بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

سهميه‌بندي بنزين و بحران مرده‌خواني!

سه نفر به طور همزمان و بدون هارموني مشغول خواندن دعا و فاتحه بر مزار مادرم هستند! چرا كه با بحران يافتن مشتري مواجه شده‌اند!!


      جمعه‌ي گذشته وقتي به بهانه‌ي سالگرد درگذشت مادرم، بر سر مزارش در «قبرستان نو» قم حاضر شدم، مشاهده‌ي يك رخداد نامعمول، تأمل‌برانگيز مي‌نمود! اين كه شهر به طرز غريبي خلوت بود و ديگر از هياهوي معمول مراكز زيارتي چون قم خبري نبود. حتا هيچگاه اطراف بارگاه مطهر حضرت معصومه (ع) را اينگونه آرام و خلوت – به ويژه در يك روز تعطيل – نديده بودم. جالب‌تر از همه، وضعيت افرادي است كه بر سر مزار مردگان فاتحه مي‌خوانند (مرده‌خوان‌ها)؛ چرا كه به مجرد حضور بر سر قبر مادرم، ناگهان چندين و چند مرده‌خوان به دور مزار حلقه زده و همزمان با هم شروع به خواندن فاتحه و دعا كردند! به نحوي كه واقعاً صدا هم به صدا نمي‌رسيد، چه رسد به درك مفهوم دعاها! رخدادي كه در طول چهار سال گذشته نظيرش را نديده بودم. به هر حال اين واقعيت، نشان مي‌دهد كه سهميه‌بندي بنزين، علاوه براين كه بر صنعت هتل‌داري مي‌تواند اثرگذار باشد، صنعت مرده‌خواني را نيز به شدّت متأثر كرده است! البته، هتل‌دارها براي جلب مشتري هم كه شده مي‌‌توانند اعلام كنند: به ازاي هر شب اقامت در هتل ما، كارت هديه سوخت به ميزان 30 ليتر هديه مي‌دهيم، امّا اين طفلكي‌ها بايد چه كار كنند؟! 

     در همين ارتباط !
    – ابتكار خودجوش اروند در اين ماجرا، برايم سخت گوارا و شيرين بود.

رنجي كه مي‌كشند و عشقي كه مي‌ورزند

به افق ديد مادر نگاه كنيد … به چه مي‌انديشد؟! - براي ديدن عكس در ابعاد بزرگتر بر روي آن كليك كنيد.

زن از نخست بود رکن خانه‌ی هستی ؛  که ساخت خانه‌ی بی پای بست و بی بنیان؟
                                                                                                                             پروين اعتصامي

      سيامك معطري عزيز در دور روزگارانش – كه اين روزها چرخشش تندتر و وزنش بيشتر هم شده است – تصويري گويا از همه‌ي آن چيزي كه مي‌خواستم در باره‌ي «مادر» و «زن» بنويسم، منتشر كرده است …
     مادران، شايد يگانه موجوداتي باشند كه محبتي ناب و افلاطوني و بي كوچكترين چشم‌داشتي را به جهان مي‌افزايند؛ به جهاني كه هر روز بيش‌تر از روز قبل طعم تلخ جنايت، كينه‌ورزي، آزمندي و خيانت را مي‌چشد …
     اميد كه تا زنده هستند، قدر حضورشان را در كنار خويش بدانيم و يادمان باشد هيچ چيز براي مادر بيشتر از اين نمي‌ارزد كه بعضي وقت‌ها … فقط بعضي وقت‌ها، بستني شكلاتي‌مان را در كنارش بخوريم و طرح لبخندي حاكي از قدرشناسي نثارش كنيم.
                              كاش اين آموزه‌ي كوچك را تا ديرنشده بياموزيم …

      كلام آخر آن كه

      استيونسون مي‌گويد: «وسعت شخصيت يك مرد به اندازه گنجايش قلب او است.»
      مي‌گويم امّا: «گنجايش قلب يك مرد را، از كيفيت منزلگاهي مي‌توان دريافت كه او براي اين ركن خانه هستي درقلبش تدارك ديده است.»

    پيوست

       ما دشمن کم نداریم. ما می‌توانیم دشمنانی مثل جهل، ایدز، گرمایش زمین، گرسنگی، فقر و بی عدالتی را جایگزین دشمنی بین ملت‌ها، فرهنگ‌ها، مذاهب و دولت‌ها کنیم. ما می‌توانیم دریک تلاش جهانی میدان کارزارهایمان را تغییر دهیم.

براي “هم‌ميهن” كه مانند “ميهن” كسي تحملش را ندارد!

