بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

آیا برای این پرسش اروند پاسخی دارید؟!

به اتفاق اروند و بابابزرگ رفته بودیم به کوهستان کارا در مسیر پلنگ‌چال.
در راه توجه فرزندم به این تابلو جلب شد (در حالی که من فکر می کردم، آن یکی برایش جالب تر باشد!)  و از من پرسید:
پدر! چرا اون چیزی که بیشتر اهمیت داره رو آخر نوشتند؟!
فکر کنم جوابی که من به اروند دادم، نه تنها او را قانع نکرد! بلکه فاصله‌اش را هم از من بیشتر کرد!
خواستم بدانم پاسخ شما چیست؟

جایگاه ایران از منظر کیفیت کار گروهی – TEAMWORK

امروز در مراسم جشن کارنامه‌ی فرزندم – اروند – یکی از مدرسان شاخه‌ی legoeducation (لگوی آموزشی) سخنان کوتاهی در باره‌ی برنامه‌هایی که برای پکیج آموزشی‌شان در سال تحصیلی آینده دارند، ارایه داد … و البته در لابه لای سخنانش، به نکته‌ی دردناکی هم اشاره کرد که سبب شد تا چشم‌ها به زمین دوخته شده و اغلب والدین حاضر ناخواسته سر به زیر گردند!
آن نکته این بود که مطابق پژوهش‌هایی که انجام گرفته، کیفیت کار گروهی در بین کودکان اروپایی 70 (از صد) است. این در حالی است که میانگین این رقم در جهان 22 است و از همه شگفت‌آورتر و البته شرم‌آورتر آن که پژوهشگران نهادی که مرکزش در کپنهاگ دانمارک قرار دارد، رتبه‌ی برخی از کشورهای – به اصطلاح جهان سوم – از جمله ایران را منفی 18 ذکر کرده‌اند.

خانم مازندرانی، این را هم اضافه کرد که شرکت مزبور به دلیل نگرانی از آسیب‌وارد شدن به شهرت نیکوی برند خویش، با اکراه فراوان حاضر شده تا قرارداد آموزشی در این حوزه با طرف ایرانی امضاء کند! زیرا نگران نافرجام ماندن دوره در ایران و اُفت محبوبیت تکنولوژی آموزشی خویش بوده است!
ایشان گفتند: نخستین چیزی که اغلب خانواده‌ها خواسته یا ناخواسته به فرزندان‌شان یاد می‌دهند این است که باید در هنگام آمدن مهمان، اسباب‌بازی‌های‌شان را جمع کنند تا مبادا خراب شود! باید مستقل باشند … ما هرگز به کودکان‌مان اجازه‌ی تمرین کار گروهی را نمی‌دهیم!
در داستان‌ها‌مان هم رد پای تک محوری بسیار زیاد است، از دهقان فداکار بگیر تا چوپان دروغگو …
اصلاً انگار کمتر ملّتی را بتوان سراغ گرفت که مانند ایرانی‌ها برای حل مشکلات‌شان دست را سایه‌بان چشم کرده و منتظر ظهور یک قهرمان باشند! (و البته اغلب آن قهرمان نگون‌بخت را هم بعد از ظهور – مطابق فرمایش صاحب کتاب جامعه‌شناسی نخبه کشی – زیرپایش را خالی می‌کنیم تا با مخ بخورد به زمین و آنگاه همه با هم سر می‌دهیم: احمق است آن کس که بالاتر نشست ؛ استخوانش سخت‌تر خواهد شکست!)
برای همین است که اغلب مدال‌های جهانی ما در رشته‌های ورزشی هم به آن گروه از ورزش‌ها اختصاص دارد که انفرادی هستند.
در چنین شرایطی البته امیدهایی هم وجود دارد …
مثلاً چطور است همه به احترام جوانان والیبالیست ایرانی که توانستند یکی از معدود مقام‌های جهانی را در یک رشته‌ی گروهی برای‌مان به ارمغان آورند، کلاه از سر برداریم و به مدیران و مربیان این فدراسیون درود بفرستیم.

مؤخره :

برای آنها که دوست دارند 5 دشمن کار تیمی را بشناسند.

برای آنها که باور ندارند، بهشت را می‌توان در جنگل‌های فومن هم دید!

