بایگانی دسته: ??? ??????

گزارش 4 ساعت گفتگو با شهردار تهران در باره محیط زیست!

ساعت 15 روز سه شنبه، 22 تیرماه 1389، تالار کنفرانس مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران، میزبان جمعی از صاحبنظران و نخبگان حوزه محیط زیست ایران بود تا در فضایی متفاوت به بیان مهم‌ترین دردهای محیط زیست تهران و ایران بپردازند. به ویژه آن که این بار عالی‌ترین مقام شهری پایتخت، دکتر محمّدباقر قالیباف به همراه دوتن از معاونینش (دکتر عسگری‌آزاد، معاون تحقیقات برنامه‌ریزی و توسعه و دکتر حسین کلخورانی، معاون خدمات شهری)، حاضر بودند تا به سخنان 18 نفر از فعالان محیط زیست گوش دهند و جوابگو باشند.
عنوان این نشست: «نقش محیط زیست در توسعه پایدار شهر تهران» بود و آن 18 نفر عبارت بودند از آقایان دکتر: علی یخکشی (استاد دانشگاه)، مجید مخدوم (رییس انجمن ارزیابی محیط زیست ایران)، اسماعیل کهرم (استاد دانشگاه)، حسن علی لقایی (استاد دانشگاه)، محمّد سلطانیه (استاد دانشگاه و مسئول سابق دفتر تغییر اقلیم سازمان حفاظت محیط زیست)، حجت (استاد دانشگاه و معاون اسبق انسانی سازمان حفاظت محیط زیست)،  نبی بیدهندی (رییس دانشکده محیط زیست دانشگاه تهران)، امیر حسین چرخابی (عضو هیأت علمی پژوهشکده حفاظت خاک و آبخیزداری)، مجید شفیع‌پور مطلق (استاد دانشگاه تهران)، بهلول علیجانی (اقلیم‌شناس)، جلال‌الدین شایگان (استاد دانشگاه صنعتی شریف)، سیّد محمود شریعت (استاد دانشگاه)، عبدالرضا کرباسی (مدیرعامل سازمان بهره‌وری انرژی‌های ایران)، هومان لیاقتی (رییس پژوهشکده محیط زیست دانشگاه شهید بهشتی)، محمّد حسن پیراسته (مسئول فنی کمیته محیط زیست شورای شهر تهران)، داریوش کریمی (عضو هیأت علمی سازمان تات) و خانم دکتر اردلان (از وزارت نفت).
و البته نمی‌دانم چگونه محمّد درویش هم آنجا بود؟!
برخی دیگر از حاضرین در این نشست سبز، عبارت بودند از آقایان دکتر برهان ریاضی، صدرالدین علی‌پور، برقعه‌ای، ، شفیع پور، خویی، هادی حیدرزاده، سید محمّد مجابی ، غیاث الدین ، امیر حسن جعفری و وحید نوروزی.
در باره‌ی این نشست و مهم‌ترین فرازهای آن، به ویژه پژواک حیرت‌انگیز و امیدبخش شهردار تهران و سخنان جالب ایشان، بیشتر سخن خواهم گفت. اما تا آن زمان، اشاره کنم به یکی از آمارهایی که هادی حیدرزاده، مرد سبز کابینه‌ی شهردار در طول 5 سال گذشته ارایه کرد: این که در سال 1388، هوای تهران در 40 روز از سال در شرایط ناسالم قرار داشت و این در حالی است که استاندارد آن فقط یک روز در سال است!
نگارنده هم تلاش کرد تا بر روی دو نکته پای فشارد: نخست آن که اگر قرار است در اندیشه‌ی پایداری تهران باشیم، باید به پاسداری از مواهب طبیعی آن در کوهستان‌های شمالی و دشت‌های جنوبی‌اش، بیش از پیش همت گماریم. متأسفانه روند رشد شاخص‌ها و شناسه‌های بیابان‌زایی در دامنه‌های جنوبی البرز تا دماوند آشکارا ملموس است و به بهانه‌ی انواع عملیات تکنوژنیک مانند جاده‌سازی، سدسازی و معدن‌کاوی، مهم‌ترین منابع تولید و ذخیره آب تهران در حال متلاشی شدن است. به آقای قالیباف متذکر شدم که چرا باید در برابر تاراج دماوند با شتاب 500 کامیون در روز سکوت کنیم؟ مگر نه این است که دماوند، نماد غرورآفرین سرزمین و طبیعت ایران است؟ همچنین آمارهایی از افت سطح آب زیرزمینی و نشست زمین در جنوب تهران هم ارایه کردم.
اما دومین نکته‌ای که به آن پرداختم و ظاهراً بسیار مورد توجه آقای قالیباف قرار گرفت، وضعیت روزنامه همشهری، به عنوان نخستین روزنامه محیط زیستی ایران و آینه تمام‌نمای عملکرد شهرداری تهران بود. پرسیدم چرا نباید محیط زیست یک صفحه ثابت روزانه در همشهری داشته باشد؟ و مهم‌تر آن که چرا روزنامه‌ی همشهری حاضر نیست تا هیچ نوع انتقادی از عملکرد شهرداری تهران در حوزه محیط زیست را انتشار دهد؟ می‌خواهم بدانم: این دستور شماست یا نوعی خودسانسوری است و یا …؟
اشاره کردم که تیم حرفه‌ای و کاری روزنامه همشهری در بخش محیط زیست باید تقویت شود و باید بتواند عملکرد هر سازمانی را در این حوزه به نقد بکشد؛ به ویژه اشاره کردم به ماجرای پرسروصدای تخریب جنگل وردآورد که همشهری کاملاً در باره‌ی آن سکوت کرد!
شهردار هم پاسخ داد که من این موضوع را حتماً پیگیری خواهم کرد و بارها به مسئولین همشهری گفته‌ام که نخستین نهادی را که باید مورد نقد قرار دهید، همین شهرداری تهران باید باشد.
ضمن خسته نباشید به سید محمّد مجابی عزیز که در برپایی و اداره‌ی این جلسه بسیار کوشید و آرزوی تداوم چنین نشست‌هایی، تلاش خواهم کرد تا در یادداشت‌های بعدی به برخی دیگر از ماجراهای این نشست کم‌نظیر بپردازم.
ادامه دارد …

سد کرج را فراموش کنید ؛ لتیان را دریابید!

در چهارمین روز اردیبهشت ماه نوشتم که روزگار مهم‌ترین منبع آب شرب 10 میلیون تهرانی، اصلاً خوب نیست. آن روز با انتشار تصاویر جزایری از آلاینده‌های انسان‌ساز در انتهایی‌ترین بخش از دریاچه سد کرج، کوشیدم تا توجه متولیان پاکسازی و حراست از رودخانه‌های کشور را متوجه خطر عظیمی کنم که مستقیماً جان انسان‌ها را نشانه رفته است …
امّا امروز با دیدن این تصاویر شگفت‌آور و البته غم‌انگیز در تارنمای گروه کوه‌نوردی لواسان، دریافتم که نگرانی از آلودگی دریاچه و رودخانه کرج را باید فراموش کرد، زیرا ظاهراً دریاچه سد لتیان را با کهریزک اشتباه گرفته‌اند! نگرفته‌اند؟
به قول نادر ضرابیان عزیز:
اینجا تأمین‌کننده‌ی آب شرب تهران است یا مخزن بزرگ فاضلاب؟!

راستی!چه کسی متولی بهسازی و حراست از تمامیت رودخانه‌های کشور است؟!

برای نهنگ‌هایی که راه‌ را گم می‌کنند!

