بایگانی دسته: لحظه‌ها و نكته‌ها

ماجرای کپلر 22 و یک پرسش: مورچه‌ها بیشتر سرکارند یا ما؟!

    خب دیروز رسماً کارشناسان ناسا، تأیید کردند که سیاره‌ای بسیار شبیه به زمین در کهکشان همسایه راه شیری ما حضور دارد. این سیاره که 600 سال نوری ناقابل از ما فاصله دارد، kepler-22b نامگذاری شده است و اگر همین الآن این نام را در گوگل جستجو کنید، بیش از 125 هزار سایت و وبلاگ را برای شما فهرست می‌کند که در مورد این کشف جدید صحبت و بحث کرده‌اند. آنها می‌گویند: تاکنون سیاره‌ای تا این حد شبیه زمین نیافته بودند، هر چند بزرگی سیاره جدید، تقریباً دو برابر و نیم زمین است، ولی متوسط دمایش حدود 22 درجه سانتی گراد است که البته دمایی مطلوب برای پیدایش و پایداری حیات به شمار می‌رود.

    داشتم فکر می‌کردم که احتمالاً اگر روی کپلر 22 هم موجوداتی شبیه به ما زندگی کنند، از دیدن ما خوشحال خواهند شد یا خیر؟! اصلن فکر کنید که اگر آنها نخست ما را می‌یافتند و با سفینه‌های خود به زمین می‌آمدند و اتفاقی در همین کهریزک خودمان بر زمین می‌نشستند! چگونه استقبالی از آنها می‌کردیم؟

    واقعاً ما چقدر سرکاریم؟ وقتی در فاصله فقط 600 سال نوری توانسته‌ایم یک سیاره شبیه به زمین کشف کنیم، در فاصله 16 میلیارد سال نوری چند تا از این سیاره‌ها ممکن است وجود داشته باشد که هنوز کشف نکرده‌ایم؟

    دوباره به قصه‌ی آن سه مورچه به روایت جبران خلیل جبران توجه کنید، تا دریابید که ما بیشتر از مورچه‌ها سرکار هستیم یا آنها بیشتر از ما؟!

    راس راستی که هنوز چقدر کار مانده تا انجام دهیم و نمی‌دانم با این وجود چرا مثل سگ و گربه ما هفت میلیارد نفر ترجیح می‌دهیم به جان هم بپریم؟! دست کم فکر کنیم که ممکن است مهمانانی از فضا دارند ما را رصد یا تماشا می‌کنند! والله زشت است جلوی مهمان این چارچنگول بازی‌ها! زشت نیست؟

فرض کنیم کاشف پنی سیلین، پورسینا بود نه الکساندر فلمینگ!

    هرچند اینک کمتر بشود آدم‌هایی را یافت که رخدادهای سال 1928 را به خاطر داشته باشند، اما با این وجود، شاید یکی از مهم ترین سال‌های کره زمین در طول عمر 4.6 میلیارد ساله‌اش، همین سال 1928 باشد!

    زیرا تا پیش از این سال، یعنی در طول بیش از 9900 سال، جمعیت جهان شمار خویش را از حدود یک میلیون نفر در آغاز عصر کشاورزی در ده هزار سال پیش، به دو میلیارد نفر در سال 1927 میلادی افزایش داد. ولی در فاصله 84 سال بعد تا امروز، 5 میلیارد نفر دیگر به شمار آدم‌زمینی‌ها افزوده شد! چرا؟

    بی شک یکی از مهم‌ترین دلایل این جهش خیره کننده، کشف پنی سیلین توسط الکساندر فلمینگ، دانشمند اسکاتلندی بود؛ کشفی که هر چند تا اواسط جنگ جهانی دوم (1941) آنچنان شناخته نشد، اما در آن سال توانست به عنوان مهم ترین ماده در مقابله با مرگ و میرهای ناشی از جراحت و عفونت عمل کند. افزون بر آن، پنی سیلین، مؤثرترین ماده در مبارزه با بیماریی‌هایی چون تب سرخ، دیفتری، سفلیس، سوزاک، آرتریت، بُرُنشیت، مننژیت و مسمومیت خون بود؛ بیماری‌هایی که تا پیش از کشف پنی سیلین قاتل میلیون‌ها انسان بودند. بنابراین، اگر بگوییم که دست کم حیات نیمی از جمعیت هفت میلیاردی جهان، مدیون الکساندر فلمینگ است، حرفی به گزاف نزده‌ایم.

