بایگانی دسته: زباله

اینجا دریاچه سد سفیدرود است یا مخزن انباشت فاضلاب!

همه‌ی آنهایی که گذرشان به منجیل می‌افتد، می‌توانند در برابر پاسگاه ویژه منابع طبیعی این شهرستان، شاهد یک منظره‌ی به شدّت نگران‌کننده، امّا بیش از حد عادی! باشند. منظره‌ای که نگارنده هم در هیجدهمین روز از خرداد 1389 به همراه سعید نبی و روبرت صافاریان شاهدش بود … این که در چشم‌انداز زیبای حرکت توربین‌های بادی، پساب‌های آلوده‌ی بخشی از شهر، به آرامی وارد دریاچه‌ی سد سفیدرود می‌شوند؛ رخدادی که از شواهد ماجرا و بقایای رسوبات برجای مانده، آشکار است که قدمتی چندین ساله دارد!

آن سوتر هم، ماهیگیری از اهالی محل، بدون توجه به این آلودگی، مشغول صید ماهی خویش است تا لابد به عنوان ماهی تازه در بهترین و شیرین‌ترین آب جهان به گردشگران و مسافران عبوری عرضه کند. ماهی‌های بخت‌برگشته‌ای که اگر اینجا به دام نیافتند، این آلودگی سمی، به مرور جان‌شان را گرفته و یا وجود کم‌رمق‌شان در پایین‌دست سد و طی عملیات شگفت‌آور “شاس” به تصاحب صیادان پایین‌دست افتاده و یا در انبوه گل و لای خفه می‌شوند!

یادمان باشد که در حال حاضر سالانه افزون بر 116 میلیون مترمکعب فاضلاب صنعتی در گیلان تولید می شود که مهمترین آنها آلودگی‌های نفتی، فلزات سنگین و شیرابه‌های زباله حاصل از فرآیند تولید کمپوست است.
به نظر شما کدام شگفت‌آورتر است؟
این که به همین راحتی سم را وارد مخزن دریاچه‌ی سد سفیدرود می‌کنند؟
یا
این که چرا این مسأله برای همه اینقدر عادی و پیش پا افتاده شده است؟

من به گمانم، خطر دومی به مراتب جدی‌تر است! نیست؟

در نوکنده بندر گز اتفاق افتاد: انحصاری‌ترین کاربری برای جنگل در جهان!

سری به سرای مجازی ابوطالب ندری عزیز بزنید و ببینید که مدیران شهری بندرگز در استان گلستان، چگونه انحصاری‌ترین کاربری ممکن در جنگل نوکنده را به نام خود در کتاب گینس به ثبت رسانده‌اند و جایی را که قرار بوده مفرح ذات باشد، تبدیل به خفت‌گیر جان کردند! نکردند؟
طفلکی اینها که فکر می‌کنند دارند می‌چرند تا نمیرند؛ در حالی که بهتر بود می‌مردند تا نچرند!

تصویری که یک چشم را می‌خنداند و چشم دیگر را می‌گریاند!

نگاه کنید به این بانوی طبیعت‌دوست تهرانی که چگونه در مراسم بزرگداشت بیست و یکمین سالروز درگذشت بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، می‌کوشد تا زباله‌های ریخته شده توسط عزاداران را به تفکیک پلاستیکی و غیر آن، در دو کارتن جداگانه جمع‌آوری کند.
آیا به جا آوردن چنین شهروندان مسئولیت‌شناس و دلسوزی، شما را به وجد نمی‌آورد؟
امّا حسین عبیری گلپایگانی ظاهراً بنا ندارد تا  بینندگان این تصویر شب را به راحتی بگذرانند و از داشتن چنین شهروندانی به خود ببالند! می‌دانید چرا؟
حسین  که خود شاهد ماجرا بوده است، برایمان به تلخی نوشته: « این زباله‌های تفکیک شده در مکان دیگر دوباره روی هم ریخته می‌شود و زحمات این بانوی ایرانی از بین می‌رود
حال شما بگویید: به نظر شما حق با کدام چشم است؟
آن چشمی که می‌خندد یا آن دیگری که زار زار می‌گرید؟!

