بایگانی دسته: محیط زیست

در پاسخ به ناصر کرمی: آیا کپنهاگ آغازی بر پایان خاورمیانه است؟

     «بعضی آدم‌ها مثل خورشیدند. گرمای وجودشان را حس می‌کنی. در روشنایی پرمهرشان غرق می‌شوی. و اگر اشتباه کنی و چشم در چشم‌شان بدوزی، به جادویی دچار می‌شوی که هرگز از آن رهایی نخواهی یافت. جادوی همه‌ی خواب‌زده‌ها. نور تندشان چنان چشم‌هایت را پر می‌کند که بعد از آن، هرگز هیچ چهره‌ی دیگری را درست نمی‌بینی. و عمرت را به جستجوی چهره‌ای می‌گذرانی که دیگر حتا خودش را هم درست در ذهنت نداری .چهره‌ای که فقط روشنایی بی حد، گرمای دلپذیر و جذابیت بی مانندش را به خاطر سپرده‌ای. با این نشانی، به هیچ مقصدی نمی رسی. در جاده‌ای تاریک، سرگردان خورشیدی می‌مانی که بی اعتنا به تو، برای همیشه در زندگی‌ات غروب کرده. رفته تا شاید جایی دیگر، برای مسافر در راه مانده‌ی دیگری طلوع کند و روزی او را هم بی خبر ترک کند و در تاریکی بگذارد. این خاصیت خورشید است. قصد آزارت را ندارد. فقط ماندنی نیست. مسافر عاقل در راه کورمال کورمال پیش می‌رود. به روشنایی کم فروغ فانوسی که در دست دارد، اتکا می‌کند. همان سنگفرش محقر پیش پایش را می‌بیند. در چاله‌ها نمی‌افتد. رؤیایی ندارد. دردی هم نمی‌کشد. آنکه در روشنایی خورشید غرق شده، یک لحظه، فقط یک لحظه، چشم‌انداز وسیع‌تر را می‌بیند. همه‌ی گل‌ها و درخت‌ها و پرنده‌ها و کوه‌ها. همه‌ی راه‌ها و مسیر‌های در هم جهان. راه‌هایی که به تمامی رؤیاها ختم می‌شوند. و وقتی خورشیدش غروب کرد، بقیه‌ی راه را با حسرت تمامی آنچه می‌توانست داشته باشد و ندارد، طی می‌کند. این قصه‌ی مکرر عشق است. با این همه، هر کس خورشیدش را پیدا کند، بی اختیار چشم در چشم آن می‌دوزد و برای ابد در نا‌امیدی غرق می‌شود …»