اخیراً گزارشی بر روی درگاه مجازی spiegel قرار گرفت که بسیار تأمل‌برانگیز است. در این گزارش می‌خوانیم که یکی از بزرگترین عواملی که اصطلاحاً سبب ساز خودکشی نهنگ‌ها را فراهم می‌آورد، اختلالی است که در سامانه‌ی جهت‌یابی این بزرگترین پستاندار آبزی جهان رخ می‌دهد؛ اختلالی که وقتی ردش را می‌گیریم و چرایی‌اش را می‌جوییم، ما را می‌رساند به صدای دستگاه‌های سونار کشتی‌ها، زیردریایی‌ها، موتور کشتی‌ها و یا اصواتی که ابزارهای پرقدرت حفاری برای رسیدن به نفت تولید می‌کنند و مجموعه‌ی این نواهای انسان‌ساز و گوشخراش، سبب شده تا نهنگ‌ها دیگر نتوانند صدای یکدیگر را به سهولت بشنوند؛ رخدادی که باعث می‌شود به جای آن که به مسیر طبیعی خود بروند، سر از کناره‌های کم عمق اقیانوس‌ها و دریاها درآورده و عملاً به گل نشسته و مانند کشتی یونانی کیش برای همیشه به تاریخ پیوسته و نابود شوند.

نگرانی‌ها هنگامی اوج می‌گیرد که بدانیم در طول نیم قرن گذشته، دست کم 420 نهنگ عظیم‌الجثه موسوم به پاسیفیک اینگونه دست به خودکشی زده‌اند؛ نهنگ‌هایی که تخمین‌های جدید دانشمندان حکایت از آن دارد که شمارشان از یکصد هزار به چند صد تا کاهش یافته است.
و البته وقتی در یکی از متمدن‌ترین کشورهای جهان – دانمارک – اینگونه به جان آبزیان بزرگ‌پیکر می‌افتند و حمام خون راه می‌اندازند؛ نباید شگفت زده شد از آمارهایی که تارنمای Spiegel ارایه داده است.
راستی ما را چه می‌شود؟ چرا فریادمان را برای ادامه زندگی آنگونه گوشخراش کرده‌ایم که حتا نهنگ‌ها هم نتوانند صدای یکدیگر را بشنوند و حتا نتوانند عشق‌شان را برای جفت‌شان فریاد بزنند … و شما فکر کنید تصور دنیایی را که در آن صدای هیچ عاشقی به معشوقی نمی‌رسد …
وای بر ما.

مؤخره:

ممنون از فرهاد عزیز – هموطن مقیم آلمان و مدیر پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگی – تاریخی – صنعتی – که فرازهایی از مهمترین رخدادها و مقالات مرتبط با محیط زیست به زبان آلمانی را برایم گلچین کرده و ارسال می‌دارد.

اینجا را هم بخوانید:
– تو روزنامه نمی‌‌خونی نهنگ‌ها خودکشی کردند …

سوسک‌ها را رها کنید! لودرها را بگیرید!!

پیش‌تر و به طعنه نوشتم که در ماجرای خشکی بی‌سابقه‌ی بلوطستان زاگرس، این سوسک‌های چوبخوار هستند که متهم ردیف نخست به شمار می‌آیند و نه ریزگردهای عربی. هرچند همه می‌دانیم که متهم ردیف نخست در تخریب طبیعت، مستقیم یا غیر مستقیم، همیشه کسی نیست جز اشرف مخلوقات!
اینک یکی از هموطنان عزیزم به نام مهدی، تصاویری از جنگل‌های منطقه‌ی ازگله شهرستان ثلاث باباجانی استان کرمانشاه برایم گرفته و ارسال داشته که آشکارا نشان می‌دهد: سهل‌انگاری در مدیریت فعالیت‌های عمرانی و راه‌سازی و خاکبرداری (عملیات تکنوژنیک)، چه تأثیر سؤیی بر استمرار حیات و زنده‌مانی رویشگاه منطقه برجای نهاده است.

به دیگر سخن، اگر بخواهم در یک جمله پیام این تصاویر را خلاصه کنم، باید بگویم:

سوسک‌ها را رها کنید؛ انسان‌ها را بگیرید!

تولد یک درگاه خبررسانی جدید با صفحه مستقل محیط زیست



در زمانه‌ای که هنوز هیچ روزنامه‌ای در کشور را نمی‌توان سراغ گرفت که یک صفحه‌ی روزانه محیط زیست  به صورت ثابت داشته باشد؛ در زمانه‌ای که هیچ یک از خبرگزاری‌های رسمی و مشهور فارسی‌زبان هنوز لینک مستقل برای اخبار محیط زیست خود ندارند و در زمانه‌ای که شمار وبلاگنویسانی که حاضرند از یگانه وبلاگ‌خوان محیط زیستی کشور – گرین بلاگ – در حد پرداخت کمتر از ماهی 900 تومان حمایت کنند، به 30 نفر هم نمی‌رسد؛ باید هم خوشحال بود که متوجه شویم در درگاه مجازی مهرپرس، محیط زیست دارای یک صفحه‌ی مستقل است که روزانه چندین بار به روز می‌شود.
البته امیدوارم عملکرد این صفحه محیط زیستی نوپا، مانند همتای مشابه‌اش در روزنامه مرحوم پول نشود؛ روزنامه‌ای که کسی برای مرگش هم اشکی نریخت! ریخت؟ حتا آنها که در آن روزنامه کار می‌کردند و قلم می‌زدند!! هرچند روزنامه‌ای که آن گونه بیاید، باید هم اینگونه برود؛ مانند خلف خنثی‌اش: “آینده نو“!

چه عواملی سوسک‌ها را در زاگرس به طغیان واداشتند؛ تغییرات اقلیمی یا انسان؟

فقط در استان ایلام عرصه‌ای به بزرگی 65 هزار هکتار از رویشگاه بلوط را از دست داده‌ایم؛ چه باید کرد برای این که نام  “بلوط” در خاطره‌ی یک ملّت برای همیشه دفن نشود؟ در واپسین بخش از گزارش مرگ قریب‌الوقوع زاگرس، به معرفی عوامل بروز و تشديد طغيان آفت سوسک چوبخوار و نیز ارایه‌ی راهکارهایی برای برون‌رفت از بحران پیش‌آمده پرداخته شده است.
مهم‌ترین مؤلفه‌های آفرینش و تشدید بحران عبارتند از:

الف – خشكسالي و كمبود رطوبت

عامل اصلي و اوليه خشكيدگي سرشاخه ها و پايه هاي بلوط در اين مناطق كاهش بارندگي و رطوبت بوده كه به طور مستقيم با تاثير روي فيزيولوژي درختان موجب ضعف آنها مي‌گردد. از طرفي همين عامل به طور غير مستقيم نقش بسيار مهمي در طغيان آفات مختلف به ويژه آفت چوبخوار دارد. بارندگي‌هاي كمتر از متوسط بارش نه تنها تكاپوي نياز واقعي درختان بلوط را نمي‌نمايد بلكه كاهش بارندگي در چند سال متوالي اين درختان را براي حمله آفات به ويژه آفات چوبخوار مستعد نموده و از طرفي امكان زادآوري و تجديد حيات آنها را نيز از بين مي‌برد.
ب – كهولت سن و ديرزيستي

تمام گياهان با توجه به سرشتي كه دارند پس رسيدن به سن كهنسالي، در اثر پير شدن سلول ها، شروع به خشك شدن  از بخش هاي فوقاني و سرشاخه ها نموده  و به تدريج اين خشكيدگي بطرف پايين و ديگر اندام هاي گياه گسترش مي‌يابد. در گياهاني كه داراي تنه واحد است، ضمن خشك شدن سرشاخه‌ها و شاخه‌ها، چوب درون شروع به تغيير رنگ و پوسيده شدن مي‌کند. اين درختان غالباً داراي تنه توخالي بوده كه بعلت مرده بودن بافت‌ها مورد حمله انواع آفات بخصوص چوبخوارها  قرار مي‌گيرند. از اين رو كهنسالي نيز يكي از عوامل مؤثر در مستعدشدن اين درختان نسبت به حمله آفات چوبخوار به شمار می‌آید.

