بایگانی دسته: منابع آبی

طلوع در هفتاد و سومین برنامه سر به آسمان می‌ساید از کوه ها و غارهایش می‌گوید

    در سال 2002، سالی که بر پیشانی‌اش، عنوان سال جهانی کوهستان نقش بسته بود؛ نمایندگان عضو مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصویب کردند تا از این پس در یازدهم دسامبر هر سال، جهانیان در گرامیداشت کوهستان‌ها مراسمی برپای دارند. امسال، دهمین سالی است که این مراسم در بسیاری از کشورهای جهان، از جمله ایران برپاشده و می‌شود. به همین مناسبت، امروز در هفتاد و سومین برنامه محیط زیستی طلوع می‌کوشم تا به اتفاق عباس محمدی، مدیر گروه دیده‌بان کوهستان و آقای قربانی – از راهنمایان تورهای غارنوردی – به کوه‌ها و غارهای ایران بپردازیم و فرازها و فرودهای این ارزشمندترین پاره‌های ضامن تداوم حیات در فلات ایران را واکاوی کنیم.

    یادمان باشد که كوه‌ها همه‌ي آن چيزهايي را برای بشر تداعی می‌سازند که با استقامت، بلندپروازي و حفيرشمردن مشكلات عجین شده است. حقیقت آن است که وقتی کوه می‌روی و از آن بالا به شهر و آدم‌هايش نگاه كني، تازه درمي‌يابي كه چقدر بزرگي و تا چه اندازه آن چه را كه بزرگ مي‌پنداشتي و عظيم تصورش مي‌كردي، ريز است و قابل صرف‌نظر كردن!

    اگر آدم‌هايي را كه روزگاري از عمرشان را در كوه سپري كرده باشند، بشناسي؛ خوب مي‌فهمي كه چه مي‌گويم؟

    عباث جعفري يكي از آن انسان‌هاي فرازميني بود كه هرگز گرايه‌هاي آدم‌زميني‌ها نتوانست او را جذب كند كه هيچ؛ در مواجهه با ادا و اصول‌هاي اين پاييني‌ها اغلب خنده‌اش مي‌گرفت! نمي‌گرفت؟

    امّا فارغ از اين نازك‌انديشي‌هاي فرازميني! كوهستان‌ها در پايداري و ماندگاري و نشاط و شادابي مردمان پاياب‌نشين نقشي انكار ناشدني دارند.

    ما بايد نشان دهيم كه مانند مردمان سر رود، آب را مي‌فهميم و تمام تلاش‌مان را كرده و خواهيم كرد تا آن را نه‌تنها گل‌آلود نسازيم، بلكه با حفاظت و حراست از سبزينه‌هاي خوش رنگ و بوي كوهستان‌ها، بيش از پيش به زلاليت و شفافيتش كمك كنيم.

    كوه‌ها بزرگترين و قابل اعتماد‌ترين اندوخته‌گاه‌هاي آب شيرين جهان هستند؛ سرزميني كه از نعمت داشتن كوهستان محروم باشد؛ هرگز نخواهد توانست كابوس زوال تمدن خويش را به افسانه بدل سازد.

    و ايران ما، سرزمين مقدس و عزيز من و تو از اين منظر جايگاهي استثنايي دارد؛ جايگاهي كه سبب شده به رغم قرار گرفتن در خشك‌ترين نوار جغرافيايي جهان (عرض 35 درجه شمالي) همچنان با 400 ميليارد متر مكعب ريزش‌هاي آسماني در سال، زندگي پايسته‌‌اي براي زيستمندانش به ارمغان آورد. نزديك به 6 هزار متر اختلاف ارتفاع در پهنه‌اي كه فقط 1.2 درصد از خشكي‌هاي جهان را به خود اختصاص داده؛ گواه آن است كه مادر طبيعت، ايرانيان را بسيار دوست دارد و ما بايد ثابت كنيم كه سزاوار اين مهرورزي كم‌نظير هستيم.

    يادمان باشد كه مردمان برلين حاضرند ميلياردها يورو هزينه كنند تا فقط يك كوه هزارمتري بدست آورند؛ پس چگونه است كه ما سجده‌ي شكر براي داشتن دماوند و دنا و سبلان و تفتان و سهند و الوند و آرارات و بينالود و بابا موسي و توچال و … به جا نمي‌آوريم و قدر اين آيه‌هاي استوار زمين را در این کهن بوم و بر نمي‌دانيم.

    چگونه است كه كوهستان‌ها را به زباله‌دان بدل كرده و ميزان نرخ فرسايش آبي را در آنها تا 100 تن در هكتار افزايش داده و مي‌دهيم؟ آیا هیچ می دانیم که البرز مرکزی را در بیخ گوش تهران خطر بیابان زایی تهدید می کند؟!

    مطابق معمول با ما با شماره پیامک 3000044 می‌توانید همراه باشید.

پیام کنفرانس دوحه برای محیط زیست جهان چیست؟!

    شامگاه دیروز، بعد از یک تمدید 24 ساعته، سرانجام کنفرانس دوحه به پایان رسید و به رغم پیش‌بینی‌های منفی صورت گرفته، سرانجام نمایندگان 200 کشور شرکت کننده به یک توافق – هر چند کوچک – دست یافتند و آن موافقت با تمدید همین پیمان کنونی کیوتو تا سال 2020 بود؛ پیمانی که البته در بهترین شرایط فقط می‌تواند بر روی کشورهایی اثر گذارد که مسئول تولید 15 درصد از گازهای گلخانه‌ای جهان هستند و آن چند قلدر جهان به رهبری ایالات متحده آمریکا که مسئول انتشار 85 درصد این گازهای مرگ‌آور هستند، بدون امضای هیچ تعهدی، اجلاس را ترک کردند و رفتند!

    با این حساب شما فکر می‌کنید، برگزاری اجلاس هیجدهم در دوحه، موفقیت آمیز بوده است یا نه؟ پرسشی که در نوشتار زیر کوشیده‌ام تا برایش پاسخی ارایه دهم:

    در شرایطی که این‌ روزها و به ویژه روزهای پایانی هفته گذشته، تهران و برخی از کلان‌شهرهای ایران، مانند اصفهان، اراک، مشهد و تبریز در بدترین شرایط آلودگی هوا به سر می‌بردند و پدیده‌ی وارونگی دما یا اینورژن، بار دیگر مردم، مسئولین و رسانه‌ها را متوجه آسیب‌پذیری شدید سکونت‌گاه‌های بزرگ ایران در مواجهه با ویژگی‌های جغرافیایی، اقلیمی و زمین‌ریخت‌شناسی (ژئومرفولوژی) کشور در جانمایی شهرهایی با ساکنان بیش از یک میلیون نفر کرده است؛ در آن سوی آب‌های خلیج فارس، مهم‌ترین اجلاس محیط زیستی جهان موسوم به COP 18، دومین هفته کار خود را هم به پایان برد تا نمایندگان عالی‌رتبه 193 کشور کره زمین بتوانند سرانجام جانشینی شایسته برای پیمان کیوتو بیابند تا بلکه غول ویرانگری که از آن با عنوان تغییرات اقلیمی (climate change) و جهان‌گرمایی (global warming) یاد می‌شود، مهار گردد و جدی‌ترین خطر پایداری حیات در زمین به کمینه تقلیل یابد.

    تحلیل‌هایی که یکشنبه گذشته – 12 آذر ماه 1391 – توسط دکتر رنجبر از سازمان هواشناسی کشور در باره آینده اقلیمی کشور در همایش بررسی مشکلات تالاب‌ها در تالار مهندسین مشاور ارایه شد، نشان می‌دهد که از بین 20 مدلی که آینده اقلیمی ایران را بر بنیاد داده‌های هواشناسی موجود برای نیم قرن آینده پیش‌بینی کرده‌اند، حتا یک مدل هم وجود ندارد که احتمال افزایش میانگین بارندگی یا کاهش دما را در فلات ایران تأیید کند؛ هشداری که آشکارا نشان می‌دهد چنانچه نتوانیم به کمک جامعه جهانی بر روند شتابناک افزایش انتشار گازهای گلخانه‌ای غلبه کنیم، آنگاه نه‌تنها باید تبعات جبران ناپذیر آن را در خشک شدن بیشتر دریاچه‌ها و تالاب‌های کشور، کاهش وسعت رویشگاه‌های جنگلی، افت سطح آب زیرزمینی، افزایش رخداد آتش سوزی در عرصه‌های طبیعی و نزول کمیت و کیفیت زیگونگی حیات (تنوع زیستی) تحمل کنیم، بلکه بی شک، تبعات آن بر روی تشدید جزایر حرارتی، اینورژن، افزایش شمار رخداد ریزگردها و خلاصه فزونی فرآیندهایی که به بحرانی‌تر شدن آلودگی هوا در اغلب سکونتگاه‌های اصلی کشور منجر می‌شود، اثری مهارناپذیرتر خواهد نهاد.

