وقتی که هفت در کنار چهار می‌شود یازده و نه 47!

 


  بنا به روایتی کاملن مستند از آدمی که الآن دیگر در دسترس نیست، عقربه های ساعت که عدد 9 روز چهارم بهمن را نشان دهد، می‌روم تا نخستین لحظه از آغاز یازده سالگی‌ام را درک کنم! هرچند که حق دارید باور نکنید …
یک روز وقتی که اروند کلاس سوم دبستان بود، نزدم آمد و گفت: پدر! چرا بیشتر پدرهایی که دنبال بچه‌هاشان در مدرسه می‌آیند، هم سرشون مو داره و هم ریشاشون سفید نشده؟
منم که عمرن اهل کم آوردن نیستم (هرچند که اعتراف می‌کنم، اندکی جاخوردم!)، بلافاصله و با یک روحیه‌ بالابرایش شرح دادم که پسرم؛ آخه من می‌خواستم محاسبه‌ام درست دربیاد و همیشه از حاصل عددهای عمر من، متوجه بشی که تو چند سال داری؟ مثلاً الآن که من 45 سال دارم، تو هم 9 ساله (4+5) هستی و به همین ترتیب، وقتی که شدم 47 ساله، می‌شوی یازده ساله و الی آخر …
اروند هم اندکی مرا نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت: چه باحال! فکر نکنم هیچ کدام از هم کلاسی‌هایم پدرشون مثل پدر من این ویژگی رو داشته باشه …
خلاصه این که توانستم با تمهیداتی هوشمندانه، از چالش بوجود آمده یک فرصت بیافرینم! منتها این فرصت فردای آن روز دوباره داشت تبدیل به یک چالش که چه عرض کنم؛ یک بحران می‌شد! زیرا وقتی اروند به منزل برگشت، با خشم فراوان گفت: تو خیلی کلکی و سر من گول می‌مالی!! گفتم مگه چی شده پسرم؟  گفت: آخه ببینم، وقتی تو پنجاه سالت بشه، یعنی من دوباره پنج ساله می‌شم؟!
منم همان طور که پیش‌تر هم تذکر دادم! اهل کم آوردن نیستم و بلافاصله گفتم، وقتی من 50 ساله بشوم، تو دیگر یک جوان 14 ساله و رعنا هستی و ماشاالله برای خودت مردی شدی و دیگه نیازی به حساب کتابای اینجورکی نداری! داری؟
بگذریم …