ج- عدم تجديد حيات و ناقص بودن هرم سني

زادآوري و تجديد حيات بلوط تقريباً در تمام سطح منطقه زاگرس به دليل چراي مفرط و همينطور كشت و زرع در زير درختان بلوط به هيچ عنوان ديده نمي‌شود. از اين رو تمامي توده‌هاي موجود در منطقه از پايه‌هاي مسن و بعضاً ميانسال تشكيل شده است. شيوه زندگي و نوع دامداري در روستاهاي منطقه و همچنين تركيب گله و عدم رعايت پروانه چرا باعث حضور مداوم دام‌ها در  عرصه شده است . بز به دلیل نوع تعليف و ريشه‌كن كردن نهال‌ها در عدم تجديد حيات گونه‌هاي بلوط  نقش اساسي دارد.

د- شخم پاي درختان بلوط يكي ديگر از موانع جدي عدم زادآوري و تجديد حيات جنگل

ه – عمليات عمراني یا تکنوژنیک

انجام عمليات عمراني مانند احداث جاده، خطوط انتقال نفت و گاز و همين طور معدن و كارخانه‌ها آسيب‌هاي بسيار جدي را به اين اكوسيستم‌ها وارد مي‌نمايد. از طرفي ترميم آسيب وارده به اين بوم‌سازگان‌ها، گاهاً غير ممكن بوده و يا نياز به مدت زمان طولاني دارد.

پيشنهادات
– تعيين تكليف وضعيت مالكيت اراضي منابع ملي: حاكميت مي‌بايست يكبار و براي هميشه وضعيت مالكيت اين عرصه‌ها را مشخص کرده و ضمن عودت اين منابع، به طور قاطع نسبت به خلع يد و تعدي متعرضان به اين اراضي اقدام کنند.

– تهيه و اجراي سامانه‌ی مديريت چرايي مناسب براي تمام منطقه زاگرس: استفاده از سيستم‌هاي چرايي تناوبي –  استراحتي در قطعات خاص براي مدت حداقل 3-5 سال متوالي همراه با كنترل تعداد دام مناسب با ظرفيت مرتع قابل توصيه است  تا فرصت زادآوري و استقرار به عناصر گياهي اصلي داده شود.

– استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره رطوبت- با توجه به ويژگي‌هاي زمين شناختي و خاك رويشگاه‌ها در  ناحيه زاگرس، مي‌توان با استفاده از شيوه هاي مختلف ذخيره نزولات با حفاظت خاك و ذخيره رطوبت، شانس زنده‌ماني پايه‌هاي موجود و زادآوري و تجديد حيات آنها را فراهم کرد.

– جلوگيري از سرشاخه زني درختان بلوط: عمليات هرس و سرشاخه زني، هرچند براي جوان کردن بعضي گونه‌هاي مسن و پير توصيه مي‌شود، اما تكرار آن –  مانند آنچه پیش‌تر در جنگل‌های آرمرده بانه دیده‌ایم – بخصوص در شرايطي كه درخت تحت تنش‌هاي رطوبتي قرار داشته باشد، باعث بروز ضعف فيزيولوژيكي گياه  در اثر حذف اندام هاي فتوسنتز كننده خواهد شد. اين عامل در مجموع مي‌تواند شرايط را براي تهاجم انواع آفات و بیماری‌ها فراهم نمايد.

– جنگلكاري و غني‌سازي: اين عمليات بايستي با دقت صورت گرفته و توأم با روش‌هاي ذخيره نزولات مناسب باشد تا نهال‌هاي كاشته شده توان استقرار را پيدا نمايند. انتخاب گونه، شيوه كاشت، تراكم كاشت، شيوه ذخيره نزولات و همچنين نحوه توليد از جمله عواملي مي‌باشند كه در موفقيت عمليات مي‌توانند نقش مهمي داشته باشند.
– ايجاد مناطق حفاظت شده: اختصاص قطعات قرق كامل مي‌تواند نقش مهمي در حفظ و حراست از درختان بلوط و زادآوري آنها داشته باشد.

– تدوين و اجراي طرح هاي جامع تحقيقاتي- اجرايي در زمينه ‌هاي مختلف آفات و بیماری‌هاي درختان بلوط، بررسي دشمنان طبيعي آنها، استفاده از روش‌هاي مختلف مديريت آفات و همين طور اكولوژي جنگل همزمان در دو فاز اجرايي و تحقيقاتي. انجام مطالعات در قالب چنين طرح‌هايي ضمن ايجاد ارتباط بين بخشهاي اجرايي و تحقيقاتي و بهره مندي از امكانات هر دو بخش، رسيدن به هدف و حل مشكل را در كوتاهترين زمان ميسر خواهد کرد.

– الزام در رعايت استانداردهاي زيست محيطي:  تمام پروژه هاي عمراني و خدماتي كه قرار است در عرصه‌هاي منابع طبيعي اجرا شوند مي‌بايست قبل از انجام هر گونه دستكاري و اقدامي، نسبت به دريافت مجوزهاي لازم  از مراجع مربوطه اقدام کنند.

–    مشاركت بهره‌برداران در حفظ عرصه‌هاي منابع طبيعي: مشاركت و سهيم کردن ساكنين و بهره‌برداران منابع طبيعي و استفاده از نيرو و توان آنها، نقش بسيار مهمي در حفظ و نگهداري و حتي تجديد حيات درختان بلوط در منطقه خواهد داشت. از اين رو تشكيل كلاس‌ها و برنامه‌هاي ترويجي- توجيهي مي‌بايست در صدر اين گونه برنامه‌ها قرارگيرد.

– تغيير در شيوه معيشت و زندگي ساكنين منطقه: تغيير در تركيب گله و تبديل آن به دام سنگين، تغيير در سيستم چراي از گردشي به ساكن، تبديل دامداري سنتي به صنعتي، جلوگيري از شخم و كاشت ديم كم‌بازده و بي‌بازده در زير درختان بلوط و روش‌هاي ديگر مي‌تواند نقش مهمي در حفظ جنگل‌هاي بلوط منطقه داشته باشد.

مسئولیت محیط‌زیستی؛ كیمیایی سخت نایاب!