    با این وجود، بیایید فرض کنیم که کشف بزرگ فلمینگ، 900 سال زودتر از وی و توسط یک دانشمند مشهور ایرانی به نام پورسینا رخ می‌داد! فکر می‍کنید در آن صورت ما اینک کجا بودیم؟

    وقتی در طول 84 سال، پنج میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده می‌شود؛ وقتی می‌دانیم که ظرفیت پذیرش کره زمین در سال 1980 به پایان رسیده و از آن تاریخ، یعنی زمانی که جمعیت جهان هنوز به 5 میلیارد نفر هم نرسیده بود، میزان مصرف از میزان تولید سالانه زمین پیشی گرفت؛ معلوم است که باید تصور چه دوزخ جانسوزی را امروز می‌کردیم، اگر پورسینا، پنی‌سیلین را کشف کرده بود.

    نتیجه اخلاقی این که: گاه آن چیزی که سبب شده تا ماندگاری حیات تا امروز ادامه یابد، هوشمندی بشر نبوده! بلکه شانسش بوده که خیلی هم هوشمند و دانا آفریده نشده است!

    بنابراین، اگر روزی ماشین زمان اختراع شد و رؤیای رابرت زمیکس به حقیقت پیوست، لطفاً در چمدانی که با خود حمل می‌کنید تا به گذشته‌های دور بروید، هرگز پنی سیلین جاسازی نکنید که خطرش از هر ماده افیونی دیگر برای کره زمین، بیشتر است!

کاش تنه این سبزها به ما سبزها هم بخورد! نخورد؟

    هرچند که هیچگاه آلمانی ها را به عنوان خونگرم ترین و مهربان ترین مردم جهان یاد نکرده اند؛ اما فکر می کنم وقت آن رسیده که ژرمن ها را دلسوزترین حامیان سلحشور طبیعت زمین بنامیم و در برابر عزم جدی شان برای حفظ طبیعت کلاه از سر برداریم.

    همین چندی پیش بود که فعالان سبز آلمان، چنان به دولت خویش فشار آوردند تا دولت فدرال مجبور شد انصراف خویش را در پروژه ساخت سدی غول پیکر در کشور ترکیه اعلام کند؛ زیرا آلمان…ی ها معتقد بودند با ساخت یک سد دیگر بر روی سرشاخه های فرات، وضعیت میان رودان و هورالعظیم در کشور عراق وخیم تر خواهد شد! می بینید؛ به جای این که ایرانی ها نسبت به ساخت این سد و افزایش ریزگرد ناشی از آن معترض باشند، این آلمانی ها بودند که بار ما را هم بر دوش کشیدند و بر خلاف مصالح آشکار اقتصادی شان، عملاً نشان دادند که عاشق زمین هستند.

    در ماجرای سونامی ژاپن و انفجار رآکتور فوکوشیما هم این آلمانی ها بودند که بیشترین اعتراض و زنجیر انسانی را تشکیل داده و دولت خویش را واداشتند تا فرمان تعطیلی نیروگاه های اتمی خود را تا یک دهه دیگر بدهد.

    قصه اشتوتگارت 21 هم برگ زرین دیگری برای آلمان ها به حساب می آید و امروز هم آنها در اعتراض به حمل زباله های هسته ای از فرانسه به آلمان، حقیقتاً شاهکار کردند …

    اجازه دهید همه با هم به افتخار سبزهای آلمان یک کف مرتب بزنیم و آرزو کنیم تا تنه آنها به ما هم بخورد! به مایی که فکر می کنیم فعال و طرفدار محیط زیست هستیم؛ اما نیستیم! هستیم؟

پیامکی از یاسر انصاری!

یاد یاسر گرامی ...

