بایگانی برای موضوع "پندهای اخلاقی"
جمعه, می 14th, 2010
هفتهی پیش آقای پدر دوباره دسته گل به آب داد و یه تصادف کوچولو با ماشینش کرد که 643 هزارتومان خسارت بهش خورد! اون هم در حالی که مطابق معمول نگران تأمین هزینهی اجاره خانه این ماه هم بود! ماجرا از این جا آغاز شد که معلم موسیقی ام، خانم زنگنه دستور داد تا برای […]
درباره ویولن، پندهای اخلاقی، خاطرات روزانه | 102 نظر »
دوشنبه, آوریل 12th, 2010
دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش […]
درباره پندهای اخلاقی، افتخار آفرینی ها، خاطرات مدرسه | 412 نظر »
دوشنبه, آوریل 12th, 2010
یه چند وقتی بود رفته بودم تو نخ این پدر و مامانی … آخه هی آدامس بادکنکی میخوردند و باد میکردند و میترکوندند و دل منو آب میانداختند … هر چی هم بهشون میگفتم: به من هم یاد بدید که چگونه میشه، با آدامس بادکنک درست کرد، میگفتند: توضیح دادنش از انجام دادنش سختتره! اما […]
درباره پندهای اخلاقی، افتخار آفرینی ها، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 61 نظر »
پنجشنبه, فوریه 18th, 2010
این عکس به خوبی گویای ماجراست! نه؟ این که سه تا آدم ِ گُنده لات به نامهای میثم و علی و امید عقلاشونو گذاشتند روی هم تا اروند رو در شطرنج مات کنند؛ ولی عاقبت نتونستند! البته یه جورایی حق داشتند! شاید اگه منم جای اونا بودم و همون کارایی که اونا کرده […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 170 نظر »
سهشنبه, فوریه 9th, 2010
مامانی رو خیلی دوس دارم … نمیتونم بگم چقدر؟ امّا میدونم اونقدر دوسش دارم که با تموم شکلاتها و پیتزاها و چیزبرگرهای دنیا هم عوضش نمیکنم. البته فکر کنم همهی بچههایی که میشناسم، بخصوص فرخ و هیراد و امیرطاها و پوریا و … هم ماماناشونو خیلی دوس دارند و با هیچ کیک شکلاتی خوشمزه […]
درباره مناسبتها، نقاشی های من، پندهای اخلاقی، تولد مامانی، خاطرات روزانه | 83 نظر »
یکشنبه, ژانویه 31st, 2010
دوشنبهی گذشته (5 بهمن 1388) یه کار باحالی تو مدرسه انجام دادم … رفتم وسط کلاس ایستادم (البته تو زنگ تفریح و وقتی که خانم باطبی عزیز رفته بود چایی بخوره …) و رو کردم به بچهها و گفتم: من مدادم را نیاوردهام، کسی هست که مدادش را به من دهد؟ آقا دوس داشتم اونجا […]
درباره نقاشی های من، پندهای اخلاقی، اختراعات و ابتکارات، خاطرات مدرسه | 88 نظر »
جمعه, ژانویه 22nd, 2010
روز؛ داخلی؛ آخرین روز از دی ماه 1388 چند روزیه که ماشین نداریم … چون که آقای تهوری با ماشینش محکم کوبیده به ما (یعنی به ماشین ما) و حالا ماشینمون رفته بیمارستان! واسه همین پدر با آقای نجاتبخش، رانندهی مهربون آژانس محل میآد دنبالم در مدرسه … اروند: پدر! پدر: بله پسرم … اروند: یه […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، زنگ تفريح! | 40 نظر »
جمعه, ژانویه 8th, 2010
با پدر رفته بودیم پارک ملت تا ورزش بکنیم … البته من که هیکلم حرف نداره! داره؟ بیشتر به خاطر پدر شیکم گُنده رفته بودیم! نرفته بودیم؟ خلاصه اونجا یه خانومی رو دیدیم که همهی گربهها و کلاغهای پارک دنبالش راه میرفتند و انگار محافظش بودند! نمیدونید بچهها چقدر این گربهها و کلاغها، […]
درباره ورزش، پندهای اخلاقی، حیوانات، خاطره سبز، خاطرات روزانه | 49 نظر »
شنبه, دسامبر 19th, 2009
چند وقت پیش در آرایشگاه محل توانستم یقهی پدر را گرفته و یک توافق اصولی در بارهی نام فرزندان خویش و فرزندان فرزندان خویش و نیز فرزندان اون یکی خویش و … به انجام رسانیم که البته آقا شهرام (سلمانی محل که فقط میتواند گوش کند و حرف نمیتواند بزند) هم شاهد ماجرا بود! […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات روزانه، شجره نامه درویش در آینده | 77 نظر »
چهارشنبه, آگوست 26th, 2009
امروز داشتم با پدر از خونهی مادرجون برمیگشتم و تو راه ازش پرسیدم: این قانون جاذبه به چه درد میخوره؟ کاش اصلاً نبود! پدر: خودت چی فکر میکنی؟ اروند: من فکر میکنم به هیچ دردی نمیخوره و فقط باعث شده تا ما نتونیم پرواز کنیم! پدر: چرا دوست داری پرواز کنی؟ اروند: خُب معلومه … […]
درباره پندهای اخلاقی، پرسش های کلیدی، خاطرات روزانه | 42 نظر »
شنبه, آگوست 22nd, 2009
ما برگشتیم و جای شما خالی، به اندازهی یک دنیا بازی کردم و خندیدم و خنداندم … در بارهی این سفر رؤیایی و در کنار دوستانی باصفا و آسمانی بیشتر خواهم نوشت … تا آن موقع این گل را به شما تقدیم میکنم … گلی که در کنار زایندهرود، در باغ بهادران به مشتاقانش […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطره سبز، سفرنامه ها | 23 نظر »
پنجشنبه, آگوست 6th, 2009
یه چیز جالبی که در کلاس آقای اتابکی وجود داره، نقاشیهای کودکانهای است که به دیوار آویخته شده. این نقاشیها متعلق به شاگردانی است که او داشته و آنها به خاطر تشکر از معلم موسیقیشان، آن نقاشیها را برایش کشیدهاند. در یکی از نقاشیها – که یک فضانورد را در بین سفینههای فضایی […]
درباره ویولن، پندهای اخلاقی | 17 نظر »