به نظر می‌رسد تا هنگامی که یکان یکانِ شهروندان ایران‌زمین به آن درجه از دانستگی نرسند که باور کنند، حفظ محیط‌زیست می‌تواند مهم‌ترین اولویت امروز سرزمین‌شان باشد، روند قهقرایی ناپایداری زیست‌بوم به شتاب‌دارترشدن شیب منفی‌اش ادامه می‌دهد و البته آشکار است که شاید مهم‌ترین گروه از شهروندان ایرانی که باید چنین آموزه‌ای را در اولویت‌های خویش لحاظ کنند، همانا مدیران میانی و ارشد حکومتی و تصمیم‌سازان و برنامه‌ریزان کلان مملکتی در حوزه‌های اجرایی، قضایی، اقتصادی و فرهنگی هستند.
به ویژه بر این باورم که نقش اقتصاد و تجارت در این وزنی‌دهی سبز می‌تواند بسیار مؤثر و کارساز باشد. چه، اغلب دانشمندانِ حوزه‌ی محیط‌زیست بر این باورند که شرط «پیدایش مسئولیت – محیط‌زیستی و التزام به رعایت قواعد آن در فعالیت اقتصادی شهروندان» وضع مقررات و شیوه‌نامه‌های ملّی و جهانی برای تجارت است؛ شیوه‌نامه‌هایی که تضمین می‌کند: «تجارت، آموزه‌های توسعه‌ی پایدار را هرگز نقض نخواهد کرد.»
در حقیقت، بیم آن می‌رود که با جهانی‌شدنِ تجارت، نخستین موضوعی که از اهمیتش کاسته شده و به حاشیه رانده می‌شود، توجّه به پیامدهای تخریب و ویرانی محیط‌زیست باشد. البته برای این ترس، شواهدی متقن و علمی هم می‌توان ارایه داد. از آن جمله: بر پایه‌ی نگره‌ی هرمان دالی [1] در مورد پدیده‌ای به نام «رشد غیراقتصادی»: این احتمال که در اثر شتاب رشد، هزینه‌ها بیشتر از منافع افزایش یابد، کاملاً محتمل است؛ رخدادی که در صورت تحقق، شهروندان را به عوض ثروتمند‌تر کردن، فقیرتر خواهد ساخت.

به همین دلیل، باید به آن گروه از اندیشمندان سبزمحور که با تجارت آزاد [2] مخالف هستند، حق داد؛ زیرا آن‌ها تردیدی ندارند که بازار در حمایت مطلوب از ارزش‌های ‌محیط‌زیستی با شکست مواجه خواهد شد؛ شکستی که از هم‌اکنون کوس رسوایی آن در صنایع نفت و گاز و پتروشیمی قابل شنیدن بوده و آثار مرگبارش در ماجرای بی پی در خلیج مکزیکو خودنمایی می‌کند.
از این رو، به نظر می‌رسد که می‌توان به راحتی پذیرفت که اساساً رشد اقتصادی پدیده‌ای ناسازگار با زیست پایدار است. اتفاقی که در عسلویه رخ داده است و یکی از اندوخته‌گاه‌های ناهمتای ایران‌زمین در حاشیه‌ی خلیج فارس را به همراه پارک ملّی نایبند به شدت تخریب کرده است؛ رخدادی که در سرعین تجربه کرده و به بهای توسعه‌ی گردشگری، عملاً آن چشم‌انداز طبیعی و کم‌نظیر را در دامنه‌های سبلان از دست دادیم؛ ماجرای تلخی که منجر به خشک شدن تالاب‌های سه‌گانه‌ی بختگان، طشک و کم‌جان در استان فارس شد، از دست رفتن زیستگاه ارزشمند مسیله در اثر جانمایی اشتباه سد 15 خرداد در قم، ایجاد یک چشمه تولید گرد و خاک جدید در فلات مرکزی ایران به نام گاوخونی و با وسعتی بیش از 700 هزار هکتار؛ پاکتراشی جنگل‌های زاگرس در دنا؛ تبدیل پارک‌های ملّی و مناطق حفاظت شده به پارک‌های کاغذی و بی‌هویت در بسیاری از مناطق ایران، افزایش 300 تا 600 درصدی رخداد گرد و غبار در غرب و شرق کشور و بسیاری رخدادهای تلخ و زنهاردهنده‌ی دیگر‌. همه و همه گواه آن است که در فرآیند رشد اقتصادی، این ملاحظات محیط‌زیستی است که اغلب و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن ذبح می‌شوند.
امّا این همه‌ی ماجرا نیست! چرا که در مقابل این پندارینه، افرادی هم وجود دارند که رشد اقتصادی را نخستین شرط لازم برای دست‌یابی به محیط‌زیست سالم و ریشه‌کنی فقر می‌دانند. آنان پیرو نظریه‌ای هستند که می‌گوید: «تجارت آزاد بین‌المللی رفاه جهانی را به بیشینه‌ی خود خواهد رساند»؛ نظریه‌ای که برای نخستین بار توسط آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) بیان شد و پس از آن طرفداران بسیاری یافت.
پژوهش‌ها و مطالعات تجربی فراوانی انجام شده تا ثابت کنند که بین رشد اقتصادی و کیفیت محیط‌زیست می‌تواند رابطه‌ای مثبت هم وجود داشته باشد؛ به شرط آن‌که برتری با رویکرد دانایی‌محوری در مناسبات اقتصادی باشد. از آن جمله، تجربه‌ی کشورهای صنعتی و به ویژه کشور سوئد در سال 2009 حاکی از امکان هماهنگی رشد اقتصادی با مدیریت زیست‌محیطی است [3]، بررسی روند کاهنده‌ی شدت کارمایه [4] در این کشورها نیز، خود مهر تأییدی دیگری است بر این مدعا.
در یکی از آخرین گزارش‌های توسعه‌ی انسانی سازمان ملل متحد نیز، مقاله‌ای از نظریه‌پردازی برجسته به نام Theodore Panayotou آمده که در فرازی از آن می‌خوانیم: «در سطوح درآمدی پایین و مراحل نخستین توسعه، رشد درآمد با میزان بالاتر تخریب محیط‌زیست همراه است، امّا از آستانه‌ای به بعد، درآمد بیشتری به بهبود محیط‌زیست اختصاص می‌یابد.»
اندکی پیشتر از این سخن هم، آقای دیالو، دبیر پیمان (کنوانسیون) مبارزه با بیابان‌زایی سازمان ملل [5] ، به صراحت پیکار با بیابان‌زایی را همان پیکار با فقر معرفی ‌کرده ‌و معتقد است که جریان‌های کاهنده‌ی کارایی سرزمین با ریشه‌کنی فقر کاملاً مهار‌شده و کیفیت محیط‌زیست ارتقاء می‌یابد. در واقع نگرش این دو، جملگی تأیید دیگری است بر «پندارینه‌ی انتقال زیست‌محیطی» [6] یا «منحنی زیست‌محیطی کوزنتز» (EKC)[7] که حدود نیم‌قرنِ پیش، سبب اهدای جایزه‌ی نوبل اقتصاد به خالقش شد.[8]
در هر حال، به نظر می‌رسد اندیشه‌مندان این حوزه هنوز نتوانسته‌اند به یک اجماع معنی‌دار رسیده و رابطه‌ی محیط‌زیست را با اقتصاد و رشد و توسعه به خوبی تبیین کنند. هرچند تلاش‌های ارزنده‌ای صورت گرفته و همان‌طور که پیش‌تر هم در همین مجموعه گفتارها اشاره کرده‌ام، چنانچه دولت‌ها بتوانند اراده و دانایی لازم برای ارزشگذاری مواهب طبیعی‌شان را بر بنیاد اقتصاد رایج خویش، عملی سازند، آن‌گاه بسیاری از دل‌نگرانی‌های طرفداران محیط‌زیست، به ویژه در ایران کاهش خواهد یافت. چرا که در آن صورت دیگر هیچ حکومتی به هیچ معدن‌کاوی اجازه نخواهد داد که روزانه 500 کامیون از دل ارزشمندترین و رفیع‌ترین سازه‌ی مخروطی جهان – کوه دماوند – به بهانه تأمین پوکه‌ی ساختمانی جدا کرده و به این ترتیب یکی از مهم‌ترین چشم‌اندازهای طبیعی و نماد ملّی یک کشور و ملّت آسیب ببیند.
باشد که همه‌ی ما از شهروندان عادی گرفته تا عالی‌ترین مدیران کشور، متوجه مسئولیت خطیر محیط‌زیستی خویش باشند و کاری نکنند که به قانون زمین بربخورد.