    داشتم می‌گفتم که از ساعت 9 صبح فردا، وارد یازده سالگی (شما بخوانید 47 سالگی) می‌شوم و گاه فکر می‌کنم که حتا از پسرک یازده ساله و 4 ماهه و 23 روزه‌ام، بیشتر شور زندگی و کودکی کردن دارم … درحالی که یه زمانی که اندازه اروند بودم، فکر می‌کردم، یه مرد سی ساله، دیگه پیر شده!!
و تازه من در شرایطی این احساس را تجربه می‌کنم که مثل خیلی از ایرانی‌ها در بدترین شرایط اقتصادی به سر می‌برم و هر آیینه نگرانم که با چنین شرایطی چگونه می‌توانم اجاره بهای آپارتمانم را تهیه کنم و بپردازم؟ و البته خیلی هم نگران روند شتابناک برهنگی طبیعت سرزمینم هستم و با دردهایش آه می‌کشم و از زخم‌هایش زجر … همانگونه که با رفتن غمبار سلحشورانش هم اشک می‌ریزم … و همانگونه که مثل آن پیرمرد خلخالی برای روباهش دلم می‌سوزد …
پس چگونه است که هنوز خود را یازده ساله و شنگول می‌بینم؟!
فکر کنم اغلب شمایی که اینک خواننده‌ی این سطور هستید، اثر درخشان اصغر فرهادی، “جدایی نادر از سیمین” را دیده‌اید؛ در سکانسی به یادماندنی از این فیلم، سیمین رو می‌کند به نادر و در برابر رییس دادگاه به او می‌گوید: چرا به خاطر پدری که دچار آلزایمر شده و تو را نمی‌شناسد، می‌خواهی زندگی‌مان را تباه کنی و جدایی را رقم بزنی؟ نادر اما می‌گوید: او نمی‌دونه که من پسرشم، اما من که می‌دونم، او پدرمه!
دقت کنید که فرهادی در اثر ممتاز پیشینش، “در باره‌ی الی” هم یک جمله‌ی تأمل‌برانگیز دیگر را به فرهنگ ایرانیان امروز بخشید، آنجا که گفت: “یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.”
داشتم فکر می‌کردم که ما آدم‌ها، چرا به مجرد تولد نوزادمان، حاضریم برایش جان دهیم؟ او که نمی‌داند و نمی‌فهمد که ما پدر یا مادرش هستیم؟
و داشتم فکر می‌کردم که اگر همین حس را نسبت به سرزمین مادری‌مان می‌داشتیم؛ نسبت به طبیعتی که دوستش داریم و نسبت به همه‌ی زیستمندان ساکن در پاره‌ای از زمین که نامش ایران است؛ شاید امروز شادابی و نشاط این طبیعت بسیار بیشتر از دیروز بود! نبود؟
درست است که یوزها نمی‌دانند که در سرزمینی می‌خرامند که متعلق به ایرانیان است؛
درست است که جبیرها و گورخرها درک نمی‌کنند که زیستگاه آنها در پارک ملی کویر، بخشی از زادگاه ماست؛
و درست است که عقاب‌های سبزکوه و فلامینگوهای میانکاله و غازهای انزلی شاید ندانند که در آسمان وطن پرواز می‌کنند؛ اما ما که می‌دانیم؛ ما که باید مسئولیت حفظ و حراست از آنها را بپذیریم و ما که باید مانند فرزندان‌مان از موجودیت گیاهی و جانوری ایران‌مان پاسداری کنیم؛ پس چرا این کار را نکنیم؟ چرا بلندمازوهای خیرود را، چنارهای زرآباد الموت را، نارون‌های رضوان‌شهر، کلخونک بُزپَر را، بنه کازرون را، زیتون جندق را و چش‌های بوشهر را نخواهیم که باشند و چرا راز و رسم ماندگاری و ایستادگی‌ را از این بلوط مال خلیفه نیاموزیم و از دیدن این پدرسوخته‌ها روحیه نگرفته و در یازده سالگی درجا نزنیم؟
اصلن گور بابای سکه‌ای که وقتی صد هزار تومان هم شد، برایم دست‌نیافتنی بود، چه برسد حالا که از مرز میلیون هم گذشته است و به یک تلخی بی‌پایان برای خیلی‌ها بدل شده! نشده؟
یازده سالگی را عشق است با مردمانی که دوست‌شان دارم و با زیستمندانی که می‌دانم هرگز از پشت به حافظان‌شان خنجر نمی‌زنند و پرواز بلندشان بر آسمان زندگی‌ام همیشه نقش‌آفرین و دلرباست؛ همان‌هایی که قیمت‌شان هرگز دچار نوسان نمی‌شود و با داشتن‌شان خود را ثروتمندترین آدم روی زمین می‌دانم.
اصلن چه باک اگر جور دیگری نگاهت کنند یا نادیده‌ات بگیرند! این آنها هستند که پرواز را نمی‌فهمند و فکر می‌کنند که کوچک شده‌ام …

«در نگاه آنهایی که پرواز را نمی‌فهمند، هر چه بیشتر اوج بگیری، کوچک‌تر دیده می‌شوی

105 فکر می‌کنند “وقتی که هفت در کنار چهار می‌شود یازده و نه 47!

  1. مرد خاکی

    بسیار عالی بود….
    در این دورانی که همگی نگران هستیم این جور نوشته ها واقعا خستگی آدمو از تنش بیرون می اندازه 🙂

    پیشاپیش زاد روزتان مبارک

  2. اشکار

    موش بخورد درویش و بچه دذویش را اللهی!

    باید به اروند می گفتید:

    مرد باید خشن باشه کچل و بد اخلاق

    بینی و بین الله شما اگر جای اصغر آقا فرهادی بر بالای سن می رفتید طفلک مدونا درجا عش می کرد و در آغوش شما می افتاد ( و چه هدیه تولدی بهتر از مدونا که با 50 سال سن اینقدر سالار و مامان است )

    اگر من زن بودم و شوهری مایه دار چون شاغلام داشتم حتما مهر خودم را به اجرا می گذاشتم.

    وقتی یکی می گوید اصلا نگران نابودی جنگل های شمال نباشید با خودم فکذ می کنم که کامبیز خان در این آخرین سال ها چه زجری را تحمل می نمود.

    کامبیز خان الان در بهشت است ولی نه در بین حوری و غلمان های ناز بلا … کامبیز خان در دشت اذؤن هزار سال پیش است. در کنار شیران ژیان و آهوان…
    کامبیز خان میانکاله ای را می پیماید مملو از ببر و مرال که آسمانش تیرهگون از مرغان هوایی است.

