چهارشنبه هفتهی گذشته – ششم دی ماه 1391 – در شبکهی تلویزیونی بام ایران، بخشی از سخنان استاندار چهارمحال و بختیاری – علی اصغر عنابستانی – پخش شد که در آن دو هشدار جدی به بخش منابع طبیعی داده شده بود؛ هشدارهایی از جنس سخنان رییس دولت دهم، زمانی که البته رییس دولت نهم بود و آشکارا در کلام مشهورش در جمع مردم خراسان در سال 1385 هشدار داد: منابع طبیعی نباید سد راه توسعه شود. ادامهی خواندن
بایگانی دسته: فقر سیاسی
شرق میآید، سبزپرس میرود و تنب کوچک، کوچکتر میشود!
از آخرین یادداشتی که برای ستون نگاه سبز شرق نوشتم، دقیقاً 98 روز میگذرد . در آن یادداشت که در سومین روز مهر به چاپ رسید، پرسیده بودم: از لس آنجلس تا اشتوتگارت چقدر راه است؟ و در انتهای آن با خوشبینی کودکانهای نتیجه گرفته بودم: انگار این فاصله از مسافت بین تهران تا اشتوتگارت هم گاه بیشتر مینماید! اما به فاصلهی فقط 48 ساعت دانستم که این خوشبینی افراطی برای یک مرد 48 ساله تا چه اندازه سخرهبرانگیز است! چرا که خبر رسید: آفتاب مطبوعات ایران دیگر از شرق طلوع نمیکند و در نتیجه مستمرترین ستون ثابت محیط زیستی روزنامههای ایران که با عنوان نگاه سبز در 53 قسمت تاکنون منتشر شده بود هم بی هیچ گناهی محکوم به خاموشی شد! ستونی که کوشیده بود با زبانی ساده و در عین حال اثرگذار برای مردم، مدیران و تصمیمگیران حکومتی یادآوری کند که چرا هامون مهم است؟ چرا هورالعظیم در آن سوی مرز سیاسی که از دست برود، سیاستمداران در این سوی مرز سیاسی، در قلب پایتخت مجبورند تا فرمان تعطیلی تهران را صادر کنند؟ چرا نباید و نمیتوان به آن نوع از خودکفایی در کشاورزی دلخوش داشت که به بهای اُفت سالانهی 2 متر در سفرههای آب زیرزمینی و نشست زمین از آبیبیگلو در اردبیل تا خانمیرزا در لردگان تمام میشود؟ … و چرا تبدیل ارومیه از نگینی فیروزهای به پلاتینی نمکی، میتواند کابوس بزرگترین مهاجرت قرن را برای ایرانیان رقم زند؟ ادامهی خواندن
سندی که نشان میدهد چه نوع از خشکسالی، دریاچه ارومیه را به خاک نشاند؟!
چندی پیش، به مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان آذربایجان غربی مراجعه کردم و در فرصتی که یافتم، سری به کتابخانه و مرکز اسناد این نهاد پژوهشی زدم. یافتههای جالبی پیدا کردم که یکی از آنها، مجموعه چکیده مقالاتی بود با عنوان: اولین همایش دریاچه ارومیه که در سالهای نخستین دههی هفتاد شمسی در تبریز برگزار شد.
در مقالهای که چکیدهاش را میبینید، دکتر یوسف حسن زاده، از اساتید دانشکده فنی دانشگاه تبریز و مهندس عزیز زراعت پرور از مؤسسه آموزشی علمی کاربردی صنعت آب و برق آذربایجان به صراحت مینویسند که سالانه میلیونها متر مکعب از آبهای شیرین قابل استفاده در کشاورزی و صنعت وارد دریاچه ارومیه شده که هم آب هدر میرود و هم سواحل را تهدید میشود!
این همان بذر شومی است که سبب شد تا مدیریت حاکم بر منطقه، چشم خود را از آغاز دههی هفتاد هجری شمسی بر روی توسعه بیرویه در بخش کشاورزی و صنعت بربندد و اجازه دهد تا به هر شکل که امکان دارد، این آبهای شیرین و ارزشمند وارد دریاچه نشده و به هدر نرود!
و شوربختانه این درست همان حرفی است که هنوز برخی از اساتید دانشگاه، مانند دکتر پرویز کردوانی میزنند و برای ریخته شدن آب شیرین رودخانهها در درون دریاچه به گل نشسته و شور دریاچه ارومیه اشک میریزند و ابراز نگرانی میکنند و حتا میگویند: زودتر خشکش کنید!
میبینید رفقا! از ماست که بر ماست و نه از فلان امام جمعه یا نماینده مجلس و یا استاندار! نه؟
وای برما …
زیرا این نه خشکسالی طبیعی که خشکسالی علمی، فنی، پژوهشی و مدیریتی بود که این بلا را بر سر آبخیز 5.2 میلیون هکتاری ارومیه فرود آورد!
هشت سدی که ساخته نشد؛ اما کشاورزی را سیراب کرد!
در چهارم مرداد ماه سال گذشته، دکتر علی سلاجقه، رییس وقت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور در واپسین سخنرانی رسمیاش که در جریان برگزاری سمینار مدیریت حریق در عرصههای منابع طبیعی کشور ایراد شد، خبر از بایگانی شدن سالانه یک سد به بزرگی سد کرج در اثر نرخ بالای فرسایش خاک در ایران داد. او از مسئولان وزارت نیرو خواست تا به جای اصرار بر ساخت سدهای بزرگ و ادامه سیاستهای کنونی سدسازی، در اندیشه استحصال آب از مناطق کارستی (آهکی) زاگرس برآیند که میتواند حدود چهار برابر کل آبی را در اختیار نهد که هم اکنون توسط تمام 590 سد بزرگ مخزنی ساخته شده در کشور تنظیم و استحصال میشود.
هر چند که دست کم در ظاهر کسی به سخنان هشداردهنده سلاجقه توجه نکرد و خود او در شمار مدیرانی قرار گرفت که کمترین طول مدیریت را بر نهاد متولی منابع طبیعی کشور تجربه کرد! اما یکسال پس از آن تاریخ، مردم ایران یکشنبه گذشته – 19 آذر 1391 – بر سیمای تلویزیونهای خود دیدند که دریچهی برخی از مهمترین سدهای مستقر در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه با حضور برخی از مدیران بلندپایهی کشوری گشوده شد تا بخشی از حق آبه دریاچه ارومیه پرداخت شود. مهمتر آن که، اندکی پیشتر معاون وزیر نیرو در امور آب و آبفا نخستین اعتراف تاریخی خود را انجام داد و ضمن بیان تداوم سیاست وزارت متبوع خویش در توقف پروژههای سدسازی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه، صراحتاً اعلام کرد که در بخش سدسازی کشور اشتباه عجیبی رخداده و سدهای مخزنی به جای آن که تنظیم کننده آب باشند، خود به مصرفکننده آب بدل شدهاند! فقط کافی است سری به بالادست بسیاری از سدهای کشور بزنید و متوجه تغییر کاربری اراضی و افزایش چشمگیر زمینهای فاریاب در آن نواحی کوهستانی (مثل کوهستانهای اطراف سدهای زرینه رود، حسن لو، زاینده رود، شهرچای و …) باشید تا دریابید که علیرضا دایمی دارد از کدام اشتباه عجیب سخن میگوید؟! اشتباهی که البته برای اعترافش باید این مقام عالیرتبه در وزارت نیرو را ستود.
