بایگانی برای موضوع "عكس ها و يادها"
جمعه, تیر ۱۲ام, ۱۳۹۴
سالها پیش گابریل گارسیا مارکز گفته بود: باید دنیا را اندکی بهتر از آنچه تحویل گرفتهای، تحویل دهی؛ خواه با فرزندی خوب، خواه با باغچهای سرسبز و خواه با اندکی بهبود در شرایط اجتماعی سرزمینی که دوستش داری … گابریل ادامه میدهد: اینکه بدانی فقط یک نفر با بودن تو، سادهتر نفس کشیده است یعنی […]
درباره خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۴ نظر »
یکشنبه, مهر ۱۴ام, ۱۳۹۲
این عکس را نگاه کنید و برایم بگویید که ماجرا چیست؟! در ضمن در راستای یادداشت قبلی، برایتان بگویم که اروند به هدف خود رسید و به مناسبت پایان دوازدهمین سال زندگیش – ۱۰ مهر ۱۳۹۲ – یک فروند تبلت هدیه گرفت!
درباره مناسبتها، چیستان، خاطرات روزانه، زنگ تفريح!، عكس ها و يادها | ۵ نظر »
جمعه, مرداد ۲۵ام, ۱۳۹۲
از ابتدای امسال آرام آرام خرید یک تبلت در شمار مطالبات اروند از پدر قرار گرفت. من هم هربار به او میگفتم که فعلاً از عهده پرداخت هزینهی خریدش برنمیآیم و باید منتظر بمانی. اما ماجرا از زمانی حادتر شد که امیر – پسر عمهاش – صاحب یک تبلت شد و البته اشکار […]
درباره خاطره سبز، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۹ نظر »
شنبه, دی ۱۶ام, ۱۳۹۱
طی دیروز و امروز و پس از برگزاری یک سری مسابقات نفسگیر با مدیریت آقای حسینی، مربی پینگ پونگ منطقه ۲ ، بین ۱۷ نفر از بهترین پینگپونگ بازان دبستانهای منطقه ۲ آموزش و پرورش تهران، سرانجام فرهنگ خانجانی، طاها صادقی، سیاوش سعادت و اروند درویش موفق شدند به عضویت تیم منطقه ۲ […]
درباره مناسبتها، ورزش، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۳ نظر »
جمعه, بهمن ۱۴ام, ۱۳۹۰
سرانجام روز موعود برای اروند فرا رسید؛ روزی که به خاطرش خیلی تلاش کرده بود و اینک هنگام درو بود … چهارشنبه شب که میخواست بخوابه، میگفت: خانم نوروزی – معلمش – گفته اگه بین دو تا صلوات آرزو کنید، حتمن آرزوتون برآورده میشه، وگرنه بیایید منو بکشید بچهها! خلاصه این که اروند […]
درباره مناسبتها، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۸ نظر »
یکشنبه, شهریور ۱۴ام, ۱۳۸۹
صبح روز جمعه – دوازدهم شهریور ۱۳۸۹ – اروند از دوچرخه اش در پارکینگ منزل سقوط کرد … سقوطی که منجر به شکستن استخوان پای راستش از دو جا و عمل جراحی بر روی آن در بیمارستان پارسیان تهران شد … او در این ساعت ها هنوز در بیمارستان بستری است، هرچند که روحیهاش بسیار […]
درباره خاطرات محرمانه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۳ نظر »
جمعه, شهریور ۱۲ام, ۱۳۸۹
از روز شنبه – ۶ شهریور تا غروب پنج شنبه ۱۱ شهریور در متل قو – سلمان شهر – مستقر بودیم (به همراه عمو سعید و عمه فریبا و شقایق و امیر) … در این مدت تفریح ما استفاده از ساحل هتل پارسیان خزر و نیز نمک آبرود بود. شبها هم پینگ پونگ هوایی بازی […]
درباره خاطرات محرمانه، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | بدون نظر »
پنج شنبه, مرداد ۲۸ام, ۱۳۸۹
درباره ورزش، عكس ها و يادها | بدون نظر »
دوشنبه, تیر ۲۸ام, ۱۳۸۹
درباره عكس ها و يادها | بدون نظر »
چهارشنبه, اردیبهشت ۲۹ام, ۱۳۸۹
این روش خوابیدن، به ویژه در هنگام رزمایش های شبانه توصیه می شود! زیرا امکان ضربات ناغافلکی دشمن را و شبیخون های غیرفرهنگی شان را به کمینه می رساند! نمیرساند؟ گفتنی آن که این رکورد جهانی در ساعت ۲۲:۱۲ دقیقه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، همزمان با ورود پدر از اصفهان به منزل رخ داد! آخه طفلکی […]
درباره اختراعات و ابتکارات، خاطرات روزانه، زنگ تفريح!، عكس ها و يادها | ۱۰۹ نظر »
جمعه, اردیبهشت ۲۴ام, ۱۳۸۹
یکی از ابتکارهایی که در سال جدید انجام دادم، تبادل سی دیهای کارتون بین دوستان بود؛ چون به این ترتیب، هم فیلمهای بیشتری میدیدم، هم فشار کمتری به جیب پدر وارد میکردم! نمیکردم؟ منتها از اون جا که من کمی تا قسمتی شیطوون تشریف دارم، واسه فرستادن سی دی به امیر طاها، این متن را […]
درباره اختراعات و ابتکارات، خاطرات روزانه، زنگ تفريح!، عكس ها و يادها | ۲۰ نظر »
جمعه, اردیبهشت ۲۴ام, ۱۳۸۹
عملیات بزغالهگیری امیدخان را که یادتان هست؟ این هم شیوهی خوابیدن ایشان که بیشباهت به پلنگ نیست! هست؟ از قضا نام معبود وی هم شیرین است که نشان میدهد شکارچی قهاری است! نیست؟ حالا همهشون در کنار زریوار هستند، در نگین کردستان … این را نوشتم که بدانند یادشون هستیم و سفر خوشی را برای […]
درباره خاطرات روزانه، زنگ تفريح!، عكس ها و يادها | ۲۰ نظر »
جمعه, اردیبهشت ۱۷ام, ۱۳۸۹
اروند: من فهمیدم چرا این آقاهه کله اش اینقده گُنده بوده! پدر: چرا پسرم؟ اروند: آخه واسه اون همه چیزایی که می دونسته، باید جا باز می کرده! می دونید؟ هر پدری دوس داره که پسرش روزی اینشتین بشه، جز پدر اینشتین! اگه گفتید چرا؟ پسا گفتار: فردا تولد خاله فرزانهی عزیز است … خاله […]
درباره مناسبتها، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۱۲۹ نظر »
دوشنبه, فروردین ۲۳ام, ۱۳۸۹
یه چند وقتی بود رفته بودم تو نخ این پدر و مامانی … آخه هی آدامس بادکنکی میخوردند و باد میکردند و میترکوندند و دل منو آب میانداختند … هر چی هم بهشون میگفتم: به من هم یاد بدید که چگونه میشه، با آدامس بادکنک درست کرد، میگفتند: توضیح دادنش از انجام دادنش سختتره! اما […]
درباره پندهای اخلاقی، افتخار آفرینی ها، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | ۶۱ نظر »
جمعه, فروردین ۲۰ام, ۱۳۸۹
در تنگهی سماع که رسیدیم، یعنی در قلب یکی از سبزترین و شادابترین جنگلهای بلوط زاگرس، واقع در بین راه لردگان به اهواز؛ ناگهان همه، همه چیز را فراموش کردند و انداختند دنبال سه تا بزغاله که البته خداییش بانمک بودند، نبودند؟ نیلوفر و علی و امیر و شقایق که ول معطل بودند! من هم […]
درباره نوروزنامه، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۲۱۸ نظر »