    در این میان، اما انتخاب دوحه به عنوان میزبان چنین کنفرانس مهمی می‌تواند اندکی مأیوس‌کننده باشد و امید فعالان و طرفدران محیط زیست را برای به سرانجام رسیدن چنین گردهمایی‌هایی به شدت کاهش دهد. چرا که مردمان ساکن در کشوری که شمارشان حتا به دومیلیون نفر هم نمی‌رسد، به گونه‌ای زندگی می‌کنند که اگر قرار بود همه‌ی مردم ساکن در همه‌ی قاره‌های جهان هم اینگونه به زندگی خود ادامه دهند، باید وسعت کره زمین را دست کم 5 برابر افزایش می‌دادیم . زیرا قطر، یکی از بدهکارترین کشورهای جهان از منظور ردپای اکولوژیکی محسوب می‌شود؛ کشوری که سرانه مصرف آب شیرین شهروندانش در جهان بی‌رقیب است و به همراه امارات متحده عربی و کویت در قعر کشورهایی قرار دارند که آشکارا مواهب طبیعی آینده خود را به ارزان‌ترین رقم ممکن در گذشته و حال به تاراج برده و حراج کرده‌اند.

    به راستی چگونه است کشوری که اصولاً کارنامه قابل قبولی در حوزه محیط زیست ندارد و خود یکی از مهم‌ترین ممالک تولیدکننده گازهای گلخانه‌ای به شمار می‌رود، باید بتواند رهبری جامعه جهانی را در رسیدن به پیمان کیوتو 2 برعهده بگیرد؟ آیا پیام کنفرانس دوحه برای جهانیان آن نیست که “مهم نیست، چقدر زمین را آلوده می‌کنی! مهم این است که چقدر می‌توانی پول خرج کنی تا ناظران بین‌المللی و متولیان محیط زیست جهانی را قانع کنی که چشمان و گوش‌ها و بینی‌شان دچار قضاوت نادرست شده است!”

    به قول نویسنده گاردین: «به نظر می رسد، قطر که پیش از این بدون داشتن هیچ سابقه و رزومه‌ای در فوتبال جهان، میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ فوتبال را نیز کسب کرده بود، قصد دارد با خرج کردن دلارهای نفتی برای خود در عرصۀ بین المللی جایگاه و موقعیت کسب کند، آنقدر که می‌تواند سران کشورهای جهان را در حالی که از سرمای سامانه‌های تهویۀ مطبوع در حال لرزیدن هستند به شنیدن این درفشانی‌های شیخ عبدالله بن حمد العطیه، وزیر سابق نفت این کشور و رئیس کنفرانس وادارد که: «میزان نشر سرانه کربن کشورها اهمیت زیادی ندارد، بلکه باید کل میزان انتشار کربن هر کشور مورد توجه قرار گیرد. »

 

آرمان‌های نقشه جامع علمی کشاورزی و یک پرسش!

    اخیراً کار تهیه نقشه‌ی جامع علمی بخش کشاورزی به مراحل نهایی آن رسیده و به گفته دکتر محمدرضا نوتاش – مدیر طرح تدوین نقشه جامع علمی کشاورزی – قرار است به زودی، پس از جمع‌بندی آخرین نظرات کارشناسی پیرامون محتوای بندهای هفت‌گانه آن، برای تصویب نهایی در اختیار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار گیرد. این نقشه که در راستای تهیه‌ی نقشه‌ی کلان علمی کشور و برآمده از اهداف بلند مندرج در سند چشم انداز 20 ساله ایران 1404 تنظیم شده است؛ تأکید کرده که قرار است جمهوری اسلامی ایران در سال 1404 هجری شمسی، هم در تولید محصولات اساسی (مثل گندم) به خودکفایی رسد و هم صادرات مواد غذایی سالم و پاک را تجربه کند؛ سیمایی که آشکارا در صورت تحقق می‌تواند توانمندی ایران را در حوزه‌ی امنیت غذایی به رخ رقیبان و همسایگانش در منطقه و جهان کشد. در عین حال، از آنجا که در سند چشم‌انداز 20 ساله، به درستی تأکید شده که دستیابی به رفاه ملی در گرو برخورداری ایرانیان از محیط زیست مطلوب است؛ در بندهای سوم و هفتم از چشم‌انداز بخش کشاورزی در افق 1404 هم تأکید شده که این مهم، ضمن رعایت اصول حفاظت و بهره‌برداری پایدار از منابع طبیعی، محیط زیست و ذخایر ژنتیکی کشور و بر بنیاد دانش مبتنی بر مدیریت جامع حوضه‌های آبخیز استوار خواهد بود. نکته‌ای که به طرز معنی‌داری می‌تواند نگرانی فعالان حوزه محیط زیست و منابع طبیعی را از عواقب سیاست‌های یک سویه برای دستیابی به خودکفایی در بخش کشاورزی و به هر قیمت، کاهش می‌دهد. با این وجود، به نظر می‌رسد همچنان برای دستیابی به چنین اهداف بلندی، سخت‌افزار و نرم‌افزار لازم در حوزه‌ی نظام بودجه‌ریزی و تدوین برنامه‌های پنج‌ساله دیده نشده است. به عنوان مثال، در حالی که در بند نخست از اهداف سیزده‌گانه کلان نظام فناوری علم و کشاورزی (مصوب کمیسیون نقشه جامع کشاورزی در مورخ 24 مهرماه 1391)، به صراحت قید شده که ایران باید به کسب مقام نخست و مرجعیت علم و فناوری بخش کشاورزی در سطح منطقه و جهان اسلام دست یابد؛ می‌بینیم که نمایندگان مجلس، دولت را مؤظف کرده‌اند تا پایان برنامه پنجم توسعه، راندمان آبیاری را به 42.5 درصد افزایش دهد. در صورتی که هم‌اکنون میانگین راندمان آبیاری در سطح منطقه چیزی در حدود 60 درصد است و البته استاندارهای جهانی آن در کشورهای اتحادیه اروپا و برخی از ایالت‌های آمریکا، رقمی بالای 80 درصد گزارش می‌شود. به دیگر سخن، اگر قرار است به مرجعیت علمی کشاورزی در منطقه بدل شویم، باید دست‌کم در حوزه راندمان آبیاری و ضایعات بخش کشاورزی، جهشی بزرگ و واقعی را بیافرینیم. در صورتی که به گفته سید رحیم سجادی، معاون آب، خاک و صنایع وزارت جهاد کشاورزی، با اعتبارات تخصیص یافته به وزارت جهاد کشاورزی، حتی نمی‌توانیم اهداف مندرج در برنامه پنجم توسعه را محقق سازیم که البته آن اهداف هم بسیار پایین‌تر از انتظار تعیین شده است!

    امیدوارم تا فرصت باقی است، تهیه کنندگان این نقشه بتوانند کلان‌نگران و برنامه‌ریزان کشور را قانع کنند که یا آنها باید در حمایت‌های مالی و نرم‌افزاری خود در بخش کشاورزی تغییری معنادار و مهم دهند و یا بپذیرند که درج چنین‌بلندپروازی‌هایی که از پشتوانه لازم و حمایت‌های بایسته بدنه‌ی دولت و حکومت برخوردار نیست، تا چه اندازه می‌تواند آسیبش در افق 1404 (یعنی کمتر از 13 سال دیگر) بیشتر از منافعش باشد. یادمان باشد که همچنان جهت‌گیری غالب برنامه‌ها و بودجه‌ها بر بنیاد افزایش آب قابل دسترس در بخش کشاورزی است، به همین دلیل می‌بینیم که فقط بودجه بخش سدسازی و طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای به تنهایی چند برابر کل بودجه وزارت جهاد کشاورزی در طول برنامه پنج ساله است. در صورتی که چه فایده دارد آب بیشتر در اختیار بخشی قرار دهیم که رسماً اعلام می‌کند حتا تا پایان برنامه پنج ساله پنجم هم نمی‌تواند بیشتر از 40 درصد از آب تخصیص یافته به خودش را در چرخه‌ی تولید به کار انداخته و مهار سازد. آیا این مصداق بارز حیف و میل اموال و سرمایه‌های ملک و ملت نیست؟

 

مرگ خانمیرزا؛ رخداد تلخی که می‌تواند زنهاری شیرین بیافریند!

    شاید شمار اندکی از اهالی لردگان در جنوب استان چهارمحال و بختیاری باشند که هنوز خاطره‌ی روزهای طلایی خانمیرزا را در مرکز ارتفاعات سبزکوه و شمس‌آباد به یاد داشته باشند؛ روزهایی که در آن، بلوط‌های سر سبز و پرنشاط زاگرس در سرشاخه‌های رودخانه خروشان و گوارای خرسان، پیش از آن که کارون را بسازد و آبزیان خلیج فارس را دمی تازه بخشد، از برکت چشمه‌هایی جوشان و تالابی زیباتر و بزرگ‌تر از شیمبار، مجنون‌وار به زندگی لبخند می‌زدند و از بازیگوشی‌های تمام نشدنی سنجاب‌ها بر روی شاخ و برگ‌شان و پرواز بی‌پایان حواصیل‌های سفید و خاکستری، لذت و وقار و رضایتمندی را به خون مردم غیور دیار بختیاری می‌دمیدند تا آنها با اطمینان بدانند که این از “بخت” یاری آنها بوده است که بختیاری شده‌اند.

    دارم از تالابی با بزرگی حدود دو هزار هکتار – یعنی تقریباً برابر با تالاب بین‌المللی چغاخور – سخن می‌گویم که امروز اثری از آن باقی نمانده است! چرا؟

    و غم‌انگیزتر آن که نه‌تنها امروز اثری از آن تالاب جوشان و گوارا در دهه‌ی پنجاه شمسی باقی نمانده است، بلکه سطح سفره‌های آب زیرزمینی چنان کاهش یافته که زمین با پدیده‌ی فرونشست – یعنی خطرناک‌ترین و بی‌بازگشت‌ترین مرحله از بیابان‌زایی – مواجه شده است.

