بایگانی دسته: منابع آبی

سد کرج را فراموش کنید ؛ لتیان را دریابید!

در چهارمین روز اردیبهشت ماه نوشتم که روزگار مهم‌ترین منبع آب شرب 10 میلیون تهرانی، اصلاً خوب نیست. آن روز با انتشار تصاویر جزایری از آلاینده‌های انسان‌ساز در انتهایی‌ترین بخش از دریاچه سد کرج، کوشیدم تا توجه متولیان پاکسازی و حراست از رودخانه‌های کشور را متوجه خطر عظیمی کنم که مستقیماً جان انسان‌ها را نشانه رفته است …
امّا امروز با دیدن این تصاویر شگفت‌آور و البته غم‌انگیز در تارنمای گروه کوه‌نوردی لواسان، دریافتم که نگرانی از آلودگی دریاچه و رودخانه کرج را باید فراموش کرد، زیرا ظاهراً دریاچه سد لتیان را با کهریزک اشتباه گرفته‌اند! نگرفته‌اند؟
به قول نادر ضرابیان عزیز:
اینجا تأمین‌کننده‌ی آب شرب تهران است یا مخزن بزرگ فاضلاب؟!

راستی!چه کسی متولی بهسازی و حراست از تمامیت رودخانه‌های کشور است؟!

چه عواملی سوسک‌ها را در زاگرس به طغیان واداشتند؛ تغییرات اقلیمی یا انسان؟

فقط در استان ایلام عرصه‌ای به بزرگی 65 هزار هکتار از رویشگاه بلوط را از دست داده‌ایم؛ چه باید کرد برای این که نام  “بلوط” در خاطره‌ی یک ملّت برای همیشه دفن نشود؟ در واپسین بخش از گزارش مرگ قریب‌الوقوع زاگرس، به معرفی عوامل بروز و تشديد طغيان آفت سوسک چوبخوار و نیز ارایه‌ی راهکارهایی برای برون‌رفت از بحران پیش‌آمده پرداخته شده است.
مهم‌ترین مؤلفه‌های آفرینش و تشدید بحران عبارتند از:

الف – خشكسالي و كمبود رطوبت

عامل اصلي و اوليه خشكيدگي سرشاخه ها و پايه هاي بلوط در اين مناطق كاهش بارندگي و رطوبت بوده كه به طور مستقيم با تاثير روي فيزيولوژي درختان موجب ضعف آنها مي‌گردد. از طرفي همين عامل به طور غير مستقيم نقش بسيار مهمي در طغيان آفات مختلف به ويژه آفت چوبخوار دارد. بارندگي‌هاي كمتر از متوسط بارش نه تنها تكاپوي نياز واقعي درختان بلوط را نمي‌نمايد بلكه كاهش بارندگي در چند سال متوالي اين درختان را براي حمله آفات به ويژه آفات چوبخوار مستعد نموده و از طرفي امكان زادآوري و تجديد حيات آنها را نيز از بين مي‌برد.
ب – كهولت سن و ديرزيستي

تمام گياهان با توجه به سرشتي كه دارند پس رسيدن به سن كهنسالي، در اثر پير شدن سلول ها، شروع به خشك شدن  از بخش هاي فوقاني و سرشاخه ها نموده  و به تدريج اين خشكيدگي بطرف پايين و ديگر اندام هاي گياه گسترش مي‌يابد. در گياهاني كه داراي تنه واحد است، ضمن خشك شدن سرشاخه‌ها و شاخه‌ها، چوب درون شروع به تغيير رنگ و پوسيده شدن مي‌کند. اين درختان غالباً داراي تنه توخالي بوده كه بعلت مرده بودن بافت‌ها مورد حمله انواع آفات بخصوص چوبخوارها  قرار مي‌گيرند. از اين رو كهنسالي نيز يكي از عوامل مؤثر در مستعدشدن اين درختان نسبت به حمله آفات چوبخوار به شمار می‌آید.

ج- عدم تجديد حيات و ناقص بودن هرم سني

زادآوري و تجديد حيات بلوط تقريباً در تمام سطح منطقه زاگرس به دليل چراي مفرط و همينطور كشت و زرع در زير درختان بلوط به هيچ عنوان ديده نمي‌شود. از اين رو تمامي توده‌هاي موجود در منطقه از پايه‌هاي مسن و بعضاً ميانسال تشكيل شده است. شيوه زندگي و نوع دامداري در روستاهاي منطقه و همچنين تركيب گله و عدم رعايت پروانه چرا باعث حضور مداوم دام‌ها در  عرصه شده است . بز به دلیل نوع تعليف و ريشه‌كن كردن نهال‌ها در عدم تجديد حيات گونه‌هاي بلوط  نقش اساسي دارد.

د- شخم پاي درختان بلوط يكي ديگر از موانع جدي عدم زادآوري و تجديد حيات جنگل

ه – عمليات عمراني یا تکنوژنیک

انجام عمليات عمراني مانند احداث جاده، خطوط انتقال نفت و گاز و همين طور معدن و كارخانه‌ها آسيب‌هاي بسيار جدي را به اين اكوسيستم‌ها وارد مي‌نمايد. از طرفي ترميم آسيب وارده به اين بوم‌سازگان‌ها، گاهاً غير ممكن بوده و يا نياز به مدت زمان طولاني دارد.

پيشنهادات
– تعيين تكليف وضعيت مالكيت اراضي منابع ملي: حاكميت مي‌بايست يكبار و براي هميشه وضعيت مالكيت اين عرصه‌ها را مشخص کرده و ضمن عودت اين منابع، به طور قاطع نسبت به خلع يد و تعدي متعرضان به اين اراضي اقدام کنند.

– تهيه و اجراي سامانه‌ی مديريت چرايي مناسب براي تمام منطقه زاگرس: استفاده از سيستم‌هاي چرايي تناوبي –  استراحتي در قطعات خاص براي مدت حداقل 3-5 سال متوالي همراه با كنترل تعداد دام مناسب با ظرفيت مرتع قابل توصيه است  تا فرصت زادآوري و استقرار به عناصر گياهي اصلي داده شود.

– استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره رطوبت- با توجه به ويژگي‌هاي زمين شناختي و خاك رويشگاه‌ها در  ناحيه زاگرس، مي‌توان با استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره نزولات با حفاظت خاك و ذخيره رطوبت، شانس زنده‌ماني پايه‌هاي موجود و زادآوري و تجديد حيات آنها را فراهم کرد.

– جلوگيري از سرشاخه زني درختان بلوط: عمليات هرس و سرشاخه زني، هرچند براي جوان کردن بعضي گونه‌هاي مسن و پير توصيه مي‌شود، اما تكرار آن –  مانند آنچه پیش‌تر در جنگل‌های آرمرده بانه دیده‌ایم – بخصوص در شرايطي كه درخت تحت تنش‌هاي رطوبتي قرار داشته باشد، باعث بروز ضعف فيزيولوژيكي گياه  در اثر حذف اندام هاي فتوسنتز كننده خواهد شد. اين عامل در مجموع مي‌تواند شرايط را براي تهاجم انواع آفات و بیماری‌ها فراهم نمايد.

– جنگلكاري و غني‌سازي: اين عمليات بايستي با دقت صورت گرفته و توأم با روش‌هاي ذخيره نزولات مناسب باشد تا نهال‌هاي كاشته شده توان استقرار را پيدا نمايند. انتخاب گونه، شيوه كاشت، تراكم كاشت، شيوه ذخيره نزولات و همچنين نحوه توليد از جمله عواملي مي‌باشند كه در موفقيت عمليات مي‌توانند نقش مهمي داشته باشند.
– ايجاد مناطق حفاظت شده: اختصاص قطعات قرق كامل مي‌تواند نقش مهمي در حفظ و حراست از درختان بلوط و زادآوري آنها داشته باشد.