آيا سرانجام پاييز مطبوعات را بهاري انتظار مي كشد؟! - عكس از كامران بختياري

      هم‌ميهن يك روزنامه‌ي كاملاً حرفه‌اي و خوش‌ساخت بود؛ روزنامه‌اي كه در بحران «نخواندن»، دوباره و اندك اندك مي‌رفت تا اين رسم ناخوشايند را شكسته و مردم را با روزنامه‌خواني آشتي دهد. حضور «هم‌ميهن» مي‌تواند و مي‌توانست براي هر دولتي – و هر وزارت ارشادي – سبب مباهات و غرور باشد؛ چرا كه كوشيده بود تا همه‌ي مرزهاي قرمز را هم در عين پايبندي به اصول حرفه‌اي روزنامه‌نگاري، حفظ كند.
     براي همين است كه از خبر توقيف مجدد روزنامه، مانند بسياري ديگر از هموطنانم شوكه شدم؛ همان گونه كه وقتي ديشب با محمّد طاهري عزيز سخن مي‌گفتم، آثار اين بهت و ناباوري را بيشتر مي‌توانستم در تن صدايش تشخيص دهم تا غم و اندوه ناشي از اين تعطيلي نابخردانه را …
     بسيار اميدوارم روزي برسد كه رهبران اين ملك و ملت عميقاً به اين دريافت بديهي، اما پيش‌برنده باور داشته باشند: «حضور رسانه‌هاي آزاد و مطبوعات مستقل و كمك به تداوم آنها، رمز ماندگاري، پويايي و بازپالايش هر حكومتي است كه به افق‌هاي دور مي‌انديشد.»

صفحه نخست  آخرين شماره هم‌ميهن - سه‌شنبه ۱۲ تيرماه ۸۶

     مؤخره
    تازه داشتم به پرونده «يك حقيقت ناخوشايند» و نحوه‌ي چيدمان آن در هم‌ميهن مي‌انديشيدم و اينكه ديده‌بان رنجور محيط زيست ايران، چگونه به روايت اين موضوع در هم‌ميهن خواهد پرداخت كه … كه يادم آمد: اينجا ايران است! سرزميني كه برنامه‌ريزي در آن و انديشيدن به فردا – در اغلب اوقات و به ويژه در حوزه‌ي مطبوعات – بزرگترين لطيفه‌ي دنياست.

   در همين ارتباط

   – نباید گریست که گریه مان را می‌خواهند!

   –  هم‌ميهن توقيف شد!

بیاییم از کارهای خوبی که از دست دولت در می‌رود ، حمایت کنیم!

سهميه‌بندي بنزين ؛ چالشي كه مي توان آن را به فرصتي استثنايي بدل  كرد.

       عنوان اين پست را از عباس محمدي عزيز، كش رفتم! كه اميدوارم مرا ببخشد. امّا بايد اعتراف كنم كه هر چه فكر كردم، نتوانستم عنواني بهتر، طناز‌تر و شفاف‌تر از آن براي آنچه كه در اين پست قصد ثبتش را دارم، بيابم.
      روي سخنم، به ويژه با دوستان طبيعت‌گرا و به اصطلاح زيست‌محيطي‌چي است.
     دوستان!
    28 سال از پيروزي انقلاب مي‌گذرد؛ در تمام اين سال‌ها يكي از محوري‌ترين و راهبردي‌ترين شعارهاي دولتمردان در همه‌ي دوران‌ها و دولت‌ها، از ملّي گرا، چپ و توسعه‌‌ي سياسي‌خواه گرفته تا راست و كارگزار و اصول‌گرا و مهرورز و آبادگر و … «كوشش براي كاهش وابستگي به درآمدهاي نفتي و كم‌كردن ميزان صدور محصولات خام» بوده است. امّا شوربختانه هرگاه كه به نظام بودجه‌ريزي كشور نگاه مي‌كنيم و هرگاه كه تراز تجاري اين حكومت را در سال‌هاي ماضي ورق مي‌زنيم، نه‌تنها توفيقي در اين مهم نمي‌يابيم، بلكه روند وابستگي بيشتر به درآمدهاي حاصل از فروش نفت خام را كم و بيش در تمام اين سال‌ها و با شيبي افزاينده حس مي‌كنيم. چرا؟!
     كافي است بدانيم – به گفته‌ي يكي از مديران ارشد وقت دولت (دكتر بهرام اميني‌پوري): درآمد ارزي جمهوري اسلامي ايران، از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي تا سال 1380 بيش از 400 ميليارد دلار بوده است، ليكن تنها يك چهارم  از اين مقدار را توانسته‌ايم صرف سرمايه‌گذاري‌هاي ملّي و زيربنايي كنيم و بقيه را صرف امور جاري و هزينه‌هاي خوراكي كرده‌ايم (سخنراني در نخستين كارگاه آموزشي ساده‌سازي شبكه‌هاي فرعي آبياري و زهكشي وزارت جهاد‌كشاورزي، 1380)، تازه از همان سرمايه‌گذاري صورت گرفته در امور زيربنايي هم، ارزش افزوده‌ي درخوري بدست نيامد! چرا كه بسياري از آن پروژه‌ها چيزي شبيه به سد پانزده خرداد، سيوند، نيروگاه حرارتي همدان، جاده‌هاي مخرب و «كوتاه عمر» و … از آب درآمده كه خسارت‌هايش به مراتب بيشتر از عوايدش تخمين زده مي‌شود.
     برخي از منتقدين سهميه‌بندي بنزين مي‌گويند: اين خجالت‌آور است در كشوري كه صاحب يكي از بزرگترين مخازن نفتي و گازي جهان است، بنزين با محدوديت عرضه شود.
      مي‌گويم: درست است، اين موضوع واقعاً مي‌تواند خجالت‌آور باشد! امّا خجالت‌آورتر آن است كه ما براي گريز از سهميه‌بندي و ترس از عواقب حاكميتي و امنيتي آن! چيزي در حدود سالانه 10 ميليارد دلار از سرمايه‌ي ملّي را خرج خريد اين محصول و ورودش به كشور مي‌كنيم و حتا غم‌انگيز‌تر آن كه بخشي از اين پول را از ذخيره‌ي ارزي برداشت مي‌كنيم!
     مي‌گويم: غم‌انگيز‌تر آن است كه در سال گذشته  (1385) دولت – بر خلاف ماده‌ي ۶۰ قانون برنامه‌ي پنج‌ساله‌ بيش از 7/15 ميليارد دلار از موجودي حساب ذخيره ارزي را براي انجام تكاليف بازمانده‌اش (مثل همين خريد بنزين و پرداخت سود وام‌هاي دريافتي‌اش) برداشت كرد كه تقريباً يك‌چهارم كل وجوه واريزي به اين حساب از ابتداي تأسيس آن محسوب مي‌شود!

