سری به تارنمای دکتر محمّدرضا نوروزی بزنید و از باغ به باغ بروید و خودتان قضاوت کنید که آیا دو سال، زمان کمی برای تصحیح یک اشتباه هست یا نیست؟ وگرنه کسی با کوه فوجی که پدرکشتگی ندارد! دارد؟
بایگانی دسته: فرهنگ
پاکترین سجاده ی عالم در اورامان!
سجده بر سنگ، روایت محمد سلطان الکتابی، هنرمند عکاس اصفهانی است که اخیراً سفری به کردستان پریپیکر داشته و تحفههایی از اورامان و پلنگان و پاوه و سنندج را به ثبت رسانده است.
این تصویر محمّد مرا یاد حجرالاسود سهراب انداخت که روشنی باغچه بود و این روزها چنین راز و نیازهایی سخت کیمیاست! نیست؟
برای دیدن شکارهای بیشتر این جوان اصفهانی سری به ایراننامهی دکتر شاهین سپنتای دوستداشتنی بزنید و یا در اینجا، نوع دیگری از عشقورزی زیر نور ماه را تجربه کنید!
یک تبریک چسبناک به مناسبت روز جهانی محیط زیست!
امروز برابر است با پنجم ژوئن 2010، روزی که جهانیان 38 است به بهانهاش میکوشند تا از محیط زیست بگویند و در نکوداشت حرمت و عظمتش آیینهای شادمانی برپاکنند.
به همین بهانه دو یادداشت در مهار بیابانزایی منتشر کردهام که میتوانید آنها را در اینجا و آنجا مطالعه فرمایید. امّا امروز این یادبرگ سبز نمدار هم از سوی یکی از خوانندگان گرامی مهار بیابانزایی به دستم رسید که به خصوص رونوشت انتهایی نامه به آن چهار عنصر محبوب و حیاتی زندگی (آب، باد، آتش و خاک) دلم را لرزاند و وجودم را آکنده از امید و شور کرد.
خواستم اینجا با انتشارش، هم ادای دینی از این هموطن طبیعتدوست کرده باشم و هم شما را در لذت خواندن یکان یکان واژگانش که با سادگیای سهرابوار در کنار هم چیده شدهاند، شریک کنم.
باید اعتراف کنم: خواندن این یادبرگ کوتاه برای محمّد درویش غنیمتی بزرگ بود و غبار خستگی را از تن و جانش زدود … هرچند آدم اگر آدم باشد و اهل طبیعت هم باشد، نباید که در این حوزه کم بیاورد و خسته شود! نه؟
یک روزهایی در تقویم جهانی هست که باید به آدمها تبریک گفت، مثلا روز پدر رو به شما.
یک روزهایی هم در تقویم شخصیات هست که تو رو میبرن به روزهای دور، به خاطرات خوب … این روزها توی تقویم دلت ثبت میشن، نه تبریک میگی و نه تبریک میشنوی؛ اما به اندازهی تمام روزهای تقویم با اون روز حال میکنی! نمیکنی؟
توی تقویم جهانی نوشته: امروز روز جهانی محیط زیست است.
من امروز میخوام به همهی اون درختان کهنسال، به آبها و رودخونهها و دریاچهها، به لاک پشتها و قورباغههای عاشق، به ماهیها، به بیابانها و جنگلها، خصوصاً به بیابانها، و به همهی عناصر طبیعت بدون در نظر گرفتن هیچ مرز جغرافیایی بگم : آهای ! یکی هست که خیلی دوستتون داره …، عاشقتونه ِ… واسه جاری موندن حیات شما کلی زحمت کشیده … سالهاست که داره زحمت میکشه، حتا بیشتر از سن من که دارم اینا رو میگم الان …
اون برای نوشتن از شماها خیلی فرصتها رو، خیلی باهم بودنها رو از دست داده، فقط واسه این که عاشقتون بوده … فقط واسه این که به طبیعت، به شماها، ایمان داره، واسه این که به فرداهای سبز ایمان داره … . میخوام روز جهانی محیط زیست رو به گردنهی حیران، به کویر لوت، به دریاچه ارومیه، به دریای خزر و خلیج فارس، به جنگل ابر، به زاینده رود، به همهی درختان کهنسال و … تبریک بگم.