پانوشت‌ها:

1- Herman Daly

2- هرمان دالی معتقد است که «بازرگانی بين‌المللی بدون قانون»، نام زيبنده تری است تا «تجارت آزاد».
3- به عنوان مثال، می‌توان به گزارش پروفسور سومیجی کوباشی، استاد دانشگاه کیوتو ژاپن در کارگاه آموزشی نقش منابع طبیعی در تغییرات اقلیم اشاره کرد که به صراحت اعلام کرده بود: تا پیش از پایان دهه‌ی 1960 میلادی، یعنی زمانی که ژاپن صاحب یکی از بالاترین رشد‌های اقتصادی در جهان بوده است، تقریباً برنامه‌های احیایی و نوسازی پوشش‌های گیاهی کشور نیز به پایان رسیده بود.
4- Energy intensity (نسبت مصرف کارمایه به تولید ناخالص داخلی).

5-Hama Arba Diallo
6- Environmental Transition Hypothesis
7- Environmental Kuzents Curve

8- منطق اصلی فرضیه‌ی EKC – که نام خود را از سیمون کوزنتز برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد در سال 1955 گرفته- آن است که میان تعداد زیادی از شاخص‌های زیست‌محیطی و سطح درآمد سرانه رابطه‌ای به شکل U وارونه وجود دارد؛ یعنی با افزایش درآمد سرانه، در ابتدا مقدار تخریب زیست‌محیطی افزایش خواهد یافت، امّا سرانجام پس از رسیدن به بیشترین سطح، کاهش می یابد.

پايان جهان به راديو ايران رسيد!

امروز رأس ساعت 15:30 در برنامه نگاه روز شبكه سراسري راديو ايران، به موضوع پايان جهان و پندارينه‌هاي مرتبط با آن پرداخته خواهد شد. نگارنده نيز يكي از مهمانان اين برنامه است كه از منظر ملاحظات محيط زيستي و با توجه به مجموعه جستارهايي كه تاكنون به اين حوزه پرداخته است، مي‌كوشد تا دورنماي زيستن در جهان را به تصوير كشد.
اين برنامه يك ساعته و زنده را مي‌توانيد بر روي موج AM 900 KHz و FM 93/9 MHz دریافت كنيد.

مؤخره:

براي شنيدن اظهار نظرهاي پروفسور بهرام مبشر و دكتر ناصر كرمي و نگارنده در اين برنامه راديويي، مي توانيد سري به اين نشاني زده و يا اينجا را كليك كنيد.

دماوند ؛ نماد سرفراز طبیعت ایران

آنچه در پی میآید، متن کامل سخنرانی نگارنده در مراسم روز ملی دماوند – 11 تیر 1389 – است:

ایران‌زمین در کمربند تابش خورشیدی، یعنی در نوار 35 درجه‌ی عرض شمالی – موسوم به منطقه‌ی پرفشارِ مجاور حاره – استقرار یافته است . قرار گرفتن در چنین جایگاهی از کره‌ی زمین، نشان‌دهنده‌ی دریافت کمینه‌ی ریزش‌های آسمانی و بیشینه‌ی تابش خورشیدی است. واقعیتی که آشکارا کیفیت دشوار استمرار حیات در چنین اقلیمی را بازمی‌تاباند. اقلیمی که 89.7 درصد از خاک ایران را در قلمرو سرزمین‌های خشک – drylands – جای داده و سبب شده تا سوزان‌ترین مناطق جهان با نام ایران عجین باشد. ایرانی که قلمرو سیاسی‌اش سه برابر بزرگترین کشور قاره‌ی اروپا – فرانسه – وسعت دارد ، امّا اغلب این قلمرو در اختیار پهنه‌های داغ و برهنه‌ی کویری و بیابانی است نه چراگاه‌های سرسبز و مرطوب مدیترانه‌ای.
در حقیقت، گستره‌ي زيست‌اقليم‌هاي خشك در ايران به نسبت مساحت، تقريباً دو برابر ميزان نظير آن در آسيا و جهان است. نكته‌ي پراهميت‌ترِ ديگر آن است كه اگر سطح مقايسه را به مناطق فراخشك محدود كنيم، آنگاه تنگناهاي طبيعي ايران بيشتر قابل لمس خواهد بود؛ چه، درحالي كه تنها 5/7 درصد از خشكي‌هاي جهان را مناطق فراخشك تشكيل داده‌اند  – نسبتي كه حتّي در آسيا نيز كمتر بوده و از 5/6 درصد تجاوز نكرده است – درصدِ اشغالِ سرزمين‌هاي فراخشكِ ايران، اندکی کمتر از 5 برابر ميانگين جهاني آن و نزديك به 6 برابر آسيا مي‌رسد؛ واقعيتي كه شكنندگي محسوسِ زيست‌بوم ايران را در برابرِ تغييرات محيطي و فشارهاي انساني به وضوح نمايش مي‌دهد. به ویژه اگر بدانیم: وسعت خاور نزدیک، یعنی منطقه‌ای که ایران را در خود جای داده، 14 درصد سطح جهان را فرا گرفته، ليکن منابع آبي آن تنها 2 درصد كل منابع آب‌هاي تجديد‌شونده‌ي دنيا را شامل می‌شود. به همين دليل است که از مجموع 21 کشوری که با کمبود جدی آب مواجه هستند، 12 کشور در اين منطقه قرار گرفته‌اند و ایران هنوز یکی از آن 12 کشور نیست! چرا؟
پرسش اصلی این است که پس راز استمرار و پایداری حیات در ایران‌زمین چیست؟ چگونه این کشور توانسته است در طول چندین هزار سال مدنیت خویش، به حیات خود ادامه داده و در تولید بسیاری از اقلام کشاورزی و باغی در شمار 10 کشور نخست تولیدکننده در جهان قرار داشته باشد و اکنون نیز پذیرای بیش از 72 میلیون انسان باشد؟ به راستی چگونه ممکن است در سرزمینی که تا این حد دچار محدودیت‌های اقلیمی است، تعداد گونه‌های اندمیک (انحصاری) آن (1728 گونه)، تقریباً با تعداد کل گونه‌های اندمیک گیاهی در قاره‌ی سبز برابری کند؟