    در نهمین روز از اسفند 1387، پیامکی از یاسر انصاری دریافت کردم که در آن پرسیده بود:

قلاب‌ها علامت کدام سؤالند که ماهیان پاسخشان می‌شوند؟!

 

آن روز برایش نوشتم:

    نمی دانم! اما امید فرا رسیدن روزی را برای خود محفوظ می دارم که پیش از مرگ آخرین ماهی، قلاب‌های خون‌ریز بشری بتوانند پاسخ پرسش‌های خود را یافته و بر آزمندی‌های خویش افسار زنند.

    یادش گرامی باد آن جوان دوست داشتنی طبیعت وطن که به رغم کوتاه بودن طول زندگیش، عرضی به وسعت همه طرفداران محیط زیست ایران داشت … و اینک زودتر از همه ی ما می داند که قلاب ها واقعن علامت کدام پرسش هستند!

با اينكه داس دلهره ؛ گردن اين دقيقه ها رو میشمره … نوروز را همچنان عشق است!

سال 1389 هم رفت؛ سالی که کاش نمی آمد تا بخواهد برود …
و البته خوب شد آمد تا با خودش خواب «خفتگان خفته» را بپراند!
خفتگانی که نمی دانستند جنگل های ما در برابر رخدادهایی چون آتش سوزی، ریزگرد، سوسک چوبخوار و واقعی شدن قیمت حامل های انرژی تا چه اندازه آسیب پذیر هستند و نمی دانستند که ممکن است مردمان ساکن در کلان شهرهای ما در اثر شدت و مدت وارونگی هوا، نفس کم بیاورند!
و خفتگانی که هنوز می پنداشتند اصطلاحی به نام کاربرد صلح آمیز از انرژی اتمی می تواند بی خطر باشد و یا اکتشاف نفت از دریا یک فرصت است! اما فوکوشیما در ژاپن و بی پی در خلیج مکزیک خواب آنها را هم پراند! نپراند؟
و البته عجب سالی بود این سال 89 … سالی که اگر بخواهم با یک کلمه آن را توصیف کنم، باید آن را سال “سونامی” بنامیم!
سونامی ای که فقط شرق دور را با امواج طبیعی اش متلاطم نکرد؛ بل این امواج انسانی سونامی بود که این بار از شمال آفریقا برخواست و معلوم نیست در کدام نقطه به آرامش رسد؟
اما فارغ از رخدادهای برون مرزی، در ایران ما در سال 89 حرف های زیبای بسیاری شنیدیم که کاش زودتر می شنیدیم و البته عملکردهای بسیار زشتی هم دیدیم که کاش نمی دیدیم!
ما در سال 89 سعید و صابر و محمود و معمر و کمال و مسعود را از دست دادیم تا تن رنجور طبیعت وطن به کمک خون پاک رشیدترین فرزندانش بتواند سالی دیگر را در برابر طبیعت ستیزان بی وجدان و دوستان نادان و مدیران ترسو و البته کنشگران بی کنش محیط زیستی! تاب آورد و هرگز از خود نپرسیدیم که چرا بیشترین رقم تلفات انسانی در دفاع از طبیعت باید در ایران رقم بخورد؟!
ما در سال 89 بیش از 23 هزار درخت بلوط را به بهانه عبور خط لوله گاز و با مجوز سازمان حفاظت محیط زیست  و سکوت معنی دار سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور از دست دادیم.
ما در سال 89 بیش از یکصدهزار درخت بلوط دیگر را به بهانه آبگیری سد کارون 4 از دست دادیم.
ما در سال 89 سه هزار و چهارصد بار جنگل های مان در آتش سوخت   (نزدیک به 30 درصد از کل رخداد آتش سوزی در طول 10 سال گذشته)؛ یعنی به طور متوسط هر روز با حدود 10 مورد رخداد آتش سوزی مواجه بودیم و بیش از 40 هزار هکتار از اندوخته ی اندک جنگلی مان را از دست دادیم؛ آن هم در کشوری که سرانه فضای سبز شهروندانش کمتر از یک چهارم میانگین جهانی آن است.
ما در سال 89 برای مرگ ارومیه، بختگان (نیریز)، طشک، کم جان، پریشان، ارژن، مهارلو، گاوخونی، هامون پوزک، صابری و هیرمند حتا فاتحه هم نخواندیم و یکسره تمام گناه را به گردن تغییر اقلیم و جهان گرمایی انداختیم؛ همان گونه که در رخداد آلودگی هوای تهران و آتش سوزی جنگل ها چنین کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از جشن خودکفایی در صنعت سدسازی سخن گفتیم، در حالی که هنوز نمی توانیم ادعا کنیم کانال ها و شبکه های آبیاری در قدیمی ترین سدهای کشور در خوزستان (دز) و گیلان (سفیدرود) پس از حدود 40 سال را به بهره برداری واقعی رسانده ایم.
ما در سال 89 بیش از 8 هزار هکتار جنگل چندل را به دلیل احداث سد جگین از دست دادیم و یادمان رفت که در طول 105 سال فعالیت سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور، فقط توانسته بودیم 4 هزار هکتار جنگل چندل را در طرح های جنگلکاری خود، حیاتی دوباره بخشیم.

