بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

خداوند درخواست زن حامله را رد نمی‌کند! می‌کند؟

بزرگ‌ترین عیب انسان این است که به گذشته‌ی خود می‌نگرد و خود را در آن نمی‌بیند.

رامین جهانبگلو در ذهن زمستانی


نگارنده البته فرصت تماشای هیچ یک از سریال‌های تلویزیونی را ندارد. امّا امشب و به هنگام تماشای اتفاقی سکانسی از یک سریال به نام تاوان – که البته اروند چهار چشمی ماجراهایش را دنبال می‌کند! – دریافتم که ظاهراً چیز زیادی را هم بابت این عدم فرصت از دست نداده‌ام! داده‌ام؟
قصه از این قرار بود که خانمی نشسته بر سجاده‌ی نماز، در حال راز و نیاز به درگاه پروردگار بود و از معبودش می‌خواست تا دعایش را برآورده سازد – که البته تا اینجای داستان اشکالی ندارد – امّا  ناگهان، آن خانوم میان‌سال! ‌برای آن که لابد برآورده شدن دعایش را دوقبضه تضمین کرده باشد، به خداوند یادآوری کرد که مادربزرگش همیشه می‌گفته پروردگار دعای زن حامله را هرگز رد نمی‌کند و من الآن حامله هستم!
خواستم بگویم، تشویق‌های رییس‌جمهور و وزیر بهداشتش کم بود، حالا رسانه‌ی ملّی هم آمده وسط تا نرخ رشد جمعیت در ایران‌زمین دوباره شتاب بگیرد! یکی هم نیست این وسط بپرسد: وقتی هم‌اکنون هم در اغلب مناطق ایران، به ویژه سکونتگاه‌های اصلی آن، نشانه‌های کسری موازنه‌ی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) آشکار شده است؛ وقتی ایرانیان در طول 30 سال گذشته، ذخیره‌ی هزار ساله‌ی آب زیرزمینی خود را به یغما برده‌اند؛ وقتی سرانه‌ی آب دردسترس برای هر ایرانی به کمتر از 2 هزار متر مکعب (مرز تنش آبی) کاهش یافته است؛ وقتی جنگل‌های زاگرس به عنوان منبع تأمین آب 40 درصد از ایرانیان، با تخریبی بی‌سابقه، هجوم آفت، آتش‌سوزی‌های گسترده و غلظت بی‌امان و پیش‌برنده‌ی عملیات تکنوژنیک و ریزگردهای عربی مواجه شده است؛ وقتی تقریباً تمامی تالاب‌های کشور به عنوان مهم‌ترین عامل تعادل بوم‌شناختی در فلات مرکزی ایران رو به خشکی کامل نهاده و بدل به چشمه‌های تولید گرد و خاک شده‌اند؛ وقتی کابوس خاموشی و اُفت کیفی آب شرب هنوز دست از سر همین هفتاد و پنج میلیون ایرانی برنداشته و وقتی هنوز می‌شود چنین مدارس و کلاس‌هایی را در ایران ردیابی کرد؛ دیگر برای چرا باید بر طبل افزایش جمعیت بکوبیم و آن را در غالب سریال‌های جذاب به خورد مخاطب عام بدهیم؟
آیا بهتر نیست در چنین نمایشنامه‌هایی بکوشیم تا مردمان را با طبیعت آشتی داده و یادشان بیاندازیم که ایرانی که نتواند پذیرای زیستمندان گیاهی و جانوری‌اش باشد؛ نخواهد توانست پذیرای فرزندان آینده‌‌اش هم باشد.
راستی چرا به گذشته‌ی خود نمی‌نگریم و خطاهای خویش را در آن نمی‌بینیم؟!

مؤخره:
این هم یک جمله از سریال زیر هشت در شبکه یک سیما:
زن اجاق کور به درد کوفت هم نمی‌خوره!

نتیجه‌گیری اخلاقی:
خداوند رحم کرد که من وقت ندارم سریال ببینم، وگرنه حتماً یک اشکالاتی پیدا می‌کردم! نمی‌کردم؟

ردپای جمعیت در این تارنما:
تازه‌ترین گام دولت دهم برای افزایش ناپایداری سرزمین!
شمار انسان‌ها یا سلوک انسان‌ها! کدام خطرناک‌تر است؟

می دانید اُرس ها عاشق چی هستند؟!