     مي‌گويم: شرم‌آورتر آن است كه ايرانيان خارج از كشور از سرمايه‌اي بيش از 1300 ميليارد دلار برخوردارند و ما نه‌تنها نمي‌توانيم آن سرمايه‌ها را به درون مرز جلب كنيم، كه كاري كرده و مي‌كنيم تا مجموع سرمايه‌گذاري ايرانيان داخل و خارج كشور در دبي، بيش از داخل كشور شود! آنگاه مي‌كوشيم تا با اهداء امتيازها و رانت‌هاي نامعمول، وام‌هاي خارجي پربهره بگيريم!
     مي‌گويم: غم‌انگيزتر آن است كه براي نخستين‌بار در طول تاريخ، ميزان واردات كشور از مرز 64 ميليارد دلار در سال گذشت!
     و مي‌گويم: غم‌انگيز‌تر و خجالت‌آورتر آن است كه مجموع صادرات سال 2006 در همين كشور همسايه (امارات متحده عربي) كه كمتر از 5 درصد خاك ايران و سه درصد جمعيت ما را دارد، از مرز 157 ميليارد دلار گذشت – كه 34 ميليارد دلار بيش از وارداتش بود – در حالي كه ايران، كشوري كه ادعاي آقايي و سرآمدگي در بين كشورهاي منطقه را در سند چشم‌انداز 20 ساله‌اش فرياد مي‌زند، در همان سال (2006)، حتا نتوانست به ميزان نصف امارات هم صادرات داشته باشد (صادرات ايران در سال 2006 اندكي بيش از 77 ميليارد دلار بود)! كه اين مقدار كمتر از 13 ميليارد دلار از ميزان واردات كشور بيشتر بود! اين در حالي است كه نمي‌خواهم به عربستان سعودي اشاره كنم، كشوري كه يك سوّم ما هم جمعيت ندارد، منابع طبيعي ندارد، طبيعت ندارد، آب ندارد، تاريخ و تمدن و فرهنگ ندارد … امّا 220 ميليارد دلار صادرات در برابر 120 ميليارد دلار واردات، تراز غرورآفرين تجاري آن در سال ميلادي گذشته بوده است!
      آري دوستان! اينهاست كه خجالت‌آورتر است و بالآخره ما براي درمان اين بيمار مغرور امّا رو به زوال، بايد كارد جراحي را برداشته و بي‌رحمانه به جانش بيافتيم و بگذاريم كه حتا فرياد برآورد، درد بكشد و خونش بريزد؛ امّا درعوض، بقيه‌ي عمر را با آرامش و مستقل زندگي كرده و توانايي سرپرستي و پذيرايي از شمار فزاينده‌ي اهالي‌اش را داشته باشد.
     براي همين است كه بايد از اين اقدام دولت احمدي‌نژاد، همه‌ي ما، به ويژه طرفداران محيط زيست دفاع كنند و رنج و درد آن را به جان بخرند.
     مگر نمي‌گوييم كه سالانه ميليون‌ها ساعت از وقت شهروندان در ترافيك فلج‌كننده‌ي شهرهاي بزرگ كشور تلف مي‌شود؟ مگر نمي‌دانيم كه وضعيت هوا در تهران، اصفهان، تبريز، مشهد، اراك و … به مرز بحراني و فلج‌كننده رسيده و از آن تعبير به خودكشي جمعي مي‌كنند (80 درصد خودروهايي كه در سطح معابر پايتخت تردد مي كنند، در سامانه‌ي سوخت و احتراق خود دچار نقص فني بوده و بيش از حد مجاز آلايندگي دارند. اين در حالي است كه بيش از 70 درصد آلودگي هواي پايتخت ناشي از تردد خودروهاست)؟ مگر مجموع تلفات جاده‌اي ما در سال از رقم تلفات در ناامن‌ترين كشور جهان (عراق) فزوني نگرفته و نزديك به 10 درصد از توليد ناخالص ملّي را بدين‌ترتيب از دست نمي‌دهيم و صدها هزار نفر به شمار افسردگان مملكت نمي‌افزاييم؟ مگر اعلام نمي‌كنيم كه به طور متوسط بيش از نيمي از ايرانيان با اضافه وزن و بيماري‌هاي ناشي از آن مواجه هستند؟ و مگر حدود 10 ميليارد دلار از سرمايه‌ي ملّي را ناچار نيستيم تا براي خريد بنزين بسوزانيم؟! چرا؟!
     چون تاكنون هيچ دولت و مجلسي اين جرأت و شهامت را نداشته است تا اين جام زهر را بنوشد، تبعات آن را بپذيرد و يكبار براي هميشه، فكري اصولي و پايدار براي ريشه‌كني بحران تردد در ايران بنمايد. چرا هنوز كه هنوز است از غلامحسين كرباسچي با غرور نام مي‌بريم؟ چون نگذاشت تا پايتخت را منتقل كنند (شهري كه اينك ميزان آلايندگي هوايش 82 برابراستاندارد جهاني است)؛ يعني شايد در بين همه‌ي كارهاي مفيدي كه انجام داد، اين نابخردانه‌ترين اقدامش را به رخ مي‌كشيم!