قسمتی از کتاب فصل آخر اثر گیتا گرگانی

دکتر ناصر کرمی

    ناصر کرمی را همه می‌شناسیم؛ دانش‌آموخته‌ی مکتب آب و هواشناسی که در پیش‌بینی وضعیت نیواری جامعه رو دست ندارد! دارد؟ او هر جا که لازم باشد، برخلاف جهت رود نشان می‌دهد که دارد شنا می‌کند! در حالی که او زیر و بم‌ها و پیچان‌رودها را به درستی و دقت می‌شناسد و از جریان‌های زیرسطحی که گاه در خلاف مسیر اصلی در حرکت هستند، مانند بختگان مرحوم! آگاه است. برای همین است که آب هرگز ناصر کرمی را نبرده است (و امیدوارم که نبرد)؛ چه آن هنگام که در امپراطوری کرباسچی ترکتازی می‌کرد؛ چه بعد‌تر که وارد ماجرای الویری شد؛ چه حتا دیرزمانی که خود را در محاصره‌ی آّبادگران تشنه قدرت در تیم محمود احمدی‌نژاد دید و چه اینک که با قالیباف بند‌بازی خود را ادامه می‌دهد! در تمام طول این سال‌ها، ناصر کرمی آن بالاها ماند و با یادداشت‌های اغلب شیرین و جذابش، خوانندگان پرشمارش را به رغم خشمگین‌کردن یا دلگیر ساختن گاه و بی‌گاه، به تحسین واداشت و البته وامی‌دارد! نمی‌دارد؟
   آخرین دست‌پخت سرآشپز طناز و هوشمند ما که همزمان با چهارمین موج سبز وبلاگستان به مرحله‌ی طبخ و بهره‌برداری رسید؛ «آغازی بر پایان خاورمیانه» بود که به رغم ظاهر بسیار لذیذ و طعم و عطر وسوسه‌برانگیزش، این احتمال را می‌شد داد که سبب سؤهاضمه‌ی برخی از مخاطبان و آدم‌های فرصت‌طلبی را فراهم آورد که یا راه و رسم بازی را نمی‌دانند و یا خوب بلدند مردم را به بازی بگیرند!
   اما به راستی ناصر کرمی چه می‌گوید که درویش را واداشت تا اینگونه واکنش نشان داده و وبلاگنویسان را به عکس‌العمل فراخواند؟ او در انتهایی‌ترین بند از قصه‌ی جذابی که هوش از سر خوانندگانش ربوده و کاملاً تسلیم این نورافشانی خورشیدوارش ساخته، به نرمی می‌نویسد: «تردیدی نیست که اجلاس کپنهاگ فقط برای کاهش دردسر خرس‌های قطبی به واسطه ذوب شماری از کوه‌های یخی بر پا نشده است. غرب می‌خواهد مطمئن شود کسی جای دوردستی – حتا هنگامي كه با آرامش خاطر لم داده است توي صندلی و فوتبال تماشا مي‌كند – نقشه‌ی قتل عام کفار آن سوی آب‌ها را نمي‌كشد
   اندکی قبل‌تر از آن هم نوشته بود: «پیرامون جورج بوش را ژنرال‌های جنگ سالار پرکرده بودند و ابزار او تانک‌هایی بودند که دره به دره در افغانستان و صحرا به صحرا در عراق دنبال تروریست‌ها می‌گشتند. اما در کابینه‌ی اوباما سبزگراها و فیزیک‌دانان متخصص انرژی‌های نو جای ژنرال‌ها را گرفته‌اند و ابزارهای او پره‌های توربین‌های بادی و صفحات آفتاب‌گیر نیروگاه‌های خورشیدی هستند که قرار است راه رهایی از نفت، تروریست‌های نفت فروش و البته … و البته دلنگرانی‌های مربوط به افزایش اثر گلخانه‌ای زمین را به همگان نشان دهند
   و درست اینجاست که ضربه‌ی نهایی را بر سر خواننده‌ی مسحور‌شده‌ی خویش وارد ساخته و فتوای تاریخی‌اش را صادر می‌کند؛ فتوایی که تقریباً همه در نگاه نخست چاره‌ای ندارند جز آن که زبان به تحسین و تمجیدش بردارند و این حکم مطلقه را دربست بپذیرند!
   او قصه‌ی خود را اینگونه به پایان می‌برد: «کپنهاگ، آغاز پایان خاورمیانه است. همین و تمام
   توجه کنید که او حتا نمی‌گوید که کپنهاگ ممکن است آغازی بر پایان خاورمیانه باشد! بلکه با صلابتی کرمی‌وار حجت را تمام کرده و پرچم خویش را در سرزمین کفر و جهل و حماقت و … فرو نموده و زنهار می‌دهد: همین و تمام!