    و باز نگران‌کننده‌تر آن که ماجرا از مرز فرونشست زمین هم پیش‌تر رفته و اینک چند روزی است که از آن دیار سبز و خرم و پرطراوت دیروز، خبر می‌رسد که زمین در حال سوختن و از درون گداختن است؛ درست مثل قصه‌ی تلخ سال گذشته دریاچه پریشان در کازرون و سال‌های قبل‌ترش در سلطان‌آباد و قره‌باغ شیراز و گندمان در بروجن.

    به راستی چه اتفاقی در بام ایران رخداده است؟ چگونه است در خطه‌ای که بیشترین سرانه‌ی آب شیرین ایرانیان، همواره به نام او سند می‌خورده، باید کار به چنان بی‌سامانی بزرگ و غیرقابل جبرانی برسد که زمین از شدت عطش و بی‌آبی در درون بسوزد و زیستمندانش را فراری دهد.

    درحقیقت، همه چیز از آنجا آغاز شد که گروهی از مردمان خیرخواه در آغازین سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی (در جهاد سازندگی آن روز) تصمیم گرفتند تا با زهکشی اراضی تالاب و خشکاندن آن، زمین‌های زراعی بیشتری برای مردم بیافرینند تا هم درآمدشان بیشتر شود و هم کشور را به خودکفایی در محصولات غذایی نزدیک‌تر سازند. می‌بینید؟ ظاهراً نیت‌ها خیر بوده است و بهانه‌ی قتل تالاب، شکوفایی اقتصادی و اشتغال‌زایی بیشتر بوده است؛ اما تاریخ همواره نشان داده است که نیت خیر، به تنهایی برای دستیابی به عاقبت خیر کافی نیست! هست؟ همانگونه که مردم ساکن در کنار تالاب بختگان، وقتی که تالاب کم‌جان را خشکاندند تا کشاورزی‌شان را گسترش دهند، دریافتند و همانگونه که متجاوزان به پریشان، زریوار، گاوخونی، ارژن، گندمان، کانی‌برازان، ارومیه و … دریافتند که نه باید و نه می‌توان به بهای مرگ تالاب‌ها و عقب‌نشینی آنها، زندگی و رفاه پایدار برای مردم به ارمغان آورد. بیش از سه دهه است که اینک بر مزار آن تالاب نگون‌بخت در خانمیرزا، محصولات پرخواهشی چون برنج و لوبیا کاشته می‌شود که به آب فراوانی نیاز دارند؛ آبی که برای تأمینش ناچار از حفر بیش از 700 حلقه چاه شدند و در نهایت، با این بارگذاری اشتباه و بی‌تناسب با توان بوم‌شناختی منطقه، هم دود از دهانه‌ی اغلب آن چاه‌ها درآمد و خشک شدند و هم دود از دل زمین تشنه و مظلومی که زمانی آن را با قطعه‌ای از بهشت هم عوض نمی‌کردند!

    و البته معلوم است که چه بر سر شالیزارها آمده باشد …

    باشد که این تجربه‌های تلخ و گرانبار، سبب شود تا هرگز به بهانه‌هایی چون رونق اقتصادی و ملاحظات اجتماعی و سیاسی، تیشه بر ریشه‌ی ضریب پایداری اکولوژیکی سرزمین نزده و شاخه‌ای را که خود بر آن منزل گرفته‌ایم، از بن نبریم.

    این، آن زنهار شیرینی است که امیدوارم از پس رخداد تلخ خودسوزی خانمیرزا، شنیده باشیم.

    انشاالله …

 

آیا می‌شود از یک دریاچه خشک، ماهی صید کرد؟

    عنوانی که بر پیشانی این نوشتار برگزیده‌ام، جمله‌ای است که سه روز پیش، وزیر محیط زیست چین، آقای ژو شنگ سیان Zhou Shengxian خطاب به مدیران بزرگ‌ترین شرکت‌های چینی بر زبان آورد. وی، ضمن ابراز ناخشنودی از روند توسعه کشور متبوعش در طول دو دهه‌ی اخیر، هشدار داد که اگر همچنان بدون توجه به ملاحظات محیط زیستی در صدد رشد اقتصادی به هر قیمتی برآییم، کشور را با یک ورشکستی جبران‌ناپذیر و آینده‌ای خطرناک هم‌آغوش کرده و درست مانند آن فرد نادانی عمل می‌کنیم که نخست فرمان خشک شدن یک دریاچه را می‌دهد و آنگاه به ماهیگیرها می‌گوید: تورها را در آب بیاندازید و هر چقدر می‌خواهید، ماهی صید کنید! نوش جان …

     می‌دانم که خوانندگان تیزبین این نوشتار، بلافاصله با خواندن سطور بالا، یاد پیشنهاد شگفت‌انگیز دکتر پرویز کردوانی برای تغییر ماهیت بوم‌سازگان دریاچه ارومیه افتادند که یکی دو هفته پیش، برای نخستین بار در دانشگاه هنر تهران از آن رونمایی کرد . اما، روی سخنم در اینجا، فراتر از یک فاجعه‌ی منطقه‌ای یا ملّی است؛ زیرا آنچه که به وزیر محیط زیست کشوری که همچنان توسط بزرگترین تشکیلات کمونیستی جهان اداره می‌شود، قدرت و جسارت طرح چنین انتقادهای کم‌سابقه‌ای را داده است، همانا آگاهی از ژرفای اطلاعات گسترده و نگران‌کننده‌ای است که نه فقط کشور متبوعش، که تمامیت حیات در همه‌ی کشورهای موجود در همه‌ی قاره‌های جهان را به چالش گرفته است . زیرا او بهتر از هر کسی می‌داند که از سال 2006 تاکنون، این چینی‌ها بوده‌اند که گوی سبقت را از آمریکایی‌ها در تولید گازهای گلخانه‌ای ربودند و به مقام نخستین کشور آلوده کننده جهان با تولید 6200 میلیون تن دی اکسید کربن (400 میلیون تن بیشتر از آمریکا در سال 2012) مفتخر شدند؛ مقامی که دیر یا زود باید عقوبتش را بچشند و البته هندی‌ها هم دارند چهار نعل می‌تازند تا مقام نایب قهرمانی را از آمریکایی‌ها بربایند. هر چند، همچنان با توجه به جمعیت، به نظر می‌رسد رکورد سرانه تولید دی‌اکسید کربن، در رقابت بین این سه کشور، همچنان در دست آمریکایی‌ها باقی خواهد ماند؛ با این وجود باید بسیار خوشحال باشیم که قطری‌ها در آمریکا زندگی نمی‌کنند! چرا که هیچ انسانی به اندازه مردم اندک موجود در کشور کوچک اما زیاده‌خواه قطر نیست که بر طبل مصرف، بی مهابای فرداها می‌کوبد؛ طبلی که طنین آن، دیر یا زود گریبان‌مان را خواهد گرفت و شوربختانه خشک و تر را با هم خواهد سوزاند.

    کافی است نگاه کنیم به گزارش هفته گذشته بانک جهانی که در 18 نوامبر 2012 منتشر شد و در آن به صراحت اعلام گردید: اگر جامعه‌ی جهانی نتواند اقدامی برای مهار تغییرات اقلیمی انجام دهد، در پایان نخستین سده از هزاره سوم میلادی، یعنی تا کمتر از 88 سال دیگر دمای زمین چهار درجه سانتی‌گراد افزایش خواهد یافت. این در حالی است که در طول قرن بیستم، فقط 0.76 درجه سانتی‌گراد بر میانگین دمای کره زمین افزوده شد و حاصلش اینگونه فاجعه‌بار در شمالگان، جنوبگان و یخچال‌های هیمالیا تا جزایر اقیانوس هند و سواحل نیویورک و فوکوشیما خود را نشان داد. به فاصله فقط سه روز از انتشار این گزارش، سازمان ملل متحد در یک گزارش تکان‌دهنده‌تر فاش ساخت که برآورد پیشین دانشمندان در مورد میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای اشتباه بوده و هم‌اکنون این مقدار، دست کم 14 درصد حتا بیشتر از میزانی است که برای سال 2020 پیش‌بینی شده بود . در این گزارش که گروهی مرکب از 55 دانشمند صاحب‌نام از 20 کشور جهان تحت هدایت برنامه محیط زیست ملل متحد (UNEP) و بنیاد اقلیم اروپا کار تهیه و انتشار آن را برعهده داشتند ، آمده است: در صورتی که اقدام فوری از جانب کشورها در زمینه کاهش تولید گازهای گلخانه‌ای صورت نگیرد، انتظار می‌رود میزان اشاعه این گازها تا 58 گیگا تن طی 8 سال برسد. درصورتی که گزارش‌های ارزیابی قبلی تاکید داشتند که میانگین انتشار و گسترش گازهای گلخانه‌ای تا 2020 از مرز 44 گیگاتن هرگز عبور نخواهد کرد.

نقشه بالا میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای توسط کشورهای جهان را نشان می‌دهد (هر چه رنگ قرمزتر باشد، سهم بالاتر است) و نقشه پایین، اثر تغییر اقلیم بر کشورهای جهان.

