بایگانی دسته: پژوهش

كاربرد عملي گلسنگ‌ها در بررسي‌هاي محيط زيستي

در چهارمين و آخرين بخش از مجموعه يادداشت‌هايي كه به هدف معرفي گلسنگ‌ها و پاسداشت كار ارزشمند دو تن از نام‌آوران دانش گياه‌شناسي كشور، به رشته تحرير درآمده و منتشر شد، كوشيده‌ام تا مثالي عملي از كاربرد گل‌سنگ‌ها را در ايران و جهان معرفي كنم:
همان طور كه مي‌دانيد، معرفي ذرات آلاينده ريز و معلق در هوا از مهمترين عوامل تهديد‌كننده‌ي سلامت انسان هستند، اين ذرات زاييده‌ي عصر فناوري و زيستن در جهان مدرن و پسامدرن بوده، ابعادي كمتر از 10 ميكرون ( PM10s ناميده مي‌شوند) داشته و به‌راحتي قادرند تا وارد كيسه‌هاي هوايي شش‌ها (آلوئول‌ها) شوند و از آن طريق به خون راه يابند و آنگاه باعث بروز صدمات جدي در فرد شوند (گفتني آن كه بزرگي ريزگردها گاه به 2 ميكرون هم نمي‌رسد!). اين ذرات به‌طور عمده توسط كارخانجات صنعتي و وسايط نقليه موتوري توليده شده و مي‌توانند به سرعت وارد پيكره‌ي گلسنگ‌ها شوند. سرب، روي، كادميوم، نيكل، مس، جيوه و كروم نيز كه از فلزات سمي و مرگبار براي موجودات زنده هستند كه مي‌توانند وارد ساختار گلسنگ‌ها شده و در آنجا تجمع يابند، نكته جالب اينجاست كه تجمع اين ذرات معلق و فلزات سنگين در گلسنگ‌ها آسيبي به آنها نمي‌رساند (البته حساسيت گونه‌هاي مختلف از اين نظر متفاوت است) و از آنجا كه مقدار تجمع مواد معلق و فلزات سنگين از گلسنگ‌ها به غلظت اين مواد در محيط بستگي دارد با برررسي ميزان اين مواد در گلسنگ‌هاي هر منطقه مي‌توان ميزان آلودگي آن منطقه را مشخص كرد.

يكي از گونه‌هاي گلسنگ‌ها كه امروزه به اين منظور در دنيا مورد استفاده قرار مي‌گيرد  “Ramalina farinacea (L.) Ach.” است كه پيش‌تر تصويرش را منتشر كرده‌ام. خوشبختانه اين گونه در مقياس وسيع در جنگل‌هاي هيركاني و ارسباراني كشور هم (بر روي تنه و شاخه درختان) يافت مي‌شود. با بررسي ميزان ذرات آلاينده در پيكره‌ي اين گلسنگ‌ در مناطق مختلف و تجزيه و تحليل داده‌هاي به‌دست آمده، مي‌توان تشخيص داد كه اولاً ميزان آلودگي در كدام مناطق بيشتر است و ثانياً منشأ آلودگي كجاست، همچنين مي‌توان با اين بررسي‌ها مشخص كرد كه فعاليت‌هاي صنعتي تا چه شعاعي مي‌توانند باعث آلودگي محيط زيست شوند. براي مثال فلزات واناديوم و نيكل كه از احتراق سوخت‌هاي فسيلي حاصل مي‌شوند، مي‌توانند شاخص‌هاي خوبي براي بررسي ميزان آلودگي ناشي از تردد خودروها، عملكرد نيروگاه‌ها و يا فعاليت‌هاي صنعتي در هر منطقه باشند.
گلسنگ‌ها به دليل داشتن توانايي فراوان در تجمع آلاينده‌هاي محيط زيست در خود، شناساگرهاي خوبي براي نشان دادن ميزان ذرات آلاينده‌اي همچون فلزات سنگين در هوا هستند و تنها با بررسي مواد آلاينده‌ي پيكره‌ي آنها مي‌توان ميزان آلودگي يك منطقه را به راحتي تخمين زد. (در واقع گلسنگ‌ها كانون‌هاي نمونه‌برداري از محيط زيست به منظور بررسي آلاينده‌هاي آن هستند). براي تشخيص ميزان آلاينده‌ها در پيكر گلسنگ‌ها امروزه از دو روش “ICPMS” يا”Inductively couple plasma emission spectrometry و “EPMA”يا “Electron probe micro analysis” استفاده مي‌شود، اين روش‌ها بسيار كارآمد و دقيق بوده و مقادير كم آلاينده‌ها در گلسنگ‌ها را مي‌توان با استفاده از آنها تشخيص داد.

