بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

سرود مقاومت!

نه آن دریا که شعرش جاودانه است

نه آن دریا که لبریز از ترانه است

به چشمانت بگو بسپار ما را

به آن دریا که ناپیدا کرانه است

برخی وقت‌ها، کلام زیادی لازم نیست تا بر زبان آوریم …
الآن، از همون وقت‌هاست که فکر نکنم نیاز باشه تا برایتان بنویسم که عشق یعنی چه؟ توقف نکردن به چه معناست و درجازدن را چگونه باید نفی کرد …
همه‌ی این پاسخ‌ها را این هموطن شکسته پا دارد به من و تو می‌دهد … او نیز هفته‌ی گذشته در پلنگ‌چال بود …
و البته این پیرزن هم بود …

دوست‌شان دارم این آدم‌ها را و به قول مشیری عزیز، فکر می‌کنم که آنها همان دریایی هستند که کرانه‌اش ناپیداست

قوی گنگ به روایت حر منصوری

حر منصوری را همه‌ی محیط‌زیست‌چی‌های میانکاله‌رو می‌‌شناسند … یکی از تورلیدرهای عاشق طبیعت ایران که البته شیفته‌ی canon هم هست و فکرکنم تنها ایرانی باشد که در وصف یک دوربین، شعر سروده باشد! نه؟
او اخیراً یک فتوبلاگ هم راه انداخته که تماشای این قوی گنگ – cygnus olor –  در آن برایم لذت‌بخش بود.

گفتم: شما هم نگاه کنید تا هم میانکاله را بهتر بشناسید، هم حر را هم حال‌تان در این صبح جمعه خوش‌تر شود! کار بدی که نکردم! کردم؟

و باز هم: برادرم درخت!

امروز در پلنگ‌چال، یاد کمال‌الدین ناصری عزیز افتادم و آن شعر دلربایش …
این درخت چنار سوخته را که دیدم، یاد برادرم درخت افتادم …
یادتان هست کوروش بزرگ چه گفته بود؟

گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید

اما امروز در پلنگ‌چال، یادگاری امیر و فرشاد را بر روی این چنار سوخته دیدم و دلم گرفت …
انگار آن کارتونیست دردمند و سبزاندیش، برای همین، چنین اثری را خلق کرده بود!
با این وجود، چیزی که امید را در دلم زنده نگه می‌داشت و می‌دارد، این است که آن چنار سوخته جان، هنوز هم داشت در برابر مرگ و نیستی، سرود سبزینگی و زندگی سرمی‌داد و تماشاگرانش را به مهرورزی و استقامتی مضاعف دعوت می‌کرد! نمی‌کرد؟
کافی است دوباره نگاهش کنید تا دریابید که چگونه به مرگ دهن‌کجی می‌کند …
.
.

و اما بعد …
شور پلنگ‌چال در دل‌تهرانی‌ها هنوز زنده است؛ نگاه کنید که چگونه هنوز تهرانی‌های سحرخیز، کوهستان‌های خود را دوست دارند و آنها را رها نمی‌کنند … دکتر درویش‌صفت – استاد سالهای دورم را – نیز پس از مدت‌ها آن‌بالاها دیدم، موسی غنی‌پور را هم و خیلی‌های دیگر را …

کاش مثل این دیوار سبز، بشود، صفای آن بالادست‌ها را در خود بلعید و تا اون پایین‌دست‌های دودزده و خاموش امتداد داد …
بچه‌ها!
برادرتان درخت را فراموش نکنید و تا می‌توانید حرمت نهید.
ممنون از امیر عزیز که امروز هم همراهی‌ام کرد …

ایران؛ سرزمینی که در آن تیربرق‌ها امنیت بیشتری دارند تا درخت‌ها!

به این تیربرق نگاه کنید که چگونه در وسط کوچه جاخوش کرده است و عبور و مرور اهالی را با دشواری روبرو ساخته. تصور می‌کنید اگر به جای این تیر برق، یک درخت آن جا کاشته شده بود، باز هم می‌توانست به راحتی به حیات خودش ادامه دهد؟

اگر شک دارید در پاسخ این سؤال، بدانید که خانم مه لقا کاشفی – ناجی قورباغه های عاشق پیشه ناهار خوران – برایم نوشته است که چند روز پیش در جوار همین تیربرق عزیزدردانه، سه درخت تنومند را شبانه بریدند تا رفت و آمد اهالی را تسریع بخشند و البته آب هم از آب تکان نخورد! خورد؟

همان گونه که پیشتر از ماجرای آن تیربرق‌ها در پیکان‌شهر هم نوشته بودم و البته از تیربرق‌هایی که در پشت سدهای طالقان و کارون 4 مانده بودند و یا ماجرای دکل‌های مشهور حریم توس!