کاری تامل برانگیز از فرهاد بهرامی - جام جم

   ناصر در بخش دوم از سریال جذابش که 3 دقیقه گذشته از بامداد امروز – جمعه 27 آذرماه 1388 – منتشر کرده است؛ با ابراز حیرت فراوان می‌نویسد: «تصور شده جانمايه موضوع، دستاويزي فني يا سياسي خواهد بود قابل استفاده براي دولت‌هاي منطقه. جل‌الخالق! از كجاي مطلب چنان موضوعي مستفاد مي شود؟»
   البته موضوع واقعاً در حد دولت‌های منطقه نیست! هست؟ چون من فکر نکنم آن شیوخ نازنین و ثروتمند و اغلب فارس‌ستیز، حوصله‌ی خواندن یک داستان فارسی – ولو جذاب – را داشته باشند!
   آنچه که ناصر عزیز باید به آن توجه کند – و البته هیچ ربطی هم به انکار یا پذیرش نظریه‌ی جهان‌گرمایی با ریشه‌ی انسانی ندارد – آن است که سالهاست در این دیار طرفداران محیط زیست را با عنوان عناصری معلوم‌الحال با شیفتگی نسبی به جبروت غرب توصیف کرده و آنها را یا به قول وزیر کشور وقت: گروه‌هایی مشکوک لقب داده‌اند؛ یا مانند وزیر ارشاد وقت: به تمسخرشان همت کرده‌اند؛ یا مانند وزیر راه و ترابری وقت: آنها را مشتی رمانتیک هیاهو‌گر برای هیچ پنداشته‌اند؛ یا مانند امام جمعه وقت سمنان، آنها را مانع اجرای احکام الهی معرفی کرده‌اند؛ یا مانند امام جمعه رضوان‌شهر و مدیرکل اوقاف گیلان؛ آنها را نمونه‌ای بارز از خرافه‌پرستان مدرن قلمداد کرده‌اند؛ یا مانند معاون اول رییس‌جمهور که صراحتاً سیاست‌های محیط زیستی و به ویژه کنترل جمعیت را در شمار دسایس و توطئه‌های غرب علیه جهان اسلام دانسته‌اند و یا …
   حال تصور می‌کنید انتشار چنین فرضیه‌هایی که می‌گوید: «يكي از دلايل تغيير رويكرد دولت آمريكا نسبت به موضوع تغيير اقليم عمدتاً با هدف بهره‌گيري از اين پديده (جهان گرمایی) در جهت مقابله با بنيادگرايي است. اين نكته براي دولت ايران تهديد تلقي ميشود يا فرصت؟ غرب مي‌گويد محدود كردن تجارت نفت راهي است براي مقابله با موج فزاينده بنيادگرايي در خاور ميانه. يك جور راه ميان‌بر و كم هزينه‌تر از حمله به برخي از اين كشورها.» چه بازتابی در محافل سنتی نزدیک به حاکمیت دارد که از اساس با تظاهرات محیط زیستی شهروندان به دیده‌ی تردید و شک می‌نگرند؟

   ناصر جان!
   آیا داستان مشهور آن در راه مانده را یادت هست؟ مرد از اسبش پیاده می‌شود تا به مسافری در راه مانده کمک کرده و با دادن آب و غذا، او را از مرگ در بیابان نجات دهد. اما صبح که از خواب برمی‌خیزد، درمی‌یابد که نه آن مسافر مانده و نه اثری از اسب و آذوقه‌اش هست! بسیار ناراحت می‌شود و آنقدر می‌گردد تا سرانجام آن مسافر نمک‌نشناس را می‌یابد … مسافر به التماس می‌افتد و از مرد می‌خواهد که از گناهش درگذرد … اما مرد به آرامی می‌گوید: من نیامده‌ام اینجا تا تو را تنبیه کنم! من فقط کوشیدم تا تو را پیدا کنم و از تو خواهش کنم تا هرگز این داستان را برای هیچ انسانی تعریف نکنی؛ چون در غیر اینصورت دیگر هیچکس به هیچ در راه مانده‌ای کمک نخواهد کرد!
   حالا همه‌ی خواهش من و برخی دیگر از دوستان هم همین است ناصر جان! کاری نکنیم که به قانون گیاه بربخورد و ناخواسته سبب شویم تا دیگر هیچکس فریاد هیچ علاقه‌مند به محیط زیستی را جدی نگیرد و او را یا بازیچه‌ی غرب بداند و یا اجیرشده‌ی او!
   یادت هست وقتی خبرنگار روزنامه خراسان از یک مدیر سدساز در وزارت نیرو پرسید: »آیا قبول دارید كه سدسازی نوعی فعالیت بیابان‌زاست؟» او به صراحت پاسخ ‌داد: «این یك بحث روشنفكرانه است كه منشاء آن هم آمریكاست!