براي مطالعه بيشتر:

-Purvis, W. 2000: Lichens, Smithsonian Institution Press. U. S. A. –Washington, D. C.

خدمتي كه گلسنگ‌ها به من و تو مي‌كنند!

همان طور كه در يادداشت پيشين اشاره كردم، مي‌خواهم از موجوداتي سخن بگويم كه نه آنها را گياه مي‌دانند و نه جانور؛ اما اگر بيشتر از دو گروه ديگر براي بقاي حيات مفيد نباشند، كمتر هم نيستند!
به شهادت مرجع معتبري چون currentresults ، تاكنون حدود 17 هزار نوع گلسنگ در جهان شناسايي شده است كه بيش از 10 درصد آنها در ايران وجود دارد. اين درحالي است كه از مجموع 321 هزار گونه‌ي گياهي شناخته شده در جهان، كمتر از 3 درصد ايشان در ايران زيست مي‌كنند. واقعيتي كه موقعيت ممتاز ايران در اين حوزه را گواهي مي‌دهد.
استفاده از گلسنگ‌ها به‌عنوان “شناساگرهاي زيستي” (Bioindicators) حدود 30 سال است كه در دنيا رايج گرديده است. در روش “شناساگري زيستي” (Bioindication) از يك موجود زنده براي به‌دست آوردن اطلاعات درباره‌ي كيفيت محيط زيست آن استفاده مي‌شود و به اين ترتيب نوع آلودگي‌هاي محيط زيست آن موجود زنده مشخص و ميزان آن اندازه‌گيري مي‌گردد.
امروزه گلسنگ‌ها به منظور مشاهده‌ي تغيير ميزان آلودگي‌هاي محيطي در يك محدوده‌ي زماني، با استفاده از پايش زيستي (Biomonitoring) نيز مورد استفاده قرار مي‌گيرند.
گلسنگ‌ها شناساگرهاي زيستي بسيار مهمي هستند، زيرا تقريباً در تمام نقاط جهان حضور دارند، حضور آنها دايمي بوده، طول عمر طولاني دارند و در برابر حضور عناصر خاص در محيط زيست‌شان رفتارهاي مشابهي از خود نشان مي‌دهند، اين رفتارها ممكن است شامل تغييرات فيزيولوژيكي، بيوشيميايي يا ريختي و يا تغيير در ساختار جوامع‌شان در محيط باشد (البته حساسيت گونه‌هاي مختلف گلسنگ‌ها از اين نظر يكسان نيست).
تقريباً مي‌شود گفت كه همه‌ي آنچه در باره‌ي گلسنگ‌ها در ايران مي‌دانيم، مديون پژوهش‌هاي مستمر و سختكوشي‌هاي عاشقانه‌ي دو بزرگ بخش گياه‌شناسي ايران، علي اصغر معصومي و سيدرضا صفوي از اعضاي هيأت علمي مؤسسه تحقيقات جنگل‌ها و مراتع كشور است؛ دو بزرگي كه خوشبختانه اخيراً موفق به انتشار مجموعه يافته‌هاي علمي خويش در قالب كتابي با عنوان: «مقدمه‌اي بر گلسنگ‌هاي ايران» شده‌اند.
ضمن آرزوي موفقيت و سرفرازي بيشتر براي اين دو همكار فرزانه و سبزانديش و تيم همراهشان، توجه شما را در يادداشت بعدي به ذكر دلايلي ملموس از چرايي اهميت گلسنگ‌ها جلب مي‌كنم.