این درحالی است که بسیاری از منتقدان سدسازی بی رویه در کشور، همواره بر این نکته پای فشردهاند که وقتی میانگین راندمان آبیاری در بخش کشاورزی؛ یعنی مهمترین و بزرگترین مصرف کننده آب کشور، هنوز در حد 30 الی 35 درصد است؛ آیا بهتر نیست به جای آن که اولویت نخست مدیریت آب کشور، تهیه آب بیشتر برای این بخش باشد، نخست به ارتقای نرمافزاری بخش کشاورزی اقدام کرده و پس از آن که راندمان آبیاری، ضایعات زراعی و مصرف کود و سموم شیمیاییاش را به سطح استاندارهای جهانی رساندیم، آنگاه به دنبال استحصال آب بیشتر باشیم؟
در همین راستا، اخیراً معاون وزیر جهاد کشاورزی، سید رحیم سجادی آمار جالبی ارایه داده است؛ وی میگوید: در دو سال گذشته بابت اجراي طرحهای آبیاری تحت فشار در كشور معادل يك هزار و 552 ميليون متر مكعب آب صرفهجويي شده است كه حدود 8 برابر گنجايش سدكرج است. به دیگر سخن، تلاش دو ساله وزارت جهاد کشاورزی برای ارتقای راندمان آبیاری تا همین لحظه، بیشتر از منافع ساخت هشت سد به بزرگی سد کرج برای کشور سود داشته است، آن هم در شرایطی که میزان هزینههای مصروف شده حتا به اندازه ساخت یک سد مثل کارون 4 یا گتوند هم نبوده است.
امید است که همچنان با تقویت خردمندانه این بخش، در برههای که باید با شگرد اقتصاد مقاومتی کشور را به پیش ببریم، بتوانیم هم کشاورزی را بایسته سیراب سازیم و هم سرمایههای این ملک و ملت را سزاوارانه حراست کنیم؛ چرا که به نظرم این هشت سدی که نساختیم، بیشتر از آن 590 سدی که ساختیم، میتواند هم کشاورزی را سیراب کند، هم سرمایهها را محفوظ دارد و هم میراث طبیعی و تاریخی وطن را از جراحت بیشتر مصون دارد.
پیام کنفرانس دوحه برای محیط زیست جهان چیست؟!
شامگاه دیروز، بعد از یک تمدید 24 ساعته، سرانجام کنفرانس دوحه به پایان رسید و به رغم پیشبینیهای منفی صورت گرفته، سرانجام نمایندگان 200 کشور شرکت کننده به یک توافق – هر چند کوچک – دست یافتند و آن موافقت با تمدید همین پیمان کنونی کیوتو تا سال 2020 بود؛ پیمانی که البته در بهترین شرایط فقط میتواند بر روی کشورهایی اثر گذارد که مسئول تولید 15 درصد از گازهای گلخانهای جهان هستند و آن چند قلدر جهان به رهبری ایالات متحده آمریکا که مسئول انتشار 85 درصد این گازهای مرگآور هستند، بدون امضای هیچ تعهدی، اجلاس را ترک کردند و رفتند!
با این حساب شما فکر میکنید، برگزاری اجلاس هیجدهم در دوحه، موفقیت آمیز بوده است یا نه؟ پرسشی که در نوشتار زیر کوشیدهام تا برایش پاسخی ارایه دهم:
در شرایطی که این روزها و به ویژه روزهای پایانی هفته گذشته، تهران و برخی از کلانشهرهای ایران، مانند اصفهان، اراک، مشهد و تبریز در بدترین شرایط آلودگی هوا به سر میبردند و پدیدهی وارونگی دما یا اینورژن، بار دیگر مردم، مسئولین و رسانهها را متوجه آسیبپذیری شدید سکونتگاههای بزرگ ایران در مواجهه با ویژگیهای جغرافیایی، اقلیمی و زمینریختشناسی (ژئومرفولوژی) کشور در جانمایی شهرهایی با ساکنان بیش از یک میلیون نفر کرده است؛ در آن سوی آبهای خلیج فارس، مهمترین اجلاس محیط زیستی جهان موسوم به COP 18، دومین هفته کار خود را هم به پایان برد تا نمایندگان عالیرتبه 193 کشور کره زمین بتوانند سرانجام جانشینی شایسته برای پیمان کیوتو بیابند تا بلکه غول ویرانگری که از آن با عنوان تغییرات اقلیمی (climate change) و جهانگرمایی (global warming) یاد میشود، مهار گردد و جدیترین خطر پایداری حیات در زمین به کمینه تقلیل یابد.
تحلیلهایی که یکشنبه گذشته – 12 آذر ماه 1391 – توسط دکتر رنجبر از سازمان هواشناسی کشور در باره آینده اقلیمی کشور در همایش بررسی مشکلات تالابها در تالار مهندسین مشاور ارایه شد، نشان میدهد که از بین 20 مدلی که آینده اقلیمی ایران را بر بنیاد دادههای هواشناسی موجود برای نیم قرن آینده پیشبینی کردهاند، حتا یک مدل هم وجود ندارد که احتمال افزایش میانگین بارندگی یا کاهش دما را در فلات ایران تأیید کند؛ هشداری که آشکارا نشان میدهد چنانچه نتوانیم به کمک جامعه جهانی بر روند شتابناک افزایش انتشار گازهای گلخانهای غلبه کنیم، آنگاه نهتنها باید تبعات جبران ناپذیر آن را در خشک شدن بیشتر دریاچهها و تالابهای کشور، کاهش وسعت رویشگاههای جنگلی، افت سطح آب زیرزمینی، افزایش رخداد آتش سوزی در عرصههای طبیعی و نزول کمیت و کیفیت زیگونگی حیات (تنوع زیستی) تحمل کنیم، بلکه بی شک، تبعات آن بر روی تشدید جزایر حرارتی، اینورژن، افزایش شمار رخداد ریزگردها و خلاصه فزونی فرآیندهایی که به بحرانیتر شدن آلودگی هوا در اغلب سکونتگاههای اصلی کشور منجر میشود، اثری مهارناپذیرتر خواهد نهاد.
در این میان، اما انتخاب دوحه به عنوان میزبان چنین کنفرانس مهمی میتواند اندکی مأیوسکننده باشد و امید فعالان و طرفدران محیط زیست را برای به سرانجام رسیدن چنین گردهماییهایی به شدت کاهش دهد. چرا که مردمان ساکن در کشوری که شمارشان حتا به دومیلیون نفر هم نمیرسد، به گونهای زندگی میکنند که اگر قرار بود همهی مردم ساکن در همهی قارههای جهان هم اینگونه به زندگی خود ادامه دهند، باید وسعت کره زمین را دست کم 5 برابر افزایش میدادیم . زیرا قطر، یکی از بدهکارترین کشورهای جهان از منظور ردپای اکولوژیکی محسوب میشود؛ کشوری که سرانه مصرف آب شیرین شهروندانش در جهان بیرقیب است و به همراه امارات متحده عربی و کویت در قعر کشورهایی قرار دارند که آشکارا مواهب طبیعی آینده خود را به ارزانترین رقم ممکن در گذشته و حال به تاراج برده و حراج کردهاند.
به راستی چگونه است کشوری که اصولاً کارنامه قابل قبولی در حوزه محیط زیست ندارد و خود یکی از مهمترین ممالک تولیدکننده گازهای گلخانهای به شمار میرود، باید بتواند رهبری جامعه جهانی را در رسیدن به پیمان کیوتو 2 برعهده بگیرد؟ آیا پیام کنفرانس دوحه برای جهانیان آن نیست که “مهم نیست، چقدر زمین را آلوده میکنی! مهم این است که چقدر میتوانی پول خرج کنی تا ناظران بینالمللی و متولیان محیط زیست جهانی را قانع کنی که چشمان و گوشها و بینیشان دچار قضاوت نادرست شده است!”