    … ولی بین خودمان باشد ها درویش خان ، خیلی خوش تیپی دادا

  3. نیما

    آقا منم یه خورده بیشتر از جزیی D: کچل شدم ، خب بعدا از این جوابت در مورد فرزند نداشته ام استفاده خواهم کرد .
    راستی دکتر جان با این همه تلاشی که در مهار بیابان زدایی کردی نه بیابان های کشور کم شدن نه تونستی از تنک شدن موهایت جلوگیری کنی ها …
    اینها که همه شوخی بود
    در دیار فیس آباد هم برات نوشتم پاینده باشی دوست من

  4. بیداد(گیله زن)

    شاملو می گوید :
    برای دوست داشتن دو قلب لازم است، قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستش بدارند .
    به نظرم این است درک درست از خوشبختی ،حتی در سخت ترین شرایط و در دردناکترین لحظه ها
    همان لحظه هایی که شنیدن ناگواری ها، از طبیعت و احوالات این سرزمین ، غمگینت می کند، سرخورده ات می کند گاهی این سرخوردگی به چشمان آن پرنده هوایی که هزاران کیلومتر به امید رسیدن به سرزمینم پرواز کرده، ختم می شود…
    شاید به قول جبران خلیل جبران: این جسارت جاودان ماست که موجب شده من و تو به توفان بخندیم
    در اینجا هم که کم نیستند توفان ها و گردبادها و سراب ها… هستند؟

    از این ها که بگذریم به زیباترین لحظات زندگی تان نزدیک می شویم دغدغه هایمان، افکار و نگرانی هایمان همه و همه به نام مقدس وطن ختم می شود پس انکارناپذیر است که در غم و شادی یکدیگر شریک نباشیم.

    جناب درویش ” 11 سالگی تان مبارک ”

    دقایق زندگی تان مملو از حیات عشق باد

  5. اشکار

    توت هرات است …
    نقل و نبات است …
    آب حیات است …
    شکلات و آبنبات است …

    درویش خان
    ای بلورین جام شراب هزار ساله
    ای پرورانده خم دختر رز

    می برندت چو سبو دوش بدوش

    هر قطره از عرق جبین بلورین و تارک سیمینت چونان باده خلار گیرا و جاودانه است

  6. اشکار

    سه سال دیگر تازه می شوید هم سن مدونای 50 ساله حالا

    اگر یک کم وزن کم کنید و سبیل خود را به شیوه امپریال باریک و قیطونی ( دوگلاسی ) کنید اصلا چه شود!!!

    دیگر وقتش فرا خواهد رسید که همراه اروند به کلاس ویلون بروید

    آقا بروید

    آقا بروید

  7. اشکار

    ولی انصافا طاسی به هر کس نیاید خیلی ابهت کاکو مجتبی را افزون کرده است

    لوطی های قدیم رسم بود که وسط سر خود را می تراشیدند

  8. مسعود

    آقا من قبل تبریک تولد و ابراز میزان لذتم از خواندن این پست و دیدن این عکس ها ؛ گله ام را بکنم که با هم بی حساب شویم !

    یعنی می خوام بدونم دقیقا وقتی من سرامتحانم باید اینجا آپدیت بشه !!؟
    نه ! فقط سوال بود !؟

  9. مسعود

    یازده سالگی تون مبارک استاد …

    براتون از صمیمم قلبم ، جایی که جای هرکسی نیست ، از ته دلم
    روزهایی شاد و آرام و شیرین آرزو می کنم .

  10. سیمین

    من 9 صبح فردا بهتون تبریک میگم.
    فعلاً خدانگهدار تا فردا ساعت 9 صبح.
    ببینم این حافظه همیشه ضعیف یاری می کنه!!!

  11. هومان خاکپور

    عجیبه! محمدجان مگه توی همین یک ماهه که من تو رو ندیدم موهای سرت ریخته و ریش هات هم سفید شده؟! …
    ولی اشکال نداره رفیق چون حالا هم باحالی و هم خیلی خوش تیپ …، میگی نه ازش می پرسیم …
    تولدت مبارک رفیق … انشاءالله جشن 18 سالگیت پسر خوب

  12. میم . پ

    پس چه فرخنده روزی ست فردا . تولدتان را تبریک میگم .هم به شما ، هم به همسر گل تان که افتخار این را داره تمام لحظات زندگی خود را با چنین انسان شریفی تقسیم کنه ، و هم به اروند زیبا که خوشبخت ترین پسر دنیاست چون پدری مثل شما داره و هم به خودم که بخت در زندگی یارم بوده تا انسان بزرگی مانند محمد درویش را بشناسم . صد سال دیگه زنده باشید . چون اینجورزنده بودن و زندگی کردن ، ارزش داره . چون شعر سهراب دقیقا در زیستن و حیات شماست که مصداق واقعی پیدا می کنه . هر كجا هستید ، باشید .آسمان مال شماست . پنجره‌ ، فكر، هوا ، عشق ، زمين مال شما ست‌.

