زندگی مثل حباب است؛ از حبابها لذت ببرید!
ما برگشتیم و جای شما خالی، به اندازهی یک دنیا بازی کردم و خندیدم و خنداندم … در بارهی این سفر رؤیایی و در کنار دوستانی باصفا و آسمانی بیشتر خواهم نوشت …
تا آن موقع این گل را به شما تقدیم میکنم … گلی که در کنار زایندهرود، در باغ بهادران به مشتاقانش چشمک میزند و میگوید:
من تشنهی این هوای جان بخشم
دیوانه این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم …
و من – به قول عمو حسین – بخصوص با اون دامن زندگی خیلی موافقترم!
راستی! ممنون از کلروفیل عزیز که برایم داستان به این قشنگی نوشته …
23rd آگوست 2009 در 06:28
این درویش خان چقدر بابای با حوصله ای است!قدرش را بدان شیرین سخن است
اه!درویش خان که دست بند سبز بسته خطرناکه می گیرنش درویش خان باید دکتر ناصرالحکما را شیر کند بفرستد جلو سبز بپوشد و بگوید که خطری درویش خان را تهدید نکند اروند به درویش خان تذکر شفاهی بده پیش از اینکه نه از تاک بماند نه از تاک نشان
رشته خوشکار که یک شیرینی محلی است دانه ای 200 تومان شده و هیچکس نمی خرد و روی دست فروشنده ها باد کرده میوه فروشی محل ما دو صندوق گلابی را دور ریخت و گفت کسی نمی آید بخرد ….. اروند خوشبحال خانوم هایی که یک شوهر پولدار بی سواد دارند ای کاش من هم خانم بودم .. بکذریم
23rd آگوست 2009 در 06:31
اروند چی خوردی چقدر شیطونی کردی خاله و عموی میزبان را چقدر اذیت کردی تا میتونی شیطونی کن بچه های شیطون آینده دارند تامیتونی هرکاری دوست داری بکن…..
23rd آگوست 2009 در 06:34
راستی واقعا درویش خان توی خونه هم همیشه خوش اخلاقه یا از اون مردهای بیرون روشن کن و خونه تاریکه؟
پاسخ:
خودت چي فكر مي كني؟! هر چند شايد هنوز تجربه لازم را نداشته باشي!
23rd آگوست 2009 در 07:00
سوغاتی برام چی آوردی؟
23rd آگوست 2009 در 07:59
سلام بر اروند عزیز،خیلی خوشحالم که برگشتی،امیدوارم حباب های زندگیت هیچ وقت سوراخ نشن
23rd آگوست 2009 در 10:00
درود بر اشكار و دريا عزيز …. ممنون از لطف و محبتتون.
23rd آگوست 2009 در 11:22
رسيدن به خير . هميشه به سفر و گشت و گذار ، بازي و خنديدن و خنداندن .
راستي مگر قرار نبود سفر تا امروز ادامه داشته باشه ؟ نكنه زيادي شيطنت كردين و …….. ؟ آره ؟
23rd آگوست 2009 در 11:28
نه والله! اصلاً به ما مي آد اهل شيطنت باشيم؟ گفته بودم كه “تا” يكشنبه؛ يعني تا “سر” يكشنبه نه “ته” يكشنبه! ما هم ديشب برگشتيم …
23rd آگوست 2009 در 11:43
قبول نيست . مسئله كمي بوداره . آخه با محاسبه فاصله اونجا تا تهران و كمي استراحت و بقيه مخلفات، هرچي ارفاق كنيم با توجه به ساعت درج پست ، به سرش نمي رسيم . خب بگذريم . ما كه از بازگشت پيروزمندانه شما خوشحال شديم .
23rd آگوست 2009 در 12:22
باوركن مي رسيم! فقط كافيه يه مقداري از دريچه تساهل و تسامح به موضوع بنگريد؛ آنگاه خواهيد ديد كه تقريباً نزديك سرش رسيده ايم! نرسيده ايم؟
23rd آگوست 2009 در 12:32
آهاااااان . از اون نظر ….
پاسخ:
نه! چرا از اون نظر؟ از همين نظر!
23rd آگوست 2009 در 12:47
رسیدن به خیر
از این که خوش بودین و بهتون خیلی خوش گذشته, خوشحالم…
عکس اون گل نارنجی محشر بود ,با اجازه سیوش کردم
در ضمن ,عکس پدر و پسر هم حرف نداره!
23rd آگوست 2009 در 12:56
خوشحالم كه از اون گل الوان نارنجي رنگ خوشتون آمد. فقط اين موقع هاست كه مي شه به ظرافتهاي پنهان و افسونگر گلها دقت كرد … در مورد عكس پدر و پسر هم؛ خوشحالم كه بر واقعيتها صحه مي نهيد!
23rd آگوست 2009 در 13:07
آره با اینکه بدم نمی آید باهات کل کل کنم!ولی بازم باید اعتراف کنم و به قول تو بر واقعیات صحه بگذارم که
عکس عالیه!
خدا برای همدیگه نگهتون داره مادر!
23rd آگوست 2009 در 13:11
شرمنده مي فرماييد خواهر!
23rd آگوست 2009 در 20:35
اروند عزیز خوشحالم که سفر خوش گذشته. گل زیبایی بود ممنون لذت بردم. عکس های زاینده رود را هم در وبلاگ پدر دیدم. زاینده رود پر اب و خشک! تو عکس هم معلوم بود شده زمین بازی و محل پیک نیک 🙁
راستی! چقدر هوس کردم یکی از اون حباب سازها داشته باشم… 🙂
23rd آگوست 2009 در 20:42
راس می گی سانی جان … باور کن اونقدر که با اون حباب ساز بازی کردم و خندیدم، تا حالا با کمتر اسباب بازی دیگری حال کردم! یادم باشه وقتی دیدمت یه دونه واست بخرم.
24th آگوست 2009 در 12:23
واااااااااااااای دستت درد نکنه. پس به امید دیدارت :))
پاسخ:
خواهش می کنم … اصلاً قابل سانی عزیز و با معرفت رو نداره … به امید دیدار …
24th آگوست 2009 در 12:34
من هر بار این عکسه رو می بینم …
24th آگوست 2009 در 13:48
تو هر بار که این عکسه رو می بینی چی؟! مردی بگو؟
24th آگوست 2009 در 14:11
من که مرد نیستم ولی
تو اگه مردی نوشته های منو سانسور نکن!
24th آگوست 2009 در 14:15
اتفاقاً من هم هنوز مرد نشدم! هیکلم فقط شده نیم صد کیلو!
27th آگوست 2009 در 22:23
منم باهات موافقم،ولی بین خودمون باشه جاذبه هم خصوصیات خودش رو داره