به قول نویسنده گاردین: «به نظر می رسد، قطر که پیش از این بدون داشتن هیچ سابقه و رزومهای در فوتبال جهان، میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ فوتبال را نیز کسب کرده بود، قصد دارد با خرج کردن دلارهای نفتی برای خود در عرصۀ بین المللی جایگاه و موقعیت کسب کند، آنقدر که میتواند سران کشورهای جهان را در حالی که از سرمای سامانههای تهویۀ مطبوع در حال لرزیدن هستند به شنیدن این درفشانیهای شیخ عبدالله بن حمد العطیه، وزیر سابق نفت این کشور و رئیس کنفرانس وادارد که: «میزان نشر سرانه کربن کشورها اهمیت زیادی ندارد، بلکه باید کل میزان انتشار کربن هر کشور مورد توجه قرار گیرد. »
تفاوت بین ساخت دو فرودگاه در نانت و بجنورد!
در طول چند روز اخیر، موج بزرگی از تظاهرات گروهی از فعالان محیط زیست در فرانسه، سبب ایجاد یک بمب خبری تأملبرانگیز در رسانههای گروهی جهان شده است. ماجرا از آنجا آغاز شده که دولت فرانسوا اولاند، رییس جمهور سوسیالیست جدید فرانسه که با اتحاد با حزب سبزهای فرانسه و تکیه بر برخی شعارهای محیط زیستی از جمله کاهش تعداد و تعطیلی برخی نیروگاههای اتمی فرانسه توانسته بود نظر بسیاری از رأی دهندگان این کشور را برای شکست رقیب راست گرای قدرتمندش – نیکولا سارکوزی – جلب کند؛ تصمیم گرفت تا یکی از طرحهای جنجالی دولت قبلی، یعنی احداث یک فرودگاه جدید در ۳۰ کیلومتری شمال نانت در غرب فرانسه را به مرحله اجرا درآورد. اقدامی که نه تنها خشم فعالان محیط زیست آن کشور را برانگیخت و منجر به بروز تظاهراتی خشونت آمیز در روزهای شنبه و یکشنبه گذشته شد، بلکه بسیاری از کشاورزان منطقه و روستائیانی که ظاهراً نباید آنچنان با گرایههای محیط زیستی همراه باشند را هم به پشتیبانی از سبزها به خیابانهای نانت کشاند. نکتهای که اغلب جای آن در بین اعتراضهای مشابه فعالان محیط زیست در ایران خالی است و کمتر پیش میآید که مردم محلی هم در اعتراض به برخی نمادهای توسعه، مثل احداث جاده و پل و فرودگاه و سد با مدافعان محیط زیست همراهی کنند.
دلیل اعتراض فعالان محیط زیست و کشاورزان فرانسوی به ساخت این فرودگاه جدید، ریشه در جانمایی آن دارد که دقیقاً در یک زیستگاه طبیعی ارزشمند با تنوع زیستی درخور تأمل موسوم به (Notr-Dame-des-Landes)، بارگذاری شده و بیم آن میرود که تردد هواپیماها و تشدید آلودگی شنیداری و هوا، کاهش کیفیت زیست در این منطقه را سبب شود. از این رو، معترضان بیش از یک ماه است که منطقه را به اشغال خود درآوردهاند و با برپایی چادر و خانههای موقتی، حتا بر روی شاخههای درختان منطقه، اجازه فعالیت به ماشینآلات مربوطه برای زیرسازی و تجهیز فرودگاه جدید را نمیدهند. تا جایی که سرانجام، ژاندارمری و پلیس فرانسه مجبور به اعمال خشونت و استفاده از بمبهای صوتی و گاز اشکآور برای متفرق کردن معترضین شد که در این بین، چندین نفر زخمی شده، دهها تن بازداشت و خسارتهای زیادی به اموال عمومی وارد شد.
اما ماجرا به همین جا ختم نشده و اینک حزب سبزهای فرانسه، متحد پارلمانی سوسیالیستها از تمامی مردم فرانسه خواستهاند تا در این اعتراض به آنها بپیوندند و به نوعی ماجرای اشتوتگارت 21 در آلمان را تکرار کنند . موضوعی که سبب شده تا ژان مارک ارو، نخست وزیر فرانسه که پیشتر شهردار نانت بوده است، وارد ماجرا شده و با دعوت به آرامش، خبر از تشکیل یک کمیسیون گفتگو برای معرفی اهمیت این فرودگاه و نیز شنیدن نظرات مخالفان داد.
اتفاق رخداده را مقایسه کنید با ماجرای جانمایی غلط فرودگاه بجنورد در چند سال اخیر که سرانجام، مسئولین محلی تصمیم گرفتند برای استانداردسازی دوباره آن و کاهش خطر پرواز و فرود هواپیما، اقدام به یک عملیات پرخرج خاکبرداری و تراشیدن مهمترین ارتفاعات منطقه، یعنی کوه باباموسی کنند ، آن هم به میزان دو میلیون و پانصدهزار متر مکعب! اقدامی که آشکارا بر منابع و اندوختههای آبی و گیاهی این کوهستان راهبردی، اثری کاهنده برجای نهاد و متأسفانه هیچ کس هم نپرسید که اگر در گام نخست، جانمایی فرودگاه درست انتخاب شده بود، آیا باز هم لازم به چنین تخریب محیط زیستی باورنکردنی و گستردهای بود؟ آیا این همه کشورهای کوهستانی جهان، مثل سوئیس، اتریش و … که دارای ایمنترین فرودگاههای جهان هستند هم، برای ساخت مسیرهای تردد و نشست و برخاست ارابههای آسمانیشان، اینگونه به جنگ زیستبومشان و در سکوت و بیتفاوتی تلخ طرفداران محیط زیست میروند؟
چنین رخدادهایی است که نشان میدهد اصل پنجاه قانون اساسی ما هنوز تا چه اندازه مظلوم و مهجور مانده است؛ اصلی که میگوید: حفظ محیط زیست، لازمه حیات اجتماعی روبه رشد مردم ایران است و آنگاه ما به بهانهی همان حرکت اجتماعی رو به رشد مردم، دستور ذبح ملاحظات محیط زیستی را چه آسان و بی مهابای فرداها امضاء میکنیم! نمیکنیم؟
آیا میشود از یک دریاچه خشک، ماهی صید کرد؟
عنوانی که بر پیشانی این نوشتار برگزیدهام، جملهای است که سه روز پیش، وزیر محیط زیست چین، آقای ژو شنگ سیان Zhou Shengxian خطاب به مدیران بزرگترین شرکتهای چینی بر زبان آورد. وی، ضمن ابراز ناخشنودی از روند توسعه کشور متبوعش در طول دو دههی اخیر، هشدار داد که اگر همچنان بدون توجه به ملاحظات محیط زیستی در صدد رشد اقتصادی به هر قیمتی برآییم، کشور را با یک ورشکستی جبرانناپذیر و آیندهای خطرناک همآغوش کرده و درست مانند آن فرد نادانی عمل میکنیم که نخست فرمان خشک شدن یک دریاچه را میدهد و آنگاه به ماهیگیرها میگوید: تورها را در آب بیاندازید و هر چقدر میخواهید، ماهی صید کنید! نوش جان …
میدانم که خوانندگان تیزبین این نوشتار، بلافاصله با خواندن سطور بالا، یاد پیشنهاد شگفتانگیز دکتر پرویز کردوانی برای تغییر ماهیت بومسازگان دریاچه ارومیه افتادند که یکی دو هفته پیش، برای نخستین بار در دانشگاه هنر تهران از آن رونمایی کرد . اما، روی سخنم در اینجا، فراتر از یک فاجعهی منطقهای یا ملّی است؛ زیرا آنچه که به وزیر محیط زیست کشوری که همچنان توسط بزرگترین تشکیلات کمونیستی جهان اداره میشود، قدرت و جسارت طرح چنین انتقادهای کمسابقهای را داده است، همانا آگاهی از ژرفای اطلاعات گسترده و نگرانکنندهای است که نه فقط کشور متبوعش، که تمامیت حیات در همهی کشورهای موجود در همهی قارههای جهان را به چالش گرفته است . زیرا او بهتر از هر کسی میداند که از سال 2006 تاکنون، این چینیها بودهاند که گوی سبقت را از آمریکاییها در تولید گازهای گلخانهای ربودند و به مقام نخستین کشور آلوده کننده جهان با تولید 6200 میلیون تن دی اکسید کربن (400 میلیون تن بیشتر از آمریکا در سال 2012) مفتخر شدند؛ مقامی که دیر یا زود باید عقوبتش را بچشند و البته هندیها هم دارند چهار نعل میتازند تا مقام نایب قهرمانی را از آمریکاییها بربایند. هر چند، همچنان با توجه به جمعیت، به نظر میرسد رکورد سرانه تولید دیاکسید کربن، در رقابت بین این سه کشور، همچنان در دست آمریکاییها باقی خواهد ماند؛ با این وجود باید بسیار خوشحال باشیم که قطریها در آمریکا زندگی نمیکنند! چرا که هیچ انسانی به اندازه مردم اندک موجود در کشور کوچک اما زیادهخواه قطر نیست که بر طبل مصرف، بی مهابای فرداها میکوبد؛ طبلی که طنین آن، دیر یا زود گریبانمان را خواهد گرفت و شوربختانه خشک و تر را با هم خواهد سوزاند.