یادمان باشد که خطر تغییرات اقلیمی یکی از بزرگترین چالش‌هایی است که توسعه با آن مواجه است و رهبران جهان باید مسئولیت اخلاقی خود را برای انجام اقدامی به نفع نسل‌های آینده، به ویژه فقیرترین آنها ایفا کنند. چرا که در صورت تحقق این افزایش 4 درجه‌ای، شهرهای ساحلی به زیر آب می‌روند؛ مناطق خشک (مانند ایران)، خشک‌تر می‌شوند و مناطق مرطوب، مرطوب تر؛ بروز موج‌های گرمای بی‌سابقه در بسیاری از سرزمین‌ها به ویژه در مناطق حاره‌ای؛ تشدید کمبود آب شیرین در اغلب نواحی زمین؛ افزایش شدت توفان‌های گرمسیری؛ از دست دادن غیرقابل برگشت تنوع زیستی از جمله سامانه‌ی شکننده و بسیار مهم صخره‌های مرجانی از دیگر تغییرات مهیبی است که می‌تواند اثراتی جبران ناپذیر بر توان زیست‌پالایی کره زمین برجای نهد.

    و اینها همه شناسه‌های دهشتناکی است که وزیر محیط زیست چین، آنها را دریافته و می‌داند تا چه اندازه از برنامه عقب است.

    کافی است به نقشه جهانی کشورهای اثرگذار و متأثر از انتشار گازهای گلخانه‌ای نگاه کنیم که هفدهم مارس 2011 منتشر شده است و آشکارا نشان می‌دهد که اتفاقاً کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا، کانادا، روسیه، اروپا و استرالیا که در طول یک قرن اخیر بیشترین انتشار گازهای گلخانه‌ای را سبب ساز شده‌اند، خود به مراتب کمتر از کشورهایی نظیر ایران، عربستان، مصر، افغانستان و برزیل در معرض آسیب قرار دارند که گواه دیگری بر نابرابری خطرناک اقلیمی در سده‌ی پیش رو است.

     حال، جای یک پرسش کلیدی از دولتمردان ما در این میان مطرح است؛ ما چه کار داریم می‌کنیم؟ چه برنامه‌ی عملی و جدی برای مهار این بحران، به ویژه در ایرانی داریم که به شدت از تغییر اقلیم آسیب‌پذیر نشان می‌دهد. آیا می‌دانیم که سهم انتشار گازهای گلخانه‌ای برای کشورهای در حال توسعه از میزان کمتر از 40 درصد در سال 1990 به بیش از 50 درصد در سال 2012 افزایش یافته است ؟

    نباید از خاطر برد که همه‌ی خبرها بد نیست و هنوز اگر بتوانیم، به سمت استحصال انرژی‌های نو حرکت کنیم، به سمت تغییر سامانه‌های کشاورزی و استقرار روش‌های بی‌خاکورزی و کاهش مصرف کود و سموم شیمیایی همت گماریم، به سمت حراست از رویشگاه‌های جنگلی و حفاظت از محیط‌های تالابی گام‌های اساسی برداریم و نیز از سهم پروتئین حیوانی در سبد غذایی خود در تعاملی جهانی بکاهیم، می‌توانیم مانع گرم شدن بیش از 2 درجه‌ای کره زمین تا پایان قرن پیش رو شویم.

    آیا این آرزویی محال و دست‌نایافتنی است؟ برای یافتن پاسخ، کافی است این روزها به حجم بحث‌های درگرفته در صحن بهارستان و در ساختمان پاستور دقت کنید و سهم چنین جستارهایی را در آنها بجویید که به خطر تغییر اقلیم پرداخته‌اند تا خود متوجه شوید که ما در کجای این داستان گم شده‌ایم!

 

دو راه ساده برای نجات زمین!

    پرسش یکشنبه گذشته ( 28 آبان 1391) در هفتادمین برنامه محیط زیستی طلوع، در باره مهم‌ترین زباله جهان بود. از بینندگان برنامه پرسیده بودم که به نظر شما از بین ظروف یکبار مصرف، کیسه های پلاستیکی، ته سیگار و قوطی‌های مواد غذایی، کدامیک بیشترین خطر را برای طبیعت به بار می‌آورند؟ از آنجا که موضوع برنامه هم مدیریت ظروف یکبار مصرف در مراسم عزاداری دهه‌ی محرم بود، اغلب بینندگان گزینه‌های یک و دو را به عنوان پاسخ صحیح به 3000044 ارسال کرده بودند. در صورتی که پاسخ صحیح، ته سیگار است! همان ماده‌ی ظاهراً کوچکی که به راحتی در هر جایی آن را رها می‌کنیم یا به زیر پا انداخته و له می‌سازیم و فکر می‌کنیم که کار تمام است! در حالی که ماجرا تازه شروع شده و دست کم پانزده سال هم ادامه خواهد داشت. در حقیقت، وزن ته سیگارهایی که سالانه فقط در آمریکا در محیط رها می شود به حدود 80 میلیون کیلوگرم می‌رسد. برآوردها حکایت از آن دارد که روزانه یک هزار و دویست میلیون سیگاری جهان، چیزی در حدود 2 میلیارد ته سیگار در محیط رها می‌کنند که بنابراین، مقدار سالانه آن به رقم باورنکردنی هفت هزار میلیارد ته سیگار می‌رسد که وزن آنها به حدود 400 میلیون کیلوگرم بالغ می‌شود! زباله‌های بسیار خطرناکی که فقط میزان آرسنیک موجود در آن به بیش از یک تن می‌رسد و می‌توانند به راحتی بیش از هفت میلیارد متر مکعب آب سالم را از آبزیانش برای همیشه پاکسازی کرده و از بین ببرند. این در حالی است که علاوه بر آرسنیک، در فیلتر باقیمانده از سیگارهای دود شده، مواد سمی و فلزات سنگین خطرناک دیگری چون نیکوتین، سرب، مس و کروم هم وجود دارد که در یک بسته متشکل از 12 هزار الیاف پلاستیکی درهم تنیده مانند استات سلولز و تجزیه‌ناپذیر جاسازی شده‌اند. موادی که سالانه سبب مرگ میلیون‌ها بال پرنده و آبزیان ساکن در تالاب‌ها، دریاچه‌ها، رودخانه‌ها و دریاهای آزاد می‌شوند؛ چرخه‌ی شومی که البته در زنجیره غذایی در نهایت به انسان هم باز می‌گردد. این در حالی است که در این بررسی، عملاً از بخشی از فرآیند سیگار که همانا انتشار گازهای آلاینده به نیوار است، صرف نظر شده است که خود داستان دیگری دارد. اما فقط بدانید که مقدار 50 الی 60 میلی گرم از نیکوتین، کافی است تا یک انسان بالغ را از پای درآورد و بنابراین، می‌توان تصور کرد که نیکوتین باقیمانده از ته سیگار، خود به چه سم مرگباری در زمین تبدیل شده و در بروز و تشدید چند نوع سرطان مؤثر خواهد بود.

    همان طور که مشاهده می‌کنید، به نظر می‌رسد اگر سیگارها اصولاً بدون فیلتر ساخته شوند، هر چند ممکن است اثرات آنی و مضر آنها بر فرد استعمال کننده در کوتاه مدت بیشتر باشد، اما عواقب و خسارت‌های بلند مدت آن بر محیط زیست کمتر خواهد بود و زباله کمتری هم تولید خواهد شد.

    حالا تصورش را بکنید که هر یک از ما بخواهیم سهمی مهم در کاهش آلودگی و افزایش کیفیت زیستن در کره زمین ایفا کنیم، فقط کافی است اگر سیگاری هستیم، آن را به کناری نهاده و یا اگر در بین دوستان و اطرافیان خود، فرد سیگاری‌ای را می‌شناسیم، همین دانستگی‌ها را به او منتقل کنیم، بی شک اگر وجدان داشته باشد، سیگار را ترک خواهد کرد، به ویژه اگر فعال محیط زیست هم خودش را بداند! نه؟

     و اما راه ساده دوم برای نجات زمین که بارها به آن اشاره کرده‌ام، کوشش برای کاستن از سهم پروتئین حیوانی در سبد غذایی است. اخیراً سازمان جهانی حفظ محیط زیست WWF در پژوهشی با عنوان “دگرگونی آب و هوا در تغذیه“، میزان تولید گاز کربنیک را در زمینه‌ها‌ی مصرف مواد غذایی و تغذیه مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه رسیده است که هر کس می‌تواند در سال، با مصرف متناسب مواد غذایی و به میزان مورد نیاز خود، تولید گاز کربنیک را به مقدار ۸۰۰ کیلوگرم کاهش دهد. مطابق نتایج این پژوهش در کشور آلمان، «با سرخ‌کردن یک تکه گوشت خوک (یا گاو)، حدود ۲ هزار گرم گاز کربنیک تولید می‌شود.» و اگر مردم آلمان از مصرف گوشت مازاد دست بردارند، آنگاه می‌توانند دست‌کم در سال حدود ۹ میلیون تن گاز کربنیک کمتر تولید کنند. در عظمت این رقم همان بس که بدانیم: هر خودرو در هر کیلومتر به طور متوسط حدود ۱۲۰ گرم گاز کربنیک تولید می‌کند، بنابراین هر راننده‌ی آلمانی، برای کاستن از تولید این گاز به میزان ۹ میلیون تن «باید از طی مسافتی حدود ۷۵ میلیارد کیلومتر در سال با خودروی خود صرف‌نظر کند!