برای داشتنِ عاشقی مثل شما … تبریک بگم.
همین.
رونوشت به : آب، باد، آتش، خاک.
آیا برای این پرسش اروند پاسخی دارید؟!
به اتفاق اروند و بابابزرگ رفته بودیم به کوهستان کارا در مسیر پلنگچال.
در راه توجه فرزندم به این تابلو جلب شد (در حالی که من فکر می کردم، آن یکی برایش جالب تر باشد!) و از من پرسید:
پدر! چرا اون چیزی که بیشتر اهمیت داره رو آخر نوشتند؟!
فکر کنم جوابی که من به اروند دادم، نه تنها او را قانع نکرد! بلکه فاصلهاش را هم از من بیشتر کرد!
خواستم بدانم پاسخ شما چیست؟
جایگاه ایران از منظر کیفیت کار گروهی – TEAMWORK
امروز در مراسم جشن کارنامهی فرزندم – اروند – یکی از مدرسان شاخهی legoeducation (لگوی آموزشی) سخنان کوتاهی در بارهی برنامههایی که برای پکیج آموزشیشان در سال تحصیلی آینده دارند، ارایه داد … و البته در لابه لای سخنانش، به نکتهی دردناکی هم اشاره کرد که سبب شد تا چشمها به زمین دوخته شده و اغلب والدین حاضر ناخواسته سر به زیر گردند!
آن نکته این بود که مطابق پژوهشهایی که انجام گرفته، کیفیت کار گروهی در بین کودکان اروپایی 70 (از صد) است. این در حالی است که میانگین این رقم در جهان 22 است و از همه شگفتآورتر و البته شرمآورتر آن که پژوهشگران نهادی که مرکزش در کپنهاگ دانمارک قرار دارد، رتبهی برخی از کشورهای – به اصطلاح جهان سوم – از جمله ایران را منفی 18 ذکر کردهاند.
خانم مازندرانی، این را هم اضافه کرد که شرکت مزبور به دلیل نگرانی از آسیبوارد شدن به شهرت نیکوی برند خویش، با اکراه فراوان حاضر شده تا قرارداد آموزشی در این حوزه با طرف ایرانی امضاء کند! زیرا نگران نافرجام ماندن دوره در ایران و اُفت محبوبیت تکنولوژی آموزشی خویش بوده است!
ایشان گفتند: نخستین چیزی که اغلب خانوادهها خواسته یا ناخواسته به فرزندانشان یاد میدهند این است که باید در هنگام آمدن مهمان، اسباببازیهایشان را جمع کنند تا مبادا خراب شود! باید مستقل باشند … ما هرگز به کودکانمان اجازهی تمرین کار گروهی را نمیدهیم!
در داستانهامان هم رد پای تک محوری بسیار زیاد است، از دهقان فداکار بگیر تا چوپان دروغگو …
اصلاً انگار کمتر ملّتی را بتوان سراغ گرفت که مانند ایرانیها برای حل مشکلاتشان دست را سایهبان چشم کرده و منتظر ظهور یک قهرمان باشند! (و البته اغلب آن قهرمان نگونبخت را هم بعد از ظهور – مطابق فرمایش صاحب کتاب جامعهشناسی نخبه کشی – زیرپایش را خالی میکنیم تا با مخ بخورد به زمین و آنگاه همه با هم سر میدهیم: احمق است آن کس که بالاتر نشست ؛ استخوانش سختتر خواهد شکست!)
برای همین است که اغلب مدالهای جهانی ما در رشتههای ورزشی هم به آن گروه از ورزشها اختصاص دارد که انفرادی هستند.
در چنین شرایطی البته امیدهایی هم وجود دارد …
مثلاً چطور است همه به احترام جوانان والیبالیست ایرانی که توانستند یکی از معدود مقامهای جهانی را در یک رشتهی گروهی برایمان به ارمغان آورند، کلاه از سر برداریم و به مدیران و مربیان این فدراسیون درود بفرستیم.
مؤخره :
برای آنها که باور ندارند، بهشت را میتوان در جنگلهای فومن هم دید!