ما در سال 89 شاهد تبدیل بخاری های نفتی به چوبی  در زاگرس بودیم! اما حیرت انگیزتر آن که خیلی ها دوست داشتند این خبر را ندیده بگیرند و به عواقبش فکر نکنند! چرا؟
ما در سال 89 بیش از 28 هزار درخت کنار را در عرصه ای به وسعت 13750 هکتاربه بهای آبگیری سد گُتوند از دست دادیم (دکتر پیمان یوسفی آذر؛ همایش روز جهانی مقابله با سدسازی – 25 اسفند 1389).
ما در سال 89 نتوانستیم از مهمانان سیبریایی خود در باغ وحش تهران به خوبی پذیرایی کنیم و علاوه بر آن مهمانان، مجبور به اعدام همه ی شیرهای باغ وحش تهران شدیم و البته برای نخستین بار، لاشه پلنگ های خود را هم از بالای دکل های برق آویزان دیدیم!

ما در سال 89 بیش از پیش طبیعت عسلویه و سواحل نیلگون خلیج فارس را خراشیدیم و به پاکتراشی تپه ها رسیدیم! زیرا رییس سازمان حفاظت محیط زیست، پیش تر چراغ سبزش را نشان داده بود! همانگونه که در ماجرای مجوز اکتشاف و استخراج نفت به چینی ها در پارک ملی کویر چنین کرده بود! نکرده بود؟