نبض زمين در ضربان دل‌ها نيست! در ضربان گلسنگ‌هاست!


گلسنگ‌ها نبض زمين را مي‌شناسند و به خوبي مي‌توان با بررسي آنها، زير و بم‌هاي زمين را درك كرد و دانست كه آيا حال زمين خوب است يا خير؟

شادانه‌تر آن كه چيزي كه در اين دنيا فراوان است، گلسنگ است! هرچند بشر كوتاه زماني است كه دريافته چه سنسورهاي دقيق و ارزشمندي را در طبيعت تاكنون ناديده مي‌گرفته است.

چنين است كه در چند يادداشت آينده‌ي مهار بيابان زايي، مي‌خواهم از گلسنگ‌ها بنويسم و از دو مرد؛ دو هموطن فرزانه و پژوهش‌گر نامي ايران‌زمين كه بي سر و صدا دارند بزرگي گلسنگ‌هاي ايراني را در جهان فرياد مي‌زنند …


اگر سال 2014 هم نشد ؛ 2110 حتماً می‌شود! نمی‌شود؟

خُب به نظر می‌رسد اگر عده‌ای از آدم زميني ها هم بتوانند جان سالم از ماجرای 2012 تا 2014 بدر ببرند، در 2110 خفتشان گرفته شده و به پایان خط خواهند رسید. زیرا به اعتقاد پروفسور 95 ساله‌ی استرالیایی – فرانک فنر – نژاد بشر به دلیل تغییرات آب و هوایی تا 100 سال دیگر منقرض می شود!
فنر می‌افزاید: این فرآیندی برگشت‌ناپذیر است که با نخستین نشانه‌های بروز تغییرات آب و هوایی آغاز شده است.
در حقیقت از زمانی که عصر “آنتروپوسن ” (Anthropocene) آغاز شده است، تغییرات آب و هوایی چنان تأثیر مخربی بر زمین نهاده که وسعت تخریبش را می‌توان با اثرات بنيان كني  که یک عصر یخبندان یا برخورد یک ستاره دنباله دار در طول تاریخ زمین شناسی بر روی سیاره زمین گذاشته‌اند، برابر دانست.”
البته تمامی دانشمندان این حوزه با پیش‌بینی ترسناک فنر موافق نیستند؛ به طوری که “استفان بایدن” معتقد است که هنوز این احتمال وجود دارد که نوع بشر برای جلوگیری از توسعه این تغییرات ویرانگر و مهار آنها با استفاده از ترویج بیش از پیش انرژی‌های پاک تلاش کند. من هم بر اين باورم كه استفاده همه گير از انرژي هاي پاك مي تواند چشم انداز آينده را به كلي تغيير داده و آسماني آبي را دوباره به زميني ها هديه دهد. منتها به شرط آن كه آدم هايي بر زمين حكم برانند كه حاضر باشند براي آباد كردن بيشتر سرمايه گذاري كنند تا براي تخريب و جنگ افروزي و عربده كشي! و از آنجا كه تحقق چنين آرزويي تقريباً محال است، ناچارم اين آرزو را با خود به آن سوي انفجار بزرگ ببرم! نبرم؟

به قول اينشتين بزرگ: نمي دانم آدم ها در جنگ جهاني سوم از چه ابزاري براي نبرد استفاده خواهند كرد؛ اما يقين دارم كه در جنگ جهاني چهارم دوباره از چوب و چماق بهره خواهند گرفت!