بياييم از خود شروع كنيم، بياييم از دولت بخواهيم كه تحمل كند و با تقويت هر چه سريع‌تر وسايل تردد عمومي، به ويژه سامانه‌ي قطار زيرزميني در شهرهاي بزرگ، به وقت و جان شهروندان احترام واقعي بگذارد. بياييم فرهنگ استفاده از دوچرخه را تقويت كنيم؛ بياييم از مسئولان و نخبگان خويش بخواهيم كه در اين حوزه پيشقدم شده و با دوچرخه يا وسايل نقليه عمومي به سركار خود بيايند (مشاهده‌ي اين تبعيض‌هاست كه واقعيت‌ها را هم مي‌پوشاند)؛ بياييم مصرف را كم كرده و از خود شروع كنيم (يادمان باشد، تنها در تهران بيش از 57 درصد عامل ايجاد ترافيك متعلق به خودروهاي تك‌سرنشين است)
     ناراحت نشويد! حقيقت تلخ است؛ امّا از مردمي كه ميانگين دانش آنان – به قول دكتر نادرقلي قورچيان، رييس بنياد دانشنامه‌ي فارسي – در سطح كلاس 4 ابتدايي است؛ نبايد بيش از اين انتظار داشت كه در چنين مواقعي چرا به آتش زدن پمپ‌هاي بنزين و اماكن عمومي مي‌پردازند. مي‌دانم، با نوشتن اين سطور، برخي مي‌خواهند تا سر از بدنم جدا كنند، اما تا ياد نگيريم كه واقعيت‌ها را عريان بپذيريم، هميني هستيم كه هستيم!
     چرا فرياد نزديم و به خيابان‌ها نريختيم كه براي چه آموزش رايگان در اين كشور معطل مانده، كيفيت تحصيلي تا اين حد پايين آمده، ميزان ترك تحصيل دانش‌آموزان از مرز يك ميليون نفر در سال گذشته و در مهاجرت مغزها گوي سبقت را از جهانيان ربوده‌ايم؟ چرا فرياد برنياورده و نمي‌آوريم كه تاراج سرمايه‌هاي طبيعي ايران هيچگاه اينگونه نگران‌كننده نبوده و ميزان ناپايداري سرزمين تا اين حد، اسباب شرمندگي را مهيا نكرده است؟ چرا از نابودي بيش از دو هزار گونه‌ي گياهي و جانوري خود اشك نريختيم و رگ گردن‌مان بيرون نزد؟ چرا نمي‌پرسيم: آخر مردم كشوري با اين قدمت غرورآفرين تاريخي و فرهنگي، چرا نبايد در بين 90 كشور برخوردار از مواهب و شاخص‌هاي توسعه‌ي انساني جاي بگيرند؟! چرا داد نمي‌زنيم كه كجاي دنيا را سراغ داريد كه يك جمعيت 70 ميليوني، سالي 9 ميليون شكايت جديد بر عليه هم در دادگاه‌ها بگشايند؟ چرا اعتراض نمي‌كنيم كه يك رئيس جمهور نبايد به خود اجازه دهد در حالي كه در پيش پا افتاده‌ترين موارد، در ساخت كلاس‌هاي مورد نياز مدارس براي كودكان امروز هم درمانده، مردمانش را تشويق كند كه دو فرزند كافي نيست  و بايد برويم به سوي تشكيل خانواده‌هاي شش نفره و بيشتر! در كجاي دنيا سراغ داريد كه كشوري براي كمك به شهرونداني از آن سوي جهان، مردم دردمند خود را از مواهب ابتدايي زندگي محروم سازد؟ مگر نمي‌گوييم و اعتقاد نداريم اين پند حكيمانه را: «چراغي كه به خانه رواست، به مسجد حرام است.»
     آيا اين موارد و موارد پرشمار ديگر، غم‌ناك‌تر، نگران‌كننده‌تر و عذاب‌آورتر از اعلام سهميه‌بندي بنزين و حركت در مسير واقعي‌كردن قيمت همه‌ي حامل‌هاي كارمايه (انرژي) نيست؟ همان اقدامي كه دولت خاتمي با همه‌ي ادعاهايش ترسيد تا آن را به اجرا درآورد.
    براي همين است كه مي‌گويم: ما – اغلب – اولويت‌ها را گم مي‌كنيم و آنجا كه بايد فرياد برآوريم خاموش مي‌نشينيم، و آنجا كه بايد حمايت كرده يا دست‌كم سكوت پيشه كنيم، به خيابان‌ها ريخته و پمپ‌هاي بنزين، بانك‌ها و اتوبوس‌هاي شركت واحد را به آتش مي‌كشيم (ماجراي شرم‌آور قرمز و آبي را يادتان هست).