– تدوين و اجراي طرح هاي جامع تحقيقاتي- اجرايي در زمينه ‌هاي مختلف آفات و بیماری‌هاي درختان بلوط، بررسي دشمنان طبيعي آنها، استفاده از روش‌هاي مختلف مديريت آفات و همين طور اكولوژي جنگل همزمان در دو فاز اجرايي و تحقيقاتي. انجام مطالعات در قالب چنين طرح‌هايي ضمن ايجاد ارتباط بين بخشهاي اجرايي و تحقيقاتي و بهره مندي از امكانات هر دو بخش، رسيدن به هدف و حل مشكل را در كوتاهترين زمان ميسر خواهد کرد.

– الزام در رعايت استانداردهاي زيست محيطي:  تمام پروژه هاي عمراني و خدماتي كه قرار است در عرصه‌هاي منابع طبيعي اجرا شوند مي‌بايست قبل از انجام هر گونه دستكاري و اقدامي، نسبت به دريافت مجوزهاي لازم  از مراجع مربوطه اقدام کنند.

–    مشاركت بهره‌برداران در حفظ عرصه‌هاي منابع طبيعي: مشاركت و سهيم کردن ساكنين و بهره‌برداران منابع طبيعي و استفاده از نيرو و توان آنها، نقش بسيار مهمي در حفظ و نگهداري و حتي تجديد حيات درختان بلوط در منطقه خواهد داشت. از اين رو تشكيل كلاس‌ها و برنامه‌هاي ترويجي- توجيهي مي‌بايست در صدر اين گونه برنامه‌ها قرارگيرد.

– تغيير در شيوه معيشت و زندگي ساكنين منطقه: تغيير در تركيب گله و تبديل آن به دام سنگين، تغيير در سيستم چراي از گردشي به ساكن، تبديل دامداري سنتي به صنعتي، جلوگيري از شخم و كاشت ديم كم‌بازده و بي‌بازده در زير درختان بلوط و روش‌هاي ديگر مي‌تواند نقش مهمي در حفظ جنگل‌هاي بلوط منطقه داشته باشد.

خرداد: ماهی که در آن قلمرو سرزمین‌های سبز وطن آب می‌رود!

تازه‌ترین تحلیل‌های منتج از داده‌های هواشناسی که توسط همکاران شریفم در پایگاه مدیریت خشکسالی استان اصفهان تهیه شده است، نشان می‌دهد که میزان ریزش‌های آسمانی در طول خردادماه 1389 به طرز چشمگیری کاهش یافته است. واقعیتی که بار دیگر غول خشکسالی را مهیب‌تر از هر زمان دیگری به رخ ایرانیان کشیده! آن هم در سالی که از آن با عنوان گرم‌ترین سال کره‌ی زمین از سال 1880 میلادی (زمان آغاز اندازه‌گیری علمی داده‌های هواشناسی در جهان) تاکنون یاد می‌شود. فقط کافی است بدانیم که همین امروز، یعنی هفدهمین روز از تیرماه 1389، دست‌کم نیمی از قلمرو پهناور کشور دارد دمایی بیش از 40 درجه‌ی سانتی‌گراد را تحمل می‌کند که بی‌سابقه است. حال در چنین شرایطی، نقشه‌های خشکسالی ایران از مهر 1388 تا پایان خرداد 1389 هم خبرهای خوشی برای ما ندارند! به نحوی که گستره‌ی مناطقی که کمتر از میانگین درازمدت سالانه از موهبت باران برخوردار بوده‌اند به 67 درصد قلمرو سیاسی وطن می‌رسد؛ نسبتی که در مقایسه با ماه قبل از آن، سه درصد افزایش یافته است. البته در این میان، روزگار مردم ایلام و سرپل ذهاب، حتا مرطوب‌تر و پرباران‌تر از ماه قبل شده و به بیش از 60 درصد میانگین درازمدت رسیده است؛ در حالی که از آن سو نیز، مردمان کرمان و سیرجان هم از خشکسالی متوسط وارد خشکسالی بسیار شدید شدند! با این وجود، بیشترین تنش را مردمان قم تحمل کرده‌اند که 43 درصد از میزان نرمال سالانه، کمتر بهره‌مند شده‌اند و درعوض همشهری‌های ستارخان و باقرخان عزیز با 45 درصد افزایش از میانگین درازمدت سالانه، عنوان خیس‌ترین استان کشور را به خود اختصاص داده‌اند. همین نکته، یعنی استمرار ریزش‌های مناسب بارندگی در غرب و شمال غرب کشور سبب شده که مجموع کل ریزش‌های آسمانی کشور در طول 9 ماه‌ی اخیر به 321 میلی‌متر برسد؛ در حالی که میانگین درازمدت آن در چنین زمان مشابهی، 311 میلی‌متر بوده که 2 درصد افزایش را تأیید می‌کند.
اینک توجه خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را به مشروح این گزارش جلب می‌کنم که بیش از همه موجودیت و استمرارش را باید مدیون دکتر مرتضی خداقلی عزیز بداند.

پایش وضعیت خشکسالی ایران در سال آبی جاری (مهرماه 1388 تا پایان خرداد‌ماه 1389 )
بررسی مطالعات انجام گرفته در پایگاه مدیریت خشکسالی استان اصفهان و همچنین پایش و تحلیل آخرین نقشه‌های خشکسالی تهیه شده توسط کارشناسان این پایگاه تا پایان خرداد ماه 1389 نشان از افزایش نسبی مناطق مواجه با خشکسالی نسبت به ماه گذشته (پایان اردیبهشت‌ماه 1389) دارد. مطابق بررسی‌های انجام گرفته، حدود 67 درصد از مساحت کشور، بارشی کمتر از میانگین دراز مدت آن دریافت کرده است و در حقیقت خشکسالي خفيف تا بسيار شديد در این مناطق حاکم است (نمودار شماره 1). به طور خلاصه وضعیت خشکسالی در ایران طی این مدت به شرح زیر است:
خشکسالی بسیار شدید (کاهش بیش از 60 درصد از بارش نرمال) به طور پراکنده در شهرستان‌هایی مانند کرمان، رفسنجان، انار و شهربابک (استان کرمان) بروز یافته است. قسمت اعظم استان‌های فارس (لار، داراب، فسا، شیراز و زرقان)، یزد (بافق و یزد)، بخش‌هایی از استان‌های کرمان (بافت)، هرمزگان (بندرعباس و بندر لنگه)، شهرستان‌های زهک و زابل (سیستان و بلوچستان) و نهبندان (خراسان جنوبی) شاهد خشکسالی شدید (کاهش 45 تا 60 درصد بارش نرمال) طی این مدت بوده‌اند.

کل استان بوشهر (بوشهر و کنگان)، نیمه جنوبی استان خراسان جنوبی (بیرجند و قائن)، بخش‌هایی از استان یزد (طبس و رباط)، بخش‌های وسیعی از استان فارس (اقلید، آباده)، شهرستان‌های فردوس و بشرویه (خراسان رضوی)، طبس و رباط (یزد) و خوروبیابانک (اصفهان) خشکسالی متوسط (کاهش 20 تا 45 درصد بارش نرمال) را طی این مدت پشت سر گذاشته‌اند. گستره وسیعی از کشور (6/26 درصد) در شرایط خشکسالی خفیف قرار گرفته که این مناطق شامل کل استان‌ قم، مناطقی از استان‌های خراسان رضوی، سمنان، گرگان، گیلان، تهران، اصفهان، کهگیلویه و بویراحمد، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان بوده است.
طی این بازه زمانی حدود 33 درصد کشور بارشی بیش از میانگین دراز مدت خود دریافت کرده است که نسبت به ماه قبل 3 درصد از سطح این مناطق در کشور کاسته شده است. در این رابطه مناطقی که افزایش  تا 20 درصد از بارش نرمال داشته‌اند شامل کل استان چهارمحال و بختیاری، قسمت اعظم استان‌های خوزستان مرکزی، بخش‌هایی از استان‌های لرستان، تهران، گیلان، گرگان، نیمی از خراسان شمالی و شهرستان‌های قوچان در خراسان رضوی و سراوان و ایرانشهر(سیستان و بلوچستان) است.
در بخش‌هایی از استان‌های مازندران، قزوین، همدان، لرستان و سیستان و بلوچستان افزایش 20 تا 45 درصد از بارش نرمال را شاهد بوده‌ایم. ترسالی شدید در بخش‌های غربی و شمال غربی کشور درکل استان‌های کردستان و زنجان، قسمت اعظم استان همدان، نیمی از استان اردبیل و کرمانشاه، نیمه جنوبی آذربایجان شرقی و بخش‌هایی از استان‌های آذربایجان غربی، لرستان و ایلام و مازندران دیده می‌شود. افزایش بیش از 60 درصد بارش نرمال تنها در شهرستان‌های پارس‌آباد (اردبیل)، سراب، تبریز و جلفا (آذربایجان شرقی)، ارومیه، خوی و ماکو (آذربایجان غربی) قابل ملاحظه بوده است.