کافی است نگاه کنیم به گزارش هفته گذشته بانک جهانی که در 18 نوامبر 2012 منتشر شد و در آن به صراحت اعلام گردید: اگر جامعهی جهانی نتواند اقدامی برای مهار تغییرات اقلیمی انجام دهد، در پایان نخستین سده از هزاره سوم میلادی، یعنی تا کمتر از 88 سال دیگر دمای زمین چهار درجه سانتیگراد افزایش خواهد یافت. این در حالی است که در طول قرن بیستم، فقط 0.76 درجه سانتیگراد بر میانگین دمای کره زمین افزوده شد و حاصلش اینگونه فاجعهبار در شمالگان، جنوبگان و یخچالهای هیمالیا تا جزایر اقیانوس هند و سواحل نیویورک و فوکوشیما خود را نشان داد. به فاصله فقط سه روز از انتشار این گزارش، سازمان ملل متحد در یک گزارش تکاندهندهتر فاش ساخت که برآورد پیشین دانشمندان در مورد میزان انتشار گازهای گلخانهای اشتباه بوده و هماکنون این مقدار، دست کم 14 درصد حتا بیشتر از میزانی است که برای سال 2020 پیشبینی شده بود . در این گزارش که گروهی مرکب از 55 دانشمند صاحبنام از 20 کشور جهان تحت هدایت برنامه محیط زیست ملل متحد (UNEP) و بنیاد اقلیم اروپا کار تهیه و انتشار آن را برعهده داشتند ، آمده است: در صورتی که اقدام فوری از جانب کشورها در زمینه کاهش تولید گازهای گلخانهای صورت نگیرد، انتظار میرود میزان اشاعه این گازها تا 58 گیگا تن طی 8 سال برسد. درصورتی که گزارشهای ارزیابی قبلی تاکید داشتند که میانگین انتشار و گسترش گازهای گلخانهای تا 2020 از مرز 44 گیگاتن هرگز عبور نخواهد کرد.
نقشه بالا میزان انتشار گازهای گلخانهای توسط کشورهای جهان را نشان میدهد (هر چه رنگ قرمزتر باشد، سهم بالاتر است) و نقشه پایین، اثر تغییر اقلیم بر کشورهای جهان.
یادمان باشد که خطر تغییرات اقلیمی یکی از بزرگترین چالشهایی است که توسعه با آن مواجه است و رهبران جهان باید مسئولیت اخلاقی خود را برای انجام اقدامی به نفع نسلهای آینده، به ویژه فقیرترین آنها ایفا کنند. چرا که در صورت تحقق این افزایش 4 درجهای، شهرهای ساحلی به زیر آب میروند؛ مناطق خشک (مانند ایران)، خشکتر میشوند و مناطق مرطوب، مرطوب تر؛ بروز موجهای گرمای بیسابقه در بسیاری از سرزمینها به ویژه در مناطق حارهای؛ تشدید کمبود آب شیرین در اغلب نواحی زمین؛ افزایش شدت توفانهای گرمسیری؛ از دست دادن غیرقابل برگشت تنوع زیستی از جمله سامانهی شکننده و بسیار مهم صخرههای مرجانی از دیگر تغییرات مهیبی است که میتواند اثراتی جبران ناپذیر بر توان زیستپالایی کره زمین برجای نهد.
و اینها همه شناسههای دهشتناکی است که وزیر محیط زیست چین، آنها را دریافته و میداند تا چه اندازه از برنامه عقب است.
کافی است به نقشه جهانی کشورهای اثرگذار و متأثر از انتشار گازهای گلخانهای نگاه کنیم که هفدهم مارس 2011 منتشر شده است و آشکارا نشان میدهد که اتفاقاً کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا، کانادا، روسیه، اروپا و استرالیا که در طول یک قرن اخیر بیشترین انتشار گازهای گلخانهای را سبب ساز شدهاند، خود به مراتب کمتر از کشورهایی نظیر ایران، عربستان، مصر، افغانستان و برزیل در معرض آسیب قرار دارند که گواه دیگری بر نابرابری خطرناک اقلیمی در سدهی پیش رو است.
حال، جای یک پرسش کلیدی از دولتمردان ما در این میان مطرح است؛ ما چه کار داریم میکنیم؟ چه برنامهی عملی و جدی برای مهار این بحران، به ویژه در ایرانی داریم که به شدت از تغییر اقلیم آسیبپذیر نشان میدهد. آیا میدانیم که سهم انتشار گازهای گلخانهای برای کشورهای در حال توسعه از میزان کمتر از 40 درصد در سال 1990 به بیش از 50 درصد در سال 2012 افزایش یافته است ؟
نباید از خاطر برد که همهی خبرها بد نیست و هنوز اگر بتوانیم، به سمت استحصال انرژیهای نو حرکت کنیم، به سمت تغییر سامانههای کشاورزی و استقرار روشهای بیخاکورزی و کاهش مصرف کود و سموم شیمیایی همت گماریم، به سمت حراست از رویشگاههای جنگلی و حفاظت از محیطهای تالابی گامهای اساسی برداریم و نیز از سهم پروتئین حیوانی در سبد غذایی خود در تعاملی جهانی بکاهیم، میتوانیم مانع گرم شدن بیش از 2 درجهای کره زمین تا پایان قرن پیش رو شویم.
آیا این آرزویی محال و دستنایافتنی است؟ برای یافتن پاسخ، کافی است این روزها به حجم بحثهای درگرفته در صحن بهارستان و در ساختمان پاستور دقت کنید و سهم چنین جستارهایی را در آنها بجویید که به خطر تغییر اقلیم پرداختهاند تا خود متوجه شوید که ما در کجای این داستان گم شدهایم!
تهدیدی شگفتانگیز بر علیه جنگلهای زاگرس در فلارد!