   ناصر جان!
   وقتی ما برخی از بزرگترین و شناخته‌ترین دانشمندان حوزه‌ی محیط زیست جهان را در حد یک ژنرال چهار ستاره و بازیچه‌ی دست سیاستمداران دموکرات در کاخ سفید، پایین می‌آوریم، باید هم حق دهی که اینگونه گستاخانه همه‌ی تلاش‌های صورت گرفته توسط همه‌ی علاقه‌مندان به محیط زیست ایران را با برچسب «پز روشنفکری و جیره‌خوار آمریکا بودن» به تمسخر بگیرند!
   برادر من!
   از ماست که بر ماست.

   این، همه‌ی آن چیزی بود که به نظرم در دیدگاه ناصر کرمی عزیز خطرناک می‌نمود. وگرنه چه خورشیدی از تو بهتر برای نگاه کردن و کورشدن؟ ناصر جان!
                                                                همین و تمام!

   در همین ارتباط:
   – کنفرانس کپنهاگ، ‌آغاز پایان دوران نفت؟ گفتگوی ناصر کرمی با بخش فارسی صدای آلمان (به ویژه این بخش از گفتگویش حرف حساب است: « … هیأت اعزامی از سوی جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد در این کنفرانس انرژی اتمی را در فهرست انرژی‌های پاک قرار دهد و چالش کنونی بر سر برنامه اتمی ایران را ناقض روح کنفرانس کپنهاگ معرفی کند. کرمی به دیدگاه هواداران محیط زیست استناد می‌کند که انرژی اتمی را از جمله به خاطر لاینحل ماندن مسأله دفع زباله‌های خطرناک آن، در زمره‌ی انرژی‌های پاک به حساب نمی‌آورند. او علاوه بر این، بر سطح پایین فرهنگ تکنیک و ایمنی در خاورمیانه نیز تاکید می‌کند و آن را نیز از دغدغه‌ها و نگرانی‌های مربوط به فعالیت نیروگاه‌های اتمی در کشورهایی مانند ایران می‌داند.» می‌بینید چقدر این مرد مخاطب‌شناس است؟
   – طرح اهداف قرمز برای کپنهاگ سبز
   – کپنهاک و بانگ مرغ
   – چگونه موج چهارم را ايجاد كنيم؟
   – پس لرزه هاي نوشته هاي ناصر خان عزيز و محمد خان گرامي
   – گرم شدن زمین و انجماد …
   – مصلحت اندیشی و نگرانی

رمز بازگشت نشاط به محیط زیست وطن همین است!

     16 سال پیش، یکی از برندگان نوبل گفته بود: «برای فهم اين که کشوری توسعه‌يافته يا در حال توسعه است، نيازی به اندازه‌گيری درآمد ملّی يا سرانه نيست. کافي است به دبستان‌ها برويم و به روانشناسی آموزش کودکان توجه کنيم. نطفه‌های توسعه در دبستان‌ها بسته می‌شود، نه در آزمايشگاه‌ها. اين انسان‌ها هستند که سرمايه را بارور، فناوری را ابداع و طبيعت را تسخير می‌کنند. لذا انسانی قدرت نوآوری و خلاقيت دارد که شخصيت او در دوران کودکی با اين مفاهيم خو گرفته باشد. کودکی که فقط آموخته است تقليد کند، چشم بگويد، منفعل باشد، ساکت بماند و خطوط قرمز را رعايت کند، چگونه می‌تواند در عرصه‌ي توليد، دانش و فناوری، پيشتاز، خلاق، نوآور و مرزشکن باشد؟ سرمايه‌های ما در چاه‌های نفت و يا در بانک‌ها نيست، سرمايه‌های ما در دبستان‌ها نشسته‌اند، با آنان چه می‌کنيم؟»

اقدامی از این کوبنده تر و شعاری از این کارسازتر هم سراغ دارید؟

    راستش این تصویر را که دیدم، خستگی 900 کیلومتر راندن در کمتر از 9 ساعت را فراموش کردم …
    واقعاً اگر ما برسیم به روزی که همه‌ی فرزندان پاک‌نهاد این بوم و بر، این گونه بیاندیشند و باور کنند که : «هر کسی درخت قطع کنه، آدم بدیه.»
    آنگاه هیچ شک ندارم که ایران فردا، ایرانی سبزتر با طبیعتی شادابتر و مردمانی صبورتر و مهربان‌تر خواهد بود.
     درود بر پدر و مادر این کودک عزیز شاهرودی که چنین فرزندی را به جامعه تقدیم کرده‌اند و می کوشند تا زیباترین جنگل ایران در ابر نابود نشود و به کام طبیعت ستیزان جاده کش فرو نرود!