در نهایت نهبندان و بندرعباس با حدود 70 درصد کاهش بارندگی و مرند با بیش از 90 درصد افزایش بارش نسبت به میانگین درازمدت به ترتیب کم‌باران و پرباران‌ترین نقاط کشور طی این مدت بوده‌اند.
مقایسه میزان بارش دریافتی استان‌های مختلف کشور نسبت به میانگین دراز مدت آن در بازه زمانی ابتدای مهر ماه تا پایان خرداد‌ماه 1389 در نمودار 3 نشان داده شده است. این مقایسه که صرفاً بر اساس آمار ایستگاه‌های سینوپتیک و بصورت حسابی محاسبه شده است، تغییرات بسیار شدید میزان بارش دریافتی در استان‌های مختلف را نشان می‌دهد. استان قم (با دارا بودن تنها یک ایستگاه سینوپتیک) با کاهش حدود 43 درصد نسبت به میانگین دراز مدت، خشک‌ترین استان و آذربایجان شرقی (تبریز، اهر، مراغه، سراب، میانه، مرند، جلفا، سهند) با حدود 45 درصد افزایش نسبت به میانگین دراز مدت، پربارش‌ترین استان محسوب می‌شوند. در مجموع میانگین حسابی آمار بارش ایستگاه‌های سینوپتیک کل کشور از ابتدای مهر تا پایان خرداد ماه سال جاری معادل 321 میلی‌متر است که نسبت به آمار بلند مدت آن (311 میلی‌متر) حدود 2 درصد افزایش داشته است.  نمودارهای4 الی 7 تغییرات بارش را به صورت تجمعی و نیز به تفکیک ماه در بازه زمانی مهرماه 1388 تا پایان خرداد 1389در سطح کشور و استان اصفهان نشان می‌دهد.
به طورکلی این نکته حائز اهمیت است که گرچه از ابتدای سال آبی جاری (مهرماه 1388) تا پایان خرداد ماه برخی از نقاط کشور بارشی بیش از میانگین دراز مدت دریافت کرده‌اند، ولی ارزیابی و تحليل وضعیت خشکسالی فقط محدود به وضعیت حال نیست، بلکه عواملي چون شرايط حاکم بر ميزان رطوبت خاک و ذخاير آب‌هاي سطحي و زيرزميني سال قبل در تعيين ميزان شدت خشکسالي مؤثر هستند. همچنین معضل درجه حرارت و افزایش آن در سال جاری نسبت به سال قبل و کاهش ریزش‌های جامد حتی در مناطق مرتفع و کوهستانی، باعث افزایش تبخیر بارش‌های دریافتی و در نتیجه کاهش میزان رطوبت خاک، منابع آب و ذخیره آب سدها به طور قابل توجهی می‌گردد (معضلی که اینک در بام ایران – استان چهارمحال بختیاری آشکارا خود را نشان می‌دهد). در مجموع اثرات مخربی که خشکسالی سال‌های 86 و 87 بر بسیاری از بخش‌های کشور داشته، همچنان به قوت خود باقی است.

وضعیت خشکسالی استان اصفهان تا پایان خرداد ماه  1389
بررسی نقشه وضعیت خشکسالی استان تا پایان خرداد ماه 1389نشان می‌دهد که درصد مناطقی با مجموع بارندگی کمتر از میانگین درازمدت به حدود 51 درصد می‌رسد که نسبت به ماه گذشته (پایان اردیبهشت ماه 1389) 4 درصد خشکسالی افزایش داشته است.
بررسی نقشه پایش خشکسالی استان نشان می‌دهد در هیچ یک از نقاط استان، بارش بیش از 45 درصد کاهش نداشته است، بنابراین خشکسالی بسیار شدید و شدید ملاحظه نمی‌گردد. در شرقی‌ترین نقطه استان (خوروبیابانک) و آران و کاشان در شمال استان، خشکسالی متوسط دیده می‌شود. قسمت‌های وسیعی از استان (8/38 درصد) در بخش‌های چوپانان، نطنز، میمه، گلپایگان، خوانسار و حنا در جنوب استان خشکسالی خفیف (کاهش کمتر از 20 درصد از بارش نرمال) دیده شد.
مساحت قابل توجهی از استان (8/41 درصد) شامل نواحی چادگان، فریدن و فریدونشهر (در غرب استان)، سمیرم، ورزنه، شاهین شهر، تیران و نایین تا پایان خرداد ماه 1389 شاهد افزایش بارشی تا 20 درصد از بارش نرمال بوده‌اند. شهرضا، دهاقان، مبارکه، زرین‌شهر، فلاورجان و خمینی‌شهر طی این مدت افزایش بارشی در حدود 20 تا 45 درصد از بارش نرمال را تجربه کرده‌اند. افزایش 45 تا 60 درصد بارش نرمال صرفاً در شهر اصفهان مشاهده شده است.
در نهایت خوروبیابانک با حدود 34 درصد کاهش بارندگی و اصفهان با 60 درصد افزایش بارش نسبت به میانگین درازمدت به ترتیب کم‌باران و پرباران‌ترین نقاط استان طی این مدت بوده‌اند.

10 فرمان رهبري به نفع محيط زيست ايران

روز گذشته، عالي‌ترين مقام جمهوري اسلامي ايران پس از مشورت با تصميم‌سازان و نخبگان حاضر در مجمع تشخيص مصلحت نظام، يك فرمان 10 ماده‌اي انتشار دادند كه در حقيقت سیاست‌ها و راهبردهاي کلی اصلاح الگوی مصرف در كشور را اعلام و ابلاغ كرده است. اين فرمان از آن جهت اهميت دارد كه شايد بتوان آن را خالص‌ترين و سبزترين حكم حكومتي دانست كه تقريباً تمامي بندهاي 10 گانه‌ي آن هم‌راستا با ارتقاي ملاحظات محيط زيستي ايرانيان معنا مي‌يابد.
به ويژه بايد از بندهاي 7، 8 و 9 ياد كرد كه به سه موضوع مهم انرژي، آب، كشاورزي و نان پرداخته و صراحتاً خواستار افزايش سهم انرژي‌هاي نو در سبد توليد انرژي در كشور شده است.
آنچه كه اينك اهميت پيدا مي‌كند، تبيين سازوكارها يا مكانيسم‌هاي تحقق اين 10 فرمان است. مثلاً تا وقتي كه قيمت تمام شده‌ي توليد يك كيلوات برق از انرژي خورشيد، 150 تومان باشد و دولت براي خريد هر كيلوات برق فقط 130 تومان به سرمايه‌گذار بخش خصوصي بپردازد، معلوم است كه هرگز نمي‌توان انتظار داشت كه شاهد جهشي معنادار در حوزه‌ي استحصال انرژي خورشيدي باشيم.
و در آن صورت، 10 فرمان هم ممكن است مانند برخي ديگر از همتاهاي متأخرترش نتواند به آرمان‌هايي كه مدنظرش بوده، دست يابد و عملاً كاركردي ويتريني بيابد.
باشد كه صدور و ابلاغ اين سياست‌ها، آن هم در چنين سطح بالاي حكومتي، بتواند موانع ديوانسالارانه‌ي حاكم بر كندي رشد توليد انرژي‌هاي پاك در كشور را از ميان برداشته و به ويژه دستگاه متولي مديريت آب نيز متوجه شود: در كشوري كه متوسط تبخير آن به 2 متر در سال مي‌رسد، يكي از بزرگترين عوامل هدررفت آب، مي‌تواند اسرار بيش از حد آبسالاران طبيعت‌ستيز در ساخت سدهاي روزميني باشد.