    زندگي ( محمد درویش ) نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است‌.
    زندگي( محمد درویش ) ، بعد درخت است به چشم حشره‌.
    زندگي( محمد درویش ) تجربه شب پره در تاريكي است‌.
    زندگي( محمد درویش ) حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
    زندگي( محمد درویش ) سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
    زندگي( محمد درویش ) ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست‌.
    خبر رفتن موشك به فضا،
    لمس تنهايي «ماه» ، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.
    زندگي( محمد درویش ) رسم خوشايندي است‌.

  13. هومان خاکپور

    انشاءالله تولد 18 سالگی …
    تولدت مبارک رفیق
    راستی مگر توی این یک ماهه که من ندیدمت موهای سرت ریخته یا که ریش هات سفید شده؟!

  14. محسن تيزهوش

    خواستم به رسم قديمي تنها يك تبريك رسمي بگويم و بروم اما بهتر ديدم كه از حافظ برايتان يك فال بگيرم؛
    حافظ چنين گفت:

    صبح است ساقيا قدحي پر شراب كن
    دور فلك درنگ ندارد شتاب كن

    زآن پيشتر كه عالم فاني شود خراب
    ما را ز جام باده گلگون خراب كن

    خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع كرد
    گر برگ عيش مي طلبي ترك خواب كن

    روزي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند
    زنهار كاسه سر ما پر شراب كن

    ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
    با ما به جام باده صافي خطاب كن

    كار صواب باده پرستي است حافظا
    برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

    پايدار باشيد…

  15. جواد حیدریان

    تولدتان مبارک مستر درویش
    چه خوب که شما به دنیا آمدید تا با دانایی تان و با انبوه واژه های سبزتان محیط زیست ایران را فریاد بزنید، شاید آخر یک گوش شنوایی پیدا شد و شنید این زمزمه آبشار را…

  16. RS232

    دیدن عکس شما و اروند که در کنار هم بازی می کردید برایم بسیار زیبا بود. راستش را بخواهید چشم امید من تنها به اروند و هم سن های او است که بتوانند آینده ای را رقم بزنند که در آن یک استاد با ارزش در جامعه نگران پرداخت اجاره خانه خود نباشد. تازه در آن زمان است که شاید فلامینگوها هم دیگر نگران نابودی زیستگاه خود نباشند. می دانید استاد عزیز؟ خود ما هم در این وضعیتی که پیش آمده است خیلی مقصر هستیم. نسل ما نسل توسری خوری بود که هرکسی از کنارمان رد شد یک پس گردنی به ما زد و ما هم گفتیم دستت درد نکند ببخشید که گردن ما نازک بود و دست شما خوب به پس گردن ما نچسبید. ولی اروند از نسلی می آید که بسیار باهوش تر و داناتر از ما هستند. آنها دیگر مثل ما گول نمی خورند و نمی گذارند که اجر آنها به یک دنیای دیگر حواله شود. آنها زندگی بهتر می خواهند و زندگی بهتر یعنی طبیعت بهتر, اقتصاد بهتر, روابط انسانی بهتر و شخصیت فردی و اجتماعی بهتر. ما دیگر برای آنها الگوی زندگی نیستیم چون اگر قرار باشد ما الگوی زندگی آنها باشیم نتیجه کار آنها نیز همین خواهد بود که الآن وجود دارد. نسل اروند بر خلاف ما که قانع, درویش صفت, ترسو و صبور هستیم نسلی زیاده خواه, خودپسند, جسور و کم تحمل است و آنها در این موارد شباهت زیادی به مردم کشورهای غربی دارند که تمام فکرشان در جهت داشتن زندگی بهتر و رفاه بیشتر است.

  17. محمد درویش نویسنده

    درود بر رفقای دوست داشتنی خودم که با خواندن کامنت های شیرین شان، چهارم بهمن 1390 را برایم شیرین تر از خیلی بهمن های گذشته کردند.