 

     در باره جنگل ابر:

   – كابوسي به نام جاده ؛ ناقوسي كه اينبار با «جنگل ابر» به صدا در‌مي‌آيد!

   – جنگل «ابر» را دريابيد!

   – پست جدید دکتر پیمان یوسفی آذر!

   – یک پیروزی دیگر برای طرفداران محیط زیست در ابر!

گام‌های روحانیت در مسیر پایداری توسعه

عنوان سخنرانی امروز محمد درویش - 22 آذر 1388 - میانه

     تا ساعتی دیگر قرار است راهی دیار خالق حیدربابا – شهریار فرزانه وطن – شوم تا در همایش نقش روحانیت در توسعه‌ پایدار سخنرانی کنم. برگزاری چنین همایشی بی‌شک در کشور بی‌نظیر است و می‌تواند خود موجی سبز را در آن بخش از جامعه به راه اندازد که تریبون همه‌گیر و پرقدرتی چون مساجد، حسینیه‌ها و تکایا را در اختیار دارند.
طبیعت وطن، روزگار رنجور و زخم‌خورده‌ای را می‌گذراند؛ حال سرزمین مادری اصلاً خوب نیست و باید از هر تمهید و ابزاری سود برد تا خود، این بیمار را رنجورتر نسازیم. باید قبول کنیم که فقر فرهنگی و دانایی گریزی – به ویژه در سطح عوام – یکی از مهم‌ترین دلایل رخداد فرواُفت شتابناک کارمایه‌ها در ایران است.

محمد درویش در حال سخنرانی در همایش - 22 آذر 1388 - میانه

     چنین است که اگر بتوان رهبران مذهبی را در سکونت‌گاه‌های کوچک و بزرگ شهری و روستایی با آموزه‌های زیست پایدار آشنا و همراه ساخت؛ آنگاه می‌توان امیدوار بود که از حاصل این هم‌افزایی؛ طبیعت وطن و زیستمندان گران‌سنگش سود خواهند برد.
    بر بنیاد دریافت‌های پیش گفته است که می‌خواهم امروز در حضور فرماندار، ائمه جمعه، جماعت، طلاب و دیگر مقامات روحانی و کشوری استان آذربایجان شرقی و شهرستان میانه از گام‌هایی سخن گویم که روحانیت می‌تواند برای پایداری توسعه در ایران عزیز ما بردارد.

مؤخره:
می‌دانم … شاید برخی از خوانندگان این سطور در دل بگویند: چه خیالی؟!
با این وجود من ترجیح می‌دهم که همواره به خیالم بال و پر دهم و از آن، خلوتگاهی در بیابان بسازم، پیش از آن که خانه‌ای در میان دیوارهاي پرازدحام  شهر بنا کنم؛ زیرا من دوست دارم، خانه‌ام یک دکل باشد تا یک لنگر! من دوست ندارم بال و پر خویش را جمع کنم تا از در بگذرم؛ دوست ندارم سر خم کنم تا به سقف نگیرم … و دوست ندارم از نفس کشیدن و آزاداندیشیدن بهراسم، مبادا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند!
شما هم دوست نداشته باشید لطفاً …

تصاویری که بهتر است بیژن فرهنگ دره‌شوری هرگز نبیند!

باورتان می شود که بار این گونی ها، تخم لاک پشت باشد؟!

      اینجا ساحل کاستاریکا در آمریکای لاتین است و این هم یکی از تفریح‌های درآمدزای مردم آن ولایت!
     نگاه کنید که چگونه همه‌ی تخم لاک‌پشت‌ها را درو می‌کنند …
     واقعاً خیلی بی‌انصاف هستند! نیستند؟

طفلکی لاک پشت ها ...