     فرازناي كلام آن كه
     به جرأت و با شهامت مي‌گويم: اگر دولت احمدي‌نژاد بتواند همين يك معضل را حل كرده و تبعات تورمي‌اش را به خردمندانه‌ترين شيوه‌ي ممكن مهار سازد، نامش تا جاودانه‌ي تاريخ و در كنار بزرگاني چون اميركبير، قائم‌مقام، ميرزا كوچك‌خان و مصدق زينت‌بخش رهبران اين ملك و ملّت خواهد ماند؛ رهبري كه خود و موقعيتش را به خطر انداخت تا زندگي مطمئن‌تر و با كيفيت‌تري براي نسل امروز و فردا به ارمغان آورد.
     يادتان باشد كه اين جمله‌ها متعلق به فردي است كه به شهادت همين تارنما، در طول دو سال گذشته، بيشترين نقد و انتقاد جدي را به اين دولت و مجلس روا داشته و به ثبت رسانده است. امّا باور كنيد همه بايد دست به دست هم دهيم و كمك كنيم تا اين غده‌ي سرطاني را تا بدخيم‌تر و غيرقابل درمان‌تر نشده، از تن جدا سازيم.

   در همين ارتباط
  – سهميه‌بندی بنزين، کاری شجاعانه – عباس محمدي
  – واقعاً یکی از مهمترین انتظارات دوستداران محیط زیست برآورده شد، امّا … – وحيد نوروزي
  – با تكيه بر تعقل و تجربه مي‌توان اثبات كرد كه سهميه‌بندي بنزين تصميم درستي است؛ البته … – معصومه ابتكار
  – براي خودمان متأسفم – فرداد دولتشاهي