  18. سیمین

    سلام بر درویش گرامی،
    من هم در آستانه ساعت 9 صبح روز 4 بهمن ورودتان را به سن 11 سالگی تبریک می گویم. تولدتان مبارک
    ولی اگر گفتید هم زمانی سالروز وفات امام هشتم با روز تولد شما چه معنایی می تواند داشته باشد؟!!!

  19. محمد درویش نویسنده

    می بینم که هنوز جوانید و حافظه یاری تان می کنه! نمی کنه؟
    .
    امام رضا را ضامن آهو می گویند و من هم که عاشق آهو …

  20. محمد درویش نویسنده

    تقدیم به همه‌ی شما خوبان … شعری که بسیار دوستش دارم از استاد شفیعی کدکنی:

    درین شب‌ها
    که گل از برگ و
    برگ از باد و
    باد از ابر می‌ترسد

    درین شب‌ها
    که هر آیینه با تصویر بیگانه‌ست
    و پنهان می‌کند هر چشمه‌ای سر و سرودش را

    چنین بیدار و دریاوار
    تویی تنها که می‌خوانی.

    تویی تنها که می‌فهمی
    زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را.

    بر آن شاخ بلند ای نغمه‌ساز باغ بی‌برگی
    بمان تا بشنوند از شور آوازت
    درختانی که اینک در جوانه‌های خرد باغ در خواب اند

    بمان تا دشت‌های روشن آیینه‌ها،
    گل‌های جوباران

    تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
    ز آواز تو دریابند.

    تو غمگین‌تر سرود حسرت و چاووش این ایام،
    تو بارانی‌ترین ابری که می‌گرید

    به باغ مزدک و زرتشت،
    تو عصیانی‌ترین خشمی که می‌جوشد
    ز جام و ساغر خیام.

    درین شب‌ها
    که گل از برگ و
    برگ از باد و
    باد از ابر و
    ابر از خویش می‌ترسد

    و پنهان می‌کند هر چشمه‌ای سر و سرودش را

    درین آفاق ظلمانی
    چنین بیدار و دریاوار

    تویی تنها که می‌خوانی.

    .http://mohammaddarvish.com/i/wp-content/uploads/21-1.jpg

  21. امیر سررشته داری

    به به راستی یادم رفته بود تو هم بهمنی هستی. اول بهمن که شد صدرا صبح که از خواب بیدار شد اولین حرفی که زد این بود: امیر امروز بهمن شده؟ گفتم آره گفت آخ جون کلی تولد داریم توی این ماه. راست هم می گفت، حالا تو هم اضافه شدی. نه؟
    تولدت مبارک ای آینه امید. باور کن اصلن فکر نکردم اولین لقبی که برایت در ذهنم جستجو کردم همین بود. این امیدی را که تو داری اگر یک سوم مردم فلات ایران داشتند زندگی در این کشور اینقدر سخت نمی شد.

    درود بی پایان

  22. محمد درویش نویسنده

    چه لقب خوبی: آینه‌ی امید
    آن هم از سوی دایی جان ناپلئون وبلاگستان …
    دیگه چی از این بهتر رفیق؟
    صدرای عزیز را ببوس و البته هر کس دیگری را هم که خواستی!
    درود …

  23. محمود رضا پولادی

    درود بر درویش دوست داشتنی
    خیلی دلم می خواهد بدانم این آقا یا خانم آشکار کیست که اینگونه سر به یر درویش ما گذاشته . و ما کچل ها را دست می اندازد . هرجند شیرین می نویسد و به دل می چسبد
    من هم از این راه دور و سرزمین بلوط ها که ده سالی میشد دمای زیر صفر را تجربه نکرده بود به شما فرخنده باد می گویم