ما در سال 89 جشنواره رسانه و محیط زیست و منابع طبیعی را به کمک دو ارگان متولی در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی برگزار کردیم و کلی حرف های قشنگ و جوایز رنگارنگ هم دادیم؛ اما در حقیقت، برخی از فعالین مؤثر در حوزه وبلاگستان محیط زیست را ندیده و آشکارا آنها را حذف کردیم؛ فعالانی چون محمد سوزنچی از همدان، محسن تیزهوش از لرستان و هومان خاکپور از دیار بختیاری …
و رییس جمهور ما در سال 89 در برابر نمایندگان 53 کشور شرکت کننده در همایش روز جهانی تالاب ها، یکی از سه دلیل عمده تخریب محیط زیست را “عدم آگاهی” اعلام کرد ؛ اما یادشان رفت در کشوری که او عالی ترین مقام جمهورش است، وبلاگ های محیط زیستی و علمی بدون هیچ دلیل و توضیحی فیلتر می شوند! نمی شوند؟
ما در سال 89 شاهد یک قتل عام باورنکردنی در محمدآباد ریگان بودیم؛ جایی که هر درخت می تواند ارزشمندتر از الماس کوه نور باشد؛ با این وجود، شش هزار درخت کهور را شبانه از جاکندند و ما دم بر نیاوردیم! آوردیم؟
ما در سال 89 به همه متخلفینی که غیرقانونی اقدام به حفر چاه کرده بودند، جایزه دادیم و هرگز فکر نکردیم که چنین جوایزی چگونه می توانند کارمایه های زندگی را در ایران زمین بخشکانند.
ما در سال 89 ساعت زمین را به کل فراموش کردیم ، همانگونه که در سال های قبل تر از آن چنین کردیم و یادمان رفته است که این فراموشی ملی و دولتی در حالی به ما دست می دهد که همواره بر شعار و آموزه صرفه جویی و درست مصرف کردن پای می فشاریم.
ما در سال 89 نخلستان های زرین خود را در اروند کنار به گورستان بدل کردیم و آخ هم نگفتیم! گفتیم ؟
ما در سال 89 با های و هوی فراوان، 90 محیط زیستی راه انداختیم و البته حتا برای دو ماه هم نتوانستیم این برنامه را ادامه دهیم! ولی در عوض جایزه اش را به نام خودمان ثبت کردیم! نکردیم؟
ما در سال 89 از مرز 75 میلیون نفر گذشتیم و سرانه آب دردسترس ایرانیان به آستانه شرایط تنش آبی رسید؛ با این وجود، همچنان از افزایش شمار نفوس خود تا مرز 150 میلیون نفر دفاع کردیم!
ما در سال 89 شاهد ریشه کنی 11295 اصله درخت در دیرینه ترین باغ گیاه شناسی کشور در نوشهر بودیم ، آن هم به بهانه احداث جاده! و البته هنوز هم عاملین این تجاوز شرم آور در سمت های مدیریتی خود مشغول اشغال صندلی ها و چسبیدن به میزهای ریاست شان هستند! نیستند؟
ما در سال 89 یک سقوط آزاد را در همه شاخص های محیط زیستی تجربه کردیم و در آخرین روزهایش هم یک سقوط تلخ اما بسیار معنی دار دیگر را تجربه کردیم تا همه ایمان بیاورند به این که سال 1389، سیاه ترین سال محیط زیست ایران – البته تاکنون! – بوده است.
ما در سال 89 همچنان شاهد اعدام درختان کهنسال به بهانه مبارزه با خرافه پرستی بودیم !
ما در سال 89 نظاره گر ادامه نامهربانی های مسکن مهر بر منابع طبیعی وطن بودیم .
ما در سال 89 شاهد سخنان معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور بودیم که چگونه برایمان گزارش می کرد از مرگ غم انگیز تالاب انزلی و ذکر این واقعیت که عمق متوسط تالاب از 14 متر به یک متر کاهش یافته است.
ما در سال 89 جزایر مرگ را کماکان بر روی اغلب دریاچه های بزرگ سدهای مخزنی خود مشاهده کردیم .
ما در سال 89 شاهد پاکتراشی جنگل های زاگرس توسط یک سوسک هم بودیم!  و برای نخستین بار، دامنه نشست زمین به آبی بیگلو در استان اردبیل رسید!
ما در سال 89 پاکتراشی گل و گیاه را از تقویم های رسمی کشور دیدیم و دم برنیاوردیم!  همان گونه که در برابر خون گریستن ارومیه هم کار چندانی نکردیم! و حواس مان نبود که لب کارون  دیگر مدتهاست که گل بارون نیست! هست؟
ما در سال 89 هم مانند سال قبل از آن، دهن کجی ریزگردها به آسمان بیش از 18 استان کشور را تاب آوردیم و پژواکی چاره ساز ارایه ندادیم.

ما در سال 89 شاهد این جنایت هم بودیم که تفسیرش بهتر است نکنیم!

ما در سال 1389 از وزارت راه تقدیر کردیم، آن هم قبل از رای عدم اعتماد بهارستانی ها به وزیرش و البته به بهانه تخریب پارک ملی گلستان!
ما در سال 89 عملاً و بی سر و صدا کمیته طبیعت گردی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را منحل کردیم و آب هم از آب تکان نخورد! آن هم در حالی که مطابق سند چشم انداز 20 ساله کشور باید در افق 1404 تحولی شگرف در این حوزه می آفریدیم!!

ما در سال 89 تصمیم گرفتیم که دیگر به توسعه سالاران “نه” نگوییم و توسعه افقی را بر عمودی ارجحیت بخشیده و تازه به عنوان یک خبره فن، اعلام کنیم که چه فرق می کند در مراتع ما چه چیزی سبز شود؟!