دوستش دارم؛ انگار یه جورایی درختانش با آدم حرف میزنند! انگار میخواهند بگویند: آنقدر سریع از کنار ما عبور نکنید، تأمل کنید و دریابید رازی را که با تمام وجودمان اینجا در پاییندست بزرگترین دژ تاریخی ایران – قلعه رودخان – فریاد میزنیم … انگار آنها بهتر از هر کسی میدانند: آنچه بگذشت، نمیآید باز! میآید؟
دارم از جنگل فومن سخن میگویم، از جنگلی که بخش عمدهی آن در شمار جنگلهای کوهستانی و میان بند طبقهبندی میشود و دارای چشماندازی اهورایی و طبیعتی افسونگر است؛ طبیعتی که مجاورت آن با قلعهی 500 سالهی رودخان، به آن اصالتی دوچندان و حال و هوایی استثنایی و رازآلود بخشیده است.
همزاد این اسوه های مقاومت را پیش تر در تنگه سماع لردگان و نیز در جنگل خیرود مازندران و هم در بافق یزد نشان تان داده بودم! یادتان هست؟
پس اگر روزی روزگاری تصمیم گرفتید تا آن پلههای بیپایان را پیموده و در 20 کیلومتری جنوب باختری شهرستان فومن تا ارتفاع 715 متری به آسمان آبی هیرکانی نزدیکتر شوید، یادتان باشد که آرایش این درختان و چیدمان آبراههها، سرخسها و خزهها را با دقت بیشتری بنگرید و بیشتر از هر زمان دیگری به آواز پرندگان خوشنشینش گوش فرا دهید … شاید آنها با شما پیامی خصوصی داشته باشند که فقط دوست داشته باشند به شما بگویند! به شمایی که برایشان حرمت قایل شده و درنگ کردهاید … شاید این بار آن بزنگاه جادویی را درک کرده و “خندهی لحظهی پنهان شده از چشمان” را کشف کنید! نه؟
پس خوب تماشا کنید و گوش جان بسپارید و به دیوار همین لحظه بیاویزید …
دنگ … دنگ …
لحظهها میگذرد
آنچه بگذشت، نمیآید باز
قصهای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بیپاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند برمیخیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد، آویزم
آنچه میماند از این جهد به جای؛
خندهی لحظهی پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او میماند:
نقش انگشتانم.
سهراب سپهری در نخستین کتابش (مرگ رنگ)
در ستایش پدری که حالا کلیه ندارد ؛ اما همچنان صبا را دارد …
نمیدانم چند نفر از شما قصهی پرغصهی صبا کوچولو را خواندهاید؛ کودکی که تاکنون بارها به تیغ جراحی سپرده شده و به گفته تیم پزشکی معالجش قرار نبوده که تابستان 1387 را هم درک کند، اما به همت پدر و مادر فداکارش هنوز به زندگی خود – به صورت نباتی – ادامه میدهد …
اما پدر صبا دو هفته است که برای تأمین هزینههای گران ادامهی زندگی فرزندش، مجبور به اهدای کلیه شده و اینک تنها با آرمان خود – بازگرداندن حیات به صبا – زندگی را به پیش میراند …
دلم میخواهد همهی آنهایی که این سطور را میخوانند از رفیق آسمونیشان بخواهند تا برای این پدر و برای صبا معجزه کند …
دلم میخواهد همهی انرژی مثبتتان را نثار خانواده عزیز صبا کوچولو کنید …
آنها باید بدانند که هنوز مهربانی در این دیار نمرده است …
دوستان عزیزی که مایل به کمک در روند درمان و تأمین هزینههای صبا هستند، میتوانند از حسابهای زیر استفاده کنند:
شیراز – بانک ملت شعبه جماران کد :۳۹۲۹۷ به شماره حساب: ۱۴۰۵۳۸۶۸۱۵ بنام صبا فروزنده
شماره کارت عابر بانک ملت ۶۱۰۴۳۳۷۱۹۱۲۸۱۵۵۷
همچنین می توانید مستقیماً با پدر صبا به گفتگو بنشینید …
09178879199