سروده‌ای دارد افشین مقدم، حقوقدان ِ هنرمند و ترانه‌سرای عاشق وطن که هرگاه می‌شنوم، یاد مقاوم‌ترین و دیرزیست‌ترین درخت ایران، اُرس –  Juniperus – می‌افتم … درختی که به عشق سوزانش در افسانه‌های این کهن بوم و بر هم مشهور است.
هم او که در سنگلاخی‌ترین، پرشیب‌ترین، پربادترین، مرتفع‌ترین و سردترین نقاط البرز، زاگرس و بینالود، سر به آسمان ساییده و همچنان می‌کوشد تا با گسترش ریشه‌هایش، پاسدار خاک ارزشمند وطن باشد.

راستش اُرس‌ها را بسیار دوست دارم؛ زیرا آنها نه فقط هرگز برای ماندگاری خویش، آبی از من و تو درخواست نکرده و نمی‌کنند، بلکه خود زایش‌گر آب در کوهستان‌های ایران‌زمین هم هستند و در عین حال از وقوع سیلاب‌های ویران‌گر و تهدید‌کننده‌ی پایین‌دست جلوگیری کرده و آشیانی مطمئن برای پرندگان اوج‌نشین به شمار می‌روند … انگار اُرس‌ها زنده به آنند که برای ما بمیرند … نه؟

گوش کنید … اُرس‌ها دارند برای تو می‌خوانند:

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم         اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

خواستم بگویم:
بار دیگر که این ترانه‌ی عاشقانه را با صدای بی‌مانند سیاوش قمیشی شنیدید،
بار دیگر که از دامنه‌های البرز مرکزی در سیراچال عبور کرده تا خود را به ساحل سبز و نم‌دار مازندران برسانید؛ یا قصد سفر به خوزستان را از کنار سبزکوه داشتید و یا از دیار عطار نیشابوری گذشتید …
نگاهی هم به دامنه‌های پیرامون‌تان بیاندازید … شاید هنوز بتوانید یکی از این سوزنی‌برگان بی‌ادعا و کهن‌زیست زمین را نظاره کنید که چگونه با سماجت‌شان در حضور بر روی این خاک، حیات ایرانیان را تداوم بخشیده‌اند.

حالا برایم بگویید: اُرس ها عاشق چی هستند؟

رد پای اُرس (ors) در این تارنما:

لبیکی جانانه به فراخوان کاشت نهال اُرس در سیراچال

ما را چه می شود؟!

ماجرای درختان کهنسال در شبکه پنجم سیما

شاخه‌ی کوهستانی باغ گیاه‌شناسی ملّی ایران

آشنایی با بلندترین اُرس ایران در بادرود

مزیت زنبورنشینی شهری بر روستایی!