اینجاست که باید در برابر عظمت کبریایی رفیع‌ترین سازه‌ی طبیعی و زیباروی ایران، دماوند افسانه‌ای، کلاه از سربرداریم؛ زیرا این حضور دماوند بر بلندای فلات ایران است که زندگی را اینگونه سهل در سرزمین پارس امکان‌پذیر ساخته است. آری، پاسخ این پرسش را باید در هویت البرز و زاگرس و نماد پرشکوه‌شان، دماوند زیباپیکر جستجو کرد. زیرا اگر در ناحيه‌ای از ایران با آب و هوايي سرد يا مرطوب مواجه شويم، علّت را نه در عرض بالای جغرافيايي که در ويژگی پيکری و ارتفاع بالای عرصه‌ي مورد بحث يا نزديکی به دريا بايد جستجو کرد. به سخنی ديگر، هر چند عرض جغرافيايي ايران‌زمين، مؤلفه‌ای کاهنده در تنوّع اقليمی و گونه‌گونی زیستی‌اش محسوب می‌شود؛ امّا ديگر ويژگي‌های طبيعی سرزمين (نظير شرايط توپوگرافيک و دامنه‌ي بردباری قابل توجّه گونه‌های گياهی مستقر در آن) سبب شده تا شاهد يکی از متنوّع‌ترين و ناهمتاترين زيست‌اقليم‌های جهان در ايران باشيم؛ وجود سرزمين‌هایي با ميانگين بارندگی کمتر از 25 تا بيش از 2380 ميلي‌متر و محدوده‌ي وسيع دمايي آن كه از 35- تا 65+ درجه‌ي سانتي‌گراد در تغيير است، گواهی بر اين مدعا است .
در حقیقت، افزون بر نيمي از گستره‌ی ایران، پوشيده از مناطق مرتفع و كوه‌هاي بلند است. به طوري كه فلات ايران را با ميانگين ارتفاعي بيش از 1200 متر در شمار يكي از فلات‌هاي بلند آسيا طبقه‌بندی می‌کنند. رشته كوه‌هاي موجود يا مانند البرز در طول صدها كيلومتر چون ديواري كشيده شده و عبور از آن فقط از طريق گردنه‌هاي بلند و گذرگاه‌ها عملي است، يا مانند زاگرس شامل رشته‌هاي مرتفع و موازي با دره‌هاي گود و دامنه‌هاي پرشيب است كه نواحي داخلي ايران را از كناره¬هاي نيلگونِ خليج فارس جدا ‌كرده و تنها از راه دره‌هاي پر پيچ و خم رودها كه در طول صدها هزار سال حفر شده‌اند، مي‌توان از آنها عبور كرد. رشته‌كوه‌هاي ناپيوسته‌ي خراسان هم با دره‌هاي وسيعِ خود، ارتباط کشور را با نواحي شرقي و شمال شرقي شکل داده‌اند. در مقابلِ گستره‌ي كوهستاني قابل توجّه و چكادهاي رفيع آن، پهنه‌هاي كم و بيش وسيع و همواري در داخل يا در حاشيه‌ي فلات ايران وجود دارد که عموماً قطب‌های کشاورزی کشور را تشکيل می¬دهند. اين سرزمين‌ها با وسعت و ارتفاع متفاوت در محل كوهپايه‌ها، يا در ميان رشته‌كوه‌ها گسترده شده‌اند؛ جلگه‌هاي ساحلي شمال و جنوب (مانند جلگه‌ي حاصلخيز خوزستان)، دشت لوت و دشت كوير نمونه‌هايي از آنها به شمار مي‌روند.
باید دانست که علاوه بر وجود کوهستان‌های سر به فلک کشیده در ایران که مهم‌ترین عامل تولید آب در ایران به شمار می‌روند، برخی ويژگي‌هاي كم‌نظيرِ پيكر‌شناختي و زمين‌شناسي هم وجود دارد که سبب شده ایرانیان بتوانند به استمرار حیات خویش در سرزمینی که متوسط تبخیر آن به 2 متر در سال می‌رسد، ادامه دهند. یکی از آن ویژگی‌ها، وجود مخازن طبيعی آبرفت درشت‌دانه (آبخوان) با حجم انباشت ذخيره‌ي زياد به عنوان مهم‌ترین عامل ذخیره‌ی آب است؛ مزيتي كه در صورت بكارگيري خردمندانه‌ي آن، مي‌تواند به صورتي مانا با بيشترين ارزش افزوده در خدمت ارتقاء كيفيت زندگي و مهار جريان‌هاي کاهنده‌ی کارایی سرزمین یا بیابان‌زایی قرار گرفته و توسعه‌اي پايدار به ارمغان آورد. در واقع می‌توان گفت: سيمای طبيعی ايران و تنوّع کم‌نظيرِ پيراسنجه‌هايی نظير اقليم، آب، خاک، کانی‌ها، پوشش گياهی، ترکيب جانوری و ديگر ذخاير ژنتيکی و توارثی آن، نشان‌دهنده‌ي توان توليدی قابل توجه و ميراث طبيعیِ منحصر به فرد و پرارزشِ اين سرزمين است؛ به نحوی كه ايران را در شمارِ 5 كشور نخست دنيا از لحاظ تنوّع زيستي و جاذبه‌های طبیعی جای داده‌اند  و تنها اثربخشي سالانه‌ي منابع‌طبيعي آن را تا چهار هزار ميليارد دلار، يعنی 1/12 درصدِ ارزش کل منابع طبيعی جهان  برآورد کرده‌اند؛ در حالی که ایران کمتر 3/1 درصد از خشکي‌های جهان را در تملّک خود دارد.
و شاید به دلیل همین جذابیت‌های منحصر به فرد طبیعی و جغرافیایی باشد که خاک ایران از دیرباز مورد توجه بیگانگان قرار داشته است. درواقع، يکی از نکات جالب توجّه که در مرور تاريخ ايران به آن برمی‌خوريم، متغير بودنِ تقريباً پيوسته‌ي مرزهای سياسی اين کشور از ديرباز تاکنون بوده است؛ کشوری که در حدفاصلِ ديرپاترين قارّه‌های جهان (آسيا، اروپا و آفريقا) قرار گرفته و بدين لحاظ از موقعيتی ممتاز برخوردار است؛ موقعيتی که اغلب منجر به بروز نزاع‌هايي خونين و تخاصمات منطقه‌ای متعدد شده است؛ به نحوي که از قرن هشتم پيش از ميلاد، يعني زمان حكومت مادها به عنوان نخستين سلسله‌ي آريايي تا حدود يك سده‌ي پيش همواره محدوده‌ي اين کشور دستخوش تغيیر، آنهم عموماً با شيبی کاهنده بوده؛ تغييری که بخش عمده¬ای از آن ناشی از تحمّل دست‌کم 250 تجاوز از سوی بيگانگان به خاک اين کشور بوده است ؛ تجاوزات و لشکرکشي‌هايي که ضعف اغلب حکومت‌های مرکزی را در پی داشته و از آنها مجال پرداختن به گرایه‌های زيستی را گرفته؛ رخدادی که شايد يکی از پيامدهای ناميمون آن از دست رفتن حدود 70 تا 80 ميليون هکتار جنگل در طول 2 هزار سال گذشته باشد. رویدادی که به عینه می‌توان مثال جدیدترش را در حال و روز همسایه غربی – عراق – دید که چگونه ضعف حکومت مرکزی در طول دو دهه‌ی اخیر، عملاً نرخ بیابان‌زایی و افزایش کانون‌های فرسایش بادی را به طرز حیرت‌انگیزی افزایش داده و تقریباً تمامی بوم‌سازگان‌های آبی کشور را بدل به چشمه‌های تولید گرد و خاک کرده است.