  – سیل، گرمایش جهانی، جنگل و بنزین، کدامیک مهم‌تر است؟! – مژگان جمشيدي

به ياد مادرم و همه‌ي مادرهايي كه در چنين روزي رفتند …

به ياد مادراني كه رفتند …


      يادش به خير، استادي داشتم در دوران دانشكده كه در كسوت روحانيت بود و از اين كه اين بخت و اقبال را داشته كه يك «معلم» باشد و نه يك «قاضي»، خداوند را شكر مي‌كرد. چرا كه معلم سرو كارش با جوان‌هاست و دغدغه‌اش علم‌آموزي و علم‌اندوزي؛ در صورتي كه قاضي، سروكارش با بزهكاران و مجرمان و قاتلان است و پيوسته مجبور است زير فشار و مسئوليت و ترديد باشد كه آيا حكمي را كه اعلام كرده و حقي را كه ستانده يا فرمان پايان زندگي انساني را كه صادر كرده درست بوده يا نه؟!
     اين را گفتم تا تأكيد كنم كه حقيقتاً صاحبان برخي از مشاغل و مهارت‌ها بايد از بخت‌ياري خويش همواره شاكر باشند … و يكي از آن پيشه‌ها، هنرمندان و به ويژه خوانندگان هستند؛ خوانندگاني كه حتا در نكوداشت و مراسم يادبودشان نيز، قطعه‌اي از آثار كلامي‌شان پخش مي‌شود و بازماندگان و دوستداران‌شان را به جاي كوبيدن بر سر و سينه و اشك و آه، با شادي و طرب بدرقه مي‌سازند و بدين‌ترتيب نام و يادشان را گرامي مي‌دارند. شادروان ايرج بسطامي را يادتان هست؟
     اميد كه پروردگار مهربان به همه‌ي ما آنقدر مهر بورزد كه پس از رفتن، خاطره‌ي بودن‌مان بيش از آن كه با افسوس و درد و اشك تؤام باشد، با مرور خاطرات و لحظاتي شاد و آرامبخش براي بازماندگان آكنده گردد.
     شايد براي همين باشد كه چهار سال پيش بر روي سنگ مزارش نوشتم:
                                                                     مادرم وقتي رفت، آسمان آبي بود …

مصطفي چمران ؛ از حقيقت تا واقعيت!

شهيد دكتر مصطفي چمران

      ديروز، يعني در آخرين روز از واپسين ماه بهار، برنامه‌ي پربيننده‌ي «سلام مردم ايران» به بهانه‌ي بيست و ششمين سالگرد شهادت عارف معاصر وطن – كه شايد بتوان او را خليل جبران ايراني ناميد – دكتر مصطفي چمران، دو مهمان ويژه داشت. يكي مهدي چمران و ديگري، صادق طباطبايي. مجري برنامه، جناب شهيدي‌پور از برادر شهيد چمران – كه اينك رئيس شوراي مهمترين شهر ايران است – پرسيد: آيا شما از همسر نخست ايشان كه آمريكايي هستند و نيز سه فرزندشان، اطلاعي داريد؟ مردم از ما خواسته‌اند كه با آنها مصاحبه كنيم. مهدي چمران، ضمن تأكيد بر اينكه اين مسايل پيش پا افتاده است، گفت: نه! من حتا تاكنون آنها را نديده‌ام و از محل سكونت آنها خبر ندارم! شهيدي‌پور گفت: با همسر دوّم ايشان چطور؟ شنيده‌ايم كه در مشهد سكونت دارند. مهدي چمران – در حالي كه آشكار بود از ادامه‌ي چنين پرسش و پاسخ‌هايي برآشفته شده است – پاسخ داد: همسر دوّم شهيد (كه نويسنده‌اي لبناني است)، هم‌اكنون به بيروت بازگشته و تا آخر تابستان هم فكر نكنم كه برگردند!
امّا حيرت‌آور آن كه بلافاصله، از مهمان دوّم، دكتر صادق طباطبايي در مورد همسر نخست و فرزندان‌شان پرسيده شد و ايشان برخلاف عموي بچه‌ها! گفتند: با آنها ارتباط داشته و از حال و روزشان بي‌خبر نيستند!!
آيا به نظر شما عجيب نيست؟! آنقدر كه در بازپخش مجدد برنامه، مديران سيما ترجيح دادند، گفتگوي صادق طباطبايي را پخش نكنند! در اين ميان، بهانه‌ي مديران سيما نيز در نوع خود جالب توجه است كه در تمام طول اين 26 سال نتوانسته‌اند نشاني اعضاي خانواده‌ي شهيد چمران را پيدا كرده و با آنها مصاحبه‌اي انجام دهند! آن هم صدا و سيمايي كه اگر بخواهد، نشان داده كه مي‌تواند دوربين خود را تا دوردست‌ترين نقاط جهان برده و از فرد مورد نظر خود گزارش و فيلم و مصاحبه تهيه كند. مثلاً يك نمونه‌ي دم دست آن، گزارش مفصل سيما در مورد دلايل مرگ مرموز پسر رئيس باشگاه يوونتوس و صاحب كارخانه‌ي معظم فيات در ايتاليا بود كه مسلمان شده بود. آن هم به رغم مخالفت پليس ايتاليا با تهيه‌ي اين فيلم. بنابراين، آشكار است كه پذيرفتن اين ادعا بسيار سخت خواهد بود كه بپنداريم، دليل بي‌خبري كامل از خانواده‌ي شهيد چمران، عدم اطلاع از نشاني آنهاست!!
اصلاً اين چه رسمي است كه سعي مي‌كنيم چهره‌اي كاملاً آسماني، معصوم و بي‌اشتباه به آنان كه دوست داريم، بدهيم؟ آيا چنين الگوسازي‌هاي غلطي از شهدا و شخصيت‌هاي بزرگ ملّي و انقلابي، يكي از دلايل عدم رغبت نسل جوان امروز براي انتخاب اين بزرگان تاريخ‌ساز به عنوان الگوي شخصيتي و رفتاري‌شان نيست؟!
اين كه بگوييم: مصطفي چمران، فيزيكداني نابغه از بركلي آمريكا بود كه برق را مي‌فهميد، در زبان و ادبيات و خطاطي و نقاشي استاد بود و در عين آن كه يك عارف بزرگ بود، يك جنگاور سلحشور و يك پارتيزان همه‌فن حريف و بي اشتباه هم بود و همه عاشقانه او را دوست داشتند و … آيا كم لطفي به روح بزرگ او و غيرقابل دسترس كردنش براي جوان امروز نيست؟!
چرا نبايد اشاره كنيم كه او هم انساني بوده مثل همه‌ي ما، با غم‌ها و لبخندها و عشق‌هاي خود؟ چرا نگوييم كه او هم دل داشته و عاشق مي‌شده و حتا در عشق ممكن بوده كه شكست بخورد يا از سوي شريك زندگيش آن گونه كه بايد درك نگردد يا نتواند با همه‌ي فرزندانش ارتباط شايسته‌اي برقرار كند؟
اصلاً چرا فكر مي‌كنيد ديگر كسي نمانده تا واقعيت زمان حيات شهيد چمران را به خاطر داشته باشد و ما مجازيم كه هر آن گونه بخواهيم آن را به تصوير بكشيم؟ (كاري كه در مورد بزرگاني ديگر چون دكتر علي شريعتي، غلامرضا تختي و … نيز كم و بيش انجام داده و مي‌دهيم.) چرا كسي از دشمنان و مخالفان آن شهيد بزرگوار در مجلس و دولت آن زمان چيزي نمي‌گويد؟! چرا كسي از رنج‌ها و اشك‌هاي او در دوران دو ساله‌ي مسئوليتش در دولت و مجلس نمي‌نويسد؟! راستي! چرا اينگونه بي‌رحمانه تاريخ را تحريف مي‌كنيم؟! اگر تكليف تاريخ 30 ساله‌ي ما اين است؛ واي به حال تاريخ 300 ساله و سه هزارساله‌ي ما! اصلاً ديگر به چه چيز مي‌توان اعتماد داشت؟