    نگاه کنید که به چه سادگی می‌توانیم به نجات زمین کمک کنیم، اگر بخواهیم و حتا اگر دولتی داشته باشیم که حفظ محیط زیست، در شمار اولویت‌های نخست راهبردی‌اش جایگاهی شایسته نداشته باشد. پس لطفاً بهانه‌ها را به کناری نهاده و عملاً نشان دهید که طرفدار محیط زیست هستید.

 

تهدیدی شگفت‌انگیز بر علیه جنگل‌های زاگرس در فلارد!

     چند سالی است که حال جنگل‌های زاگرس خوب نیست؛ موج خشکسالی‌های اخیر و کاهش سطح آب‌های زیرزمینی، افزایش شمار و تراکم دام در عرصه، هجوم ریزگردها، طغیان سوسک چوبخوار، افزایش معنی‌دار رخداد آتش سوزی، شتاب زمین‌خواری و تغییر کاربری اراضی به بهانه توسعه کشاورزی یا گسترش حاشیه‌نشینی در اطراف شهرها، افزایش ذغال‌گیری، ویلاسازی و مسکن مهر، شکار بی‌رویه، گردشگری بی ضابطه و بدون ‌تناسب با آموزه بوم‌گردی (اکوتوریسم)، تشدید فعالیت‌های عمرانی مانند انتقال خطوط انرژی، سدسازی، انتقال آب بین حوضه‌ای و احداث پل و تونل و جاده‌های جدید به همراه کشت در زیراشکوب بلوطستان‌ها و بنه‌های زخم خورده از تیغ سقزگیری، جهان گرمایی و تغییر اقلیم و … همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا سیمای عمومی شش میلیون هکتار از بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن واقع در باختر ایران‌زمین در بدترین شرایط بوم‌شناختی (اکولوژیکی) خود قرار گیرد؛ رویشگاهی که در آغاز دهه‌ی 40 هجری شمسی، پذیرای بیش از 12 میلیون بال از 140 گونه پرنده در تالاب‌های زیبایش از ارژن و شیمبار تا گندمان و چغاخور و از زریوار تا هشیلان بود؛ اما اینک حتا توانایی پذیرایی از یک سوم آن رقم را هم ندارد ؛ شناسه‌ای که آشکارا نشان می‌دهد حال زاگرس خوب نیست، آنقدر که ظاهراً حتا سنجاب‌های کوچولو و بازیگوشش هم با آن قهر کرده‌اند و رفته‌اند.

    حال در چنین شرایطی که به گفته‌ی صاحبنظرانی چون دکتر مجید مخدوم، سالانه هزاران هکتار از وسعت رویشگاه جنگلی زاگرس در حال آب رفتن و کوچک‌تر شدن است، از گوشه و کنار این بزرگترین و ارزشمندترین بوم‌سازگان (اکوسیستم) کشور خبر می‌آید که برخی از مدیران محلی، به بهانه‌ی اشتغال‌زایی و افزایش تولید کشاورزی، مردم را تشویق به دست درازی بیشتر به حریم منابع طبیعی و گسترش کشت در زیراشکوب جنگل‌های رنجور باقیمانده می‌کنند. به عنوان مثال، از استان چهارمحال و بختیاری در قلب هنوز تپنده‌ی زاگرس، گزارش‌های نگران‌کننده و در عین حال، شگفت‌انگیزی بدست می‌رسد که آشکارا نشان می‌دهد وخامت شرایط شکننده و آسیب‌پذیرِ راهبردی‌ترین رویشگاه کشور (زاگرس) هنوز حتا برای برخی از مدیران استانی و محلی هم شناخته شده نیست؛ چرا که ظاهراً به دنبال برخی اظهارنظرهای غیرمسئولانه‌ی مسئولان محلی! یکی از بهترین و بکرترین رویشگاه‌های جنگلی در فلارد لردگان با چراغ سبز ایشان، می‌رود تا به بهانه توسعه زراعت در سایه سار درختانش از حیز انتفاع بیافتد و عملاً امکان زادآوری طبیعی‌اش مانند بلوط‌های دشت برم در استان فارس به کمینه رسیده و مستعد خشک شدن گردند. آن هم منطقه‌ای که برخی از سرشاخه‌های رودخانه راهبردی کارون، موجودیت خود را مدیون همین رویشگاه است و در حقیقت، یک اقدام سهل‌انگارانه برای افزایش بیلان کاری یک مدیر محلی، دارد منافع ملی کشور و توان استراتژیک باختر ایران در حفظ اندوخته‌های ارزشمند آب شیرین را با مخاطراتی جدی و ریشه‌ای مواجه می‌سازد. در این بین، سکوت سنگین حاکم بر نهاد متولی جنگل‌ها در وزارت جهاد کشاورزی، بسیار پرسش‌برانگیز است و کمینه‌ی انتظار از علیرضا اورنگی، معاون وزیر و رئیس سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور آن است که با حمایت جدی‌تر از مدیران استانی خویش، به آنها دلگرمی و شجاعت لازم برای ایستادگی در برابر فرامین طبیعت‌ستیزانه‌ی برخی از قدرت‌سالاران منطقه‌ای را بدهد. یادمان باشد که همین هفته گذشته بود که از عملکرد بخشدار طبیعت‌دوست گندمان در احیای مجدد تالاب گندمان ستایش کردیم ؛ سزاوار نیست که اینک عملکرد برخی از همتایان ایشان در لردگان، طعم شیرین آن خبر از دیار زیبای بختیاری را چنین تلخ سازد. همچنین، امیدوارم جناب عنابستانی – استاندار جوان و خوشفکر استان چهار محال و بختیاری- که در بهار امسال و در جریان برگزاری همایش انتقال آب بین‌حوضه‌ای شهرکرد، شخصاً شاهد سخنرانی منطقی ایشان در دفاع از توانمندی‌های آب‌شناختی استان بودم، در این زمینه هم به سرعت و مؤثر وارد شده و اجازه ندهد تا برخی از مدیرانش، چهره‌ای نامیمون و تضعیف شده از رویشگاه زیبای زاگرس در بام ایران ارایه دهند؛ چرا که همه‌ی ایران، چهارمحال و بختیاری را به بلوط‌های زیبایش، چشمه‌های گوارا و جوشانش و تالاب‌های رؤیایی‌اش می‌شناسند و نشاط و دوام و پایداری این همه در گرو صیانت شایسته و سزاوارانه از رویشگاه جنگلی زاگرس است.

 

همه چیزِ ِ هیچ بدی، بد نیست! هست؟

     توفان سندی تا این لحظه، یکی از خسارت‌بارترین و مرگبارترین رخدادهای طبیعی است که ردپای بزرگی از ویرانی و مرگ را از قلب آمریکای لاتین تا سواحل خاوری ایالات متحده آمریکا و حتا گستره‌های پهناوری از همسایه شمالی‌اش – کانادا – برجای نهاد. برآوردها حکایت از حدود 70 میلیارد دلار خسارت بر زیرساخت‌های کشورهای درگیر، به ویژه ایالت نیویورک در آمریکا دارد. این مقدار، در حقیقت بیش از دو برابر کل بودجه سالانه پژوهشی است که در دنیا برای موضوع محیط زیست و شاخه‌های مرتبط آن هزینه می‌شود! طنز تلخی که نشان می‌دهد در کلان ماجرا، هنوز آن گونه که سزاوار است، هیچ دولت و ملتی خطر عدم توجه به شناخت قوانین طبیعی و گردن نهادن به گرایه‌های محیط زیستی را جدی نگرفته است.

    به عنوان مثال، جهانیان هرگز فراموش نمی‌کنند که چگونه جرج بوش پسر، پس از حمله تروریستی 11 سپتامبر 2001 به برج‌های دوقلو تجارت جهانی که حدود 30 میلیارد دلار خسارت به اقتصاد نیویورک وارد کرد، خطاب به مردم آمریکا قول داد که دیگر اجازه نخواهد داد که چنین خطری، بار دیگر آمریکا را در شوک فروبرد . در صورتی که توفان کاترینا و سندی نشان دادند که ممکن است خطراتی به مراتب فاجعه‌بارتر از بن‌لادن و القاعده هم متوجه زیرساخت‌های اقتصادی آمریکا و جان و مال مردمش باشد. چرا که بی شک، رخدادهای بی‌سابقه‌ای چون سندی، کاترینا یا سونامی در فوکوشیما نشان دادند خطر تغییر اقلیم و بازخوردهای غیرقابل پیش‌بینی آن تا چه اندازه می‌تواند از هر فعالیت تروریستی مرگباری، مرگبارتر باشد. خطری که به راحتی با کاهش استفاده از سوخت‌های فسیلی و با تغییر رویکرد در رژیم غذایی مردم، کاهش سهم پروتئین حیوانی و محدود کردن فعالیت دامداری‌های بزرگ صنعتی، می‌توان تا حد قابل توجهی آن را تعدیل بخشید.

    این ها را گفتم تا دوباره یادآوری کنم که در این دنیا، به ندرت بتوان فرآیند یا رخدادی را یافت که همه چیزش ناخوشایند و بد باشد.