نتیجه گیری اخلاقی:
انگار با توجه به نتيجه گيري هاي اخلاقي چند يادداشت مرتبط گذشته، متأسفانه حالا باید هم سربازی رفت، هم دانشگاه و هم ریزگردهای عربی را مهار کرد! نه؟

مؤخره:
این همه پیش‌بینی‌های متفاوت  و بعضاً متضاد در مورد يك موضوع خاص، یک واقعیت را بیش از پیش عریان می‌سازد: این که بشر امروز تا چه اندازه هنوز نمی‌داند! و البته چقدر خوب كه در اين مورد خاص نمي داند! مي داند؟

خوشحال باشیم ؛ به جای 2012 در 2013 می‌میریم!

لابد شنیده‌اید که در تقویم مایاها، 21 دسامبر 2012 به عنوان پایان دنیا پیش‌بینی شده است؛ رخدادی که صنعت پولسازی هالیوود هم با ساختن فیلمی با همین عنوان و به کارگردانی Roland Emmerich به استقبالش رفت، هرچند آن گونه که انتظار می‌رفت، گیشه به استقبال این فیلم نرفت! رفت؟
به هرحال به نظر می‌رسد که اغلب افرادی که این خبر را شنیدند و یا آن فیلم را دیدند – مانند نگارنده و ناصر کرمی و عبداللطیف عبادی – زیاد جدی‌اش نگرفتند. امّا اینک دانشمندان ناسا می‌گویند، مایاها ممکن است زیاد هم بی‌راه نگفته باشند! زیرا بررسی‌های آنها نشان می‌دهد که یک توفان خورشیدی بسیار قدرتمند – با شدتی بیش از 20 برابر قدرت توفان کاترینا – در سال 2013 در راه است که می‌تواند نابودی تمام دنیا را به دنبال داشته باشد.
آنها این را هم اضافه کرده‌اند که در حال حاضر هم فعالیت خورشید بسیار شدید شده است و در چند سال آینده شدیدتر هم خواهد شد، به نحوی که می‌تواند یک فاجعه بی سابقه را برای زمینی‌ها به ارمغان آورد!

نتیجه‌گیری اخلاقی:
از آنجا که دو یا سه سال دیگر بیشتر وقت نداریم تا زندگی کنیم، لطفاً زندگی کنید و همه‌ی کینه‌ها و عداوت‌ها و حسادت‌ها و رقابت‌ها را به آن سوی انفجار بزرگ موکول سازید. در ضمن، مدیران محترم هم دیگر نیازی نیست تا به فکر درمان دردهای بی‌درمان محیط‌زیست مانند ریزگردهای عربی، آلودگی منابع آب سطحی و زیرزمینی، جنگل‌تراشی، سدسازی، جهان‌گرمایی و جفت‌گیری ببرهای روسی باشند! آنها هم می‌توانند با خیال راحت زندگی کنند!!
برای آگاهی بیشتر از بررسی‌های ناسا و حواشی این ماجرای هیجان انگیز می‌توانید سری هم به catholicknight یا metro-reality یا answers.yahoo و یا redorbit بزنید.

بد نگوییم به نهنگ اگر نادانیم!

یافته‌های جدید دانشمندان که بخشی از آن در تارنمای discovery منتشر شده است، گواهی می‌دهد که همه‌ی آن اتهام‌هایی را که در طول این سال‌ها متوجه نهنگ‌ها کرده بودیم، نه‌تنها بی‌اساس است، بلکه دقیقاً برعکسش صدق می‌کند!
ماجرا از این قرار است که تاکنون می‌پنداشتیم که 12 هزار نهنگ‌ موجود در اقیانوس‌ها به دلیل انتشار سالانه‌ی 200 هزار تن دی اکسید کربن ناشی از تنفس، یکی از عوامل افزایش دهنده‌ی ناپاکی محیط زیست و نیوار به شمار می‌روند. امّا اخیراً زیست‌شناسان استرالیایی ثابت کرده‌اند که اتفاقاً نهنگ‌ها عامل جذب و پاکیزگی اکوسیستم‌های دریایی بوده و سالانه به جذب 400 هزارتن گازهای گلخانه‌ای هم کمک می‌کنند.
برای این که بدانید چگونه نهنگ‌ها می‌توانند چنین شاهکاری را هدایت کنند، می‌توانید سری به تارنمای ارزشمند فرهاد بزنید.
در هر حال، پژوهش‌های دانشمندان استرالیایی بار دیگر ثابت کرد که ما در روی زمین نه جاندار زیان‌کار داریم و نه علف هرز! به کاربستن چنین صفاتی به زیستمندان عالم، بیش از هر چیز نشان نادانی ماست.