  24. مظاهر

    سلام برآقامحمد.اتفاقی سایت شما را دیدم.اتفاقآ برنامه چندروزپیش تلویزیونی درروز هوای پاک راهم دیدم.ضمنآ تولدتون هم مبارک باشه.20سال از بنده بزرگتر هستید وخدامیدونه چندتا پیراهن بیشتر کنارگذاشته اید.خواستم درمورد یک آلاینده به نام آزبست ازشما سوالی بپرسم.آیا از وارد نکردن آزبست به کشور اطلاعی دارید؟چون وارداتش ممنوع شده ودارندتروخشک راباهم میسوزانند وبجای یک استفاده درست نعمتی راازکشور گرفته اند.آزبست درایران باید در تولید لوله های آب وفاضلاب استفاده شود وآن هم زیر نظر سازمان حفاظت محیط زیست وآن هم درمحدود شرکتهای تولید کننده چون ازنظر فنی واقتصادی ماده ای برای جایگزین ومحصولی برای جانشین ندارد.ازنظر مصرف انرژی بسیار برای کشور مفید است پس ازنظر زیست محیطی هم دارای ارزش می شود.حال میماند مشکل استفاده ازآن درمحیط کارخانه لوله ساز که آن هم باتمحیدات زیست محیطی درمحیط کار قابل استفاده است.مشکل آزبست برای عموم جامعه تنفس آن است که تولیدلوله برای پروژه های آب وفاضلاب ربطی به آن ندارد.ودارند این محصول را که تمام شده پایینی دارد وباعث کاهش تمام شده پروژه های آب وفاضلاب درسطح میلیاردها تومان درسال میشود از کشورجدامیکنند.که به نظرم هدفمند است وبازی ای درپس آن وجود دارد.درهیچ جای دنیا لوله آزبستی برای آب وفاضلاب خطرناک اعلام نشده .وواقعآ هم نیست .باید سالها پیش موضوع لنتهای ترمز را بررسی و پیشگیری میکردند که هیچ کس کاری نکرد بااینکه خودشان میدانستندواکنون هوای شهرها خطرناک شده.سوالم این بودکه خبری ازاین موضوع دارید؟ بغیراز خبرهای منتشرشده که عمومآ فرصت استفاده آزبست برای لوله راتاشهریور91 اعلام کرده اند.ممنون ازتوجه شما.اگه امکان داره جوابتون رو برایم ایمیل کنید.امیدوارم همیشه سلامت باشید.

  25. سنا

    بسیار زیبا نوشتید، این روحیه ی سرشار در چل چله ی مردانگیتون عاالی و تحسین برانگیزه، باز هم تولدتون مبارک باشه استاد.
    ارتباط بسیار زیبایی هم برقرار کردید بین یکی از دیالوگ های اثر ماندگار اصغر فرهادی و طبیعت ایران..

  26. سنا

    این روحیه ی سرشار در چل چله ی مردانگی ستودنیست…
    تولد یازده سالگیتون مبارک استاد عزیز
    ضمنا ارتباط بسیار زیبایی برقرار کردید میان یکی از دیالوگ های اثر ماندگار اصغر فرهادی و طبیعت ایران..سپاس

  27. مژگان جمشیدی

    مبارک باشه امیدوارم همیشه در کنا رخانواده تان باشید و خداوند شما را برای محیط زیست ایران حفظ کنه . درود بی پایان بر شما استاد خستگی ناپذیر محیط زیست ایران . درود

  28. علی مصلحی

    جالب است، وجه مشترک همه درویش‌ها یک لاقبایی است. «محمد» ما هم پول ندارد اجاره آپارتمان‌‌اش را بپردازد. شگفت‌انگیز است، نیست؟
    اما گمان می‌کنم پس پرده همه این اظهار شادمانی کردن و احساس 9 سالگی داشتن در عین اینکه قیمت سکه 9 تومانی 900 هزار تومان و بیشتر می‌شود و درویش ادعا می‌کند که کهنه‌دلقش را برای آتش زدن دارد و دل‌نگران نیست و … دروغ بزرگی نهفته است. او گمان می‌کند ما نمی‌دانیم، ما که می‌دانیم.
    ما که می‌دانیم جدای از آنکه اگر صاحب آپارتمان گلیم درویش را در کوچه اندازد، درویش را باکی نیست که 1 درویش می‌تواند در کنار خیابان در گلیمی بخسبد. «اروند» چه؟
    «اروند» نمی‌داند و نمی‌خواهد بداند و نباید بداند که نرخ سکه سر به آسمان دارد، اما درویش که می‌داند. نمی‌داند؟
    از اینها گذشته گیرم که سکه ارزان شد، اصلا مفت و مجانی شد. آپارتمان هم تحفه شد به درویش، اما دریاچه ارومیه بر زخم درویش نمک نمی‌زند؟ می‌زند!
    اصلا همه ما نمی‌دانیم که بیابانهای زیبای ما، طبیعت هزار رنگ ما، جنگل‌های سبز ما، … در آلزایمار خود خواسته نگاهبانانش به فراموشی سپرده شده‌اند و می‌شوند، درویش که می‌داند.
    همه اینها را می‌داند و در 45 سالگی احساس 9 سالگی دارد؟ ندارد!
    دروغ می‌گوید؟ ….