دوستش دارم؛ انگار یه جورایی درختانش با آدم حرف می‌زنند! انگار می‌خواهند بگویند: آنقدر سریع از کنار ما عبور نکنید، تأمل کنید و دریابید رازی را که با تمام وجودمان اینجا در پایین‌دست بزرگترین دژ تاریخی ایران – قلعه رودخان – فریاد می‌زنیم … انگار آنها بهتر از هر کسی می‌دانند: آنچه بگذشت، نمی‌آید باز! می‌آید؟

دارم از جنگل فومن سخن می‌گویم، از جنگلی که بخش عمده‌ی آن در شمار جنگل‌های کوهستانی و میان بند طبقه‌بندی می‌شود و دارای چشم‌اندازی اهورایی و طبیعتی افسون‌گر است؛ طبیعتی که مجاورت آن با قلعه‌ی 500 ساله‌ی رودخان، به آن اصالتی دوچندان و حال و هوایی استثنایی و رازآلود بخشیده است.

همزاد این اسوه های مقاومت را پیش تر در تنگه سماع لردگان و نیز در جنگل خیرود مازندران و هم در بافق یزد نشان تان داده بودم! یادتان هست؟

پس اگر روزی روزگاری تصمیم گرفتید تا آن پله‌های بی‌پایان را پیموده و در 20 کیلومتری جنوب باختری شهرستان فومن تا ارتفاع 715 متری به آسمان آبی هیرکانی نزدیک‌تر شوید، یادتان باشد که آرایش این درختان و چیدمان آبراهه‌ها، سرخس‌ها و خزه‌ها را با دقت بیشتری بنگرید و بیشتر از هر زمان دیگری به آواز پرندگان خوش‌نشینش گوش فرا دهید … شاید آنها با شما پیامی خصوصی داشته باشند که فقط دوست داشته باشند به شما بگویند! به شمایی که برایشان حرمت قایل شده و درنگ کرده‌اید … شاید این بار آن بزنگاه جادویی را درک کرده و “خنده‌ی لحظه‌ی پنهان شده از چشمان” را کشف کنید! نه؟

پس خوب تماشا کنید و گوش جان بسپارید و به دیوار همین لحظه بیاویزید …

دنگ … دنگ …
لحظه‌ها می‌گذرد
آنچه بگذشت، نمی‌آید باز
قصه‌ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی‌پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند برمی‌خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد، آویزم
آنچه می‌ماند از این جهد به جای؛
خنده‌ی لحظه‌ی پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می‌ماند:
نقش انگشتانم.

سهراب سپهری در نخستین کتابش (مرگ رنگ)

در ستایش پدری که حالا کلیه ندارد ؛ اما همچنان صبا را دارد …

نمی‌دانم چند نفر از شما قصه‌ی پرغصه‌ی صبا کوچولو را خوانده‌اید؛ کودکی که تاکنون بارها به تیغ جراحی سپرده شده و به گفته تیم پزشکی معالجش قرار نبوده که تابستان 1387 را هم درک کند، اما به همت پدر و مادر فداکارش هنوز به زندگی خود – به صورت نباتی – ادامه می‌دهد …
اما پدر صبا دو هفته است که برای تأمین هزینه‌های گران ادامه‌ی زندگی فرزندش، مجبور به اهدای کلیه شده و اینک تنها با آرمان خود – بازگرداندن حیات به صبا – زندگی را به پیش می‌راند …
دلم می‌خواهد همه‌ی آنهایی که این سطور را می‌خوانند از رفیق آسمونی‌شان بخواهند تا برای این پدر و برای صبا معجزه کند …
دلم می‌خواهد همه‌ی انرژی مثبت‌تان را نثار خانواده عزیز صبا کوچولو کنید …
آنها باید بدانند که هنوز مهربانی در این دیار نمرده است …
دوستان عزیزی که مایل به کمک در روند درمان و تأمین هزینه‌های صبا هستند، می‌توانند از حساب‌های زیر استفاده کنند:

شیراز – بانک ملت شعبه جماران کد :۳۹۲۹۷ به شماره حساب: ۱۴۰۵۳۸۶۸۱۵   بنام صبا فروزنده
شماره کارت عابر بانک ملت ۶۱۰۴۳۳۷۱۹۱۲۸۱۵۵۷

همچنین می توانید مستقیماً با پدر صبا به گفتگو بنشینید …

09178879199


از آن دهن‌کجی تا این دهن‌کجی!