    مثلاً در همین توفان سندی، لحظه‌هایی انسانی و ناب از مودت و دوستی و همراهی بین مردم به وقوع پیوست که بی شک، بر وسعت مهرورزی‌های عالم و انتشار انرژی مثبت در سراسر جهان کمک خواهد کرد .

    مانند همان صحنه‌ای که نشان می‌داد چگونه مردم داوطلبانه رکاب می‌زدند تا در بحران قطع برق در نیویورک، نیازمندان بتوانند با استفاده از انرژی الکتریکی پدیدآمده از این رکاب زدن‌ها، تلفن‌های همراه خود را شارژ کنند.

    افزون برآن، توجه به خطرات تغییر اقلیم و جهان گرمایی، بار دیگر به رأس خبر رسانه‌های گروهی آمریکا و اروپا برگشت، به نحوی که شهردار نیویورک، به دلیل نزدیک‌تر بودن مواضع اوباما به مانیفست طرفداران محیط زیست، در انتخابات اخیر از او حمایت کرد و اوباما هم در نخستین نطق پس از پیروزی در انتخاباتش، دوباره خطر تغییر اقلیم را یادآوری کرد.

    تشدید بی سابقه طغیان ریزگردها، توفان گنو در سواحل جنوبی خلیج فارس و دریای عمان، خشک شدن شتابان دریاچه ارومیه و برخی تالاب‌های مرکزی کشور و افزایش معنی‌دار شمار آتش‌سوزی‌ها در رویشگاه‌های جنگلی ایران در طول چند سال اخیر، نشان می‌دهد که تا چه اندازه، عدم توجه به خطرات جهان‌گرمایی و تغییر اقلیم در کنار فعالیت‌هایی که بدون توجه به ظرفیت بوم‌شناختی سرزمین، در پی تعریف بارگذاری‌های جدید و سنگین است، می‌تواند دامن کشورهایی چون ایران را که عملاً در کمربند خشک جهان (عرض جغرافیایی 35 درجه) مستقر هستند را بگیرد. به ویژه اگر یادمان بماند که فقط خسارت‌های حاصل از رخداد توفان گنو در چند سال پیش، به مراتب بیشتر از کل بودجه ستاد حوادث غیرمنرقبه وزارت کشور در همان سال بود!

    به نظر می‌رسد که “بد مطلق” یا “خوب مطلق” در جهان یافت می نشود، حتا بزرگترین و مهیب‌ترین زمین‌لرزه‌ها و آتشقشان‌ها هم، در درازمدت به بالانس توان زیست‌پالایی کره زمین و کشف منابع جدیدی از اندوخته‌های طبیعی کمک کرده‌اند. در حقیقت، این نگاهِ ما به رخدادهای پیرامون‌مان است که سبب می‌شود، غم و دردِ یک مصیبت ماندگار شود و یا درس حاصل از آن، فرصت و مزیتی تازه برای کارآفرینی و نشاط و هم‌افزایی بیشتر بیافریند.

    ماجرای ریزگردها و طغیان بی‌سابقه‌ی آن در میان‌رودان به همراه خشک‌شدن تالاب‌ها و دریاچه‌های بزرگی چون هورالعظیم، ارومیه و هامون در فلات ایران، در شمار همین رخدادهاست که سبب شد، مباحث محیط زیستی، نه‌تنها به طرز بی‌سابقه‌ای به صدر توجه نمایندگان در صحن بهارستان و ساختمان پاستور وارد شود، بلکه حتا مردم عادی هم مقابله‌ی خردمندانه با آنها را در شمار مطالبات اجتماعی خویش از مدیران و سیاست‌مداران‌شان قرار دهند.

    چنین است که اینک یک جوان دانشجو در رشته‌های مرتبط با محیط زیست، وزن و وقار اجتماعی به مراتب بیشتری در نزد جامعه‌ی خویش دارد تا یکی دو دهه‌ی پیش. هرچند که می‌پذیریم، آنچه که اینک وجود دارد و میزان توجهی که به آموزه‌ها و گرایه‌های محیط زیستی می‌شود، هنوز راضی‌کننده نبوده و با آرمان‌های مندرج در اصل پنجاهم قانون اساسی‌مان، فاصله‌ای معنادار دارد.

    با این وجود، امیدوارم که این تحول، سبب شود تا کیفیت دستیابی به آسمانی آبی‌تر، آبی گواراتر، خاکی حاصلخیزتر و زیستمندانی متکثرتر و متنوع‌تر برای فرزاندان‌مان و نسل‌های آینده بیشتر شود.

 

چرا تالاب ها در ایران در حال عقب نشینی هستند؟

    در باره شتاب حیرت انگیز مرگ تالاب ها در شمال، باختر، خاور، مرکز و جنوب ایران، گفتگویی با خبرنگار بخش محیط زیست روزنامه خورشید انجام داده‌ام که در این نشانی می‌توانید آن را مطالعه فرمایید.

 

در ستایش بخشداری که قدر تالاب‌ها را می‌داند

    درست در زمانی که دکتر پرویز کردوانی با پیشنهاد شگفت‌انگیزش، توصیه به خواندن فاتحه برای مرگ دریاچه ارومیه می‌کند؛ از دیار چهارمحال و بختیاری خبر می‌رسد که با همکاری بخشداری، اداره کل محیط زیست استان و مردم محلی، موفق شده‌اند تالاب گندمان را که در اثر خشکسالی‌های اخیر و قطع حق‌آبه آن از طریق احداث سد چغاخور، تقریباً خشک شده بود، دوباره احیاء کنند. ماجرا از این قرار است که به همت بخشدار گندمان – آقای بهروز امینی – و هدایت و حمایت اداره کل محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری، اقدام به تغییر شیوه آبیاری در اراضی کشاورزی مناطق همجوار تالاب شد و تمامی سطوح کشت شده، از جمله مزرعه جوی گل، مجهز به سامانه آبیاری تحت فشار شدند. در نتیجه به رغم آن که همچنان شرایط خشکسالی در منطقه حاکم است و آب مازادی هم از طریق سد چغاخور در اختیار تالاب گندمان قرار نگرفت، اما وضعیت گندمان، به سرعت رو به بهبود نهاد و آنگونه که در تصاویر خبرگزاری مهر منعکس است و نیز نگارنده از اهالی محل پرس و جو کرده ، زندگی و نشاط دوباره به این تالاب ارزشمند در بام ایران سلام داده است و پرندگان بسیاری مجدداً در کنار آن و آسمان آبی‌اش مأوا گزیده‌اند و پرواز می‌کنند.

    گفتنی است که تالاب گندمان، یکی از ۱۰ تالاب برتر پرنده نگری در ایران است که در دفتر بین المللی تحقیقات پرندگان آبزی لندن نیز به ثبت رسیده است. همچنین، حضور گندمان، یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌هایی است که به بالانس آب‌شناختی منطقه کمک کرده، افزون بر پالایش آب‌های زیرزمینی منطقه، سبب افزایش ظرفیت گرمایی ویژه مناطق جنوبی شهرستان بروجن را فراهم کرده و به تعدیل اقلیم در آن نواحی در جوار منطقه حفاظت شده و بسیار مهم سبزکوه کمک می‌کند.

    درحقیقت، با تغییر شیوه آبیاری، از سنتی به مدرن، راندمان انتقال آب به مزرعه، دست کم دو برابر افزایش یافته و از حدود 35 درصد به 70 درصد رسیده است؛ در نتیجه آبی که قرار بود به مصرف اراضی کشاورزی منطقه اختصاص یابد، عملاً آزاد شده و رها گردید و همین حجم قابل توجه آب مازاد، وقتی به سمت محوطه طبیعی تالاب هدایت شد، توانستند بوم‌سازگان تالابی را مجدداً احیاء کنند. درست مانند حرکتی که سال گذشته، کشاورزان منطقه آباده طشک در جوار تالاب کم جان انجام دادند و یا حرکت ارزشمندی که مردمان ساکن در حاشیه تالاب کانی‌برازان سامان دادند و جملگی سبب شد تا پایداری حیات دوباره به آن تالاب‌ها بازگردد.

   اینک ضمن قدردانی از زحمات بهروز امینی، بخشدار گندمان و دکتر سعید یوسف‌پور، مدیرکل سختکوش اداره محیط زیست چهارمحال و بختیاری، آرزو می‌کنم تا چنین مدیران طبیعت دوست و خستگی ناپذیری در ایران عزیزمان بیش از پیش تکثیر یابد.

   آمین.

تازه‌ترین هنرنمایی پرویز کردوانی در دانشگاه هنر!