در همين باره:
ابتکاری که باید قدر آن را بدانیم: سال اصلاح الگوی مصرف

دماوند ؛ نماد سرفراز طبیعت ایران

آنچه در پی میآید، متن کامل سخنرانی نگارنده در مراسم روز ملی دماوند – 11 تیر 1389 – است:

ایران‌زمین در کمربند تابش خورشیدی، یعنی در نوار 35 درجه‌ی عرض شمالی – موسوم به منطقه‌ی پرفشارِ مجاور حاره – استقرار یافته است . قرار گرفتن در چنین جایگاهی از کره‌ی زمین، نشان‌دهنده‌ی دریافت کمینه‌ی ریزش‌های آسمانی و بیشینه‌ی تابش خورشیدی است. واقعیتی که آشکارا کیفیت دشوار استمرار حیات در چنین اقلیمی را بازمی‌تاباند. اقلیمی که 89.7 درصد از خاک ایران را در قلمرو سرزمین‌های خشک – drylands – جای داده و سبب شده تا سوزان‌ترین مناطق جهان با نام ایران عجین باشد. ایرانی که قلمرو سیاسی‌اش سه برابر بزرگترین کشور قاره‌ی اروپا – فرانسه – وسعت دارد ، امّا اغلب این قلمرو در اختیار پهنه‌های داغ و برهنه‌ی کویری و بیابانی است نه چراگاه‌های سرسبز و مرطوب مدیترانه‌ای.
در حقیقت، گستره‌ي زيست‌اقليم‌هاي خشك در ايران به نسبت مساحت، تقريباً دو برابر ميزان نظير آن در آسيا و جهان است. نكته‌ي پراهميت‌ترِ ديگر آن است كه اگر سطح مقايسه را به مناطق فراخشك محدود كنيم، آنگاه تنگناهاي طبيعي ايران بيشتر قابل لمس خواهد بود؛ چه، درحالي كه تنها 5/7 درصد از خشكي‌هاي جهان را مناطق فراخشك تشكيل داده‌اند  – نسبتي كه حتّي در آسيا نيز كمتر بوده و از 5/6 درصد تجاوز نكرده است – درصدِ اشغالِ سرزمين‌هاي فراخشكِ ايران، اندکی کمتر از 5 برابر ميانگين جهاني آن و نزديك به 6 برابر آسيا مي‌رسد؛ واقعيتي كه شكنندگي محسوسِ زيست‌بوم ايران را در برابرِ تغييرات محيطي و فشارهاي انساني به وضوح نمايش مي‌دهد. به ویژه اگر بدانیم: وسعت خاور نزدیک، یعنی منطقه‌ای که ایران را در خود جای داده، 14 درصد سطح جهان را فرا گرفته، ليکن منابع آبي آن تنها 2 درصد كل منابع آب‌هاي تجديد‌شونده‌ي دنيا را شامل می‌شود. به همين دليل است که از مجموع 21 کشوری که با کمبود جدی آب مواجه هستند، 12 کشور در اين منطقه قرار گرفته‌اند و ایران هنوز یکی از آن 12 کشور نیست! چرا؟
پرسش اصلی این است که پس راز استمرار و پایداری حیات در ایران‌زمین چیست؟ چگونه این کشور توانسته است در طول چندین هزار سال مدنیت خویش، به حیات خود ادامه داده و در تولید بسیاری از اقلام کشاورزی و باغی در شمار 10 کشور نخست تولیدکننده در جهان قرار داشته باشد و اکنون نیز پذیرای بیش از 72 میلیون انسان باشد؟ به راستی چگونه ممکن است در سرزمینی که تا این حد دچار محدودیت‌های اقلیمی است، تعداد گونه‌های اندمیک (انحصاری) آن (1728 گونه)، تقریباً با تعداد کل گونه‌های اندمیک گیاهی در قاره‌ی سبز برابری کند؟