چند سالی است که حال جنگلهای زاگرس خوب نیست؛ موج خشکسالیهای اخیر و کاهش سطح آبهای زیرزمینی، افزایش شمار و تراکم دام در عرصه، هجوم ریزگردها، طغیان سوسک چوبخوار، افزایش معنیدار رخداد آتش سوزی، شتاب زمینخواری و تغییر کاربری اراضی به بهانه توسعه کشاورزی یا گسترش حاشیهنشینی در اطراف شهرها، افزایش ذغالگیری، ویلاسازی و مسکن مهر، شکار بیرویه، گردشگری بی ضابطه و بدون تناسب با آموزه بومگردی (اکوتوریسم)، تشدید فعالیتهای عمرانی مانند انتقال خطوط انرژی، سدسازی، انتقال آب بین حوضهای و احداث پل و تونل و جادههای جدید به همراه کشت در زیراشکوب بلوطستانها و بنههای زخم خورده از تیغ سقزگیری، جهان گرمایی و تغییر اقلیم و … همه و همه دست به دست هم دادهاند تا سیمای عمومی شش میلیون هکتار از بزرگترین رویشگاه جنگلی وطن واقع در باختر ایرانزمین در بدترین شرایط بومشناختی (اکولوژیکی) خود قرار گیرد؛ رویشگاهی که در آغاز دههی 40 هجری شمسی، پذیرای بیش از 12 میلیون بال از 140 گونه پرنده در تالابهای زیبایش از ارژن و شیمبار تا گندمان و چغاخور و از زریوار تا هشیلان بود؛ اما اینک حتا توانایی پذیرایی از یک سوم آن رقم را هم ندارد ؛ شناسهای که آشکارا نشان میدهد حال زاگرس خوب نیست، آنقدر که ظاهراً حتا سنجابهای کوچولو و بازیگوشش هم با آن قهر کردهاند و رفتهاند.
حال در چنین شرایطی که به گفتهی صاحبنظرانی چون دکتر مجید مخدوم، سالانه هزاران هکتار از وسعت رویشگاه جنگلی زاگرس در حال آب رفتن و کوچکتر شدن است، از گوشه و کنار این بزرگترین و ارزشمندترین بومسازگان (اکوسیستم) کشور خبر میآید که برخی از مدیران محلی، به بهانهی اشتغالزایی و افزایش تولید کشاورزی، مردم را تشویق به دست درازی بیشتر به حریم منابع طبیعی و گسترش کشت در زیراشکوب جنگلهای رنجور باقیمانده میکنند. به عنوان مثال، از استان چهارمحال و بختیاری در قلب هنوز تپندهی زاگرس، گزارشهای نگرانکننده و در عین حال، شگفتانگیزی بدست میرسد که آشکارا نشان میدهد وخامت شرایط شکننده و آسیبپذیرِ راهبردیترین رویشگاه کشور (زاگرس) هنوز حتا برای برخی از مدیران استانی و محلی هم شناخته شده نیست؛ چرا که ظاهراً به دنبال برخی اظهارنظرهای غیرمسئولانهی مسئولان محلی! یکی از بهترین و بکرترین رویشگاههای جنگلی در فلارد لردگان با چراغ سبز ایشان، میرود تا به بهانه توسعه زراعت در سایه سار درختانش از حیز انتفاع بیافتد و عملاً امکان زادآوری طبیعیاش مانند بلوطهای دشت برم در استان فارس به کمینه رسیده و مستعد خشک شدن گردند. آن هم منطقهای که برخی از سرشاخههای رودخانه راهبردی کارون، موجودیت خود را مدیون همین رویشگاه است و در حقیقت، یک اقدام سهلانگارانه برای افزایش بیلان کاری یک مدیر محلی، دارد منافع ملی کشور و توان استراتژیک باختر ایران در حفظ اندوختههای ارزشمند آب شیرین را با مخاطراتی جدی و ریشهای مواجه میسازد. در این بین، سکوت سنگین حاکم بر نهاد متولی جنگلها در وزارت جهاد کشاورزی، بسیار پرسشبرانگیز است و کمینهی انتظار از علیرضا اورنگی، معاون وزیر و رئیس سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور آن است که با حمایت جدیتر از مدیران استانی خویش، به آنها دلگرمی و شجاعت لازم برای ایستادگی در برابر فرامین طبیعتستیزانهی برخی از قدرتسالاران منطقهای را بدهد. یادمان باشد که همین هفته گذشته بود که از عملکرد بخشدار طبیعتدوست گندمان در احیای مجدد تالاب گندمان ستایش کردیم ؛ سزاوار نیست که اینک عملکرد برخی از همتایان ایشان در لردگان، طعم شیرین آن خبر از دیار زیبای بختیاری را چنین تلخ سازد. همچنین، امیدوارم جناب عنابستانی – استاندار جوان و خوشفکر استان چهار محال و بختیاری- که در بهار امسال و در جریان برگزاری همایش انتقال آب بینحوضهای شهرکرد، شخصاً شاهد سخنرانی منطقی ایشان در دفاع از توانمندیهای آبشناختی استان بودم، در این زمینه هم به سرعت و مؤثر وارد شده و اجازه ندهد تا برخی از مدیرانش، چهرهای نامیمون و تضعیف شده از رویشگاه زیبای زاگرس در بام ایران ارایه دهند؛ چرا که همهی ایران، چهارمحال و بختیاری را به بلوطهای زیبایش، چشمههای گوارا و جوشانش و تالابهای رؤیاییاش میشناسند و نشاط و دوام و پایداری این همه در گرو صیانت شایسته و سزاوارانه از رویشگاه جنگلی زاگرس است.
چرا تالاب ها در ایران در حال عقب نشینی هستند؟
در باره شتاب حیرت انگیز مرگ تالاب ها در شمال، باختر، خاور، مرکز و جنوب ایران، گفتگویی با خبرنگار بخش محیط زیست روزنامه خورشید انجام دادهام که در این نشانی میتوانید آن را مطالعه فرمایید.
تازهترین هنرنمایی پرویز کردوانی در دانشگاه هنر!
دکتر پرویز کردوانی، در تازهترین موج از پیشنهادهای حیرتانگیزش برای بهبود وضعیت ایران، توصیه کرده تا برای نجات مردم آذربایجان و پایان دادن به غم و درد و رنج آنها، مرگ دریاچه ارومیه را پذیرفته و این بیمار مرگ مغزی در حالت کما را بیش از این زجر نداده، سرمها و آمپولهای غذایی و مسکن را رها کنید و محترمانه به خاکش سپارید و پس از ریختن 10 سانتیمتر خاک بیابانهای ایران بر مزارش، گل برویانید و سبزه درو کنید. سادهتر آن که این استاد بازنشسته دانشگاه تهران بر این باور است که برای نجات مردم منطقه و صرفهجویی در هزینهها، چارهای جز پایاندادن به زندگی دریاچه ارومیه نداریم؛ راهکاری که آشکارا بر این باورم که خطایی فاحش است؛ چرا که از قضا نگارنده و بسیاری از فعالان و متخصصان حوزه محیط زیست، منابع طبیعی و امور آب بر این باورند که نجات پایدار کیفیت زندگی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه در گرو نجات دریاچه ارومیه است. در این میان البته یک نکته غم انگیز دیگر، واکنش منفعلانه و سکوت سنگین حاکم بر همهی آن سازمانها، وزارتخانهها، استانداریها، دانشگاهها و نمایندگان مجلسی است که ظاهراً بارها نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه ابراز تأسف کرده و خواهان احیای مجدد آن شدهاند و حتا در عهدنامه یا توافقنامه “باری”، وظایفی هم برای خویش تعیین کردهاند و اینک همه گوشهای نشسته و واکنشی نشان نمیدهند! چرا؟
و باز البته همهی خبرها بد نیست! چرا که در همین پیشنهاد اخیرشان، به صراحت پذیرفتهاند که پیشنهاد قبلیشان در مورد انتقال آب از رودخانه زاب به دریاچه ارومیه غلط است و نمیتواند مشکل دریاچه ارومیه را حل کند؛ یعنی همان نکتهای که نگارنده در پاییز سال گذشته در مناظره با ایشان در برنامه گفتگوی داغ سبز بر آن پای میفشرد، اما دکتر کردوانی زیر بارش نمیرفت و همچنان میگفت: تنها راه نجات دریاچه انتقال آب از زاب است.