کاری نکنیم که برای دیدن بهشت مجبور به گرفتن ویزا شویم!

25 تیر 1386، به واقعه‌ای نگران‌کننده در سواحل بندرعباس اشاره کردم که عملاً حرمت خلیج فارس را به مخاطره انداخته است. اینک خبرهایی که از قول رییس مؤسسه تحقیقات شیلات ایران منتشر شده است، حکایت از پایداری این بحران و استمرار نگران‌کننده و شتابناکش دارد.
خلیج فارس، شاید یکی از زیباترین بوم‌سازگان‌های طبیعی باشد که ایرانیان همچنان در آن می‌توانند جلوه‌هایی از بهشت را مانند این تصویر ببینند …
کاری نکنیم که برای دیدن بهشت مجبور به گرفتن ویزا شویم!

همین.

بلوط‌های زاگرس ؛ تازه‌ترین قربانی ریزگردهای عربی؟!

به نظر می‌رسد ضعف تدریجی مهم‌ترین گونه‌ی درختی جنگل‌های غرب کشور، اینک به دلیل پاشیدن گرد مرگ بر سر و روی‌شان شتاب گرفته است. خبرهای رسیده از ایلام حکایت از آن دارد که صدها هکتار از جنگل‌های بلوط استان در حال نابودی هستند و این نابودی ممکن است با افزایش معنی‌دار غبارآلودگی هوا در اثر رخداد ریزگرد و کاهش عملکرد فتوسنتز در رویشگاه‌های جنگلی مرتبط باشد.
اینک هومان خاکپور هم از رخدادی مشابه در طبیعت بختیاری خبر می‌دهد؛ هر چند که هنوز پژوهش جامعی در این خصوص انجام نگرفته و پندارینه‌های متفاوتی برای دلایل شتاب این مرگ پنهان اعلام می‌شود.
امیدوارم که همکاران سختکوشم در بخش تحقیقات جنگل و گروه حمایت و حفاظت مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور این موضوع را جدی‌تر گرفته و برای ریشه‌یابی دلایلش، بررسی‌هایی عاجل را در دستور کار خویش قرار دهند.

یادمان باشد:
مرگ بلوط‌ها به هر دلیلی که باشد، نشانه‌ای آشکار بر شتاب فرآیند ویران‌گر بیابان‌زایی در غرب ایران‌زمین است؛ در سرزمینی که مسئول تأمین بیش از نیمی از نیازهای آبی ایرانیان است و در صورت افزایش ضریب برهنگی سرزمین، بی‌شک میزان نفوذ و ذخیره‌ی آب در خاک کاهش یافته و امنیت غذایی ما به همراه پایداری بوم‌شناختی‌مان به مخاطره می‌افتد.

مرگ تدریجی تالاب انزلی و دسته گل بی پی در خلیج مکزیک!