  29. شهرام صمدی

    با سلامی گرم و همیشگی و بی ریا حضور مهندس درویش عزیز؛ بزرگوارا در مورد مطلبت چه بگویم که در اختصار کلامتان همه ی دغدغه های یک ایرانی و علی الخصوص درد دل یک طبیعت دوست را به زیبایی بیان نموده ای. “اگر همین حس را نسبت به سرزمین مادری‌مان می‌داشتیم؛ نسبت به طبیعتی که دوستش داریم و نسبت به همه‌ی زیستمندان ساکن در پاره‌ای از زمین که نامش ایران است؛ شاید امروز شادابی و نشاط این طبیعت بسیار بیشتر از دیروز بود! نبود؟” …. این کلام زیبایتان را می ستایم و بر لوح ذهنم نقشش میبندم که گوهریست ناب از دل گوهرین دوستی چون تو. شادزی درویش عزیز

  30. اروندیها

    اول ـ به گمانم 4کنار 7میشود همان 11،اما یازده به تعبیر جناب فرزاد مؤتمن در فیلم”شبهای روشن” : دو تا یک کنار هم مثل 2آدم کنار هم…
    دوم ـ چند پست قبل در وبلاگم به بهانه ای شعر ریشه در خاک مرحوم فریدون مشیری را آوردم…جناب درویش عزیز،اگر ایرانی باشیم و ریشه در این خاک،حتی اگر به تعبیر فریدون نازنین این طور بمانیم:
    من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
    امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
    من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
    من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
    گل بر می افشانم
    من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
    سرود فتح می خوانم

    هرچند که میدانیم روزگارمان چنین است :
    تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
    تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
    تو را این خشکسالی های پی در پی
    تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
    تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
    تو را هنگامه شوم شغالان
    بانگ بی تعطیل زاغان
    در ستوه آورد.

    سوم ـ اعتراف میکنم هیچ چیز به اندازه سرنوشت”یوز” قلبم را بدرد نمی آورد…و باز اعتراف میکنم که بین خود و غربت یوز در این خاک،قرابتی عجیب می بینم…

  31. محمد درویش نویسنده

    به داود: ممنون و سبز بمانید …
    .
    به علی مصلحی: زخم ها وجود دارند رفیق و گاه لرزش و سوزشی که در جان می افکنند بیشتر از پاشیدن نمک است؛ چه کسی می تواند دل در گرو طبیعت داشته باشد و آنگاه از بیم رفتن یوزها از بافق؛ گاندوها از باهوکلات؛ فلامینگوها از میانکاله؛ آرتمیاها از دریاچه ارومیه؛ ماهی ها از شادگان؛ لاکپشت ها از پریشان؛ حواصیل ها از گندمان؛ غازها از انزلی؛ بلوط ها از برم، نخلستان ها از اروند کنار؛ شیرینی از کارون و زندگی از دیار زنده رود اشک نریزد و بر خود نپیچد؟
    اما رفیق من! هنر اتفاقاً همین است که بتوانیم زمانی بخندیم و نشاط را در خود حفظ کنیم که ظاهراً بهانه ای برای شاد بودن وجود ندارد. تنها در آن زمان است که می توان کیفیتی از خود بروز داد که ما را چون پرنده تا آخرین لحظه زندگی در اوج نگه می دارد …
    به قول شاملوی بزرگ:
    اشک رازي‌ست
    لب‌خند رازي‌ست
    عشق رازي‌ست

    اشک ِ آن شب، لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

    قصه نيستم که بگوئي
    نغمه نيستم که بخواني
    صدا نيستم که بشنوي
    يا چيزي چنان که ببيني
    يا چيزي چنان که بداني…

    من درد ِ مشترک‌ام
    مرا فرياد کن.

    و حقیقت این است که لبخند امروزم هم شاید، اشک زاینده رود دیروز باشد رفیق …
    زیرا من اینگونه یاد گرفته ام که سخن گویم، همان طور که درخت با جنگل علف با صحرا و ستاره با کهکشان سخن می گوید …
    درود …

  32. محمد درویش نویسنده

    به شهرام: از بخت یاری درویش همین بس که خوبان دریادل و نازک اندیشی چون شهرام صمدی از کلام او در آذین بندی لوح جانشان سود می برند …
    .
    به اروندی ها:
    نخست آن که خوشم آمد از آن دو تا آدم کنار هم که تصویرپردازی اش کردی …
    دوم این که: یقین داشته باش که روزی سرود فتح می خوانیم رفیق …
    سوم این که: امیدوارم خرامیدن یوز، اروند و اروندی ها هرگز از این خاک مقدس پایان نگیرد.