    دکتر پرویز کردوانی، در تازه‌ترین موج از پیشنهادهای حیرت‌انگیزش برای بهبود وضعیت ایران، توصیه کرده تا برای نجات مردم آذربایجان و پایان دادن به غم و درد و رنج آنها، مرگ دریاچه ارومیه را پذیرفته و این بیمار مرگ مغزی در حالت کما را بیش از این زجر نداده، سرم‌ها و آمپول‌های غذایی و مسکن را رها کنید و محترمانه به خاکش سپارید و پس از ریختن 10 سانتی‌متر خاک بیابان‌های ایران بر مزارش، گل برویانید و سبزه درو کنید. ساده‌تر آن که این استاد بازنشسته دانشگاه تهران بر این باور است که برای نجات مردم منطقه و صرفه‌جویی در هزینه‌ها، چاره‌ای جز پایان‌دادن به زندگی دریاچه ارومیه نداریم؛ راهکاری که آشکارا بر این باورم که خطایی فاحش است؛ چرا که از قضا نگارنده و بسیاری از فعالان و متخصصان حوزه محیط زیست، منابع طبیعی و امور آب بر این باورند که نجات پایدار کیفیت زندگی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه در گرو نجات دریاچه ارومیه است. در این میان البته یک نکته غم انگیز دیگر، واکنش منفعلانه و سکوت سنگین حاکم بر همه‌ی آن سازمان‌ها، وزارتخانه‌ها، استانداری‌ها، دانشگاه‌ها و نمایندگان مجلسی است که ظاهراً بارها نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه ابراز تأسف کرده و خواهان احیای مجدد آن شده‌اند و حتا در عهدنامه یا توافق‌نامه “باری”، وظایفی هم برای خویش تعیین کرده‌اند و اینک همه گوشه‌ای نشسته و واکنشی نشان نمی‌دهند! چرا؟
و باز البته همه‌ی خبرها بد نیست! چرا که در همین پیشنهاد اخیرشان، به صراحت پذیرفته‌اند که پیشنهاد قبلی‌شان در مورد انتقال آب از  رودخانه زاب به دریاچه ارومیه غلط است و نمی‌تواند مشکل دریاچه ارومیه را حل کند؛ یعنی همان نکته‌ای که نگارنده در پاییز سال گذشته در مناظره با ایشان در برنامه گفتگوی داغ سبز بر آن پای می‌فشرد، اما دکتر کردوانی زیر بارش نمی‌رفت و همچنان می‌گفت: تنها راه نجات دریاچه انتقال آب از زاب است.

    در این باره امروز، یادداشتی را در روزنامه اعتماد به چاپ رسانده‌ام که به همراه دو یادداشت دیگر از استاد اسماعیل کهرم و دکتر ناصر کرمی، در صفحات نخست و ششم این روزنامه انعکاس یافته است:

 

    پیشنهادی خطرناک‌تر از خشک شدن دریاچه ارومیه!

    هفته گذشته، دکتر پرویز کردوانی طی سخنانی در تالار شهید آوینی دانشگاه هنر ، دست به یک هنرنمایی جدید زد و مشکل دریاچه ارومیه را برای همیشه حل کرد! پیشنهادی که ناگفته پیداست تا چه اندازه می‌تواند مورد توجه و استقبال همه‌ی آن مسئولین بومی، نمایندگان مجلس و مدیرانی در وزارت نیرو، جهاد کشاورزی، استانداری‌های سه استان درگیر و سازمان حفاظت محیط زیست قرار گیرد که سیمای امروز دریاچه ارومیه، نتیجه‌ی عملکرد نابخردانه‌ و مدیریت کلنگی آنها در طول چند دهه‌ی اخیر بوده است. چرا که یکبار و برای همیشه کابوس خشک شدن دریاچه و ناتوانی مدیران در احیای دوباره‌‌ی آن را از یک تهدید به یک فرصت بدل می‌سازد تا همه یک نفس راحت کشیده و مجدداً همه چیز آرام شود! آرامشی که البته به نظر نگارنده، خطرش حتا بیشتر از وقوع توفان‌های گرد و غبار و ریزگرد نمکی در سواحل خاوری دریاچه ارومیه است.

    نخست، ببینیم دکتر کردوانی دقیقن چه گفته است؟

    ایشان، پیشنهادی در چهار مرحله ارایه داده‌اند:

1- روند خشک شدن دریاچه را خودمان افزایش دهیم و با آمپول این بیمار رو به مرگ را بیش از این زجر ندهیم؛

2- از ورود هر نوع آبی، حتا آب ناشی از بارندگی به درون حریم دریاچه ممانعت به عمل آوریم؛

3- همزمان طرح نمک‌روبی از بستر دریاچه آغاز و به اجرا درآید؛

4- در آخرین مرحله، سطح دریاچه را به ضخامت 10 سانتی‌متر از شن و ماسه بپوشانیم و سپس در آن تخم گیاه بپاشیم تا سبز شود.

    روش دکتر کردوانی در ساده کردن مسایل طبیعی، البته قابل تقدیر است، اما آیا به راستی روند قهقرایی اجزاء درهم‌تنیده و سامانه‌ی چند بعدی و پیچیده یک بوم‌سازگان (اکوسیستم) آبی/خشکی پهناور مانند دریاچه نیم‌میلیون هکتاری ارومیه را می‌توان به مرگ یک انسان تشبیه کرد؟ چگونه قرار است از ورود هر نوع آبی به دریاچه جلوگیری کرد؟ مگر دریاچه زهکش طبیعی حوضه آبخیز 5.2 میلیون هکتاری ارومیه نیست و مگر می‌توان شیب منطقه را تغییر داد؟ حتا اگر منظور آقای دکتر چراغ سبز نشان دادن به وزارت نیرو برای ساختن سدهای بیشتر بر روی یازده رودخانه اصلی منتهی به دریاچه است، باید بدانند که هیچ سدی تاکنون در جهان ساخته نشده که بتواند از گذر تمامی آب رودخانه جلوگیری کند. در مورد نمک روبی و جابجایی حجم عظیم نمک موجود در بستر دریاچه که به گفته‌ی معاون وقت سازمان حفاظت محیط زیست (دکتر صدوق) میزان آن بین 8 تا 10 میلیارد تن است، چه ابزاری مد نظرشان است و در چه زمانی می‌توان این حجم عظیم را انتقال داد و بر فرض که همه‌ی این نمک را هم جارو کرده و سوار بر کامیون‌های موجود در همه‌ی کره‌ی زمین کردیم، آنگاه کجا ببریم؟! نکند قرار است یک جا دپو شود تا به تدریج نیاز هزار سال آینده بشریت به خمیر دندان را رفع کند؟!

    و دست آخر اینکه آن حجم عظیم شن و ماسه به ضخامت 10 سانتی متر را از کجا و با چه هزینه‌ای باید بیاوریم؟ و آیا آن ماسه‌ها خود فرسایش بادی را در منطقه تشدید نخواهند کرد؟ آیا حرکت و تردد حجم عظیم ماشین آلات برای بردن نمک‌ها و سست کردن ساختار آنها، خود منجر به تشدید سونامی نمک در منطقه نخواهد شد؟ آیا طرح‌های مرتع‌کاری ما در اراضی به مراتب مطلوب‌تر که در زیر خاک 10 سانتی‌متری‌اش هم نمک نیست، جملگی جواب داده، که اینک می‌خواهیم چنین طرحی را به اجرا درآوریم؟ و مهم‌تر آن که آیا هزینه‌ی انجام این عملیات، کمتر از هزینه‌هایی خواهد بود که به هدف احیاء مجدد دریاچه قرار است صورت گیرد؟

    و البته به نظرم، خطرناک‌ترین وجه پیشنهاد دکتر کردوانی آن است که این پیام را به همه‌ی طبیعت‌ستیزان می‌دهد: بزنید، ببرید، خشک کنید و نگران هم مباشید؛ فوقش در نهایت، آن تالاب و دریاچه خشک شده را تبدیل به مرتع می‌کنیم یا یک بیابان و کویر زیبا به جایش می‌آفرینیم و تمام!

    آیا دکتر کردوانی نمی‌دانند که در دنیا صدها مؤسسه علمی و هزاران دانشمند و کارشناس در حال تلاش هستند تا به کمک تشکل‌های مردم‌نهاد مرتبط، ده‌ها دریاچه و تالاب در حال خشک شدن را نجات دهند؟ آیا فلسفه فهرست مونترو در کنوانسیون بین‌المللی رامسر را فراموش کرده‌اند که تاکنون توانسته‌اند شمار قابل توجهی از تالاب‌های رو به انقراض را دوباره با اعمال تمهیداتی بخردانه نجات دهند؟ لطفاً دانش‌واژه‌ی  Lake restoration را در موتورهای جستجوگر، بکاوید تادریابید که چه تعداد دریاچه و تالاب در آمریکا، اروپا، استرالیا، آسیا و … تاکنون از خطر مرگ در جهان نجات یافته‌اند.