مهدي چمران در برنامه سلام مردم ايران - ۳۱ خرداد ۸۶

مهدي چمران عزيز!
بيا و برايمان بگو، چرا در سي‌امين روز خردادماه 1360، در حالي كه قرار بود، در بعدازظهر آن روز دكتر چمران در تهران سخنراني كنند، ناگهان برافروخته و دلگير شده و تصميم به بازگشت به اهواز و دهلاويه مي‌گيرند؟
برايمان بگو، چرا بايد آخرين كلام فردي كه به قول شما اينگونه مورد احترام بوده و همه را عاشقانه دوست داشته، اين باشد:

خدايا!
دردمندم
روحم از شدّت درد مي‌سوزد
قلبم مي‌جوشد
احساسم شعله مي‌كشد
و بند بند وجودم از شدّت درد سيهه مي‌زند
تو مرا در بستر مرگ، آسايش بخش
خسته شدم، پير شده‌ام‌،
دلشكسته‌ام، نااميدم، ديگر آرزويي ندارم. احساس مي‌كنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست. با همه وداع مي‌كنم. فقط مي‌خواهم با خداي خود تنها باشم.

خدايا! خدايا! خدايا!
به سوي تو مي‌آيم و از عالم و عالميان مي‌گريزم كه مرا در جوار رحمتت سكني دهي

چه كرديم با او كه اينگونه احساس خستگي و دردمندي مي‌كرد؟! بس است ديگر … مردم را آنقدر كوته‌نظر و ساده مپنداريد و عملاً نشان دهيد كه به ملّت شهيدپروري كه ادعايش را داريد، حرمت مي‌نهيد و حاضريد به بهاي واقعيت اين شخصيت (آنچه كه هست)، حقيقتش (آنچه كه بايد مي‌بود يا دوست داشتيد كه باشد) را ذبح كنيد.

در همين ارتباط
1- «خدايا، مردم آنقدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي بينم كه نمي‌توانم از عهده‌ي آن به در آيم. تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برايم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم
2- مصطفي گفت: اگر رضايت ندهيد، شهيد نمي‌شوم!
3- گفتند مصطفي اين دختر را جادو و جنبل‌ كرده (ماجراي ازدواج دوّم دكتر چمران).

4- ناگفته‌هايي از روابط مصطفي چمران و امام صدر.

ملاقاتي كه انتظارش را نداشتم!