چه باید کرد تا نشان دهیم، سزاوار داشتن دماوند در زیست‌گاه‌مان هستیم؟
به بهانه‌ی گرامی‌داشت بلند چکاد وطن در روز ملّی دماوند گرد هم جمع شده‌ایم؛ آنچه می‌خواهم بگویم، آن است که دماوند فقط یک قله‌ی بلند نیست؛ ارزش دماوند صرفاً به دیده‌شدنش تا مسافت 200 کیلومتری (در صورت صاف و آفتابی بودن هوا) نیست؛ حتا دماوند را نباید فقط با شورانگیزی‌های آرش کماندار و اسطوره‌های تاریخی‌اش سنجید. دماوند برتر و والاتر از این قیاس‌هاست؛ دماوند نشانه‌ی سرفراز طبیعت ایران بر روی زمین است، دماوند را و حریم طبیعی‌اش را باید محترم شمرد تا بتواند همچنان به زیست‌پالایی و خودترمیمی خود ادامه دهد و رودهای پرشمارش را جاری سازد. هر نوع فعالیت سازه‌ای باید در دماوند و دیگر بوم‌سازگان‌های (اکوسیستم) کوهستانی کشور به کمینه رسد؛ درس تلخ کلاردشت؛ بهشت دیروز و بیابان کوهستانی امروز، باید همه‌ی ما را متوجه آستانه‌ی شکنندگی و آسیب‌پذیری زیست‌گاه‌های کوهستانی‌مان کرده باشد.
یادمان باشد که ما در منطقه‌ای زیست می‌کنیم که در طول سه دهه‌ی اخیر، «ظرفيت نگهداری يا پذيرش هر هکتار زمين » در آن دست‌کم 50 درصد کاهش یافته، آن هم در شرایطی که شمار نفوس انسانی‌اش بیش از دو برابر افزایش یافته است. چنین روندی می‌تواند به تشدید ناپایداری، از دست‌رفتن توان بوم‌شناختی (اکولوژیک) و افزایش شتاب بیابان‌زایی در وطن منجر شود.
راست آن است كه ايران‌زمين يكي از كشورهاي مستعد بيابان‌زايي در جهان به شمار مي‌آيد كه نه‌تنها بيش از يك‌سوّم از مساحتش در قلمرو بيابان‌هاي طبيعي قرار دارد، بلكه بيش از نيمي ديگر از گستره‌اش نيز در معرض تاخت و تازِ مستقيم جريان‌هاي كاهنده‌ي كارايي سرزمين واقع شده است و تأسف‌آورتر آنكه شناسه‌هاي تخريب سرزمين در 10 درصدِ باقيمانده‌ي كشور كه از اقليمي مساعد‌تر برخوردار بوده، در رده‌ي سرزمين‌هاي خشك قرار نگرفته و از تراکم پرشمارتری از کالا‌های زيست¬محيطی غيرقابل تبادل هم برخوردار هستند، كاملاً به چشم آمده و شتابان اوج مي‌گيرند. افزايش شمار و حجم سيل‌هاي ويرانگر در نواحي شمالي كشور، گواهي بر اين مدعاست؛ از طرفی نرخ فرسایش خاک نیز با 33 تن در هکتار به بیش از 8 برابر متوسط جهانی (یعنی 4 تن در هکتار)، رسیده است . چنین حقایق و دريافت‌هایی، ما را به سوي آموزه‌اي سوق مي‌دهد، كه مي‌گويد: «جريان بيابان‌زايي، بيش از آنكه با كاهش كارايي سرزمين در زيست‌بوم‌هاي بياباني، از توليد ناخالص داخلي بكاهد، آسيبي بزرگ‌تر، گسترده‌تر و پايدارتر را مي‌تواند بر ديگر زيست‌بوم‌هاي كشور و از جمله کوهستان‌ها وارد آورد.»
کلام آخر آن که نبايد از خاطر برد که قرارداشتن در صدر كشورهاي دچار ناپايداري محيطي، مي‌تواند حتّي غمناك‌تر از بودن در سیاهه‌ی سرزمين‌هاي فقير و گرسنه باشد. زيرا با بکارگيری بسياري تمهيدات اقتصادي و فرهنگي مي‌توان براي برون‌رفت از فقر و گرسنگي راهي جست، امّا چه بسا كه پيامدهاي ناپايداري محيطي آنچنان برگشت‌ناپذير باشند كه گستره‌هاي وسيعي از زمين را براي هميشه از حيات تهي كنند و از دست دادن دماوند و شادابی کوهسارانش یکی از آن جبران‌ناپذیرهاست. باشد که با تعریف دوباره‌ی اولویت‌های راهبردی و شناسایی درست مزیت‌های نسبی سرزمین‌مان، بکوشیم تا میراث‌داری شایسته برای این کهن بوم و بر مقدس بوده و نشان دهیم که شایسته‌ی بهره‌مندی از این پری‌چهر سپید پای دربند، این گنبد گیتی؛ این دماوند هستیم.
دماوندی که نمی‌توان دوستش نداشت؛ مهم نیست اهل کدام دیار هستیم؛ مهم نیست که به چه زبانی سخن می‌گوییم، مهم نیست که از چه آیینی تبعیت می‌کنیم و مهم نیست که در کجای این جهان روزگار می‌گذرانیم؛
همین که ایرانی هستیم، کافی است تا دماوند را دوست بداریم و همچنان با شنیدن قصه‌ی آرش کمانگيرش دلمان  بلرزد و چشمان‌مان خیس شود …

وليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست.
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست.
در اين ميدان،
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز،
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز …

تاخت و تاز در کوهستان‌های ایران را پایان دهیم!

امروز از شیرکوه در یزد خبر می‌رسد که تخریب بی‌سابقه در این یگانه عامل تعدیل‌کننده‌ی اقلیم در حاشیه‌ی کویر مرکزی ایران به مرزهایی بس‌نگران‌کننده رسیده است، دیروز هم در همایش روز ملّی دماوند – که گزارشش را در یادداشت بعدی انتشار خواهم داد – تأکید شد که منابع سنگ و خاک زیباترین و بلندترین کوه مخروطی جهان دارد با سرعت 500 کامیون در روز به تاراج می‌رود! پیش‌تر هم که کوه باباموسی را در بجنورد به بهانه‌ی جانمایی غلط در احداث فرودگاه به فنا دادیم! و فردا هم لابد اعلام خواهد شد که مرتفع‌ترین کارخانه تولید شن و ماسه بر چکاد دنا یا سبلان احداث خواهد شد!!
واقعاً این همه شتاب برای نابودی اندوخته‌های طبیعی در کوهستان‌های ایران برای چیست؟ مگر یادمان رفته که اگر ایران‌زمین فاقد این کوه‌های بلند و آب‌گیر بود، استمرار حیات در چنین ابعادی در آن امکان‌پذیر نبود؟!
یادمان باشد که کوهستان‌ها، بستر استقرار افزون بر 80 درصد گونه‌های اندمیک ایران هستند. بنابراین، مرگ کوهستان‌ها، به معنای نابودی خزانه‌ی ژنتیکی کشور خواهد بود … تو را به هر که می‌پرستید دست از سر کوه‌های ایران بردارید!
همین.

برای محمّد درویش و خوش‌خیالی‌هایش!

این یادداشت را برای خودم می‌نویسم تا یادم باشد خیالِ خوش داشته باشم، اما خوش خیال نباشم!
ماجرا برمی‌گردد به آن قتل عام باورنکردنی در محمّد‌آباد ریگان و قلع و قمع خودخواهانه و شگفت‌آور درختان در یکی از آسیب‌پذیرترین بوم‌سازگان‌های بیابانی کشور. یادتان هست؟
البته اگر یادتان نیست، هم مهم نیست! هست؟
زیرا سرانجام پس از آن همه تلاش و جمع‌آوری مدارکی انکارناپذیر، اینک خبر می‌رسد که دادگاه به نفع قلع و قمع‌کننده‌ی درختان کهور ریگان رأی داد! حالا پیمان یوسفی آذر می‌خواهد از این رأی خبر داشته باشد یا نه؟
مگر فرقی هم در اصل ماجرا می‌کند؟ مهم این است که محمّد درویش باید یاد بگیرد که این همه خوش خیال نباشد! هر چند من که گمان نمی‌کنم این حرف‌ها به راحتی در مخش فرو رود! شما چی؟ فکر می‌کنید فرو رود؟!

