17 نظر درباره “اشک‌هایی که پدر را خنداند!” داده شده است.

1. دل نوشته ها » علف‌ها هم دردشون می‌آد، اون‌ها رو آزار ندهید! گفت :
   8th می 2009 در 09:07

   […] و از دست دادیم …     اصل ماجرا را می‌توانید در وبلاگ اروند بخوانید و […]

2. پريسا گفت :
   8th می 2009 در 15:45

   salam.. che zood rooza migzareh arvandi…..dige baraye khodet mardi shodi……….rasty be baba darvishet begoo bimarefat nist adama kelaseshon ke babaltar mireh hamashonnnnnnnnnnnnnnnnnnn intori mishan esmesham mizaran bimarefaty!!

3. اروند گفت :
   8th می 2009 در 17:36

   سلام بر دوست بامعرفت: نمی دونستم پدرم کلاسش رفته بالا … حالا کلاس چندم شده؟! من که همش فکر می کنم با اون شیکم گنده و کله کچل و ریش سفید هیچ کلاسی دیگه راهش نمیدن! بخصوص که درویش هم باشه! خوشحالم که به من سر زدی پریسا جون. امیدوارم تو هیچوقت کلاست بالا نره!

4. پسر عموي بابا گفت :
   12th می 2009 در 15:47

   اروند وقتي خانه ما امدي كوچك بودي بابات به بيابان گير ميده تو به علف مواظب خودت باش

5. پسر عموي بابا گفت :
   12th می 2009 در 15:50

   اروند جان ارث درويشي اگر گفتي چيست

6. اروند گفت :
   12th می 2009 در 21:33

   سلام بر آرش عزیز و دوست داشتنی … خوشحالم کردی یه عالمه … زنگ زدیم بهت … ندا آمد در دسترس نیستی کلک! به خانوم مهربونت سلام برسون پسرعموی بامعرفت.

7. ارش درويش گفت :
   13th می 2009 در 08:47

   نظرم را ديروز دادم از جواب خبري نشد اروند ايميل بابا را برام بفرست
   با اينفو نمي شود

8. ارش درويش گفت :
   13th می 2009 در 08:56

   شماره هاي من
   09138774226
   09137046933
   09367156933
   03123770370
   03123770371
   03123770372
   03114437968
   به ترتيب

9. اروند گفت :
   13th می 2009 در 09:23

   بابا تلفن! بابا پسر عمو!

10. همدم گفت :
    13th نوامبر 2009 در 09:12

    سلام اروند جون احساس قشنگی داری همه فکر می کنند این احساس مال کوچکتراست ولی من هنوزم وقتی گلی رو از شاخه جدا می کنند اشکم در می یاد برا همین گلهای باغچمون اینقدر رو شاخه می مونند تا خودشون پاییز بشن هیچکس اجازه چیدن اونا رو نداره حتی یه روز که می خواستیم یه گل محمدی رو به خاطر اینکه باغچه جا نداشت در بیاریم من ومادرم حسابی گریه گردیم
    سبز باشی

11. اروند » Blog Archive » مصاحبه اروند با دویچه وله صدای آلمان گفت :
    18th نوامبر 2009 در 11:18

    […] و بوی دفاع از محیط زیست را دارد، مثل روزی که اروند از کندن علف‌ها ناراحت شد و با بچه‌ها دعوا کرد: «من رفتم پیش بچه‌ها بعد […]

12. روشنگر گفت :
    2nd دسامبر 2009 در 17:35

    چون بابای شما باورکرد که هنوز دلهایی هست که توشون پر از احساس هست. با اینکه بدها هستند, ولی اونها همه دنیا را پر نکردند. هنوز کسانی هستند که نمرده اند و قلبشان سرد نشده است. هنوز می توان زندگی کرد…
    خداوند خیلی چیزها رو کنار ما گذاشته تا معلوم بشه که آیا اون وقتی که می تونیم اونها را بکنیم, له کنیم, یا بکشیم, می تونیم این کار رو نکنیم و با محبت نگاهشون کنیم, یا نه …

13. اروند گفت :
    2nd دسامبر 2009 در 18:09

    ممنون از شما. چه پاسخ نرم و لطیف و زیبایی … چقدر خوبه که می شه اینجوری هم به زندگی نگاه کرد.

14. rasoul گفت :
    17th نوامبر 2013 در 20:34

    حتما پدرت از اولین دعوا تو خوشحال شده

15. نفس گفت :
    12th می 2014 در 09:43

    پدرا دنیا هستن اروند جون دلشون دریا و رفتارشون خاطره اس عالی بود.

16. نفس گفت :
    12th می 2014 در 10:15

    باباها دنیای رازن اروند

17. نفس گفت :
    12th می 2014 در 10:17

    اروند جون خواستی لینکت کنم بهم خبر بده

نظر بدهید