خلاصه انگار در این دیار، حرمت تیربرق‌ها و دکل‌ها را بیشتر از درخت‌ها می‌دانیم! نمی‌دانیم؟

شوکران وزارت نیرو به دوستداران فردوسی بزرگ در هزارمین سال تولدش!

در 14 آبان 1385، یعنی سه سال و شش ماه و سه روز پیش، برای نخستین بار به ماجرای تلخ احداث دکل در حریم آرامگاه حکیم جاودانه‌ی توس پرداخته و همراه با دوستداران فرهنگ و ادب ایران‌زمین از وزارت  نیرو خواستم تا هر چه زودتر، نسبت به جا به جایی این دکل‌ها اقدام کند. متعاقب آن، یعنی در 18 آبان همان سال، نامه‌ای به وزیر نیرو نوشته و درخواست خویش را مستقیماً تکرار کردم؛ نامه‌ای که تا این لحظه 1313 نفر نیز از آن حمایت کردند. آنگاه در طول این چند سال، تقریباً هر مقام و شخصیتی به مذمت اقدام وزارت نیرو پرداخت و از شخص معاون رییس جمهور تا استاندار خراسان رضوی و نمایندگان مجلس، قول دادند که موضوع را تا حصول به نتیجه پیگیری کنند. به عنوان مثال، جواد آرین‌منش، نایب رییس کمیسیون فرهنگی مجلس هفتم که در مجلس هشتم هم این عنوان را همچنان یدک می‌کشد، در گفتگو با ایرنا، به صراحت بیان داشت:  تا حل اساسي اين موضوع، مسأله را پيگيري مي‌كنيم … چرا كه در صورت تداوم چنين اقداماتي، ديگر چيزي از آثار و ابنيه تاريخي براي شناساندن فرهنگ اصيل ايراني و اسلامي باقي نمي‌ماند.
امروز اما خبر می‌رسد که جواد آرین منش و همه‌ی آن مدیرانی که حرف‌های قشنگ در دفاع از میراث فرهنگی ایران‌زمین می‌زدند، آن گونه که ادعا می‌کردند، پیگیر موضوع نبوده و نتوانستند تا از حرمت بزرگترین شاعر پارسی‌گوی وطن دفاع کنند. زیرا آن دکل برق، نه‌تنها بر فراز آرامگاه فردوسی ماندنی شد، بلکه سیم‌کشی 14 دکل دیگر 50 متری هم در حریم توس هم به پایان رسید!
کافی است نگاهی بیاندازیم به سخنان عالی‌ترین مقام‌های جمهوری اسلامی ایران در مدح و ستایش فردوسی، تادریابیم که چه ناسازه‌ی حیرت‌آوری در این سرزمین رخ داده است!
«حقیقت قضیه این است كه فردوسی یك حكیم است؛ تعارف كه نكردیم به فردوسی، حكیم گفتیم. الان چند صد سال است كه دارند به فردوسی، حكیم می‌گویند  … فردوسی از اول با نام خدا شروع می‌كند – «به نام خداوند جان و خرد / كزین برتر اندیشه بر نگذرد» – تا آخر هم همین‌طور است؛ فردوسی را با این چشم نگاه كنید. فردوسی، خدای سخن است؛ او زبان مستحكم و استواری دارد و واقعاً پدر زبان فارسی امروز است … »
آیا می‌دانید راوی سخن بالا کیست؟
و یا در مثالی دیگر، به این سخنان دقت کنید:
«در شاهنامه خودخواهان، زياده طلب‌ها و كساني كه جان و مال انسان‌ها را به استثمار مي‌گيرند، در مقابل انسان‌هاي آزاده و شجاعي كه طرفدار خداپرستي و عدالت هستند و سمبل آن نيز «رستم» است، قرار دارند … دانشمندان، صاحبنظران، جامعه شناسان و سياستمداران بايد نقش شاهنامه و حركت فردوسي را در تكوين و بازتعريف هويت ايراني شناسايي و معرفي كنند
چرا با وجود چنین حمایت‌های سزاوارانه‌ای از سوی بالاترین رده‌های حکومتی در ایران، حتا نتوانستیم شاهد برچیدن چند دکل 50 متری به منظور ثبت جهانی توس در یونسکو باشیم؟!
چه کسی پاسخگوی این بی حرمتی بزرگ به فرهنگ و ادب ایران و ایرانی است؟
فردوسی، خود در هزار سال پیش، انگار چیزهایی می‌دانست که زنهار داده بود:

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود ؛ ازین پس بگو کافرینش چه بود