دنیای شگفت انگیزی دارند زنبورها و آدم‌ها! ندارند؟ یکی را نگه می‌دارند و پرورش می‌دهند تا از شیرینی‌اش بهره برند و دیگری را برای این که روی شیرینی می‌پرد با روزنامه‌ای لوله شده می‌کشند و نابود می‌کنند! برای یکی کندو می‌سازند و جلوی کندویش قندآب می‌گذارند تا دور نپرد، امّا آشیان دومی را که دور می‌پرد و بر اثر پریدن از این گل به روی گل دیگر، گرده افشانی می‌کند، اگر نزدیک باشد ویران می‌کنند و ویران کردن لانه‌اش را بچه ها جشن می‌گیرند و بزرگترها هم تماشا می‌کنند و می‌خندند! چرا؟
اینجا صحبت از زنبورهاست که تعریف با هوده بودن یا بیهوده بودن و ارزش گذاری روی گونه‌های مختلف‌شان بر بنیاد خودخواهی‌های ما آدم‌زمینی‌ها و بر اساس منافع‌مان معنا می‌یابد. در حالی که مادر طبیعت خود چنین تبعیضی را در حق‌شان هیچگاه روا نداشته و نخواهد داشت؛ حتا اگر ترجیح دهند که ایستاده بمیرند!
با این وجود و فارغ از این تبعیض آزاردهنده، اینک زنبورها دغدغه‌ی مهم‌تری برای نگرانی دارند؛ دغدغه‌ای به نام کک! موجود کوچولویی که ظاهراً به صورتی ناخوانده از جنوب شرقی آسیا روان شده‌اند و جان زنبورها را به طور دسته جمعی نشانه رفته‌اند؛ تهدیدی که می‌تواند نسل این زحمت‌کش‌ترین و مفیدترین زیستمند برای آدم‌ها را برای همیشه از جهان برکنده و ما را از موهبت شهد شیرین‌شان – عسل – تا همیشه‌ی تاریخ محروم نگه دارد!
البته برای مبارزه با این مهمانان ناخوانده در اروپا و آمریکا، کارهایی هم می‌توان کرد؛ مثلاً به گزارش درگاه مجازی zeit ، زنبورداران برای مبارزه با این کک‌ها از آب ریواس و یا جوهر مورچه (اسید فرمیک) که در زمستان به غذای زنبورهای اضافه می‌کنند، بهره می‌برند (گفتنی آن که نام درست کک، کیک  Kayk  است و نه کک. در گذشته نیز به دلیل شباهت جسمانی کیک و سوسک و نیز به خاطر بزرگی جثه‌ی سوسک به آنها مادر کیکان می‌گفتند؛ نامی که هنوز در خاور ایران رواج دارد).
اما از این پرانتز دلپذیر که بگذریم، بر خلاف آدم‌ها، پژوهشگران دریافته‌اند که زنبورهای عسلی که در شهرها زندگی می‌کنند،  به نوعی جان سخت‌تر از همنوعان خود هستند که در روستاها زندگی می‌کنند! زیرا گونه‌گونی گیاهان و گل‌های موجود در شهرها، اغلب بیشتر از نواحی روستایی است. امروز در مزارع بسیار بزرگ و پهناور تنها یک محصول را می‌کارند، یعنی کشاورز تنها گندم می‌کارد و یا تنها باغ سیب دارد تا بتواند با محدود ساختن تعداد لوازمی که برای کاشت، درو و انبار کردن محصولات، نیاز دارد مخارج خویش را به کمینه‌ی ممکن برساند. اگر کشاورز فرضاً نیمی از زمین خود را گندم بکارد و نیم دیگر را مثلا انگور، به دستگاه‌های بیشتر و انبارهای مختلف بیشتری نیازمند خواهد شد. از این رو مزارع امروزه در اروپا وسیع و تک محصولی هستند؛ رخدادی که البته برای زنبورها ناگوار است و آسیب‌پذیری آنها را افزایش داده است.
در نتیجه، زنبورهایی که در خارج از شهرها زندگی می‌کنند و تعداد کندوهایشان نیز به مراتب بیشتر است، تغذیه یکسانی دارند.
در حقیقت تعدد گونه‌های گیاهی در شهرها که غالباً نیز تزئینی هستند (قابل توجه خانم مجتهد نجفی!)  سبب فراهم شدن زمینه‌ی تنوع غذایی زنبورهای عسل در شهرها (که از نظر تعداد قاعدتاً کمتر از گونه‌های مشابه در خارج از شهر نیز هستند) را ایجاد کرده و از نظر جسمانی قویترشان می‌سازد.
حالا شما بگویید: ترجیح می‌دهید همچنان عسلی را تناول کنید که حاصل دسترنج زنبورهای روستایی است؛ یا بدتان نمی‌آید که شهری‌ها را هم محکی بزنید؟!

مؤخره:
ممنون از فرهاد عزیز که همچنان منابع دست اوّل آلمانی را به فارسی برگردان کرده و در اختیار نگارنده قرار می‌دهد تا در لذت دانستگی‌هاشان، خوانندگان ارجمند کلبه مجازی درویش را هم به اشتراک فراخواند.

رد پای زنبورها در این تارنما:
لطفاً به زنبورها دقت کنید ؛ شاید آنها هم ایستاده می‌میرند!
آقایون، خانوم‌ها: لطفاً زنبورها را وارد انتقام‌گیری‌های شخصی‌تان نکنید!
وقتی زنبورها در بهار شناور می‌شوند؛ ما چرا نشویم؟



آی زندگی! چهره ی رنگیت پیدا بود …

یه موقع‌هایی، یه عکس‌هایی، یه آدمایی را می‌تونه ببره تا اوج سرخوشی، تا منتهای کودکی، تا انتهای زندگی …
این عکس، اون بچه‌ها، آن دامنه‌های پرهیبت سنگی در کنار صنوبرهایی که هرگز با هم دشمن نیستند و  اردک هایی که از آدم ها نمی ترسند … همه ی آن چیزی است که برای زندگی به آن نیاز داریم! نداریم؟
به خصوص اگر آن بند ِ رخت ِ رنگی هم باشد! نه؟
درود بر خالق هنرمند این شکار رؤیایی … شکاری که از پس آن، چهره ی رنگی زندگی به آدم چشمک می‌زند! نمی‌زند؟

در آخرین روز تیر 89، دماوند سه مهمان ارزنده ی دیگر دارد!

سه هموطن طبیعت‌گرا و ورزشکار، عزم‌شان را جزم کرده‌اند تا در واپسین پنج‌شنبه‌ی تیرماه 1389، به سوی چکاد دماوند اوج بگیرند تا پیام سال جهانی گونه گونی زیستی را به آسمان ایران نزدیک‌تر کنند.
محمد جواد محسن‌پور، بهمن عظیمی و مرتضی علی اشرفی  نام این سه عزیز است که در راستای معرفی و پاسداشت سال 2010 – می‌کوشند تا ارزش‌های تنوع زیستی طبیعت ایران را به مردم محلی و کوهنوردانی که از مسیر جنوبی به سوی دماوند حرکت می‌کنند، یادآوری کرده و با نصب بنر و پخش بروشورهای مربوط به تنوع زیستی نسبت به آگاهی‌رسانی و ظرفیت‌سازی فرهنگی در بین کوهنوردان اقدام کنند.
جالب این که آقای مرتضی علی اشرفی، خود پزشکی طبیعت‌گرا بوده که همواره کوشیده است تا بیمارانش را به وسیله غذاهای طبیعی و طبیعت درمان کند.
همچنین پیش‌تر هم بهمن و محمد‌جواد برنامه‌ی موفق دیگری را با همین هدف سامان داده و با دوچرخه از پهنای کویر  مرکزی ایران عبور کردند.
برای این سه عزیز طبیعت دوست وطن بهترین‌ها را آرزو دارم …

نامه به الهه البرز برای نجات پلنگ دره!

انگار دیگر از دست آدم‌زمینی‌ها کاری بر نمی‌آید … انگار امید آدم زمینی‌ها از آدم‌زمینی‌ها بریده شده و حالا برای نجات باقیمانده‌ی جنگل‌های منحصر به فردمان در نوار ساحلی کاسپین (دریای مازندران) باید چشم به آسمان بدوزیم و از الهه‌ی البرز مدد جوییم تا او خود پاسخی شایسته به آن طبیعت‌ستیزان آزمندی که اینگونه یغما می‌برند آینده‌ی بوم و بر عزیزمان را، بدهد.
پس به خانه ی ساسان عزیز بروید و همراه با او برای نجات پلنگ دره به الهه‌ی البرز نامه بنویسید … شاید از گناه هم نوعان ما درگذشت و پلنگ دره را از گزند دشمنان نابخرد و پول‌سالاران جنگل‌ستیزش مصون داشت.
نگذارید تا پلنگ دره هم به سرنوشت پارک ملّی خبر، خجیر، دریاچه پریشان، دنا، تالاب گندمان، دماوند، تالاب انزلی، کاظم داشی ارومیه، مرجان‌های خلیج فارس، بیشه‌های مارون، جنگل‌های سه هزار تنکابن، حسین آباد میش مست، نایبند، سفیدکوه لرستان، گاوخونی و …

و دیروز آسمان دماوند از همیشه آبی‌تر بود …

جهان به یک شب می‌ماند، هرکس باید خود چراغ خود را بیافروزد.

ماکسیم گورکی

بی‌شک دماوند خاطره‌ی نوزدهمین روز از تیرماه 1389 را هرگز از یاد نخواهد برد؛ روز طربناک و پاکوبان شادمانه‌ای که در خاطره‌ی این دیو سپید پای دربند برای همیشه‌ی تاریخ خواهد ماند.
دیروز بهناز محرم زاده و علی عظیمی، چراغ خود را به درخشان‌ترین شکل ممکن افروختند و به همه ایرانیان نشان دادند که غیرممکن وجود ندارد و مهم‌تر آن که ثابت کردند: وقتی عشق، عشق باشد؛ پیش‌بینی هواشناسی هم می‌تواند کار عبثی باشد! نمی‌تواند؟

بار دیگر این پیوند آسمانی را در آسمانی‌ترین پاره‌ی این کهن بوم و بر مقدس، در چکاد شورانگیز دماوند، به این زوج ورزشکار و به تمامی جامعه‌ی کوهنوردان ایران تبریک گفته و از خدای دماوند می‌خواهم تا آرام‌ترین و دل‌نوازترین لحظه‌ها و روزها و سال‌ها را برای بهناز و علی و فرزندان ایشان بیافریند.
یادمان باشد که آنها به عشق دماوند و برای پاسداشت طبیعت ارزشمند وطن، چنین تالار بدون سقف و یخ‌زده‌ای را برای فراموش‌نشدنی‌ترین رخداد زندگی‌شان انتخاب کردند و آن شعار سبز را با خود به بام فلات ایران بردند؛ کمترین دین ما به این همه عشق ناب و زلال باید فرستادن بیشترین انرژی ممکن برای آن دو عزیز عاشق باشد تا هرگز نتوان آستانه‌ای برای مرز دنیای پرطراوت‌شان قایل شد.