اینجاست که باید در برابر عظمت کبریایی رفیع‌ترین سازه‌ی طبیعی و زیباروی ایران، دماوند افسانه‌ای، کلاه از سربرداریم؛ زیرا این حضور دماوند بر بلندای فلات ایران است که زندگی را اینگونه سهل در سرزمین پارس امکان‌پذیر ساخته است. آری، پاسخ این پرسش را باید در هویت البرز و زاگرس و نماد پرشکوه‌شان، دماوند زیباپیکر جستجو کرد. زیرا اگر در ناحيه‌ای از ایران با آب و هوايي سرد يا مرطوب مواجه شويم، علّت را نه در عرض بالای جغرافيايي که در ويژگی پيکری و ارتفاع بالای عرصه‌ي مورد بحث يا نزديکی به دريا بايد جستجو کرد. به سخنی ديگر، هر چند عرض جغرافيايي ايران‌زمين، مؤلفه‌ای کاهنده در تنوّع اقليمی و گونه‌گونی زیستی‌اش محسوب می‌شود؛ امّا ديگر ويژگي‌های طبيعی سرزمين (نظير شرايط توپوگرافيک و دامنه‌ي بردباری قابل توجّه گونه‌های گياهی مستقر در آن) سبب شده تا شاهد يکی از متنوّع‌ترين و ناهمتاترين زيست‌اقليم‌های جهان در ايران باشيم؛ وجود سرزمين‌هایي با ميانگين بارندگی کمتر از 25 تا بيش از 2380 ميلي‌متر و محدوده‌ي وسيع دمايي آن كه از 35- تا 65+ درجه‌ي سانتي‌گراد در تغيير است، گواهی بر اين مدعا است .
در حقیقت، افزون بر نيمي از گستره‌ی ایران، پوشيده از مناطق مرتفع و كوه‌هاي بلند است. به طوري كه فلات ايران را با ميانگين ارتفاعي بيش از 1200 متر در شمار يكي از فلات‌هاي بلند آسيا طبقه‌بندی می‌کنند. رشته كوه‌هاي موجود يا مانند البرز در طول صدها كيلومتر چون ديواري كشيده شده و عبور از آن فقط از طريق گردنه‌هاي بلند و گذرگاه‌ها عملي است، يا مانند زاگرس شامل رشته‌هاي مرتفع و موازي با دره‌هاي گود و دامنه‌هاي پرشيب است كه نواحي داخلي ايران را از كناره¬هاي نيلگونِ خليج فارس جدا ‌كرده و تنها از راه دره‌هاي پر پيچ و خم رودها كه در طول صدها هزار سال حفر شده‌اند، مي‌توان از آنها عبور كرد. رشته‌كوه‌هاي ناپيوسته‌ي خراسان هم با دره‌هاي وسيعِ خود، ارتباط کشور را با نواحي شرقي و شمال شرقي شکل داده‌اند. در مقابلِ گستره‌ي كوهستاني قابل توجّه و چكادهاي رفيع آن، پهنه‌هاي كم و بيش وسيع و همواري در داخل يا در حاشيه‌ي فلات ايران وجود دارد که عموماً قطب‌های کشاورزی کشور را تشکيل می¬دهند. اين سرزمين‌ها با وسعت و ارتفاع متفاوت در محل كوهپايه‌ها، يا در ميان رشته‌كوه‌ها گسترده شده‌اند؛ جلگه‌هاي ساحلي شمال و جنوب (مانند جلگه‌ي حاصلخيز خوزستان)، دشت لوت و دشت كوير نمونه‌هايي از آنها به شمار مي‌روند.
باید دانست که علاوه بر وجود کوهستان‌های سر به فلک کشیده در ایران که مهم‌ترین عامل تولید آب در ایران به شمار می‌روند، برخی ويژگي‌هاي كم‌نظيرِ پيكر‌شناختي و زمين‌شناسي هم وجود دارد که سبب شده ایرانیان بتوانند به استمرار حیات خویش در سرزمینی که متوسط تبخیر آن به 2 متر در سال می‌رسد، ادامه دهند. یکی از آن ویژگی‌ها، وجود مخازن طبيعی آبرفت درشت‌دانه (آبخوان) با حجم انباشت ذخيره‌ي زياد به عنوان مهم‌ترین عامل ذخیره‌ی آب است؛ مزيتي كه در صورت بكارگيري خردمندانه‌ي آن، مي‌تواند به صورتي مانا با بيشترين ارزش افزوده در خدمت ارتقاء كيفيت زندگي و مهار جريان‌هاي کاهنده‌ی کارایی سرزمین یا بیابان‌زایی قرار گرفته و توسعه‌اي پايدار به ارمغان آورد. در واقع می‌توان گفت: سيمای طبيعی ايران و تنوّع کم‌نظيرِ پيراسنجه‌هايی نظير اقليم، آب، خاک، کانی‌ها، پوشش گياهی، ترکيب جانوری و ديگر ذخاير ژنتيکی و توارثی آن، نشان‌دهنده‌ي توان توليدی قابل توجه و ميراث طبيعیِ منحصر به فرد و پرارزشِ اين سرزمين است؛ به نحوی كه ايران را در شمارِ 5 كشور نخست دنيا از لحاظ تنوّع زيستي و جاذبه‌های طبیعی جای داده‌اند  و تنها اثربخشي سالانه‌ي منابع‌طبيعي آن را تا چهار هزار ميليارد دلار، يعنی 1/12 درصدِ ارزش کل منابع طبيعی جهان  برآورد کرده‌اند؛ در حالی که ایران کمتر 3/1 درصد از خشکي‌های جهان را در تملّک خود دارد.
و شاید به دلیل همین جذابیت‌های منحصر به فرد طبیعی و جغرافیایی باشد که خاک ایران از دیرباز مورد توجه بیگانگان قرار داشته است. درواقع، يکی از نکات جالب توجّه که در مرور تاريخ ايران به آن برمی‌خوريم، متغير بودنِ تقريباً پيوسته‌ي مرزهای سياسی اين کشور از ديرباز تاکنون بوده است؛ کشوری که در حدفاصلِ ديرپاترين قارّه‌های جهان (آسيا، اروپا و آفريقا) قرار گرفته و بدين لحاظ از موقعيتی ممتاز برخوردار است؛ موقعيتی که اغلب منجر به بروز نزاع‌هايي خونين و تخاصمات منطقه‌ای متعدد شده است؛ به نحوي که از قرن هشتم پيش از ميلاد، يعني زمان حكومت مادها به عنوان نخستين سلسله‌ي آريايي تا حدود يك سده‌ي پيش همواره محدوده‌ي اين کشور دستخوش تغيیر، آنهم عموماً با شيبی کاهنده بوده؛ تغييری که بخش عمده¬ای از آن ناشی از تحمّل دست‌کم 250 تجاوز از سوی بيگانگان به خاک اين کشور بوده است ؛ تجاوزات و لشکرکشي‌هايي که ضعف اغلب حکومت‌های مرکزی را در پی داشته و از آنها مجال پرداختن به گرایه‌های زيستی را گرفته؛ رخدادی که شايد يکی از پيامدهای ناميمون آن از دست رفتن حدود 70 تا 80 ميليون هکتار جنگل در طول 2 هزار سال گذشته باشد. رویدادی که به عینه می‌توان مثال جدیدترش را در حال و روز همسایه غربی – عراق – دید که چگونه ضعف حکومت مرکزی در طول دو دهه‌ی اخیر، عملاً نرخ بیابان‌زایی و افزایش کانون‌های فرسایش بادی را به طرز حیرت‌انگیزی افزایش داده و تقریباً تمامی بوم‌سازگان‌های آبی کشور را بدل به چشمه‌های تولید گرد و خاک کرده است.

چه باید کرد تا نشان دهیم، سزاوار داشتن دماوند در زیست‌گاه‌مان هستیم؟
به بهانه‌ی گرامی‌داشت بلند چکاد وطن در روز ملّی دماوند گرد هم جمع شده‌ایم؛ آنچه می‌خواهم بگویم، آن است که دماوند فقط یک قله‌ی بلند نیست؛ ارزش دماوند صرفاً به دیده‌شدنش تا مسافت 200 کیلومتری (در صورت صاف و آفتابی بودن هوا) نیست؛ حتا دماوند را نباید فقط با شورانگیزی‌های آرش کماندار و اسطوره‌های تاریخی‌اش سنجید. دماوند برتر و والاتر از این قیاس‌هاست؛ دماوند نشانه‌ی سرفراز طبیعت ایران بر روی زمین است، دماوند را و حریم طبیعی‌اش را باید محترم شمرد تا بتواند همچنان به زیست‌پالایی و خودترمیمی خود ادامه دهد و رودهای پرشمارش را جاری سازد. هر نوع فعالیت سازه‌ای باید در دماوند و دیگر بوم‌سازگان‌های (اکوسیستم) کوهستانی کشور به کمینه رسد؛ درس تلخ کلاردشت؛ بهشت دیروز و بیابان کوهستانی امروز، باید همه‌ی ما را متوجه آستانه‌ی شکنندگی و آسیب‌پذیری زیست‌گاه‌های کوهستانی‌مان کرده باشد.
یادمان باشد که ما در منطقه‌ای زیست می‌کنیم که در طول سه دهه‌ی اخیر، «ظرفيت نگهداری يا پذيرش هر هکتار زمين » در آن دست‌کم 50 درصد کاهش یافته، آن هم در شرایطی که شمار نفوس انسانی‌اش بیش از دو برابر افزایش یافته است. چنین روندی می‌تواند به تشدید ناپایداری، از دست‌رفتن توان بوم‌شناختی (اکولوژیک) و افزایش شتاب بیابان‌زایی در وطن منجر شود.
راست آن است كه ايران‌زمين يكي از كشورهاي مستعد بيابان‌زايي در جهان به شمار مي‌آيد كه نه‌تنها بيش از يك‌سوّم از مساحتش در قلمرو بيابان‌هاي طبيعي قرار دارد، بلكه بيش از نيمي ديگر از گستره‌اش نيز در معرض تاخت و تازِ مستقيم جريان‌هاي كاهنده‌ي كارايي سرزمين واقع شده است و تأسف‌آورتر آنكه شناسه‌هاي تخريب سرزمين در 10 درصدِ باقيمانده‌ي كشور كه از اقليمي مساعد‌تر برخوردار بوده، در رده‌ي سرزمين‌هاي خشك قرار نگرفته و از تراکم پرشمارتری از کالا‌های زيست¬محيطی غيرقابل تبادل هم برخوردار هستند، كاملاً به چشم آمده و شتابان اوج مي‌گيرند. افزايش شمار و حجم سيل‌هاي ويرانگر در نواحي شمالي كشور، گواهي بر اين مدعاست؛ از طرفی نرخ فرسایش خاک نیز با 33 تن در هکتار به بیش از 8 برابر متوسط جهانی (یعنی 4 تن در هکتار)، رسیده است . چنین حقایق و دريافت‌هایی، ما را به سوي آموزه‌اي سوق مي‌دهد، كه مي‌گويد: «جريان بيابان‌زايي، بيش از آنكه با كاهش كارايي سرزمين در زيست‌بوم‌هاي بياباني، از توليد ناخالص داخلي بكاهد، آسيبي بزرگ‌تر، گسترده‌تر و پايدارتر را مي‌تواند بر ديگر زيست‌بوم‌هاي كشور و از جمله کوهستان‌ها وارد آورد.»
کلام آخر آن که نبايد از خاطر برد که قرارداشتن در صدر كشورهاي دچار ناپايداري محيطي، مي‌تواند حتّي غمناك‌تر از بودن در سیاهه‌ی سرزمين‌هاي فقير و گرسنه باشد. زيرا با بکارگيری بسياري تمهيدات اقتصادي و فرهنگي مي‌توان براي برون‌رفت از فقر و گرسنگي راهي جست، امّا چه بسا كه پيامدهاي ناپايداري محيطي آنچنان برگشت‌ناپذير باشند كه گستره‌هاي وسيعي از زمين را براي هميشه از حيات تهي كنند و از دست دادن دماوند و شادابی کوهسارانش یکی از آن جبران‌ناپذیرهاست. باشد که با تعریف دوباره‌ی اولویت‌های راهبردی و شناسایی درست مزیت‌های نسبی سرزمین‌مان، بکوشیم تا میراث‌داری شایسته برای این کهن بوم و بر مقدس بوده و نشان دهیم که شایسته‌ی بهره‌مندی از این پری‌چهر سپید پای دربند، این گنبد گیتی؛ این دماوند هستیم.
دماوندی که نمی‌توان دوستش نداشت؛ مهم نیست اهل کدام دیار هستیم؛ مهم نیست که به چه زبانی سخن می‌گوییم، مهم نیست که از چه آیینی تبعیت می‌کنیم و مهم نیست که در کجای این جهان روزگار می‌گذرانیم؛
همین که ایرانی هستیم، کافی است تا دماوند را دوست بداریم و همچنان با شنیدن قصه‌ی آرش کمانگيرش دلمان  بلرزد و چشمان‌مان خیس شود …

وليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست.
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست.
در اين ميدان،
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز،
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز …

برای آنها که هیولای دریای مازندران (کاسپین) را نمی‌شناسند!

یک نوع عروس دریایی بسیار زیبارو در سواحل شمالی و جنوبی ایالات متحده آمریکا زیست می‌کند که البته فکر نکنم نامش – Mnemiopsis Leidyi – به زیبایی خودش باشد! این جاندار آبزی که مانند حریر، شفاف و دلربا می‌نماید، زیاد هم دلربا نیست! هرچند که به صورت مستقیم برای انسان خطری ندارد. با این وجود، عملکردهای نابخردانه‌ی آدمی می‌تواند از این عروس دریایی پری‌پیکر، یک هیولای مرگ‌‌آفرین و پریدار بسازد! همان گونه که کارکرد آزولا در تالاب انزلی یا ماهی کپور معمولی – Cyprinus carpio – در تالاب هامون آن گونه بنیان‌کن و فاجعه‌بار خود را نشان داد. و چندی پیش با ورود آرام و بی سروصدای این موجود آبزی از طریق دریای سیاه به سواحل کاسپین (مازندران)، شاهد یک تنش بزرگ و بی‌سابقه در بوم‌سازگان (اکوسیستم) بزرگترین دریاچه‌ی عالم بودیم که سبب شد تا از این عروس دریایی با عنوان هیولای کاسپین یاد کنند. هیولایی که حالا نه‌تنها سه دریای مازندران، مدیترانه و سیاه را متأثر کرده است، بلکه به گزارش مجله‌ی فوکوس چاپ آلمان، حالا دامنه‌ی تجاوز خود را تا دریای بالتیک در شمال اروپا گسترش داده و دانشمندان زیست‌شناس را به شدّت نگران کرده است.
اینک توجه شما را به برگردان گزارش فوکوس که توسط یار عزیز مهار بیابان‌زایی – فرهاد – صورت گرفته جلب می‌کنم:

حمله هیولای دریای کاسپین

عروس دریایی آمریکایی که خسارات سنگینی را به دریای کاسپین (مازندران) و دریای مدیترانه وارد آورده بود، چندی پیش نیز در دریای بالتیک خود را نشان داد. دانشمندان توانستند ثابت کنند که این گونه‌ی دریایی به خودی خود به این مناطق مهاجرت نکرده است.
مهاجمین، همان طور که عادت حیوانات مهاجر است، به صورت آرام و غافلگیرانه آمدند. دسته‌های نخست نیز از دیده‌ها پنهان ماندند. این عروس دریایی – Mnemiopsis Leidyi – که همانند شیشه و یا نایلون شفاف و بیرنگ است، به طور مستقیم برای انسان خطری ندارد.
هیولای کاسپین در دریای بالتیک مدت‌ها به زاد و ولد پنهان خویش ادامه داد تا این که در سال 2006 توسط یک زیست‌شناس دریایی در بندر کیل آلمان کشف شد. این دانشمند بلافاصله زنگ‌های خطر را به صدا درآورد؛ زیرا هیولای کاسپین و عواقب کارهایش نزد متخصصین شناخته شده بودند.
موطن اصلی این گونه از عروس دریایی در واقع کناره های شرقی ایالات متحده آمریکا است، اما این عروس نه چندان دلپذیر! شهرت خود را بسیار دورتر از سواحل آمریکا بدست آورد، یعنی در دهه‌ی هشتاد قرن گذشته؛ زمانی که او به همراه کشتی‌های تجاری قاره‌پیما وارد دریای سیاه و دریای کاسپین شد و توانست در آنجا با رشد شگفت‌آوری به تکثیر و زاد و ولد پرداخته و بوم‌سازگان این دو دریا را دگرگون سازد و بیش از همه صنعت ماهیگیری موتوماهیان یا ساردل را نابود سازد.
موتو ماهی‌ها، ماهی‌های کوچکی به طول حداکثر چهل و یک سانتی متر هستند که بدنشان را حلقه‌های کمرنگی پوشانده است. در اروپا گونه نمکسود آن مصرف غذایی دارد و یا با نوع در روغن خوابانده آن سالاد و سس درست می‌کنند. همچنین از روغن و آرد آن نیز غذای حیواناتی چون ماکیان‌ها و یا مزارع ماهی آزاد و میگو فراهم می‌کنند.
به هر روی، اندکی پس از آن که بیولوژیست‌های شهر کیل، این عروس دریایی را در دریای بالتیک یافتند، به گونه‌های مشابه آن نیز در دریای شمال برخوردند. ابتدا نامعلوم بود که این عروس‌های دریایی از کجا به این منطقه آمده‌اند. برای یافتن رد پای آنها، دانشمندان از همان روشی استفاده کردند که مأمورین آگاهی برای یافتن جنایتکاران و مجرمین از آن استفاده می‌کنند؛ یعنی مقایسه اثر انگشت ژنتیکی یا دی. ان. آ.
تورستن رویشThorsten Reusch پروفسور امور اکولوژی دریایی  به مجله تخصصی مولکولار اکولوژی Molecular Ecology   می‌گوید :  همه چیز گواه بر آن است که این عروس‌های دریایی به همراه مخزن‌های آب جمع شده در زیر بدنه کشتی‌ها به شمال اروپا آورده شده‌اند و در آنجا رها گشتند. او که رئیس یک تیم پژوهشی در همین حوزه است، می‌گوید نمونه‌های یافت شده را بلافاصله از نظر اطلاعات ژنتیکی با نمونه‌های خشک شده‌ای که از آمریکا، ترکیه، بلغارستان، دانمارک، اوکرائین و ایران توسط دانشمندان این کشورها برایمان فرستاده شده بودند، مقایسه کردیم.
آزمایش‌های انجام گرفته روی نمونه‌های خشک شده از دریای سیاه شباهت کامل آنها را با نمونه‌های شکار شده از خلیج مکزیک نمایان می‌سازند که تفاوت آشکار با گونه‌های یافته شده در دریای بالتیک دارند.
نمونه‌های دریای بالتیک در جای خود شباهت‌های ژنتیکی با نمونه‌های فرستاده شده از نیوانگلند دارند. این بدین معنی است که دریای بالتیک و دریای شمال مورد تهاجم گونه‌های ساکن در کرانه‌های شمال ایالات متحده قرار گرفتند، درحالی که دریای سیاه و دریای کاسپین (مازندران) طعمه گونه ساکن کرانه‌های جنوب کشور آمریکا واقع گشتند. این همچنین به معنی منتفی بودن فرضیه نفوذ هیولای کاسپین از دریای سیاه به دریای بالتیک نیز است.
پژوهشگران همچنین مبهوت مانده بودند که هیولای کاسپین ( این عروس دریایی را از آن رو هیولای کاسپین می‌خوانند زیرا نخستین بار که اکوسیستمی دریایی بر اثر وجود آنها به هم ریخت، در دریای کاسپین یا مازندران بود)  چگونه ابتدا در دریای بالتیک تکثیر شده و سپس به دریای شمال حمله کرد.
این در حالی است که بیشتر کشتی‌های قاره‌پیما که از آمریکا به مقصد اروپا حرکت می‌کنند، در بنادری چون هامبورگ، روتردام و یا انت ورپن لنگر می‌اندازند که در کرانه‌های دریای شمال واقع شده‌اند.
گمان برده می‌شود که علت این امر ضریب بالای استانداردهای کشتی و معیارهای اروپای غربی است که مانع از آمدن کشتی‌هایی با استاندارد پایین به بنادر این کشورها می‌شود. در حالی که کشتی‌هایی که به مقصد کشورهای روسیه و فنلاند و دیگر کشورهای حومه دریای بالتیک حرکت می‌کنند و عمدتاً نیز از کشتی‌های خود این کشورها هستند، استانداردهای پایین‌تری را دارا هستند. همین طور کشتی‌هایی که در دریای سیاه و یا از راه کانال‌های کشیده شده میان دریای سیاه  و دریای کاسپین مراوده می‌کنند، استانداردهای کمتری را رعایت می‌کنند.
در حال حاضر پژوهشگران در مورد استعداد وفق دادن این گونه عروس دریایی با محیط زیست جدید خود بسیار کم می‌دانند. اما امری که واضح و مبرهن می‌نماید، آن است که این بلای نو به همین سادگی از میان نرفته و ناپدید نخواهد شد.