درنگ این قورباغه یک دنیا حرف دارد! ندارد؟

لطفاً به این تصویر نگاه کنید …
خواهش می‌کنم که با دقت در جزییات این عکس درنگ فرمایید …
شما فکر می‌کنید این قورباغه‌ی نگون بخت دارد به چه می‌اندیشد؟ و چرا مردد است که آیا سرانجام تنش را بسپارد به این زریوار پر زباله و پری دار یا دلش را خوش کند به آن روزگار خوش افسانه ای و پری پیکر در سال های نه چندان دور؟!

باور کنید:
جهانی که برای قورباغه‌ها و ماهی‌ها جا نداشته باشد، برای آدم‌ها هم جا نخواهد داشت …
امروز روز جهانی محیط زیست است … روزی که باید به حرمت همه‌ی زیستمندان عالم، به پاخیزیم و پیمان بندیم که می‌توانیم جهانی سبزتر، آرام‌تر و با توان زیست‌پالایی بیشتر بیافرینیم و از آن پاسداری کنیم! نمی‌توانیم؟
ممنون از محسن زوارزاده‌ی عزیز که از ماحصل تازه‌ترین سفرش به طبیعت کردستان و تالاب زریوار، این دو تصویر تأمل برانگیز را به خوانندگان عزیز مهار بیابان‌‌زایی هدیه کرده است.

مؤخره:
سال‌ها پیش استاد فرزانه‌ی ادب، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی برایمان سروده بود:
در هجوم تشنگی ، در سوز خورشید تموز
پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون :
“روزها را می کنم پیمانه ، با آمد شدن ”
غوک نیزاران لای و لوش گوید در جواب :
” چند و چند این تشنگی ؟
خود را رها کن همچو ما
پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن”
بوته خشک گون در پاسخش گوید : ” خمش !
پای در زنجیر ، خوش تر تا که دست اندر لجن ”

امروز اما با مشاهده‌ی دوباره‌ی چهره‌ی درمانده و مستأصل این قورباغه‌ی زریواری، احساس می‌کنم که حتا غوک نیزاران لای و لوش هم دیگر تحمل این شرایط را ندارد! دارد؟

داستان زباله تا نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران هم رسيد! نرسيد؟

سال گذشته كه به اتفاق اروند سري به بيست و دومين دوره نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران زديم، در مواجهه با اين منظره خجالت‌آور، آن هم از قشري كه علي‌القاعده انتظاري بيشتر از ميانگين جامعه از ايشان مي‌رود، حسابي شرمنده شدم؛ به خصوص كه براي پرسش كليدي فرزندم هم پاسخي نداشتم:
یه چیزی که خیلی ناراحتمون کرد، وجود زباله‌های فراوون در محوطه نمایشگاه بود … من نمی‌دونم این همه پروفسور چرا نمی‌دونند که نباید زباله‌ها رو اینجوری پخش کنند؟!”
امسال هم انگار آسمان نمايشگاه با سال گذشته فرق چنداني نكرده! مي‌گوييد نه؟ به اين دو تصوير كه رسول خوارزمي عزيز از اوضاع امسال نمايشگاه كتاب برايم فرستاده، دقت كنيد تا دريابيد و دريابيم كه چه آرزوي طول و درازي است، انتظار تحقق اين شعار: شهر ما، خانه ما! و طبيعت ما، آينده ما.