ما در سال 89 از یک بازمانده بلژیکی دعوت کردیم تا خاطرات 40 سال پیشش از برگزاری نخستین نشست مجمع جهانی تالاب ها در رامسر را برایمان بگوید تا گل از گل مان بشکفد! اما یادمان رفت که یک هموطن ایرانی که خود بنیانگذار این تصمیم ارزشمند بود و هم اکنون در ایران به سر می برد را فراخوانده و از او درخواست کنیم تا از 1349 برایمان بگوید!
ما در سال 89 با هواپیما کوشیدیم تا تهران را آبپاشی کنیم! آن هم در حالی که جنگل های ما  – مانند دیگر اجزای طبیعت مان – نفس شان از بی آبی و بی مبالاتی چنان تنگ شده بود که به دلیل نبود ناوگان هوایی درخور، هفته ها در آتش سوختند!
و سرانجام آن که ما در سال 89 دریافتیم که توهین به خلیج فارس، فقط در تحریف نامش خلاصه نمی شود! می شود؟
در مقیاسی جهانی هم دسته گل بی پی در خلیج مکزیک و فوکوشیما در ساحل شرقی ژاپن، سال 1389 را سالی تاریخ ساز کرد؛ سالی که بی شک سبب شد تا خردمندان جهان باردیگر به یک بازنگری اساسی در توانمندی های سازه ای خود دست یازیده و یک گام عملی به سوی جهانی فارغ از تسلیحات هسته ای نزدیک تر شوند و البته خرافاتی هایش هم یک گام دیگر به صدق پیش بینی مایاها نزدیک تر شدند!
با این وجود، به رغم همه ی تلخکامی های اشاره شده، رخدادهای شیرینی هم در سال 89 مزه مزه شد و یه موقع هایی هم کبک ما خروس خواند!  نخواند؟
از آن جمله باید به آن مدرسه استثنایی در داشلی برون  اشاره کنم که کودکانش خوب می دانستند که خدا در همین نزدیکی است … و یا رابطه کم نظیر مردم کانی برازان با تالاب ارزشمندشان که به عنوان بیست و چهارمین تالاب در سیاهه بین المللی کنواسیون رامسر هم ثبت شد .
همچنین تلاش های ارزنده ای در قلب کشور رخ داد که بوی یوز می داد!
و البته سنت نیکوی پاسداشت بزرگان هم فراموش نشد.
عده ای هم بودند که هنوز دلشان برای گربه های شهر می سوخت و غم نان، سبب نشده بود تا این اهالی مظلوم شهر را فراموش کنند.
مدیرانی هم پیدا شدند که شجاعانه دست به افشاگری زده و طبیعت ستیزان را بی مهابای فرداها رسوا کردند.
در رسانه ملّی یک گفتگوی داغ سبز به مدت 32 هفته تحمل شد و تازه یک 110 سبز هم اعلام شد  تا اندکی از داد دادخواهان طبیعت را بازستاند و یا دست کم داد طرفداران محیط زیست را بازتاب دهد .
کارگروه مقابله با بیابان زایی هم سرانجام رسمی و قانونی شد ، هرچند که هنوز تشکیل جلسه نداده است!
یک کف مرتب را برای آنهایی که برنامه پنجم توسعه را نجات دادند، فراموش نمی کنیم!
یک گاوی را هم در مادرید شناختیم که عملکردش برایمان بسیار امیدبخش بود! نبود؟
پدرسوخته های دیگری را هم رهگیری کردیم تا ممد حیات باشند و مفرح ذات …  مثل آن خبرهای خوشی که در چکاد دماوند رخ داد و دل مان را شاد کرد
مقاومت های جانانه ای در برابر احداث جاده در تالاب پریشان و پالایشگاه و پل در میانکاله دیدیم که کم نظیر بود .
همچنین این واکنش سزاوارانه هم خوشایند بود  و البته رؤیت نامه به الهه البرز
همان گونه که نبض زمین را فراموش نمی کنم!  و خاطره آن حاجی لک لک دوست داشتنی را