تالاب انزلی، نگین بی بدیل گیلان در حال احتضار است. سالانه میلیون‌ها تن رسوب، صدها هزار لیتر فاضلاب و پساب‌های آلوده‌ی خانگی، صنعتی، کشاورزی و بیمارستانی از طریق 11 رودخانه‌ای که به آن منتهی می‌شود و نیز زهکش اراضی زراعی اطرافش، در این تالاب ارزشمند می‌نشیند و با خود مرگی آرام و تلخ را برای زیستمندان کم‌نظیر و زیبارویش به ارمغان می‌آورد. افزون بر آن، تالاب عملاً تبدیل به یک کهریزک آبی/ خاکی شده و نمی‌توان جایی در این تالاب 20 هزار هکتاری را یافت که عاری از زباله‌های جامد شهری و روستایی باشد؛ به نحوی که چشم‌انداز دیداری تالاب را نیز به شدت متأثر کرده و از جذابیت انداخته است.
امّا نکته‌‌ی غم‌انگیز‌تر ماجرا آن است که انگار این مرگ را نمی‌بینیم و روزمرگی پیشه کرده‌ایم! گویی باید مانند ماجرای سانحه‌ی سد سنندج در چند سال پیش، یک کامیون حاوی MTBE در تالاب خالی شود تا متوجه شویم: مرگ چقدر به ما نزدیک شده است! نشده است؟
شاید به همین دلیل باشد که در قصه‌ی تلخ عبور کنار گذر (بخوان میان گذر) انزلی هم، عملاً آن گونه که سزاوار بود، پژواک درخوری رخ نداد و ایستاده‌ایم تا مانند پل شهید کلانتری بر روی دریاچه ارومیه همه چیز تمام شده و سازه مستقر و افتتاح گردد و آنگاه در پی حفر کانال‌هایی برای عبور آب در بین این خطای انسانی خود ساخته باشیم!
همه چیز مانند آن قورباغه‌ی معروف در فیلم یک حقیقت ناخوشایند دیویس گوگنهایم می‌ماند که چون در ظرفی قرار گرفته که دمایش به تدریج در حال افزایش است، خطر را احساس نمی کند و آنقدر منتظر و منفعل می‌ماند تا بمیرد؛ در صورتی که اگر آن قورباغه را به یکباره در ظرفی با آب داغ رها می‌کردند، واکنش نشان داده و خود را نجات می‌داد.

در ابعادی بزرگ‌تر نیز می‌توان به ماجرای خلیج مکزیکو و بحران آلودگی ناشی از آن اشاره کرد؛ بحرانی که شرکت بی پی را با دشوارترین چالش تاریخ عمرش روبرو کرده است و حجم گزارش‌های محیط‌زیستی رسانه‌های بین‌المللی جهان و پوشش خبری این رخداد را به شدت افزایش داده است. واقعه بی سابقه ای که هم اکنون بیش از 27 هزار نفر مشغول پاک کردن گاف بی پی هستند! غافل از آن که این فاجعه‌ای است که حتا اگر آن میلیون‌ها لیتر نفت در دریا هم تخلیه نمی‌شد، به هر حال بر سر ما فرود می‌آمد! نمی‌آمد؟
در همین باره و در تاریخ نهم جون 2010، یادداشتی به قلم بیل مک کیبن (Bill McKibben) بنیانگذار حرکت جهانی 350 در niemanwatchdog منتشر شد که به همین بی‌خبری، بی‌تفاوتی، انفعال و تنبلی ذهنی بشر امروز اشاره دارد. وی در یادداشت خود با اشاره به پوشش گسترده‌ی رسانه‌ای دسته گل بی پی در خلیج مکزیکو، می‌پرسد: خب فرض کنید که اصلاً این فاجعه رخ نمی‌داد و آن چند میلیون بشکه نفتی که به محیط آبی خلیج مکزیکو سرازیر شد، به دست مصرف کننده‌ی واقعی‌اش می‌رسید! یعنی در نهایت به جای دیگری از همین یگانه کره‌ی قابل زیست حمل شده و به عنوان سوخت مصرف می‌شد؛ آنگاه چه می‌شد؟ جز آن که باز هم میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای را در جهان افزایش می‌داد؟ به سخنی ساده‌تر، بیل می‌گوید: فرق چندانی نمی‌کند که سوخت‌های فسیلی سوزانده شوند و یا در دریا رها شوند، زیرا در هر حال محیط زیست را تخریب و آلوده می‌کنند. به قول خودش: fossil fuel is everywhere dirty.
بنابراین، دغدغه‌‌ی اصلی بشر دانای امروز – اگر واقعاً دانا باشد – این است که از خود بپرسد: ما تا چه حدی طبیعت را از توازن خارج ساخته و ناپایدار ساخته‌ایم؟ و آیا می‌توانیم آن تعادل و توان زیست‌پالایی و خودترمیمی را دوباره به طبیعت بازگردانیم یا خیر؟

برگردیم دوباره به ماجرای تالاب انزلی و از خود بپرسیم: چگونه وزارت راه و ترابری حاضر نشد حرف هیچ یک از متخصصان کشور و نیز ناظران بین‌المللی از جایکا را بشنود و به احداث میان‌گذر خویش ادامه دهد؟ متخصصانی چون دکتر مجید مخدوم (استاد دانشگاه تهران و رییس انجمن علمی محیط زیست ایران) ، دکتر مسعود منوری (مدیر گروه علوم محیط زیست واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی)، دکتر محمدرضا احمدی (دانشیار گروه آبزیان دانشگاه تهران)، دکتر بهرام حسن‌زاده کیابی (عضو هیأت علمی دانشکده علوم زیستی دانشگاه شهید بهشتی)، دکتر اصغر عبدلی (عضو هیأت علمی گروه تنوع زیستی دانشگاه شهید بهشتی)، استاد هنریک مجنونیان (پیشکسوت شناخته شده محیط زیست ایران)، دکتر حسین گنجی دوست (رییس گروه مهندسی محیط زیست دانشگاه تربیت مدرس)، دکتر احمد خدادادی  (رییس پژوهشکده محیط زیست دانشگاه تربیت مدرس)، دکتر یوسف فیلی‌زاده (متخصص اکولوژیکی تالاب‌ها و گیاهان آبزی)  و بسیاری دیگر از کارشناسان و تصمیم‌سازان به نام کشور  ( اسامی این متخصصان به همراه نظریه مکتوب ایشان در کتاب: “اینجا تالاب انزلی بود!” (انتشارات اداره کل محیط زیست گیلان) موجود است.) که هر چه فریاد زدند و هشدار دادند که ساخت این میان‌گذر به معنای مرگ همیشگی تالاب انزلی و افزایش خطر سیل‌خیزی شهرستان انزلی خواهد بود، کسی گوش نکرد که نکرد و همه انگار مانند آن قورباغه انتظار می‌کشند تا لاشه‌ی بی‌جان‌شان را کسی پیدا کرده و از آب بیرون کشد!
وای بر ما …

چرا بیابان‌زایی در ایران مهار نمی‌شود!؟

فردا، در شهر قم و در کنار گنبد نمکی بزرگ این شهر موسوم به سیاه کوه یا کوه نمک، مراسمی به بهانه‌ی روز جهانی مقابله با بیابان‌زایی و کاهش اثرات خشکسالی برگزار می‌شود که در آن افزون بر مقامات محلی، جمعی از کارشناسان و علاقه‌مندان به محیط زیست و نمایندگان تشکل‌های مردم‌نهاد فعال در منطقه هم شرکت خواهند کرد.
نگارنده نیز یکی از سخنرانان این مراسم خواهد بود تا برای مردم ساکن در پایتخت مذهبی کشور که در طول دو دهه‌ی اخیر، یکی از پرشتاب‌ترین رشدهای افقی را تجربه کرده و در ردیف یکی از سه شهر عمده‌ی مهاجرپذیر ایران قرار دارد، از دغدغه‌های خویش سخن گوید …
این که چرا به رغم بیش از 5 دهه تجربه‌ی اجرایی و 4 دهه تجربه‌ی پژوهش در حوزه‌ی مهار بیابان‌زایی، همچنان شتاب بیابان‌زایی پیش‌برنده بوده و کارمایه‌ها را تلف می‌کند؟
این که چرا شهر قم دارد از چهار سو به محاصره‌ی چشمه‌ها و کانون‌های بحرانی فرسایش بادی در‌می‌آید؟
این که چرا برنامه اقدام ملی مقابله با بیابان‌زایی – شش سال پس از تهیه و انتشار – همچنان دارد خاک می‌خورد و عملاً اجرایی نشده است؟
و این که چرا در مهم‌ترین مناسبت جهانی این حوزه، یعنی هفدهم ژوئن، نه‌تنها رییس جمهور که وزیر جهاد کشاورزی هم اغلب در شمار غایبین بزرگ بوده است؟

کاش هشدار نهفته در این نقشه را درک می‌کردیم!