    تقدیم به تو و درود …

    .

  33. مسعود

    استاد ، از صبح درگیر خبرهای منفی و بازتاب یاس اندود اقتصاد ایرانم هستم ؛
    دلم می جوشد و جانم می هراسد …
    این عبارت تان ، خیلی خوب بود ، چونان گرفتن ِ اکسیژن از آتش ِ دلم !

    “هنر اتفاقاً همین است که بتوانیم زمانی بخندیم و نشاط را در خود حفظ کنیم که ظاهراً بهانه ای برای شاد بودن وجود ندارد. تنها در آن زمان است که می توان کیفیتی از خود بروز داد که ما را چون پرنده تا آخرین لحظه زندگی در اوج نگه می دارد …”

    همیشه در اوج ببینمتان ، چون امروز یازده ساله ی دوست داشتنی ما!

  34. simin

    بسیار زیبا و تحسین بر انگیز است .در این هیاهوی دلار و سکه ،و فراموش شدن ظالمان!قلم شیوای شما آرامش دهنده است.منم معتقد هستم که یک پایان تلخ بهتر است از یک تلخی ناتمام است .همیشه در شور و حال وسرزندگی بمانید.
    یازده سالگی تان خیلی مبارک.

  35. افسانه فلاحی

    درود بر تو .
    شاید بشه در ساخت و استفاده از جملات تامل برانگیز فرهادی را به گونه ای ادامه دهنده راه زنده یاد ” علی حاتمی ” بدونیم .جملات به یاد ماندنی در فیلم های علی حاتمی در فیلم های ” مادر ” ، ” سوته دلان ” و ” هزار دستان ” هم تاثیر بسزایی روی مخاطب گذاشتن .

    و اما
    اینکه شما با یک ترفند آنی تونستی از مخمصه ای که درست شده بود در بری جای خود ولی اینکه مسئله ساده 50 سالگی از یادت رفته بود نشون میده ایرونی ها عادت دارن به جای حل مسائل پیرامونشون ، صورت اون ها رو پاک می کنن .
    با همه این ها قبول دارم نشاط در ما بیشتر از فرزندانمون موج میزنه و این یه دلیل عمده داره . اکثر ما که دهه چهارم زندگی رو میگزرونیم و یا از سر گذروندیم معنای بازی تو کوچه های خاکی و باغ های دیوار شکسته رو لمس کردیم . مفهوم یواشکی از خونه بیرون زدن رو خوب بلدیم ولی امروز بچه هامون رو برای خرید خونه به سوپر سرکوچه نمی فرستیم . دوستای بچه هامون رو انتخاب می کنیم . نوع و زمان بازی رو هم …

    جان کلام
    تفکر میهن پرستی ، اقلیم پرستی و بوم پرستی هیچ ربطی به نوع جاندار و یا جنسیت اون نداره . شما نمی تونی یه درخت گز رو در منطقه معتدل خزری نگه داری مگر اینه شرایط زیست اون رو فراهم کنی ولی همیشه باید نگران از دست دادنش باشی . حکومت هایی که از مردم نیستند همیشه نگران از هم پاشیدگی از درون هستند و برای فرار از این ترس دست به تمهیداتی میزنند که اگرچه برای دوره کوتاهی اون رو بیمه می کنه ولی از طرفی هم به واسطه سلب اعتماد مردم زودتر از روال عادی به اضمحلال می رسه . در این شرایط وطن پرستی انسان هست که به کمک اون میاد و باعث میشه برای نجات همنوعانش تا پای جان پیش بره . شما یک کارشناسی و با جدول افت و خیز ها در روند های مختلف آشنایی . انقلاب ها اغلب با یک روند عادی در جدول به سمت بالا نرفته و با یک خیز ناگهانی رقم می خورد … ولی در رابطه با تخریب طبیعت با توجه به اینکه اغلب کشورهای صنعتی به احیاء طبیعت اهمیت ویژه ای قائل هستن متاسفانه کشورهای عقب مونده روند معکوس رو طی می کنن و این به زودی باعث یک فاجعه زیست محیطی خواهد شد .
    موفق باشی

  36. اشکار

    شیراز یکی از شهرهایی است که به علت لطافت طبع و نکته سنجی ضرب المثل، کنایه و استعاره در محاوره بین افراد به وفور دیده می‌شود و همین عوامل هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *