سفر به شهری که به ستارهها نزدیکتر از هر جای دیگری است!
تا ساعاتی دیگر رهسپار استانی میشویم که فقط یک درصد از خاک ایران را اشغال کرده، امّا به اندازهی 10 برابر وسعتش، از منابع آبی ایران بهرهمند است! به همین دلیل، از چهارمحال بختیاری با عنوان پرآبترین استان کشور نام میبرند. در این استان تا دلتان بخواهد آبشار وجود دارد، تالاب وجود دارد و یخچالها و غارهای یخی زیبا. (عجیب این که در بیش از 130 روستای این استان به دلیل کمبود آب، آبرسانی سیار صورت میگیرد! به این میگویند: مدیریت شاهکار منابع آب! مگه نه؟)
اصلاً میگم: شاید دلیل این که هیچ جای دیگری چون اینجا، لالههایی چنین شرمنده و سربه زیر ندارد؛ همین موضوع بالایی باشد؟!
بگذریم …
بریم سراغ چیزای خوب خوبش!
مرکز این استان – شهرکرد – با 2150 متر ارتفاع از سطح دریا، به عنوان مرتفعترین شهر ایران در بین 28 مرکز استان کشور شناخته میشود.
امّا بروجن – شهر عمو هومان و خاله حمیرا و نیلوفر و علی – شهری که به سوی آن خواهیم تاخت، 70 متر هم از شهرکرد بالاتر است و به همین خاطر به بام ایران مشهور است. شهری که در جوار مناطق زیبایی چون تالاب بینالمللی چغاخور، سیاسرد، آبشار عشق، امام زاده حمزه علی، تالاب گندمان و … قرار دارد و ما میخواهیم این چند شب را در زیر سقف آسمانی به روز به رسانیم که از همهی شهرهای دیگر ایران به ستارهها نزدیکتر است … تصورش را بکنید! شبهای تگری و پرستاره … اصلاً شاید خودمان یک گزارش برای کنفدراسیون راه شیری فرستادیم و سیاهچالههای نالوطی را پیچاندیم!
خلاصه این که:
بچهها … بچهها!
ما داریم میآییم …
لطفاً جوجهها به سیخ و منقل آماده باشه!
آقا اجازه؟
اگه میخواهید بیشتر از دیار بختیاری بدانید، سری به وبلاگ عمو هومان بزنید.
17th آگوست 2009 در 06:20
دلم داره میسوزه منم با خودتون ببرید حتی شده تو صندوق عقب!
واقعا این استان بخاطر منابع سرشار آب بسیار مهمه
تالاب چغاخور! بهشتیه! یک موقعی در اطرافش شیر آسیایی بود الان فکر می کنم به دلیل سدی که زده اند سطح آبش بالا رفته و مقداری از مراتعش به زیز آب رفته
اروند ایشالله اگه یک روز مدیر شدی فکر نکنی هرجا آب و رود است بیای سد بزنی!اینجا مراتع که زیر آب رفت فشار دام ها بر مراتع کناری بیشتر شد پرنده های کنار آب چر مثل آبچیلک ها و اردکها هم محل زندگی شون رو از دست دادن.اروند جون اگه یک روز مدیر شدی فقط پولو بگیر و بخور تو کار کارشناس ها دخالت نکن.
اروند خان یک وقتی جنگل بلوط بختیاری شیر آسیایی و مرال و شوکا و گوزن زرد داشت راستی به درویش خان بگو بوئر احمدی هم بروید
…سوغاتی یادت نره یک کیسه(منظور گونی است)پر خوردنی برام بیار یک کلاه نمدی هم بخر ایشالله بزرگ شدی سرت بزاری…
ایشالله یک روز که پولدار شدم خودمو درویش خان دو نفری(تاکید می کنم دونفری) میریم درکه گلاب دره لواسون…
پاسخ:
شرمنده! 206 ما رو که دیدی، صندوق عقبش همینجوری هم کوچیکه! در ضمن بوئر احمدی رفته ام و جایت خالی حسابی در منطقه حفاظت شده دنا – از قدمگاه بگیر تا خفر و سی سخت را گشته ام. در ضمن چه آرزوی بلندی داری!!
17th آگوست 2009 در 06:22
اروند تیر و کمانتو ببر چشم بچه های لوس و ننر و اون مامانای بی قواره که هی لاله سرنگون رو می کنند بزن داغون کن(به این می گن نهی از منکر به شیوه دامول!)
پاسخ:
می بینم که شما هم آره! جومونگ نیگاه می کنی و آن کار دیگر می کنی!
17th آگوست 2009 در 06:59
درسته كه حسابي دلمونو سوزوندين ، اما اميدوارم حسسسسسسابي خوش بگذره و با يك عالمه عكس و خاطره قشنگ برگرديد . راستي سلام منم به ستاره ام برسونين . خيلي وقته ازش بي خبرم .
درضمن مي شه يه عكس هم از آبشار عشق بگيريد و بگيد چرا اسمشو گذاشتند آبشار عشق ؟
پاسخ:
خیلی بده که آدم از ستاره اش بی خبر باشه … من اگه جای ستاره تون بودم قهر می کردم تا روز قیامت! آخه آدم ستاره رو فراموش می کنه؟! حالا اصغر و عین الله را فراموش کنه یه چیزی؛ اما ستاره رو هرگز! راستی! عکس آبشار عشق را که گذاشته ام!! علت نامگذاری اش را نیز پدر در بلاگش نوشته، سرچ کنید می تونید ماجرای عشقی بامزه و البته غمناکش رو بخونید …
17th آگوست 2009 در 07:47
خیلی خوش بگذره…
عکس سومی خیلی خوشگله!
پاسخ:
ممنون. خوشگلی از خودتونه!
17th آگوست 2009 در 08:35
سلام بر اروند عزیز…در هوای خوش چهار محال و بختیاری دلت را به بسپار به طبیعت و سلام مرا هم به درختان و آسمانش برسان ،سفر در پناه حق و خوش باشید
17th آگوست 2009 در 09:21
درود بر دریای دریادل … ممنون از دعا و نصیحت دلپذیرت.
17th آگوست 2009 در 09:29
اون که معلومه!
اروند بهم نخند؛ولی با خوندن داستان آبشار عشق چشمام خیس شد…
17th آگوست 2009 در 09:31
چرا به خندم؟ اتفاقاً وقتی آقای محیط بان منطقه داشت این قصه رو واسه مون تعریف می کرد، هم خودش به گریه افتاد و هم چشمای ما خیس شد …
17th آگوست 2009 در 09:59
درست حدس زدی . ستاره منم فکر کنم باهام قهر کرده . البته حدس می زنم که دلش می خواد آشتی کنه چون این روزها هی قایم موشک (قایم باشک )بازی درمیاره . از تو می خوام اونجا که از نزدیک دیدیش وساطت کنی تا دوباره باهام دوست بشه .
توی عکس سوم ، آبشار خیلی دوره ، برای همین متوجهش نشده بودم . داستانشم حتما می خونم .
پاسخ:
خوشحالم که مثبت فکر می کنید … راستی! شما ستاره تونو چی صدا می زنید؟
17th آگوست 2009 در 10:08
داستانو خوندم . تلخ بود . مي دوني به چي فكر مي كنم ؟ به اينكه دختري كه اينهمه جسارت داشت تا خودشو بكشه ، چطور شهامت ايستادن در مقابل خواست خونواده اش و جرات فرار با اون چوپانو نداشت ؟ شايد هم اون چوپان جربزه حفظ يك عشق پرماجرا و پردردسر را نداشته . حيففففف . كاش داستان جور ديگري تمام مي شد .
پاسخ:
یادت باشه که اگه داستان طور دیگه ای تموم می شد، مسلماً اسم این آبشار رو عشق نمی ذاشتند! مگه یادت رفته که ما مردمی فوق العاده دراماتیک محور هستیم و حتما باید یه اتفاقیی واسه قهرمان قصه مون بیافته تا بزرگش بداریم و اشک واسه ش بریزیم؟ مثلاً فکر کن اگه موسوی تو این انتخابات یه چیزیش می شد، اونوقت چه ها که نمی شد؟! مثل چمران که شانس آورد و شهید شد و رفت یا مثل مرتضی آوینی و … در ضمن او تیکه ای رو که به چوپان بنده خدا بند کردی، خیلی خانومونه – بخوان: زنونه – بود و سبب انبساط خاطر ما و رضایت فمینیستی مان را فراهم آورد!
17th آگوست 2009 در 10:47
اروند خان اگه زحمت نیست بذر بلوط غرب را برام بیاور می خواهم در ولنجک بکارم با یکی از دوستانم پشت خانه شان درخت های زیادی کاشته ایم….اگه صندوق عقب کوچیگکه باربند که بزرگه!!…من این حرفهارو نمی فهمم(من اصلا حرف حساب نمی فهمم!) یالله!متن دوغ و ماست و پنیر و کره و روغن محلی می خام!!!!!!!!!!
اگه شد راجب حیات وحش شبزکوه برام تحقیق کن اروند برات مربای بهار نارنج میارما!!بخصوص پلنگ
پاسخ:
به چشم. راستی! خداییش این تیکه رو خوب اومدی: من این حرفهارو نمی فهمم(من اصلا حرف حساب نمی فهمم!)
17th آگوست 2009 در 12:34
سلام بر اروند بزرگ
آسمونی صاف و بدون ابر برات آرزو دارم تا بتونی با هر کدوم از دب ها چه اکبر چه اصغر هر کدوم که دلت خواست از اون رودای پر آب آب بخوری
(دب اکبر واصغر نام دیگه صور فلکی ملاقه ای می باشند)
پاسخ:
درود بر آقا مرتضی عزیز … خوشحالم که با من قهر نکردید. و ممنون از آرزوی قشنگتون.
17th آگوست 2009 در 16:03
لطفا در وبلاگم بگید اهل کجایید باتشکرعلی اروند از بوشهر
پاسخ:
سلام بر هم نام عزیز! من که جواب سوال تو همون گوشه بالای وبلاگم داده ام (سمت راست)!
19th آگوست 2009 در 12:55
ما حسادتمون داره حسابی درد می گیره .
از ستاره من چه خبر ؟
پاسخ:
به حسادت تون سلام ما رو برسونید و بگویید از ما عصبانی باش! اما جوون هر کی دوس داری، یه کاری نکن که از شدت عصبانیت خدای ناکردی کاری دست صاحبت بدهی!! جای شما خالی شبهای بروجن در زیر پشه بند و خنکی یخ مانندش حرف نداره … اسم ستاره تون چی بود اونوقت؟!
19th آگوست 2009 در 18:03
به به خوش بگذره سفر به استان سردسیر چهارمحال در کنار دوستان . مراقب خودتون باشید اروند و مامان و بابا 🙂
پاسخ:
درود بر سانی عزیز و ممنون از دعای خیرت.
19th آگوست 2009 در 21:31
خوندن داستان آبشار عشق چشمام خیس شد…
… ]چرا سقوط آزاد از آبشار؟
من اگر جای آن دختر می شدم زن خان محل می شدم که پول و گوسفند و سبیلش از اون چوپون بیشتر بود
….تو این دوره و زمانه که همسر حکم کیمیارو داره چرا خون و خون ریزی؟
20th آگوست 2009 در 10:35
تو مگه از جوونت سیر شدی مرد؟ این شایعات چیه در مورد کمبود مرد سر زبونا می اندازی؟!