و البته افزایش تعداد وکلای مدافع زمین به عدد 2 هم امیدبخش بود …
حضور خاطره انگیز اسکندر فیروز بزرگ در مهار بیابان زایی هم، هرگز از یادم نخواهد رفت،  همان وبلاگی که در آغاز سال توانست با کمک همه طرفداران عزیزش در سرتاسر جهان به عنوان سومین وبلاگ برتر محیط زیستی دنیا دست یابد و البته در نهایت بدون کوچکترین توضیحی فیلتر شود!
با این وجود، واکنش های هم دلانه کم نظیری که نسبت به این فیلترینک صورت گرفت (بیش از 300 یادداشت و خبر در مورد این واقعه در محیط وب و روزنامه ها و خبرگزاری ها منتشر شد)؛ بیانیه هایی که صادر شد و استقبال از نظرسنجی مرتبط با آن، همه و همه را باید به حساب نیمه پرلیوان نهاد! نه؟

این ها را گفتم تا بگویم:
هنوزم می شه تسلیم شب و اسیر کابوس نشد …
و چه زمانی برای تسلیم نشدن، بهتر از نوروز؟
پس بروید و بگیرید کامتان را از دقیقه های سبز نوروز و بهار … این شاید بهترین پاسخ به داس دلهره باشد … باید شکست شیشه غم را …
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
گوارای وجودتان باد این روزها …

آیا سرزمینی که کُنام پلنگان و شیران شود ، ویران می شود؟!

گمان نبرم بتوان هموطنی را یافت که این شعر مشهور فردوسی بزرگ را دست کم یکبار نشنیده یا نخوانده باشد:
آنجا که در منظومه “رزم کاووس با شاه هاماوران” می سراید:

دریغ است ایران که ویران شود ؛ کنام پلنگان و شیران شود

اما امشب در آخرین یادداشت مهار بیابان زایی، می خواهم به همه ی هموطنان عزیزم بگویم:
فردوسی بزرگ اشتباه کرده است!
سرزمینی که نتواند زیستگاهی امن برای پلنگان و شیران خود فراهم آورد؛ سرزمینی که روند فروافت کارمایه های طبیعی اش به چنان آستانه خطرناکی سقوط کرده باشد که از عهده پذیرایی از یوزپلنگ و گورخر و مرال و … هم برنیاید؛
آن سرزمین است که دارد آرام آرام ویران می شود و پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی اش) را از دست می دهد؛ نه سرزمینی که همچنان کنام پلنگان و شیران باشد.
نشانه مرگ یک سرزمین آن است که پلنگ هایش مجبور شوند برای گریز از مردن به دکل های برق فشار قوی پناه ببرند و نشانه مظلومیت محیط زیست یک کشور آن است که مهار بیابان زایی در آن اجازه انتشار آزادانه نداشته باشد!
خدا را شاهد می گیرم که فیلتر شدن مهار بیابان زایی، هرگز نخواهد توانست اندکی از عشق و علاقه آتشینم به طبیعت سرزمینی که عاشقانه دوستش دارم، کم کند؛ اما نمی توانم انکار کنم که امشب آنهایی که دستور چنین کاری را صادر کردند، دلم را شکستند

چنین است رسم سرای سپنج ؛ گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد ؛ شکارست مرگش همی بشکرد

فرض کنیم در ایران هم یک پروانه بود! با او چه می کردیم؟

پروانه، نامی است که از 30 سال پیش، زمانی که جولیا لورن هیل– Julia Butterfly Hill – یک دختربچه شش ساله بود، برای خود انتخاب کرده است. در آن روز، وقتی که هیل به همراه خانواده خویش مشغول پیاده روی و گشت و گذار در طبیعت بودند، ناگهان یک پروانه روی انگشتانش نشست و در تمام مدت روز از آنجا تکان نخورد!