گوهررود و زرجوب؛ مهم‌ترین دلایل مرگ تالاب انزلی! چرا؟

از تالاب انزلی، مشهورتر و زیباتر در وطن سراغ نداریم؛ با این وجود، آن چیزی که باید شریان‌های حیاتی تالاب به شمار آید، یعنی دو رودخانه‌ی گوهررود و زرجوب (که در نهایت رودخانه پیربازار را تشکیل می‌دهند)، اینک به شاهراه مرگ تالاب بدل شده و با شتابی دمادم‌نگران‌کننده، مواد سمی و زباله‌های خطرناک بیمارستانی به همراه پساب‌ها و فاضلاب‌های شهر رشت را به درون این قطعه‌ی بهشتی می‌خوراند …

ساحل توشه‌خواه، یکی از هموطنان عزیز و درد‌آشنای گیلانی ما، اختصاصاً برای خوانندگان مهار بیابان‌زایی، تصاویری از روزگار متعفن این دو رودخانه را که از کنار هتل کادوس، منظریه، خیابان نامجو و چند محور دیگر شکار کرده است که ضمن سپاس از احساس مسئولیت سزاوارانه‌ی ایشان، آن تصاویر را منتشر می‌کنم. باشد که مسئولین شهری رشت و جناب زلفی‌نژاد عزیز، چاره‌ای بیاندیشند.

سیاه چادر عشایر، شیرابه زباله و سد ماملو!

گزارش مصور هم‌کلاسی عزیز سال های دورم، مهرداد مسیبی را حتمن ورقی بزنید تا دریابید که در همین بیخ گوش پایتخت، طرح مرتع‌داری یعنی چه و محل استقرار سیاه چادرها‌ی مشهور عشایری و تولیدکنندگان گوشت قرمز ما در چه موقعیتی قرار دارد و از همه مهم‌تر آن که، شیرابه‌ی آن همه زباله، پس از 7 کیلومتر حرکت نرم و روان، چگونه به رودخانه دماوند ریخته و از آنجا در پشت دریاچه سد مخزنی ماملو آرام می‌گیرد تا بخشی از آب 10 میلیون تهرانی ساکن در پایتخت ایران را مزه دهد!
گاه با خود می‌اندیشم، وقتی وضعیت بهداشتی سکونتگاهی که 85 درصد نخبگان ایران را در خود جای داده، اینگونه است، دیگر چه انتظاری باید از مراکز دوردست‌تر به پایتخت داشت؟ مراکزی مانند رشت که به زودی گزارشی از فاجعه‌ی محیط زیستی آن دیار هم انتشار خواهم داد.

عكس تلخي كه ممكن است به سرانجام خوشي برسد!

ابوطالب عزيز، چند روز پيش و از همان بالاي كوه باباموسي بجنورد كه همچنان در حال كوچك شدن است و شما مي دانيد كه چرا؟! با من تلفني صحبت كرد و از سوژه‌ي جديدش گفت …
به نظر شما، تكليف گوشت دامي كه از بقاياي زباله‌هاي آلوده و خطرناك بيمارستاني تغذيه مي‌كند چيست؟! آيا نبايد مصرف گوشت قرمز خون‌مان را كاهش دهيم و بدين‌ترتيب هم بر سلامتي شخصي مان بيافزاييم؛ هم تخريب مراتع و افزايش فرسايش خاك را كاهش دهيم و هم به كاهش خطر جهان‌گرمايي كمك كنيم؟
مي‌بينيد؟ هر تهديدي را مي‌توان به يك فرصت بدل ساخت! نمي‌توان؟

اصلاً از كجا معلوم كه مسئولين بهداشتي و سلامت كشور هم از روي نيت خير، چشم بر روي اين فاجعه در بجنورد بسته اند؟!

شقایق‌هایی که زیبا نیستند!

شقایق، یکی از زیباترین گل‌های وحشی در طبیعت ایران است، اما حضور متراکم این گل در عرصه‌های مرتعی کشور، نشان از کاهش گونه‌های خوش‌خوراک دارد! به عبارتی دیگر، شقایق را اغلب در شمار گونه‌های مهاجم طبقه‌بندی می‌کنند که نشان‌دهنده‌ی فقر غذایی مراتعی است که در آن به وفور یافت می‌شوند.

حال به این شقایق‌ها نگاه کنید … تصور می‌کنید اینجا کجاست؟
اینجا کناره‌های رودخانه‌ی شهرچای است که در بالادست آن، سد 7 میلیون متر مکعبی شهر چای از سال 1383 احداث شده است و با عبور از مرکز شهر ارومیه در نهایت به دریاچه می‌ریزد.