اگر سال 2014 هم نشد ؛ 2110 حتماً می‌شود! نمی‌شود؟

خُب به نظر می‌رسد اگر عده‌ای از آدم زميني ها هم بتوانند جان سالم از ماجرای 2012 تا 2014 بدر ببرند، در 2110 خفتشان گرفته شده و به پایان خط خواهند رسید. زیرا به اعتقاد پروفسور 95 ساله‌ی استرالیایی – فرانک فنر – نژاد بشر به دلیل تغییرات آب و هوایی تا 100 سال دیگر منقرض می شود!
فنر می‌افزاید: این فرآیندی برگشت‌ناپذیر است که با نخستین نشانه‌های بروز تغییرات آب و هوایی آغاز شده است.
در حقیقت از زمانی که عصر “آنتروپوسن ” (Anthropocene) آغاز شده است، تغییرات آب و هوایی چنان تأثیر مخربی بر زمین نهاده که وسعت تخریبش را می‌توان با اثرات بنيان كني  که یک عصر یخبندان یا برخورد یک ستاره دنباله دار در طول تاریخ زمین شناسی بر روی سیاره زمین گذاشته‌اند، برابر دانست.”
البته تمامی دانشمندان این حوزه با پیش‌بینی ترسناک فنر موافق نیستند؛ به طوری که “استفان بایدن” معتقد است که هنوز این احتمال وجود دارد که نوع بشر برای جلوگیری از توسعه این تغییرات ویرانگر و مهار آنها با استفاده از ترویج بیش از پیش انرژی‌های پاک تلاش کند. من هم بر اين باورم كه استفاده همه گير از انرژي هاي پاك مي تواند چشم انداز آينده را به كلي تغيير داده و آسماني آبي را دوباره به زميني ها هديه دهد. منتها به شرط آن كه آدم هايي بر زمين حكم برانند كه حاضر باشند براي آباد كردن بيشتر سرمايه گذاري كنند تا براي تخريب و جنگ افروزي و عربده كشي! و از آنجا كه تحقق چنين آرزويي تقريباً محال است، ناچارم اين آرزو را با خود به آن سوي انفجار بزرگ ببرم! نبرم؟

به قول اينشتين بزرگ: نمي دانم آدم ها در جنگ جهاني سوم از چه ابزاري براي نبرد استفاده خواهند كرد؛ اما يقين دارم كه در جنگ جهاني چهارم دوباره از چوب و چماق بهره خواهند گرفت!

نتیجه گیری اخلاقی:
انگار با توجه به نتيجه گيري هاي اخلاقي چند يادداشت مرتبط گذشته، متأسفانه حالا باید هم سربازی رفت، هم دانشگاه و هم ریزگردهای عربی را مهار کرد! نه؟

مؤخره:
این همه پیش‌بینی‌های متفاوت  و بعضاً متضاد در مورد يك موضوع خاص، یک واقعیت را بیش از پیش عریان می‌سازد: این که بشر امروز تا چه اندازه هنوز نمی‌داند! و البته چقدر خوب كه در اين مورد خاص نمي داند! مي داند؟

کودکان تشنه در هندوستان

آمارها حکایت از آن دارد که فقط از نواحی شمالی هندوستان، سالانه 54 تریلیون لیتر آب از زمین مکیده می‌شود، رخدادی که سبب افت سطح آب زیرزمینی و نشست معنی‌دار زمین را فراهم آورده و نرخ بیابان‌زایی را در شمال هند افزایش داده است.

نقشه‌ی جهانی حساسیت اراضی به بیابان‌زایی نیز پیش‌تر این واقعیت را در هندوستان مورد تأیید قرار داده بود.

این عکس به خوبی اوج وخامت بحران آب را در هندوستان به تصویر کشیده است.

کاری نکنیم که برای دیدن بهشت مجبور به گرفتن ویزا شویم!

25 تیر 1386، به واقعه‌ای نگران‌کننده در سواحل بندرعباس اشاره کردم که عملاً حرمت خلیج فارس را به مخاطره انداخته است. اینک خبرهایی که از قول رییس مؤسسه تحقیقات شیلات ایران منتشر شده است، حکایت از پایداری این بحران و استمرار نگران‌کننده و شتابناکش دارد.
خلیج فارس، شاید یکی از زیباترین بوم‌سازگان‌های طبیعی باشد که ایرانیان همچنان در آن می‌توانند جلوه‌هایی از بهشت را مانند این تصویر ببینند …
کاری نکنیم که برای دیدن بهشت مجبور به گرفتن ویزا شویم!

همین.

مرگ تدریجی تالاب انزلی و دسته گل بی پی در خلیج مکزیک!

تالاب انزلی، نگین بی بدیل گیلان در حال احتضار است. سالانه میلیون‌ها تن رسوب، صدها هزار لیتر فاضلاب و پساب‌های آلوده‌ی خانگی، صنعتی، کشاورزی و بیمارستانی از طریق 11 رودخانه‌ای که به آن منتهی می‌شود و نیز زهکش اراضی زراعی اطرافش، در این تالاب ارزشمند می‌نشیند و با خود مرگی آرام و تلخ را برای زیستمندان کم‌نظیر و زیبارویش به ارمغان می‌آورد. افزون بر آن، تالاب عملاً تبدیل به یک کهریزک آبی/ خاکی شده و نمی‌توان جایی در این تالاب 20 هزار هکتاری را یافت که عاری از زباله‌های جامد شهری و روستایی باشد؛ به نحوی که چشم‌انداز دیداری تالاب را نیز به شدت متأثر کرده و از جذابیت انداخته است.
امّا نکته‌‌ی غم‌انگیز‌تر ماجرا آن است که انگار این مرگ را نمی‌بینیم و روزمرگی پیشه کرده‌ایم! گویی باید مانند ماجرای سانحه‌ی سد سنندج در چند سال پیش، یک کامیون حاوی MTBE در تالاب خالی شود تا متوجه شویم: مرگ چقدر به ما نزدیک شده است! نشده است؟
شاید به همین دلیل باشد که در قصه‌ی تلخ عبور کنار گذر (بخوان میان گذر) انزلی هم، عملاً آن گونه که سزاوار بود، پژواک درخوری رخ نداد و ایستاده‌ایم تا مانند پل شهید کلانتری بر روی دریاچه ارومیه همه چیز تمام شده و سازه مستقر و افتتاح گردد و آنگاه در پی حفر کانال‌هایی برای عبور آب در بین این خطای انسانی خود ساخته باشیم!
همه چیز مانند آن قورباغه‌ی معروف در فیلم یک حقیقت ناخوشایند دیویس گوگنهایم می‌ماند که چون در ظرفی قرار گرفته که دمایش به تدریج در حال افزایش است، خطر را احساس نمی کند و آنقدر منتظر و منفعل می‌ماند تا بمیرد؛ در صورتی که اگر آن قورباغه را به یکباره در ظرفی با آب داغ رها می‌کردند، واکنش نشان داده و خود را نجات می‌داد.

