نه آن دریا که شعرش جاودانه است
نه آن دریا که لبریز از ترانه است
به چشمانت بگو بسپار ما را
به آن دریا که ناپیدا کرانه است
برخی وقتها، کلام زیادی لازم نیست تا بر زبان آوریم …
الآن، از همون وقتهاست که فکر نکنم نیاز باشه تا برایتان بنویسم که عشق یعنی چه؟ توقف نکردن به چه معناست و درجازدن را چگونه باید نفی کرد …
همهی این پاسخها را این هموطن شکسته پا دارد به من و تو میدهد … او نیز هفتهی گذشته در پلنگچال بود …
و البته این پیرزن هم بود …
دوستشان دارم این آدمها را و به قول مشیری عزیز، فکر میکنم که آنها همان دریایی هستند که کرانهاش ناپیداست …