در این باره امروز، یادداشتی را در روزنامه اعتماد به چاپ رساندهام که به همراه دو یادداشت دیگر از استاد اسماعیل کهرم و دکتر ناصر کرمی، در صفحات نخست و ششم این روزنامه انعکاس یافته است:
پیشنهادی خطرناکتر از خشک شدن دریاچه ارومیه!
هفته گذشته، دکتر پرویز کردوانی طی سخنانی در تالار شهید آوینی دانشگاه هنر ، دست به یک هنرنمایی جدید زد و مشکل دریاچه ارومیه را برای همیشه حل کرد! پیشنهادی که ناگفته پیداست تا چه اندازه میتواند مورد توجه و استقبال همهی آن مسئولین بومی، نمایندگان مجلس و مدیرانی در وزارت نیرو، جهاد کشاورزی، استانداریهای سه استان درگیر و سازمان حفاظت محیط زیست قرار گیرد که سیمای امروز دریاچه ارومیه، نتیجهی عملکرد نابخردانه و مدیریت کلنگی آنها در طول چند دههی اخیر بوده است. چرا که یکبار و برای همیشه کابوس خشک شدن دریاچه و ناتوانی مدیران در احیای دوبارهی آن را از یک تهدید به یک فرصت بدل میسازد تا همه یک نفس راحت کشیده و مجدداً همه چیز آرام شود! آرامشی که البته به نظر نگارنده، خطرش حتا بیشتر از وقوع توفانهای گرد و غبار و ریزگرد نمکی در سواحل خاوری دریاچه ارومیه است.
نخست، ببینیم دکتر کردوانی دقیقن چه گفته است؟
ایشان، پیشنهادی در چهار مرحله ارایه دادهاند:
1- روند خشک شدن دریاچه را خودمان افزایش دهیم و با آمپول این بیمار رو به مرگ را بیش از این زجر ندهیم؛
2- از ورود هر نوع آبی، حتا آب ناشی از بارندگی به درون حریم دریاچه ممانعت به عمل آوریم؛
3- همزمان طرح نمکروبی از بستر دریاچه آغاز و به اجرا درآید؛
4- در آخرین مرحله، سطح دریاچه را به ضخامت 10 سانتیمتر از شن و ماسه بپوشانیم و سپس در آن تخم گیاه بپاشیم تا سبز شود.
روش دکتر کردوانی در ساده کردن مسایل طبیعی، البته قابل تقدیر است، اما آیا به راستی روند قهقرایی اجزاء درهمتنیده و سامانهی چند بعدی و پیچیده یک بومسازگان (اکوسیستم) آبی/خشکی پهناور مانند دریاچه نیممیلیون هکتاری ارومیه را میتوان به مرگ یک انسان تشبیه کرد؟ چگونه قرار است از ورود هر نوع آبی به دریاچه جلوگیری کرد؟ مگر دریاچه زهکش طبیعی حوضه آبخیز 5.2 میلیون هکتاری ارومیه نیست و مگر میتوان شیب منطقه را تغییر داد؟ حتا اگر منظور آقای دکتر چراغ سبز نشان دادن به وزارت نیرو برای ساختن سدهای بیشتر بر روی یازده رودخانه اصلی منتهی به دریاچه است، باید بدانند که هیچ سدی تاکنون در جهان ساخته نشده که بتواند از گذر تمامی آب رودخانه جلوگیری کند. در مورد نمک روبی و جابجایی حجم عظیم نمک موجود در بستر دریاچه که به گفتهی معاون وقت سازمان حفاظت محیط زیست (دکتر صدوق) میزان آن بین 8 تا 10 میلیارد تن است، چه ابزاری مد نظرشان است و در چه زمانی میتوان این حجم عظیم را انتقال داد و بر فرض که همهی این نمک را هم جارو کرده و سوار بر کامیونهای موجود در همهی کرهی زمین کردیم، آنگاه کجا ببریم؟! نکند قرار است یک جا دپو شود تا به تدریج نیاز هزار سال آینده بشریت به خمیر دندان را رفع کند؟!
و دست آخر اینکه آن حجم عظیم شن و ماسه به ضخامت 10 سانتی متر را از کجا و با چه هزینهای باید بیاوریم؟ و آیا آن ماسهها خود فرسایش بادی را در منطقه تشدید نخواهند کرد؟ آیا حرکت و تردد حجم عظیم ماشین آلات برای بردن نمکها و سست کردن ساختار آنها، خود منجر به تشدید سونامی نمک در منطقه نخواهد شد؟ آیا طرحهای مرتعکاری ما در اراضی به مراتب مطلوبتر که در زیر خاک 10 سانتیمتریاش هم نمک نیست، جملگی جواب داده، که اینک میخواهیم چنین طرحی را به اجرا درآوریم؟ و مهمتر آن که آیا هزینهی انجام این عملیات، کمتر از هزینههایی خواهد بود که به هدف احیاء مجدد دریاچه قرار است صورت گیرد؟
و البته به نظرم، خطرناکترین وجه پیشنهاد دکتر کردوانی آن است که این پیام را به همهی طبیعتستیزان میدهد: بزنید، ببرید، خشک کنید و نگران هم مباشید؛ فوقش در نهایت، آن تالاب و دریاچه خشک شده را تبدیل به مرتع میکنیم یا یک بیابان و کویر زیبا به جایش میآفرینیم و تمام!
آیا دکتر کردوانی نمیدانند که در دنیا صدها مؤسسه علمی و هزاران دانشمند و کارشناس در حال تلاش هستند تا به کمک تشکلهای مردمنهاد مرتبط، دهها دریاچه و تالاب در حال خشک شدن را نجات دهند؟ آیا فلسفه فهرست مونترو در کنوانسیون بینالمللی رامسر را فراموش کردهاند که تاکنون توانستهاند شمار قابل توجهی از تالابهای رو به انقراض را دوباره با اعمال تمهیداتی بخردانه نجات دهند؟ لطفاً دانشواژهی Lake restoration را در موتورهای جستجوگر، بکاوید تادریابید که چه تعداد دریاچه و تالاب در آمریکا، اروپا، استرالیا، آسیا و … تاکنون از خطر مرگ در جهان نجات یافتهاند.
درست است که دریاچه ارومیه در حال مرگ است، اما به راستی تاکنون جز حرف، چه اقدام عملی و جدی برای نجاتش انجام دادهایم که اینک اینگونه مأیوسانه خواهان قتل عمدیاش شدهایم و چگونه میخواهیم چنین جنایتی را برای نسل آینده توجیه کنیم؟ دریاچه آرال بیش از 40 سال است که خشک شده، اما هنوز دارند تلاش میکنند تا شتاب مرگش را به تأخیر اندازند و ما اینگونه نامهربانانه با نگین فیروزهای آذربایجان رفتار میکنیم. به خدا سزاوار نیست! هست؟
بیشتر بدانید:
تأملاتی که در طرح انتقال آب به سمنان باید در نظر گرفت
طرحهای انتقال بین حوضهای آب در بین 14 روش موجود برای استحصال آب شیرین (کاریز، رودخانه، چاه، بهرهگیری از سطوح آبگیر، سدسازی، تصفیه فاضلاب و پساب، بازچرخانی، باروری ابرها، استفاده از یخچالهای طبیعی، تجهیز و نوسازی شبکه آبیاری، شیرین کردن آب شور باروش تقطیر یا فیلتراسیون و استفاده از یخهای قطبی)، یکی از گرانترین و خسارتبارترین روشها – به محیط زیست – به شمار میآیند و اگر با روش شیرین کردن آب هم تلفیق شوند، آنگاه گرانترین روش به صورت مطلق برای استحصال آب در دنیا هستند که هزینه انتقال هر متر مکعب آن، به شرط برخورداری از دانش روز و تیم کارشناسی ماهر بین 0.7 تا 2.4 دلار برآورد شده است. شاید از همین رو است که وقتی به پیشینهی مهمترین طرحهای انتقال آب بین حوضهای در کشور نگاه میکنیم، درمییابیم که اگر یک اراده قدرتمند سیاسی حامی این طرحها نبود، امکان اجراییشدنش بسیار بعید مینمود. به عنوان مثال، نگاه کنید به طرحهای انتقال آب به استان کرمان همزمان با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، طرحهای انتقال آب به یزد در دوران ریاست جمهوری محمّد خاتمی و اینک، طرح انتقال آب از دریای مازندران به استان سمنان در دوران محمود احمدینژاد. این در حالی است که اگر ما بر مبنای ملاحظات اخذ شده از سند مظلوم آمایش سرزمین حرکت میکردیم، نباید به رابطهی معنیداری با زادگاه هر رییسجمهور و انتقال آب به همان مقصد روبرو میشدیم!