مؤخره:
در راستای تکمیل تراژدی‌های خوش‌خیالانه‌اش، خوشبختانه امروز خبر رسید که مشکل چاه‌های غیر مجاز هم حل شد! نشد؟

پنج هزارتن گوشت نهنگ بدون مشتری مانده است!

روزنامه همشهری در شماره امروز خود خبر داده که کنفرانس مغرب که به هدف کاهش شکار نهنگ تشکیل شده بود، با شکست روبرو شد. در حالی که Sebastian Jutzi طی گزارشی در نشریه focus می‌نویسد: این کنفرانس اساساً به منظور رایزنی برای صدور مجوز دوباره شکار نهنگ برگزار شده بود و به همین دلیل با مخالفت شدید طرفداران محیط زیست همراه بود!
در این گزارش می‌خوانیم که آزمندی رهبران 88 کشور شکارگر نهنگ در جهان – به ویژه ژاپن، ایسلند و نروژ به حدی است که هم‌اکنون پنج هزار تن گوشت نهنگ در انبارهای خاور دور بدون مشتری مانده و در حال فاسدشدن است! آن هم حیوانی که در یادداشت پیشین اشاره کردم که مسئول ترسیب 400 هزارتن کربن بوده و از این نظر به کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای کمکی مؤثر انجام می‌دهد.
این در حالی است که سه کشور یادشده در بسیاری از مجامع خود را در شمار دولت‌های سبز معرفی کرده و می‌کوشند تا خود را پاسدار محیط زیست نشان دهند!
ضمن سپاس از فرهاد عزیز – مدیر تارنمای ارزشمند فرهنگی، تاریخی، صنعتی – که مقاله‌ی فوکوس را به فارسی برگردانده است، توجه خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی را به این گزارش زنهار دهنده جلب می‌کنم:


شکار پستانداران دریایی و دروغی بزرگ

از دوشنبه‌ای که گذشت، یعنی بیست و یکم ژوئن (31 خرداد 1389) کنفرانس سالانه جهانی شکار نهنگ با شرکت نمایندگان هشتاد و هشت کشور در شهر آگادیر مراکش برگزار شد. دستور جلسه این گردهمایی، رایزنی برای صدور مجوز دوباره شکار نهنگ برای مقاصد اقتصادی بود.
از پیش معلوم بود که این گردهمایی با اعتراض و مخالفت طرفداران سازمان‌های حفاظت محیط زیست و احزاب سبز روبرو خواهد شد. مسأله ای که خشم معترضین به این همایش را بیش از پیش برانگیخته، این است که از سال 1946 یعنی یکسال پس از پایان جنگ جهانی دوم، تمامی شرکت‌های صید نهنگ و کشورهای متبوع‌شان بخوبی دریافته بودند که نمی‌توان وضع شکار نهنگ‌ها را به همین شکل ادامه داد. چرا که در دهه‌ها و سده‌های پیش از آن، نهنگ‌های فراوانی شکار شده بودند و خطر آن وجود داشت (وهنوز هم دارد) که نسل این پستانداران دریایی به کلی نابود شود که آسیب‌های جبران‌ناپذیری به محیط زیست وارد خواهد ساخت.
طرفداران محیط زیست می‌پنداشتند که دست‌کم کسانی که امرار معاش زندگی‌شان به صورت سنتی از راه شکار نهنگ‌ها انجام می‌گرفت، بیشتر از همه به این خطر پی ببرند و با ادامه این حالت و شکار شتابان نهنگ به مبارزه و مخالفت برخیزند. اما از آنجا که شکار نهنگ دیگر به صورت سنتی و خانوادگی انجام نمی‌گیرد، بلکه صورت صنعتی بخود گرفته است، این محاسبه ایشان نادرست از آب درآمد.
با خراب‌تر شدن وضع، سرانجام در سال 1986 سازمانی برای کنترل شکار نهنگ و تأمین سهمیه شکار برای هر کشور بوجود آمد که نامش: کمیسیون بین المللی تنظیم  شکار نهنگ یا   International Convention for the Regulation of Whaling است. مسئولین این سازمان مؤظف گشتند تا با بررسی میزان قابل قبول شکار نهنگ در سطح جهانی و تعیین سهمیه برای کشورهای صیاد در ایجاد توازن میان توان طبیعت و خواست بشر بکوشند. اعلام گردید که سرجمع تعداد 1395 نهنگ از گونه‌های مختلف می‌توانند که در فصول بخصوصی شکار گردند و همچنین میزان شکار هر کشور از هرگونه نیز مشخص و به آن کشور ابلاغ شد. علاوه برآن صید تعداد کاملاً مشخصی از این حیوانات برای مقاصد “تحقیقاتی” نیز مجاز اعلام گردید.
طرفداران محیط زیست و سازمان گرین پیس می‌گویند که کشورهای عضو هیچگاه قوانینی که خود به تصویب رسانده و بر سر متون آن به توافق رسیده بودند را اجرا نکردند. بدین صورت کشورهایی مانند ژاپن و یا نروژ و ایسلند به شکار بی حد نهنگ‌ها می‌پرداختند و نامش را برای اهداف تحقیقاتی می‌گذاشتند.
بنا به تحقیقات سازمان‌های طرفدار محیط زیست تا سال گذشته هنوز هم در سطح بین المللی کالاهایی اقتصادی به ثبت می‌رسیدند که آشکارا از گوشت، پوست و یا چربی نهنگ‌ها تهیه شده بودند که از آن جمله می‌توان کرم‌های زیبایی زنان و یا رنگ‌های مو را نام برد.
برخی از دولت‌ها نیز هیچگونه ممانعتی در انجام اینکارها نمی‌کردند. برای نمونه برای دولت ژاپن خوشایندتر بود که دست شکارچیان نهنگ را باز بگذارد تا کارشان را بکنند به جای اینکه بخواهد به آنها کمک هزینه بدهد بدلیل بیکار شدن و موظف به اجرای قراردادی که دولتشان امضا کرده است. به این دلیل اینگونه دولت‌ها چشم خود را بر روی برخی از حقایق به صورت عمد می‌بستند.
این امر باعث گردید که نهنگ‌ها به اندازه‌ای شکار شوند که پنچ هزار تن گوشت نهنگ در انبارهای کشورهای خاور دور بر روی دست فروشندگانشان مانده و خریدار پیدا نکنند!
طرفداران محیط زیست از آن بیم دارند که در گردهمایی آگادیر قطعنامه‌ای تصویب گردد که دست شکارچیان این حیوانات دریایی را کاملاً باز گذارد تا بکارشان ادامه دهند.
روزنامه ساندی تایمز ادعا کرده است که برای مثال دولت ژاپن با متقبل شدن هزینه‌های اقامتگاه برای نمایندگان برخی از کشورها و دعوت این نمایندگان به روسپی خانه‌ها و تقبل هزینه‌ها در صدد خریدن رای این کشورها برای مقاصد خود برآمده است.
با وجود این، متخصصین به امور معتقدند که حتی اگر قوانینی وضع گردند، این قوانین می‌توانند به صورت ظاهری چیزهایی را ممنوع کنند، ولی عملاً نمی‌توانند به خودی خود چیزی را متوقف سازند؛ زیرا منافع گروه‌ها و اشخاص زیادی به ادامه شکارها وابسته هستند.
آنها می‌گویند: بهترین نوع مقابله با این کارها آگاه سازی مردم است تا خرید اجناس ساخته شده از نهنگ‌ها ممانعت به عمل آورند تا جذابیت این تجارت به خودی خود از بین برود.