به جای همه‌ی آن اعتراض‌ها و مصاحبه‌ها و قول و قرارها و گرفتن جشن هزاره فردوسی، فقط کافی بود تا رییس جمهور طی یک یادداشت کوتاه و صریح از وزیر نیرو بخواهد تا ماجرا را تمام شده اعلام کرده و دستور برچیدن آن دکل‌ها را صادر کند؛ چرا آقای احمدی‌نژاد این کار را نکرد؟ مگر ایشان همین چند روز پیش و در مقر سازمان ملل متحد با صدای بلند نگفت که ملت ایران در دامان خود، بزرگانی چون فردوسی را به جهان عرضه داشته است؟ چرا حرمت آن بزرگان را عملاً محترم نمی‌شماریم؟
این پرسشی است که محمّد درویش، در آستانه روز فردوسی بزرگ – 25 اردیبهشت ماه – دوست دارد پاسخ آن را بداند و می‌دانم که در این اشتیاق به دانستن، او تنها نیست! هست؟

برای آنها که دوست دارند، بیشتر بدانند:

– رد پای این ماجرا در سرای مجازی درویش.

تهدیدی که در منجیل به فرصت بدل شد!

این تصویر را نگاه کنید:

به درختان دقت کنید که چگونه تاب شدت وزش باد را نداشته و شکل رویشی شان متناسب با قدرت و جهت غالب وزش باد تغییر کرده است.

اینجا منجیل است، سرزمینی که به بادهای سرد و سوزانش مشهور بوده و امتدادش تا دشت شال در بویین زهرا ادامه می یابد؛ چالشی و تهدیدی که سبب شده بود تا زندگی و تولید در این سرزمین با لکنت روبرو شود.

اما … و اما …

حال به این تصویر نگاه کنید:

ماجرای منجیل، درس بزرگی برای همه ی ماست … این که همیشه می توان از هر تهدیدی، از هر چالشی؛ فرصت ساخت؛ اگر یادمان باشد و بماند که برای نگاه به یک رخداد، یک منظر دید وجود ندارد.

و برای کشف پنجره های جدید، باید از تلاطم ها نترسید …

حسرت نبرم به خواب آن مرداب

کآرام درون دشت شب خفته است

دریایم و نیست باکم از توفان

دریا همه عمر، خوابش آشفته است.

محمّدرضا شفیعی کدکنی

پلنگ‌چال هنوز هم دوست‌داشتنی است …

صبح امروز فرصتی دست داد تا به همراه دوست قدیمی و عزیزم، امیر سررشته‌داری دلی به کوهستان زده و به سوی پلنگ‌چال در یک روز بارانی و خنک بتازیم … بی‌شک دره‌ی زیبای درکه، امسال یکی از خیس‌ترین و سبزترین بهارهای خود را تجربه می‌کند و همه چیز هنوز عالی و طرب‌ناک است، چه مردمان بالادست و چه مردمان پایین‌دست درکه که هنوز – همان گونه که پیش‌تر هم نوشته بودم – قدر آب و درخت را می‌دانند و حرمت می‌نهند.

با این وجود، هنوز جای کار هست و می‌شود درکه را به یکی از زیباترین و دلنوازترین و پاک‌ترین مسیرهای کوهپیمایی کشور و منطقه بدل کرد تا دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی در بستر یکی از گواراترین رودخانه‌های دامنه‌های جنوبی البرز نباشیم و تا می‌توانیم، ریه‌های لذت را از اکسیژن عشق به البرز مرکزی و سرزمین مادری پر کنیم و خودمان را برای آغاز یک هفته‌ی پرکار و پرثمر دیگر آماده سازیم.

برای همین است که به شما هم توصیه می‌کنم، در ساعت 7 صبح، صبحانه را در آزغال‌چال میل کنید، در حالی که زمزمه‌ی رود در پایین دست و آواز پرندگان در بالادست، زیباترین موسیقی عالم را برایتان به رایگان اجرا می‌کند …

صبحانه‌ی فردا را هم می‌خواهم به اتفاق 80 نفر از بچه‌های دبستان اروند، در آبشار نیاسر صرف کرده و به دیدن مراسم گلاب‌گیری در قمصر رویم …
یادتان باشد، از زندگی ممکن است فقط همین لحظه‌ها و نواها و رنگ‌ها و خاطره‌ها بماند و دیگر هیچ … پس از تلاطم‌ها و ناغافلکی‌های روزگار نترسید و آ«ها را مشتاقانه در آغوش گیرید …


لب دریا رسیدم تشنه بی تاب
زمن بی‌تاب‌تر، جان و دل آب
مرا گفت: از تلاطم‌ها میاسای
که بددردی است جان دادن به مرداب

فریدون مشیری