دكتر فاطمه واعظ جوادي

     چند روز پيش مهمان فاطمه‌ واعظ جوادي، در طبقه‌ي نهم از ساختمان شيك امّا اندكي گيج‌كننده‌ي سازمان حفاظت محيط زيست بودم و بايد اعتراف كنم كه او را بسيار مقبول‌تر از آن چيزي يافتم كه در موردش پيش‌تر شنيده يا خوانده بودم! درست مانند نخستين‌باري كه با بازرس ويژه‌ي ايشان، جناب يزداني مواجه شدم و دريافتم كه بسيار منطقي‌تر و هوشمندتر از آن چيزي است كه مي‌پنداشتم.
    به ويژه انتقاد صريح دكتر جوادي از عملكرد طبيعت‌ستيزانه‌ي برخي از نيروهاي نظامي، از جمله در پارك ملّي كوير و نايبند برايم حايز توجه، اميدبخش و البته اندكي غافل‌گير‌كننده بود! ايشان گفتند: در بازديدي كه چندي پيش از مقر تأسيساتي بسيار مجهز نيروهاي سپاه در پارك ملّي كوير داشته‌اند، به صراحت به فرماندهان سپاه مستقر در پارك گفته‌اند: محل استقرار شما غصبي بوده و نماز ندارد و حركت شما در انجام رزمايش در اين محل كاملاً غيرقانوني است. برايش از تجربه‌اي مشابه در منطقه‌ي حفاظت‌شده‌ي دنا گفتم كه بسيار ناراحت شد و خطاب به دلاور نجفي (معاون محيط طبيعي‌اش) يادآور شد: «بررسي كن ببين چرا چنين مواردي را در استان پيگيري نكرده و گزارش نمي‌دهند؟» و آنگاه با لحني نااميدانه و پرافسوس زمزمه كرد: چرا برخي از مديرانم تا اين حد ملاحظه‌كار و … هستند و از گزارش و برخورد با چنين رخدادهايي مي‌گذرند؟
     در هنگام خروج از دفتر عالي‌ترين مقام متوّلي محيط زيست كشور، با خود در اين انديشه بودم كه چرا اين افكار روشن و اين حمايت صريح از طبيعت، از بازخوردي شايسته و اثربخشي درخور در محيط زيست وطن برخوردار نشده و عملاً در ارتقاي پايداري سرزمين اثري ملموس ننهاده است؟ و چرا عملكرد دولتي كه وي يكي از صندلي‌هاي كابينه‌اش را از آن خود دارد، تا اين حد با گرايه‌هاي بنيادين زيست پايدار در تضاد قرار دارد؟ آيا او در نشست‌هاي كابينه و در حين تصويب مصوبات مسأله‌ساز به خوبي از ملاحظات زيست‌محيطي دفاع نمي‌كند؟ يا دفاع مي‌كند و حرفش را هم مي‌زند، امّا قرار نيست كه كسي او را جدي بگيرد؟!

     مؤخره
    – ديدارم با خانم جوادي و مشاهده‌ي گفتار و رفتار ساده و به شدّت طبيعت‌دوستانه‌ي ايشان، مرا ياد مصاحبه‌ي معروف و جنجالي، اينانلوي عزيز با وي در اسفندماه 1384 انداخت؛ در پايان آن مصاحبه، آقاي اينانلو گفت:« … دليل انتخاب شما براي رياست سازمان حفاظت محيط زيست چه بوده است؟ آيا رييس‌جمهور يك زن را انتخاب كردند، چون يك زن مي‌تواند با حس مادرانه و مسئولانه‌ي خود مسايل و مشكلات زمين و محيط‌زيست را بهتر حل كند، يا به اين دليل بوده كه فقط يك زن در كابينه باشد؟» و دكتر جوادي اينگونه پاسخ دادند: «براي اين كه جواب صحيح به شما داده باشم، مستقيماً سخن رييس‌جمهور را نقل مي‌‌كنم. زماني كه من از ايشان پرسيدم چرا من را انتخاب كرديد؟ نگاهي مصمم به من انداختند و گفتند، به خاطر صداقتت
      بايد اعتراف كنم، شايد آن موقع كه براي نخستين‌بار اين مصاحبه را مي‌خواندم، مانند امروز متوجه حقيقت، سادگي و شجاعت پشت اين پاسخ نشده بودم! اينكه به راستي گوهر «صداقت» تا چه اندازه حتا در بين عالي‌رتبه‌هاي سياسي كمياب است، كه جناب رئيس‌جمهور، وجود آن را در يك فرد كافي مي‌داند تا در حد معاون خويش به وي اعتماد نمايد؛ و اينكه آيا به راستي وجود «صداقت» به تنهايي كافي است تا يك فرد بتواند با اتكا به آن مديريت حاكم بر يكي از ناپايدارترين سرزمين‌هاي جهان را از منظر زيست‌محيطي (ايران در بين 146 كشور، از نظر پايداري زيست‌محيطي در رتبه‌ي 138 قرار دارد)، با همه‌ي پيچيدگي‌ها و ظرافت‌هايش سامان بخشد؟!