و شوربختانه در این میان، آنچه که زمین مانده، همانا اعتبار قضاوتها و نظر کارشناسان تصمیمساز و مستقل در دستگاه متولی آب، منابع طبیعی و محیط زیست کشور است که یا اغلب سکوت کردهاند و یا نقش محلل علمی برای توجیه کردن این دستورات را ایفا کردند! نکردند؟
به عنوان شاهد و در این یادداشت، به آخرین نمونه از لکنتهای جدی طرح انتقال آب به سمنان میپردازم، باشد که ثبت شود برای آیندگان که بدانند: بودند افرادی که سکوت نکردند …
خبرهای رسیده حکایت از آن دارد که بزرگترین طرح انتقال آب نامتعارف خاورمیانه در ایران در آستانه اجرایی شدن است؛ طرحی که میخواهد ۵۰۰ میلیون متر مکعب آب شور دریای مازندران را از طریق لوله و تونل از نواحی خاوریاش به سمنان برساند تا پس از شیرین کردن، مورد استفاده هموطنان عزیز ما در استان سمنان قرار گیرد.
اما شایسته است تا طراحان این پروژه، به چند پرسش اساسی پیش از اجرایی شدن کامل آن پاسخ دهند:
نخست آن که آیا از اندوختههای آبی موجود در استان سمنان، هماکنون در سطح پذیرفته شده و معقولی استفاده میشود؟ آیا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی به میانگین منطقهای آن (حدود 60 درصد) و نه استانداردهای کشورهای شمال (بیش از 80 درصد) نزدیک شده است؟ و آیا میزان ضایعات بخش کشاورزی کمتر از 5 درصد است؟ با استناد به سخنان استاندار پیشین سمنان ، پاسخ پرسش نخست، منفی است. چرا که چندی پیش ایشان نسبت به هدررفت هنگفت آب در بخش کشاورزی استان ابراز گلهمندی کرده و راندمان آبیاری را در این بخش – با اندکی خوشبینی – ۳۵ درصد عنوان کردند. وی گفت: اگر فقط حدود یک پنجم (۴۰ هزار هکتار) از اراضی کشاورزی استان را بتوان به سامانههای آبیاری تحت فشار مجهز کرد، آنگاه سالانه ۱۱۰ میلیون متر مکعب در این بخش صرفه جویی میشود؛ معنی سخن استاندار محترم آن است که فقط از محل اصلاح راندمان آبیاری در بخش کشاورزی، میتوان دست کم 50 میلیون مترمکعب بیشتر از کل آبی که قرار است از طریق دریای مازندران به سمنان انتقال داد، بدست آورد.
دوم این که آیا سرانهی آب در دسترس هموطنان ما در استان سمنان کمتر از میانگین کشوری آن است و هماکنون با بحرانی جدی در تأمین آب شرب روبرو هستیم؟
در پاسخ باید اشاره کنم که استان سمنان کمتراکمترین استان کشور از نظر شمار ساکنینش است. یعنی در حالی که به طور متوسط سرانهی زمین هر ایرانی ۲٫۳ هکتار است؛ رقم نظیر آن در سمنان به حدود ۱۷٫۱ هکتار میرسد. کافی است این رقم را با همین کشور همسایه، پاکستان مقایسه کنیم که از مرز ۰٫۵ هکتار برای هر پاکستانی تجاوز نمیکند. حتا بدون توجه به قلمرو پهناور استان سمنان که سبب شده آن را در شمار یکی از هفت استان بزرگ ایران قرار دهد، از نظر جمعیت، این استان با حدود ۵۷۰ هزار نفر جمعیت، سیامین استان کشور محسوب میشود و فقط ایلام را در پایین دست خود با فاصلهای اندک میبیند.
در حقیقت از آنجا که سمنانیها سالانه بیش از یک میلیارد و یکصد میلیون مترمکعب آب را در بخشهای سه گانه کشاورزی، شرب و صنعت مصرف میکنند؛ میانگین آب قابل دسترس هر سمنانی با حدود ۱۹۲۷ متر مکعب در سال، بیشتر از میانگین آبی است که سالانه هر ایرانی (کمتر از 1750 متر مکعب) در اختیار دارد.
سوّم این که چنانچه این پروژه عملی شود، با حجم عظیم نمک و دیگر پسماندهای خطرناک تولید شده، چه خواهیم کرد؟
بر بنیاد مطالعاتی که دکتر داودرضا عرب، بخشی از نتایج آن را در همایش انتقال آب بین حوضهای دانشگاه شهرکرد در اردیبهشت ماه سال جاری ارایه داد، سالانه حدود شش میلیون تن نمک وارد دریای مازندران خواهد شد، چرا که غلظت خروجی آب شیرین کنها، 50 گرم بر لیتر یعنی بیش از 4 برابر شوری معمولی کاسپین است. این در حالی است که در این مطالعه به قیمت تمام شده هر مترمکعب آب هم اشاره شده و آن را چند برابر قیمت جهانی آن دانسته است که اصولاً هر نوع توجیهی برای اجرایی شدن این پروژه را با چالشهایی جدی مواجه میسازد. جالب این که در محاسبه قیمت تمام شده آب، بسیاری از هزینهی تخریبهای محیط زیستی و اقتصادی اجرای پروژه شامل نابودی 120 هکتار اراضی فاریاب، 21 هکتار باغ، 10 هکتار دیم و 94 هکتار مرتع و جنگل اصولاً دیده نشده است.
یادمان باشد که گونههای ارزشمند و اندمیکی در مناطق حفاظت شده خیبوس و انجیل سی (محل عبور لولهها و تونلهای انتقال آب) وجود دارند مانند شمشاد خزری، زربین، آزاد و اُرس که در صورت اجرای طرح، باید آنها را قطع کرد؛ آن هم در شرایطی که براساس ماده یک قانون حفظ و حمایت از منابع طبیعی و ذخایر جنگلی مورخ 5/7/71 ، قطع آنها ممنوع است و حتا شگفتآورتر آن که این طرح با بند 3 ماده 6 برنامه جامع حفاظت از جنگلهای شمال کشور مصوب 24/6/82 به شماره 16276ت26239ه مبنی بر حذف فعالیتهای عمرانی ناسازگار و مخرب جنگلهای کشور هم آشکارا مغایرت دارد و البته نگارنده هنوز ندیده است که سازمان متولی جنگلها در این خصوص اعلام موضع کند! چرا؟
درمجموع به نظر میرسد نوعی تعجیل و شتاب نامعمول برای اجرایی کردن این پروژه، بدون لحاظ شایستهی بررسیهای مربوط به ارزیابی محیط زیستی و شاخصهای SOE به چشم میخورد که ممکن است عدم توجه بایسته به آنها، فاجعهای مثل انتقال آب ترکمنستان به بار آورد که سبب هدررفت 5.5 میلیارد متر مکعب آب شد و یا بدتر از آن در آرال.