نقشه‌ای که ملاحظه می‌کنید، حساسیت اراضی جهان به فرآیند بیابان‌زایی را نشان می‌دهد. تلاش کردم تا آنجا که امکان دارد، بتوانید نقشه را در ابعادی بزرگ‌تر ملاحظه کنید. این نقشه در سال 1998 و توسط بخش حفاظت منابع طبیعی ایالات متحده آمریکا – USDA – تهیه شده و مرتباً اطلاعاتش به روز می‌شود.
هر چه که رنگ قرمز، بیشتر و پررنگ‌تر باشد، حکایت از شکنندگی بیشتر و آسیب‌پذیری افزون‌تر آن سرزمینی دارد که به تصرف این رنگ درآمده است.
ایران را در این نقشه بیابید و ببینید که چرا می‌گویم: بیابان‌زایی نه سومین، که نخستین خطری است که پایداری زیست را در وطن به چالش کشانده است.
برای مهار این بحران، چقدر سرمایه‌گذاری کرده‌ایم و چه حجمی از اعتبارات پژوهشی را اختصاص داده‌ایم؟
من برایتان می‌گویم … کمتر از یک صدم اعتباری که برای افزایش ارتفاع سد اکباتان همدان اختصاص دادیم!
حال شما برایم بگویید: چند درصد این احتمال را می‌دهید که سرعت رشد یافته‌های پژوهشی در این بخش بتواند غول افسارگسیخته‌ی بیابان‌زایی را در وطن دوباره افسار زده و مهار کند؟
پاسخ شما شاید، شیرین‌ترین خبر برای تارنمای مهار بیابان‌زایی باشد! زیرا دل صاحبش را قرص می‌کند که همیشه بهانه‌ای برای نوشتن و استمرار در این حوزه خواهد داشت! نخواهد داشت؟

هندی‌ها می‌خواهند 20 هزار مگاوات برق خورشیدی تولید کنند!

برای این که تصویر درستی از بلندپروازی هندی‌ها بدست آورید، کافی است به یاد آوریم که بزرگترین نیروگاه تولید برق کشور، نیروگاه شهید عباسپور است که 2 هزار مگاوات بیشینه‌ی تولید آن است. به عبارت دیگر، هندی‌ها می‌خواهند تا 12 سال دیگر، توان استحصال خویش را در حوزه‌ی انرژی خورشیدی به 10 برابر برق تولیدی در بزرگترین نیروگاه ایران برسانند.
نخستین مرحله از این برنامه‌ی بلندپروازانه که «ماموریت ملی خورشیدی جواهر لعل نهرو» نام گرفته است، نصب هزار و 300 مگاوات پانل خورشیدی تا اسفند ماه 1392 است.
بی‌شک اقدام هند به عنوان یکی از دو غول بزرگ آسیا، سبب تحریک سیگنال‌های رقیب چینی‌اش را که امروزه سهم عمده‌ای از بازار ساخت سلول‌های فتوولتائیک را در اختیار گرفته است، فراهم خواهد آورد. به ویژه آن که هندی‌ها دوست ندارند پانل‌های ساخت چین وارد کنند؛ بلکه می‌خواهند خود تولید کننده‌ی این پانل‌های خورشیدی باشند.
کاش اگر قرار است کشورها با هم رقابت کنند، نه بر سر تسلیحات اتمی که بر سر فناوری‌های خورشیدی باشد که نفعش به جیب همه‌ی مصرف‌کنندگان خواهد رفت.