 

    درست است که دریاچه ارومیه در حال مرگ است، اما به راستی تاکنون جز حرف، چه اقدام عملی و جدی برای نجاتش انجام داده‌ایم که اینک اینگونه مأیوسانه خواهان قتل عمدی‌اش شده‌ایم و چگونه می‌خواهیم چنین جنایتی را برای نسل آینده توجیه کنیم؟ دریاچه آرال بیش از 40 سال است که خشک شده، اما هنوز دارند تلاش می‌کنند تا شتاب مرگش را به تأخیر اندازند و ما اینگونه نامهربانانه با نگین فیروزه‌ای آذربایجان رفتار می‌کنیم. به خدا سزاوار نیست! هست؟

     بیشتر بدانید:

    – رد پای دکتر پرویز کردوانی و اندیشه هایش در این تارنما

تأملاتی که در طرح انتقال آب به سمنان باید در نظر گرفت

طرح‌های انتقال بین حوضه‌ای آب در بین 14 روش موجود برای استحصال آب شیرین (کاریز، رودخانه، چاه، بهره‌گیری از سطوح آبگیر، سدسازی، تصفیه فاضلاب و پساب، بازچرخانی، باروری ابرها، استفاده از یخچال‌های طبیعی، تجهیز و نوسازی شبکه آبیاری، شیرین کردن آب شور باروش تقطیر یا فیلتراسیون و استفاده از یخ‌های قطبی)، یکی از گران‌ترین و خسارت‌بارترین روش‌ها – به محیط زیست – به شمار می‌آیند و اگر با روش شیرین کردن آب هم تلفیق شوند، آنگاه گران‌ترین روش به صورت مطلق برای استحصال آب در دنیا هستند که هزینه انتقال هر متر مکعب آن، به شرط برخورداری از دانش روز و تیم کارشناسی ماهر بین 0.7 تا 2.4 دلار برآورد شده است. شاید از همین رو است که وقتی به پیشینه‌ی مهم‌ترین طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای در کشور نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که اگر یک اراده قدرتمند سیاسی حامی این طرح‌ها نبود، امکان اجرایی‌شدنش بسیار بعید می‌نمود. به عنوان مثال، نگاه کنید به طرح‌های انتقال آب به استان کرمان همزمان با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، طرح‌های انتقال آب به یزد در دوران ریاست جمهوری محمّد خاتمی و اینک، طرح انتقال آب از دریای مازندران به استان سمنان در دوران محمود احمدی‌نژاد. این در حالی است که اگر ما بر مبنای ملاحظات اخذ شده از سند مظلوم آمایش سرزمین حرکت می‌کردیم، نباید به رابطه‌ی معنی‌داری با زادگاه هر رییس‌جمهور و انتقال آب به همان مقصد روبرو می‌شدیم!

و شوربختانه در این میان، آنچه که زمین مانده، همانا اعتبار قضاوت‌ها و نظر کارشناسان تصمیم‌ساز و مستقل در دستگاه متولی آب، منابع طبیعی و محیط زیست کشور است که یا اغلب سکوت کرده‌اند و یا نقش محلل علمی برای توجیه کردن این دستورات را ایفا کردند! نکردند؟

به عنوان شاهد و در این یادداشت، به آخرین نمونه از لکنت‌های جدی طرح انتقال آب به سمنان می‌پردازم، باشد که ثبت شود برای آیندگان که بدانند: بودند افرادی که سکوت نکردند …

خبرهای رسیده حکایت از آن دارد که بزرگترین طرح انتقال آب نامتعارف خاورمیانه در ایران در آستانه اجرایی شدن است؛ طرحی که می‌خواهد ۵۰۰ میلیون متر مکعب آب شور دریای مازندران را از طریق لوله و تونل از نواحی خاوری‌اش به سمنان برساند تا پس از شیرین کردن، مورد استفاده هموطنان عزیز ما در استان سمنان قرار گیرد.

اما شایسته است تا طراحان این پروژه، به چند پرسش اساسی پیش از اجرایی شدن کامل آن پاسخ دهند:

نخست آن که آیا از اندوخته‌های آبی موجود در استان سمنان، هم‌اکنون در سطح پذیرفته شده و معقولی استفاده می‌شود؟ آیا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی به میانگین منطقه‌ای آن (حدود 60 درصد) و نه استانداردهای کشورهای شمال (بیش از 80 درصد) نزدیک شده است؟ و آیا میزان ضایعات بخش کشاورزی کمتر از 5 درصد است؟ با استناد به سخنان استاندار پیشین سمنان ، پاسخ پرسش نخست، منفی است. چرا که چندی پیش ایشان نسبت به هدررفت هنگفت آب در بخش کشاورزی استان ابراز گله‌مندی کرده و راندمان آبیاری را در این بخش – با اندکی خوش‌بینی – ۳۵ درصد عنوان کردند. وی گفت: اگر فقط حدود یک پنجم (۴۰ هزار هکتار) از اراضی کشاورزی استان را بتوان به سامانه‌های آبیاری تحت فشار مجهز کرد، آنگاه سالانه ۱۱۰ میلیون متر مکعب در این بخش صرفه جویی می‌شود؛ معنی سخن استاندار محترم آن است که فقط از محل اصلاح راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، می‌توان دست کم 50 میلیون مترمکعب بیشتر از کل آبی که قرار است از طریق دریای مازندران به سمنان انتقال داد، بدست آورد.

دوم این که آیا سرانه‌ی آب در دسترس هموطنان ما در استان سمنان کمتر از میانگین کشوری آن است و هم‌اکنون با بحرانی جدی در تأمین آب شرب روبرو هستیم؟

در پاسخ باید اشاره کنم که استان سمنان کم‌تراکم‌ترین استان کشور از نظر شمار ساکنینش است. یعنی در حالی که به طور متوسط سرانه‌ی زمین هر ایرانی ۲٫۳ هکتار است؛ رقم نظیر آن در سمنان به حدود ۱۷٫۱ هکتار می‌رسد. کافی است این رقم را با همین کشور همسایه، پاکستان مقایسه کنیم که از مرز ۰٫۵ هکتار برای هر پاکستانی تجاوز نمی‌کند. حتا بدون توجه به قلمرو پهناور استان سمنان که سبب شده آن را در شمار یکی از هفت استان بزرگ ایران قرار دهد، از نظر جمعیت، این استان با حدود ۵۷۰ هزار نفر جمعیت، سی‌امین استان کشور محسوب می‌شود و فقط ایلام را در پایین دست خود با فاصله‌ای اندک می‌بیند.

در حقیقت از آنجا که سمنانی‌ها سالانه بیش از یک میلیارد و یکصد میلیون مترمکعب آب را در بخش‌های سه گانه کشاورزی، شرب و صنعت مصرف می‌کنند؛ میانگین آب قابل دسترس هر سمنانی با حدود ۱۹۲۷ متر مکعب در سال، بیشتر از میانگین آبی است که سالانه هر ایرانی (کمتر از 1750 متر مکعب) در اختیار دارد.

سوّم این که چنانچه این پروژه عملی شود، با حجم عظیم نمک و دیگر پسماندهای خطرناک تولید شده، چه خواهیم کرد؟

بر بنیاد مطالعاتی که دکتر داودرضا عرب، بخشی از نتایج آن را در همایش انتقال آب بین حوضه‌ای دانشگاه شهرکرد در اردیبهشت ماه سال جاری ارایه داد، سالانه حدود شش میلیون تن نمک وارد دریای مازندران خواهد شد، چرا که غلظت خروجی آب شیرین کن‌ها، 50 گرم بر لیتر یعنی بیش از 4 برابر شوری معمولی کاسپین است. این در حالی است که در این مطالعه به قیمت تمام شده هر مترمکعب آب هم اشاره شده و آن را چند برابر قیمت جهانی آن دانسته است که اصولاً هر نوع توجیهی برای اجرایی شدن این پروژه را با چالش‌هایی جدی مواجه می‌سازد. جالب این که در محاسبه قیمت تمام شده آب، بسیاری از هزینه‌ی تخریب‌های محیط زیستی و اقتصادی اجرای پروژه شامل نابودی 120 هکتار اراضی فاریاب، 21 هکتار باغ، 10 هکتار دیم و 94 هکتار مرتع و جنگل اصولاً دیده نشده است.

یادمان باشد که گونه‌های ارزشمند و اندمیکی در مناطق حفاظت شده خیبوس و انجیل سی (محل عبور لوله‌ها و تونل‌های انتقال آب) وجود دارند مانند شمشاد خزری، زربین، آزاد و اُرس که در صورت اجرای طرح، باید آنها را قطع کرد؛ آن هم در شرایطی که براساس ماده یک قانون حفظ و حمایت از منابع طبیعی و ذخایر جنگلی مورخ 5/7/71 ، قطع آنها ممنوع است و حتا شگفت‌آورتر آن که این طرح با بند 3 ماده 6 برنامه جامع حفاظت از جنگل‌های شمال کشور مصوب 24/6/82 به شماره 16276ت26239ه مبنی بر حذف فعالیت‌های عمرانی ناسازگار و مخرب جنگل‌های کشور هم آشکارا مغایرت دارد و البته نگارنده هنوز ندیده است که سازمان متولی جنگل‌ها در این خصوص اعلام موضع کند! چرا؟

درمجموع به نظر می‌رسد نوعی تعجیل و شتاب نامعمول برای اجرایی کردن این پروژه، بدون لحاظ شایسته‌ی بررسی‌های مربوط به ارزیابی محیط زیستی و شاخص‌های SOE به چشم می‌خورد که ممکن است عدم توجه بایسته به آنها، فاجعه‌ای مثل انتقال آب ترکمنستان به بار آورد که سبب هدررفت 5.5 میلیارد متر مکعب آب شد و یا بدتر از آن در آرال.

باشد که پس از رفع تناقضات آماری و فراهم کردن فضایی مناسب نقد کارشناسی، بدون تحمیل فشارهای غیر علمی و فنی، بتوان چنین طرح‌هایی را یکبار و برای همیشه مورد بررسی دقیق قرار داده و تکلیف کشور را با دکترین طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای روشن کرد؛ آن هم در شرایطی که آمار هدررفت آب و ضایعات کشاورزی در ایران، یکی از بالاترین نرخ‌ها در سطح منطقه و جهان است.