باشد که پس از رفع تناقضات آماری و فراهم کردن فضایی مناسب نقد کارشناسی، بدون تحمیل فشارهای غیر علمی و فنی، بتوان چنین طرحهایی را یکبار و برای همیشه مورد بررسی دقیق قرار داده و تکلیف کشور را با دکترین طرحهای انتقال آب بین حوضهای روشن کرد؛ آن هم در شرایطی که آمار هدررفت آب و ضایعات کشاورزی در ایران، یکی از بالاترین نرخها در سطح منطقه و جهان است.
سیاه نمایی را رها کنید، سفیدنمایی را بچسبید!
چندی پیش اعلام شد که ایران در تازهترین رتبهبندی کشورهای جهان از منظر شاخص سرزمین شاد یا HPI توانسته موقعیت خود را در سال 2012 نسبت به سال 2009 ، 4 پله بهبود ببخشد و از رتبه 81 به 77 در بین 151 کشور مورد بررسی برسد و در حقیقت خود را به صدر جدول نزدیکتر سازد . این موفقیت به ویژه زمانی بیشتر اهمیت مییابد که بدانیم قدرتهای تراز اول جهان چون ایالات متحده آمریکا و روسیه در رتبهای بهتر از 105 و 122 نتوانستهاند جای گیرند و حتا اغلب رقبای ما در شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس چون کویت، امارات متحده عربی و قطر در بین 10 کشور انتهایی این جدول قرار دارند. با این وجود، تقریباً همه در برابر این خبر خوش سکوت کردند، چه رسانهها، چه مردم، چه تشکلهای مردمنهاد و چه حتا نهاد متولی محیط زیست کشور. انگار کسی این خبرها را جدی نمیگیرد، حتا اگر نامش سازمان حفاظت محیط زیست ایران باشد! چرا؟
در رخدادی دیگر، اشاره به حرکت ارزشی یکی از هموطنان عزیزم در منطقه سمیرم به نام غلام امیری کردم که چگونه کوشید تا یک خرس ماده را از غرق شدن در استخر باغش نجات دهد؛ این در حالی بود که اگر او آن خرس را مانند دیگر همشهریاش سلاخی میکرد، بیشک تا مدتها خبر نخست روزنامهها و تارنماها بود! نبود؟
همچنین، وقتی در سالگرد پروتکل مونترال در مورد حفره ازون اشاره به موفقیت ایران کردم، انگار داشتم در خلاء سخن میگفتم!
چندی پیش با احسان محمدی، مدیر سختکوش پایگاه اطلاع رسانی زیست بوم گفتگو میکردم، او نیز از این مسأله شگفت زده بود و سیاههی مفصلتری از موفقیتهای محیط زیستی کشورمان در طول چند ماه گذشته را به نگارنده یادآوری کرد که با کمترین عنایت و توجه رسانهای و مردمی روبرو شده است. از او خواستم تا دیدگاهش را که حاوی هفت خبر خوش و افتخار محیط زیستی بود، منتشر کند تا در این باره شاید در فضای رسانهای کشور بتوان بیشتر و جدیتر به فراکافت چرایی بازتاب اندکش همت گمارد.
به راستی شما چه فکر میکنید؟ چرا کسی موفقیتهای محمدصادق فرهادی نیا، سید محمد مجابی، فتح الله امیری، صادق صادقیزادگان، علی نظری دوست، اصغر محمدی فاضل و … را که جملگی نام ایران را در عرصههای ملی و جهانی محیط زیست طنینافکن کردهاند، نمیبیند؟
نگارنده بر این باور است که یکی از عمدهترین دلایل عدم توجه درخور اغلب رسانهها، فعالان محیط زیست و عامهی مردم به انتشار چنین اخبار امیدبخشی، ناشی از سیاستهای انقباضی و سختگیرانهی حاکم بر فضای رسانهای کشور، به ویژه در طول سه سال اخیر بوده است؛ سیاستهایی که عامداً یا سهواً انتشار هر تحلیل تلخ و هر انتقاد جدی را با صفت نشر “سیاهنمایی” نهی کرده و از اصحاب رسانه میخواست تا برای پرنشاطکردن فضای جامعه به انتشار خبرهای خوش روی آورند. به سخنی سادهتر، با شگردی به نام “سفیدنمایی” به جنگ سیاهنمایی رفتند که حاصلش البته، نهتنها شوق و نشاط و امید مورد نظر را به همراه نداشت، بلکه نوعی وندالیسم پنهان را در جامعه گستراند. به عنوان شاهد، میتوان به اُفت معنیدار فعالیت اغلب تشکلهای مردمنهاد حوزهی محیط زیست و کاهش چشمگیر تعداد تارنماهای محیط زیستی فعال در فضای مجازی در طول چند سال اخیر اشاره کرد.
شما بگویید: وقتی از قول عالیترین مقامهای وزارت نیرو (علی ذبیحی، قائم مقام وزیر) اعلام میشود که نقش ندانمکاریهای مدیریتی و فشارهای انسانی در بروز فاجعه در دریاچه ارومیه فقط سه درصد است! وقتی با صراحت میگویند که در اثر بارورسازی ابرها، سطح آب دریاچه ارومیه 70 سانتیمتر افزایش یافته، در صورتی که در همان زمان معلوم میشود که 31 سانتیمتر هم کاهش داشته است ! وقتی که اعلام میشود افسانه ببر مازندران را با کمک همنوعان سیبریاییاش مجدداً زنده خواهیم کرد، اما حتا نمیتوانیم میزبان خوبی از آن مهمانان بیگناه در تهران باشیم و جملگی را به کشتن میدهیم! وقتی با نواختن ساز و دهل از جشن خودکفایی در تولید گندم، حرف میزنیم و آنگاه دوباره به یکی از عمدهترین کشورهای واردکننده گندم بدل میشویم ؛ وقتی با افتخار از طرحهای بزرگ سدسازی و انتقال آب در سرشاخههای کارون و دز و کرخه سخن گفته و اعلام میکنیم که خوزستان دیگر هرگز با کابوس کمبود آب با کیفیت روبرو نخواهد شد، اما در همان زمان شاهد مرگ بیسابقه بزرگترین نخلستان کشور در اروند کنار هستیم ؛ وقتی مشکل کمبود آب و خشکسالی در جنوب کشور را به گردن غربیها و دزدی ابرها توسط ایشان میاندازیم؛ وقتی که بارها اطمینان میدهیم که جنگل زیبای ابر را از هر تجاوز و پروژه راهسازی جدیدی محافظت کرده و سپس آن را نقض میکنیم و دهها و دهها مورد نظیر آن؛ آیا شنوندگان خبرهای خوش حق ندارند تا پس از آن بمباران سفیدنمایی، به هر رویداد خوش و غرورآفرینی در کشور به دیده تردید بنگرند؟
به نظرم اگر آن زمان که اشتباه کرده و خطایی مدیریتی را در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی مرتکب شدیم، مردانه و صادقانه بر خطای خویش اذعان کرده و عذرخواهی میکردیم و به طور همزمان ظرفیت پذیرش نقد و تحلیل را در جامعه افزایش میدادیم، امروز هم میتوانستیم در فضای شادمانهتری افتخارات خود را با مردم جشن بگیریم.
امید که یادمان نرود، اگر اعتماد از دست برود؛ همه چیز از دست خواهد رفت.