آن دهن‌کجی را که یادتان هست؟ در آن دهن‌کجی، نه‌تنها کسی ناراحت نمی‌شد، بلکه وقتی این صحنه را می‌دید، کلاه هم از سر برمی‌داشت! برنمی‌داشت؟

اما در این عکس، ماجرا فرق می‌کند … اینجا قرار است که به زمین استراحت داده شود تا بتواند خود را مجدداً ترمیم کرده و احیاء کند. امّا ظاهراً در رودباران استان مرکزی، قرق را جور دیگری معنا می‌کنند! شاید هم فرجام غم انگیز آیش 5 ساله ناصر کرمی را دیده‌اند و حالا انقلابی شده و قوانین را به سخره گرفته‌اند! نگرفته‌اند؟

ممنون از سپهر عزیز که شکارش را به خوانندگان سرای مجازی درویش پیشکش کرد!

سه لکه‌ی امید در محله‌ی ما!

چقدر حس خوبی است که بدانی در نزدیکی‌های جایی که زندگی می‌کنی، به رغم فوران دود و بوق و گرد و غبار … هنوز هستند شهروندانی که عاشقانه به دل‌آویزترین بخش زیست‌بوم چسبیده و دوست ندارند به هیچ قیمتی، روزگار زیست‌گاه‌شان را بدون گل ببینند …

با تمام وجودم برای چنین همسایه‌های طبیعت‌دوست و گل‌بازی دعا می‌کنم و از رفیق آسمونی‌ام می‌خواهم که هوای چنین شهروندان مسئولیت‌پذیر و زیبامحوری را دوقبضه داشته باشه …

به امید روزی که همه‌ی محله‌های شهرمان، اینگونه از انفجار گل‌های صورتی و سرخ و زرد، آکنده شود …

دست خودم نیست … اما در این سراب، شطی از شراب می‌خواهم!

تو اگر در این بیابان
غزلی چو آب خواهی
عجبا که از سرابی
شطی از شراب خواهی

محمود کیانوش (متولد 1313)

در همین باره:

برای روح بلندی که در پشت این گلدان کوچک پنهان شده است!

بعد از تحریر:

ممنون از آنای عزیز که دل ما را با این تصویر رؤیایی از دیوار مقابل پنجره آشپزخانه منزلش سوزاند! (کاش همیشه اینگونه دل ها بسوزد …) خدا به همه چنین همسایه هایی را عطا فرماید و این نهضت گل بازی و سبزمحوری ادامه یافته و در همه ی شهر و دیار و آبادبوم های وطن گسترش یابد.

آمدیم عقاب را نجات دهیم؛ بقیه را هم به کشتن دادیم!

در 15 تیرماه 1386، یادداشتی را منتشر کردم با عنوان: “استفاده ابزاری از عقاب در آمریکا” آن یادداشت، هنوز هم در شما یکی از 10 یادداشت پرخواننده دل‌نوشته‌ها قرار دارد. اخیراً مدیر فرهیخته و ایران‌دوست پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگی، تاریخی، صنعتی؛ طی کامنتی خبر داده‌اند که آمریکایی‌ها با حل مشکل عقاب، چند مشکل  جدید دیگر برای جانداران زیردست عقاب ایجاد کرده‌اند، به نحوی که حالا مشکل انقراض نسل از یک حیوان به چند حیوان ارزشمند دیگر گسترش یافته و آن اقدام خیر، به اقدامی ویران‌کننده بدل شده است. اصل ماجرا را دوستانی که به زبان آلمانی مسلط هستند، می‌توانند در گزارش چهارم ماه می 2010 درگاه مجازی اشییگل بخوانند.

مورد مشابه دیگری از انفجار موش‌ها در جزیره جورجیای جنوبی را هم می‌توانید اینجا بخوانید تا با دسته گل انگلیسی‌ها آشنا شوید.

کامبیز بهرام‌سلطانی هم دغدغه‌هایی مشابه را در باره‌ی تحرکات اخیر اعلام داشته، که هنوز ادامه دارد. پیش‌تر، اسکندر فیروز هم از تجربه‌ی خویش برای آماده‌سازی زیستگاه ارژن، به منظور بازگرداندن شیر ایرانی – در تنها یادداشت منتشر شده اش در روز نامه همشهری سال 1383 – خبر داده بود.

امید که اصل پروانه را در اعمال مدیریت خویش بر محیط زیست هرگز فراموش نکنیم.