در ابعادی بزرگ‌تر نیز می‌توان به ماجرای خلیج مکزیکو و بحران آلودگی ناشی از آن اشاره کرد؛ بحرانی که شرکت بی پی را با دشوارترین چالش تاریخ عمرش روبرو کرده است و حجم گزارش‌های محیط‌زیستی رسانه‌های بین‌المللی جهان و پوشش خبری این رخداد را به شدت افزایش داده است. واقعه بی سابقه ای که هم اکنون بیش از 27 هزار نفر مشغول پاک کردن گاف بی پی هستند! غافل از آن که این فاجعه‌ای است که حتا اگر آن میلیون‌ها لیتر نفت در دریا هم تخلیه نمی‌شد، به هر حال بر سر ما فرود می‌آمد! نمی‌آمد؟
در همین باره و در تاریخ نهم جون 2010، یادداشتی به قلم بیل مک کیبن (Bill McKibben) بنیانگذار حرکت جهانی 350 در niemanwatchdog منتشر شد که به همین بی‌خبری، بی‌تفاوتی، انفعال و تنبلی ذهنی بشر امروز اشاره دارد. وی در یادداشت خود با اشاره به پوشش گسترده‌ی رسانه‌ای دسته گل بی پی در خلیج مکزیکو، می‌پرسد: خب فرض کنید که اصلاً این فاجعه رخ نمی‌داد و آن چند میلیون بشکه نفتی که به محیط آبی خلیج مکزیکو سرازیر شد، به دست مصرف کننده‌ی واقعی‌اش می‌رسید! یعنی در نهایت به جای دیگری از همین یگانه کره‌ی قابل زیست حمل شده و به عنوان سوخت مصرف می‌شد؛ آنگاه چه می‌شد؟ جز آن که باز هم میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای را در جهان افزایش می‌داد؟ به سخنی ساده‌تر، بیل می‌گوید: فرق چندانی نمی‌کند که سوخت‌های فسیلی سوزانده شوند و یا در دریا رها شوند، زیرا در هر حال محیط زیست را تخریب و آلوده می‌کنند. به قول خودش: fossil fuel is everywhere dirty.
بنابراین، دغدغه‌‌ی اصلی بشر دانای امروز – اگر واقعاً دانا باشد – این است که از خود بپرسد: ما تا چه حدی طبیعت را از توازن خارج ساخته و ناپایدار ساخته‌ایم؟ و آیا می‌توانیم آن تعادل و توان زیست‌پالایی و خودترمیمی را دوباره به طبیعت بازگردانیم یا خیر؟

برگردیم دوباره به ماجرای تالاب انزلی و از خود بپرسیم: چگونه وزارت راه و ترابری حاضر نشد حرف هیچ یک از متخصصان کشور و نیز ناظران بین‌المللی از جایکا را بشنود و به احداث میان‌گذر خویش ادامه دهد؟ متخصصانی چون دکتر مجید مخدوم (استاد دانشگاه تهران و رییس انجمن علمی محیط زیست ایران) ، دکتر مسعود منوری (مدیر گروه علوم محیط زیست واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی)، دکتر محمدرضا احمدی (دانشیار گروه آبزیان دانشگاه تهران)، دکتر بهرام حسن‌زاده کیابی (عضو هیأت علمی دانشکده علوم زیستی دانشگاه شهید بهشتی)، دکتر اصغر عبدلی (عضو هیأت علمی گروه تنوع زیستی دانشگاه شهید بهشتی)، استاد هنریک مجنونیان (پیشکسوت شناخته شده محیط زیست ایران)، دکتر حسین گنجی دوست (رییس گروه مهندسی محیط زیست دانشگاه تربیت مدرس)، دکتر احمد خدادادی  (رییس پژوهشکده محیط زیست دانشگاه تربیت مدرس)، دکتر یوسف فیلی‌زاده (متخصص اکولوژیکی تالاب‌ها و گیاهان آبزی)  و بسیاری دیگر از کارشناسان و تصمیم‌سازان به نام کشور  ( اسامی این متخصصان به همراه نظریه مکتوب ایشان در کتاب: “اینجا تالاب انزلی بود!” (انتشارات اداره کل محیط زیست گیلان) موجود است.) که هر چه فریاد زدند و هشدار دادند که ساخت این میان‌گذر به معنای مرگ همیشگی تالاب انزلی و افزایش خطر سیل‌خیزی شهرستان انزلی خواهد بود، کسی گوش نکرد که نکرد و همه انگار مانند آن قورباغه انتظار می‌کشند تا لاشه‌ی بی‌جان‌شان را کسی پیدا کرده و از آب بیرون کشد!
وای بر ما …

روز جهانی مقابله با بیابان‌زایی مبارک باد!

سرانجام مراسم شانزدهمین سالگرد روز جهانی مقابله با بیابان‌زایی و کاهش اثرات خشکسالی هم به پایان رسید، اما ترس از عقوبت‌های خطر بیابان‌زایی، هنوز آنگونه که سزاوار است در بین مردم و مسئولین اغلب کشورهای متأثر از این پدیده شناخته نشده و جدی گرفته نمی‌شود.
کافی است به مقایسه این دونقشه که وضعیت رویشگاه‌های جنگلی جهان را از آغاز تمدن روم تا سال 2005 با هم سنجیده است، پرداخته و در مفاهیم برآمده از آن دقت کنیم.
این که بیش از 90 درصد از وسعت جنگل‌های طبیعی اروپا از دست رفته است و از مجموع یک و نیم میلیارد هکتار، جنگل طبیعی، فقط 700 میلیون هکتار باقی مانده است. به ویژه به وضعیت ایران توجه کنید که در روزگارانی نه چندان دور، تمامی اطرافش به وسیله رویشگاه‌های جنگلی شاداب احاطه شده بود!

دقت در این نقشه، پاسخ سه یادداشت قبلی را می‌دهد که آیا خطر بیابان‌زایی می‌تواند روزی تمامی کره‌ی زمین را درنوردد و نابود سازد؟
یادمان باشد که همه‌ی حیات آدمی فقط مرهون یک لایه‌ی سطحی به ضخامت 18 تا 25 سانتی‌متر خاک است؛ و همه‌ی تخریب‌ها هم در همین لایه در حال رخ دادن است!

بیش از 70 درصد از مساحت سرزمین‌های خشک جهان ، تخریب شده است!

به این دو نقشه دقت کنید …

نقشه اول، موقعیت سرزمین‌های خشک جهان را نشان می‌دهد که به نحو دیگری در یادداشت پیشین هم مورد تأکید قرار گرفته بود.

اما در نقشه‌ی دوم، وضعیت تخریب اراضی و شدت آنها را ملاحظه می‌کنیم، واقعیتی که نشان می‌دهد: افزون بر 70 درصد از قلمرو پهناور سرزمین‌های خشک جهان از تخریبی بسیار شدید رنج می‌برند.

لطفاً اگر دچار ناراحتی‌های قلبی هستید، بر روی آن قسمتی که ایران ما وجود دارد، زیاد زوم نکنید!

و موضوع هنگامی حادتر می‌شود که بدانیم از زمان تولید این نقشه تاکنون بیش از 17 سال گذشته است! و کیست که نداند، وضعیت امروز جهان، به  مراتب وخیم‌تر از دیروز آن است؟

موضوعی که برای اثباتش در پست بعدی، یک نقشه‌ی هشداردهنده‌ی دیگر را نمایش خواهم داد.