و البته همان طور که مشاهده می‌کنید مانند مثال‌های پیشین در لردگان، کرج، شادگان، کارون، زاینده رود و خراسان رضوی، روزگار پرزباله‌ای را تجربه می‌کند! چرا؟

به نظر می‌رسد، اغلب رودخانه‌های کشور به محلی برای هدایت زباله‌های شهری و بین شهری بدل شده‌اند و معلوم نیست که متولی پاکسازی این شریان‌های حیاتی کشور کدام نهاد یا ارگان ذی نفوذ است؟

غم بی‌آبی مگر کم دردی است که زباله هم نثار ارومیه می‌کنیم؟!

بعد از انتشار گزارش های مصوری از پراکنش انبوه زباله در منابع آبی کشور واقع در شادگان، کرج، لردگان، خراسان رضوی، کارون و … حال نوبت به دریاچه غمزده ارومیه رسیده است …

آری، اینجا سواحل دریاچه‌ی تشنه‌ی ارومیه در محل پل آزادراه شهید کلانتری است که کمتر از یک ماه پیش، به صورت رسمی توسط رییس دولت دهم افتتاح شد، اما زباله‌های خودروهای عبوری، اینگونه چشم‌اندازها را آزار می‌دهد! چرا؟

مگر غم و درد ناشی از خشکسالی و سؤ مدیریت حاکم بر آب در حوضه‌ی آبخیز ارومیه، کم فاجعه‌ای است که حالا، زباله‌های انسان‌ساز را هم مرهمش ساخته‌ایم؟!

وای بر ما …

این همه لاستیک به گل نشسته در ساحل خشک ارومیه! چرا؟

به راستی این همه حلقه های لاستیک مستعمل در ساحل تشنه آب دریاچه ارومیه دیروز و تالاب ارومیه امروز نشانه چیست؟

بزرگتر ببینید

من که جوابی پیدا نکردم! شما چطور؟

و اینجا مخزن بزرگترین منبع تأمین آب شرب تهران است!

دیروز در جریان فراخوان بزرگ حمایت از البرز، صحنه‌های شورآفرین و امیدبخش فراوانی را دیدم که آشکارا نشان می‌داد، شمار آدم‌هایی که حاضرند – بدون هیچ چشمداشتی – برای حفظ محیط زیست سرزمین‌شان هزینه کنند، در حال افزایش است. رخدادی که اندکی بعدتر به جلوه‌هایی از آن خواهم پرداخت.

امّا اینک در راستای طرح پرسش در یادداشت پیشین، قصد دارم تا هشداری جدی به هموطنانی دهم که بی‌مهابای فرداها در کار آلوده‌ساختن یکی از راهبردی‌ترین منابع آب شیرین کشور، فرصت را از دست نمی‌دهند!

به این تصاویر دقت کنید تا دریابید که چگونه برخی از ما، به بهانه‌ی گذراندن یک روز تعطیل در کنار رودخانه‌ی کرج، حاضریم در آفرینش چنین صحنه‌های تأسف‌باری نقش داشته باشیم! و متوجه خطر این جزایر مرگبار بر روی دریاچه سد کرج نباشیم!!

و البته نمی‌دانم چرا مسئولین مدیریت آب سد کرج، تمهیدات جدی‌تری برای جلوگیری از این آلودگی و یا پاکسازی سریع‌تر آنها اعمال نمی‌کنند؟
شما چه فکر می‌کنید؟
مردم در بروز این رخداد مقصرتر هستند یا متولیان آب کشور و یا نهادهای تبلیغاتی و فرهنگی و آموزشی ما؟!

البته این را هم بگویم که طرح جلوگيري از آلودگي آب شرب تهران با 4 ميليارد تومان اعتبار از  سال 86 اجرا مي شود یا قرار است که اجرا شود و یا به امید خدا بالاخره می شود! نمی شود؟