    فقط ایکاش بیژن عزیز ما هرگز این تصاویر را و به خصوص این یکی را نبیند! یادش به خیر … چقدر تلاش کرد تا مردم را تشویق کند که دیگر تخم لاک‌پشت‌ها را به مصرف خوراکی خود نرسانند.
     واقعاً فکر می‌کنید با چنین نگاه آزمندانه‌ای، نسل لاک‌پشت‌ها تا چه زمانی می‌توانند بقای خود را استمرار بخشند.

بی دلیل نیست که نگرانی از بقای لاک پشت ها هر روز بیشتر می شود ...

تصاويري تازه تر از زيباترين باغ جهان

يادم باشد خواهرزاده اين درخت كم نظير و زيبا را در باغ ملي گياه شناسي ايران نشان تان دهم!

به دنبال انتشار تصاويري از باغ بوچارت در ونكور كانادا – باغي كه بسياري بر اين گمانند كه زيباترين پرديس ساخت بشر و شكوه‌مند‌ترين سروده‌ي آدمي در ستايش طبيعت است – يكي از هموطنان عزيز مقيم آن ولايت پرآب و سبز به نام دانش، زحمت كشيدند و چند عكس تازه كه خودشان از اين سروده‌ي هوش‌ربا  – در 21 کیلومتری شهر ویکتوریا – گرفته بودند، برايم ارسال داشتند تا در لذت ديداري‌اش و با ضرب ضربان خيس و تب‌دارش، خوانندگان عزيز اين كلبه‌ي مجازي را هم شريك سازم …

قطعه اي از بهشت! نه؟

و مگر نه اين است كه زندگي چيزي نيست
جز ضرب زمين در ضربان دل‌هاي تردامني كه ممكن است صاحبان سبزانديش‌شان را هم هرگز نبيني، امّا احساس كني كه آنها را سال‌هاست كه مي‌شناسي.

ضيافت الوان گلها را ببين و خوشحال باش كه هستي و مي تواني ببيني ...

اميد كه روزي شاهد آن باشيم كه بقاياي كوره‌پزخانه‌ها و ديگر سازه‌هاي آلوده‌كننده‌ي محيط زيست در وطن به همت مردان و زناني عاشق طبيعت به سبزينه بدل شده و پازل بهشت را از ونكور تا جاي جاي وطن تكميل كنيم.

طراحی ها فوق العاده هستند.

همان گونه كه خانم و آقاي بوچارت در بيش از يكصد سال پيش چنين كردند و كاربري كارخانه سيمان خود را به زيباترين باغ جهان تغيير دادند.

ممنون دانش عزيز ...

كسي چه مي‌داند؟ شايد روزي آقا و خانم دانش يا فرزندان و نوادگان پاك‌نهادشان نيز در سرزمين مادري‌شان چنين كردند.

می شود قرمز نشان داد  ... اما سبز بود!

رنگبندی ها بی نظیرند ...

چه عروسی باید باشد این درخت!

یک تالاب رویایی اما دست ساز.

نیلوفرها را ببینید ...

همان وعده خداوند! نه؟

باز هم ممنون از دانش بیرگانی عزیز

فکر کردم نقاشی آبرنگه!

سبزترین سروده‌ی بشر در ستایش طبیعت!

butchart-640x480

      در آستانه چهل و یکمین سال تولد مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور، چندین تصویر از این مجموعه‌ی سبز و کم‌نظیر را نمایش دادم؛ پردیس پهناوری که چه در سطح ملّی و چه در سطح منطقه هماوردی را در برابر خویش نمی‌بیند.

butchart_gardens

    اینک اما می‌خواهم شما را به دیدن زیباترین باغ جهان موسوم به butchart دعوت کنم. باغی که در جزیره ونکور کانادا و در فاصله‌ی 21 کیلومتری از شهر ویکتوریا واقع شده و سال تأسیس آن به 1904 میلادی می‌رسد.