20th آگوست 2009 در 13:26
راستشو گفتم دیگه الان شوهر پیدا کردن حکم کیمیا داره
کو شوهر؟هر خانمی هم که سایه یک مرد بالاسرشه باید باید یک نون فانتزی با قیمت جدید وبا آرد کیلویی 400 تومن بخوره و خدا رو شاکر باشه
مرد ظل الله است هر چی میگه باید گوش داد(در مملکت گل و بلبل ابراز مخالفت جایی نداره باید گفت بله قربان اما چنان باید تیشه به ریشه بالایی زد که خودش نفهمه از کجا خورده از دوره کوروش و داریوش لباس هایمان تغییر کرده اما طرزفکرمان هرگز اینکه داریوش اینقدر از دروغ گویی بد میگه مشخصه که اون دوره هم مثل این دوره حرف راست نمی شد زد
ما ایرانی ها با چاپلوسی اسکندر را دیوانه کردیم از بس گفت تو سایه خدایی اون هم باورش شد و بهترین سردارانه یونانی خودش رو کشت)
20th آگوست 2009 در 13:31
مرد باید خشن باشه کچل و بد اخلاق
بیژامه راه راه مامان دوز جوراب سوراخ بوی سیگار زیر پیراهن رکابی نشونه یک مرد کلاسیکه تو مگه از جوونت سیر شدی مرد؟…….البته من همچین هم مرد نیستم ها
حالا که اروند مهمان هستید خورش قورمه سبزی و قیمه را از منوی میزبان پاک کنید
خورش فقط خورش فسنجان شیرین با دو تا کبک داخلش برنج هم باید با روغن محلی درست بشه
20th آگوست 2009 در 13:36
کباب بختیاری فراموش نشه خربزه گرگاب هم برای دسر البته دیگه خبری از اون خیارهای معروف اصفهان نیست
اما باید دور بریانی را خط کشید که خوشم نمیاد
فالوده اصفهان هم خوبه صنایع دستی اصفهان هم که همه چینی و هندیه اطراف بیشه ناژون آلبالوی خوبیه وقتی که اصفهان بودیم به باغها حمله می کردیم یک باغبان بی ادب را هم که مانع خوردن ما شد به حسابش رسیدیم
پاسخ:
بعد از ازدواج می بینمت!
20th آگوست 2009 در 14:28
درحالیکه ما داریم پنج شنبه زیبای شماره 2 را می گذرانیم ، شما صحبت از پشه بند و خنکی و آسمون و ستاره می کنین . خب حق بدین به این حسادت بیچاره که دردش بیاد . ضمنا” ما به ستاره مون می گیم ستاره جون ، گاهی هم ستاره خانوم . یه وقتایی هم که خیلی با هم حال می کنیم بهش می گیم ستاره یا ستی .
21st آگوست 2009 در 09:30
آخ آخ … پس ستی ستاره تو بوده؟ طفلکی اینقدر منتظرت شده، اما چون جوابی و التفاطی ندیده، مجبور شده بره بشه ستاره …. شرمنده! این رسم زندگیه دیگه! در ضمن واسه درد بیشتر اون حسادت بیچاره تون باید بگم که ما سفرمونو تا یک شنبه تمدید کردیم! از بس که داره خوش می گذره … دیروز در آبشار آتشگاه بودیم … در هر حال امیدوارم از اون پنج شنبه های زیبا دیگه نصیبتون نشه مادر!
22nd آگوست 2009 در 08:27
منو ببین کیو فرستادم بره ستاره مو راضی کنه . راضیش که نکرد هیچ ، راحت وایساده رفتنشم تماشا کرده . خودم پسش می گیرم . چی فکر کردی ؟ نیش عقرب برای یه همچین روزائیه دیگه . می گی نه؟ امشب تماشاش کن . می بینی که مال خود خودم شده .
22nd آگوست 2009 در 16:52
حالا برو خدارو شکر کن که خودش قرش نزده (شایدم غرش!) باور کن تو این روز و روزگار دیگه کسی به ستاره رحم نمی کنه! بخصوص اگه بی صاحب هم مونده باشه!!
22nd آگوست 2009 در 21:08
[…] سفر به شهری که به ستارهها نزدیکتر از هر جای دیگری اس�… » […]
23rd آگوست 2009 در 06:18
بعد از ازدواج می بیننمت!
زن مگیرم اگرم دختر قیصر بدهند قرض مستانم اگر وعده قیامت باشد
حالا شاید اینطوره بشه(حرف مرد یکیه اما منکه چندان مرد نیستم)
زن بگیرم اگرم دختر تونتاب دهند قرض بستانم اگر وعده به فردا باشد
تونتاب کسی بود که کوره خزینه های قدیم را روشن می کرد
23rd آگوست 2009 در 10:05
صداقتت قابل تحسينه!
24th آگوست 2009 در 07:20
[…] در ادامهی روایت سریالی از سفر به دیار ستارهها، بد ندیدم تا ملاقاتم را با نخستین خان راس راستکی […]