؟ آیا سکونتگاه‌های داخل تالاب را به خارج از آن انتقال دادیم؟ آیا زیرساخت‌های ضروری برای رونق بوم‌گردی را در منطقه فراهم آوردیم؟ آیا اجازه فعالیت و رشد به تشکل‌های مردم نهاد حامی محیط زیست در منطقه دادیم؟ آیا فکری به حال تجمع و استقرار بیش از 30 واحد پتروشیمیو آلودگی شدید آب، خاک و هوای آنها در جنوب تالاب کردیم؟ آیا …

    فکر می‌کنید لازم است تا پاسخ این پرسش‌ها را مرور کنیم؟! آیا لازم است تا برایتان بگویم حدود سی درصد از آب ورودی به تالاب کاهش یافته و کیفیت آن 70 درصد باقیمانده هم چنان اُفت کرده که دیگر به دشواری بتوان در آن هیچ موجود زنده‌ای را یافت. نگارنده خود در سال گذشته در دو نوبت و چند ساعت محدوده‌ی بزرگی از تالاب را با قایق پیمایش کرد و دریغ از مشاهده‌ی هیچ آبزی‌ای که هنوز در آب بلغزد و نوید زندگی دهد. در همين حال، مطالعات بخش شيرين تالاب شادگان توسط پژوهشكده‌ی آبزي‌پروري جنوب در سال‌هاي 74، 87 و 89 كاهش چشمگير شاخص‌هاي كمي و كيفي اين تالاب و بحراني بودن وضعيت آن را ثابت مي‌كند. به نحوی که گزارش شده میزان تولید اولیه در شادگان به نسبت سال‌های قبل حدود 4.5 برابر کاهش یافته است . تأسف‌آورتر آن که خبر می‌رسد با احداث پالایشگاه امیدیه، سهمیه آب شادگان باز هم به میزان شش میلیون و 583 هزار متر مکعب در سال کاهشی دوباره خواهد یافت تا همگان به احترام عزم سازمان حفاظت محیط زیست در پاسداری شایسته از توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین مادری‌مان از جا برخواسته و یک کف مرتب بزنند! نزنند؟

    بگذریم … ظاهراً شادگان دیگر هرگز شاد نخواهد شد و ما همچنان رکورددار ماندن تالاب‌هامان در سیاهه‌ی مونترو می‌مانیم! و شگفت‌آورتر آن که حال همه‌ی ما همچنان خوب است! نیست؟