butchart-gardens

 یک باغ کاملاً رؤیایی با حدود 20 هکتار وسعت که حقیقتاً شاهکار معماری سبز می‌توان نامیدش.

victoria-butchart-gardens-overview

 این که اگر انسان بخواهد می‌تواند بزرگترین و زیباترین شعر را در ستایش طبیعت بیافریند و به باور من، باغ بوچارت – که به افتخار رابرت بوچارت و همسرش جین به این نام موسوم شده است – یکی از گوش‌نواز‌ترین و سحرانگیز‌ترین و پرجاذبه‌ترین سازه‌های بشری در ستایش طبیعت است.

ross-fountain-butchart-gardens-01

 

    در حقیقت شاید بتوان این پردیس افسانه‌ای را مؤثرترین و گویاترین سروده‌ی انسان‌ساز در ستایش مادر طبیعت دانست.

3531800015_9944b0fc50

   جالب این که از این باغ پرشکوه و بی‌مانند سالانه بیش از یک میلیون نفر بازدید می‌کنند و دولت کانادا همزمان با یکصدمین سال تولد این باغ بهشتی، آن را به عنوان یک سند ملی، تاریخی به ثبت رساند.

butchart4

    دیدن این تصاویر شاید انگیزه‌ای برای سرمایه‌گذاران وطنی به وجود آورد تا به جای ساختن سازه‌های آلوده‌کننده‌ای که آب و خاک این کشور را هدف قرار داده‌اند، دست به برپایی قطعه‌ای از بهشت در سرزمین مادری‌شان بزنند؛ کاری ماندگار که می‌تواند همچون باغ بوچارت آنها را ثروتمند هم بسازد.

butchart_sunken_garden_panoramic-_resize

 

دلم از عشق جدا شد ، بجایش غنچه های یاد بنشاندم

یکایک را به آب دیده پروردم ، کنون زیباترین باغ جهان را باغبانم

 باغ ژاپنی در بوچارت

در توصيف يك زيباچشم فومني!

 

يك سنجاقك زيبارو اهل فومن

طفل پاورچين پاورچين ،  دور شد كم كم در كوچه سنجاقك‌ها
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون
دلم از غربت سنجاقك پر …

 

    اين تصوير را كه مي‌بينيد، يك نفر درست لحظاتي قبل از رفتن برايم فرستاد … سنجاقكي زيبارو و خوش قد و قامت با چشماني درشت و رنگ قهوه‌اي مليح كه از نوعي لنز خاكستري هم در پايين دست بهره برده است!
    نگاه كنيد كه چقدر يك موجود مي‌تواند زيبا آفريده شود؛ آن هم با آن بال‌هاي تورتوري نارنجي‌رنگ كه كمكش كرده تا عنوان سريع‌ترين حشره جهان را با سرعت 56 كيلومتر در ساعت از آن خود كند! و تازه در آن سرعت و به مدد قدرت بينايي اعجاب‌برانگيزش مي‌تواند شكار هم بكند!
     در حقيقت آن اصطلاحي كه مي‌گويند:
     فلاني در هوا مي‌زنه! را نخستين بار براي سنجاقك‌ گفته‌اند! نگفته‌اند؟ تازه او علاوه بر آن كه در هوا خوب مي‌زنه، زيرآبيش هم حرف نداره! و از همه جالب‌تر اين كه تخصص اصليش سوراخ كردنه!
     پيش‌تر از توماس شاهان و قاب پنجره‌اي سخن گفتم كه او دست و دلبازانه به روي ما گشوده است.
     حالا با ديدن اين هم‌وطن فومني زيبارو، بيشتر دريافتم كه براي ديدن زيبايي‌ها و غرق شدن در خلسه‌ي خيال‌انگيز چشم‌اندازهاي ديداري پرجاذبه و سحرانگيز زمين، نيازي به اخذ ويزا و تهيه پاسپورت و خرج‌هاي آنچناني نيست.
     فقط كافي است منظر ديدمان را تغيير دهيم و دلمان را از غربت سنجاقك‌هاي ديارمان پر كنيم.