این حادثه کوچک، اما به قدری برای آن دختربچه شش ساله شگفت آور و پر رمز و راز بود که سبب گردید از آن پس، مسیر زندگیش را تغییر داده و به یک سلحشور و فعال محیط زیستی بدل شود. کاری که بعد از سه دهه هنوز دارد انجام می دهد و نه تنها سبب شده تا بسیاری از مردم دنیا او و خدماتش را دنبال کرده و ارج نهند، بلکه آن پروانه کوچک را هم برای همیشه در تاریخ محیط زیست جهان، جاودان ساخت.
یادتان هست روزی از آن پنجره سبز سخن گفتم که پیامبر من شد؟ فکر کنم این پروانه هم پیامبر هیل بوده است! نبوده است؟

امروز یکی از خوانندگان فرزانه تارنمایم به نام عباس رسول زاده بیدگلی، به خاطرم آورد که 27 آذر مصادف است با سالگرد روزی که یازده سال پیش در 18 دسامبر 1999، پروانه توانست سرانجام طبیعت ستیزان آمریکایی را که قصد داشتند تا رویشگاه بلندترین و تنومندترین درخت دنیا ، موسوم به سرخ چوب غول پیکر یا Sequoia sempervirens را در جنگل هومبولت ایالت کالیفرنیا نابود کنند، از تصمیم خود بازداشته و تضمین دهند که هرگز به این درختان زیبا و یگانه آسیبی نخواهد رساند.
می دانید چگونه پروانه موفق به چنین کاری شد؟
او 738 روز را در بالای یکی از همان درخت ها – که اینک به آن لونا (Luna) می گویند، سپری کرد!

باورتان میشود؟ یک دختر 25 ساله از 10 دسامبر 1997 تا 18 دسامبر 1999 را در در ارتفاع 55 متری از زمین و بر روی یک درخت زندگی کرد و تا تضمین نگرفت، از آن درخت پایین نیامد تا به همه ثابت کند، او پیامبر خود را یافته است و می داند که رسالتش در این دنیا چیست؟
پیش تر از ماجرای بارون درخت نشین برایتان گفته بودم، یادتان هست؟
جولیا هیل نشان داد که آن بارون می تواند مرد هم نباشد! در عین حالی که از مردان چیزی هم کم ندارد! دارد؟

گفتنی آن که خانم هیل، اینک به عنوان یک فعال محیط زیستی شناخته شده در جهان، اقدام های بازدارنده خود را فقط محدود به داخل آمریکا نکرده و برای نجات طبیعت کره زمین، فعالیت های خویش را همچنان ادامه داده و گسترش می دهد که می توانید برای آگاهی از جزییات این برنامه ها و فعالیت ها، به ویژه اثرگذاری اش بر روی رهبران برخی از کشورهای آمریکای لاتین به صفحه مربوط به او در ویکی پدیا مراجعه کنید.
خب، همه چیز را گفتم، جز پاسخ به پرسشی که در پیشانی این یادداشت هنوز می درخشد!

فرض کنیم در وطن عزیز ما، در ایران هم یک پروانه بود! دختری که دلش می خواست برای جلوگیری از قطع درختان در جنگل لویزان یا باغ گیاه شناسی نوشهر، برای مخالفت با احداث جاده ابر؛ برای اعتراض به نحوه مهار آتش در گلستان و زاگرس؛ برای جلوگیری از قطع درختان دنا به بهانه عبور لوله گاز؛ برای مخالفت با احداث سد پانزده خرداد، سیوند و …؛ برای دفاع از حق زیستن حیوانات؛ برای نجات دریاچه ارومیه و نخلستان های اروندکنار و رویشگاه مانگرو در نایبند و دریاچه بختگان و … اعتراض کند!
با او چه می کردیم؟!
تأمل در پاسخ این پرسش، شاید بتواند اندکی از دلیل تشدید بیماری جانفرسای طبیعت وطن و رواج وندالیسم را در جامعه امروز ایران برشما بنمایاند! نمی تواند؟

یادمان باشد:

آن كه می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید: ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی كنند! میکنند؟

پرسش این است: آیا در نظام کنونی آموزش و پرورش مان، ما به کودکان مان – به دختران و پسران مان – ایستادن، راه رفتن، دویدن، پرسیدن، مقلد نبودن و اوج گرفتن را می آموزیم تا اینک از ایشان انتظار پرواز و پروانه بودن داشته باشیم؟