بایگانی برای موضوع "عكس ها و يادها"
جمعه, آوریل 2nd, 2010
یکی از ابتکارهای جالب معاون آموزشی پرطرفدار مدرسه اروند، یعنی آقای قاسمپور – که همین جا بدرودشان را از دوران مجردی تبریک و تسلیت عرض می کنم! – این بود که ردپایی کاریکاتورگونه از بچههای کلاس در پیک نوروزی شان قرار داده بود که بر خلاف همیشه سبب شده بود تا بچهها این پیک را […]
درباره نوروزنامه، خاطرات مدرسه، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 226 نظر »
چهارشنبه, مارس 31st, 2010
در هشتمین روز فروردین به باغ بهادران رفتیم و یه عالمه بازی کردیم، از جمله توپ تو سوراخ که من اول شدم، علی دوم شد، پدر و نیلوفر و شقایق، سوم شدند و امیر هم چهارم شد! اما میون همه ی اون بازی ها، من از این یکی بیشتر خوشم می اومد! نمی دونم چرا؟ […]
درباره نوروزنامه، چیستان، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 95 نظر »
چهارشنبه, مارس 31st, 2010
هر کسی نخست این تصویر را ببیند، شاید آیندهی خوبی برای اروند در فوتبال آمریکایی پیشبینی کند! انگار که دارد نفسکش میطلبد! در صورتی که داستان میتونه اینجوری یا اونجوری هم باشه! اصلن فاصلهی خنده و غم میتونه خیلی کوتاه باشه … مهم اینه که یه کاری کنیم که زمان توقفش هم کم باشه! با […]
درباره نوروزنامه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 19 نظر »
سهشنبه, مارس 30th, 2010
چی بگم براتون؟ از چاغالههای نیاسر بگم یا از وسط وسطی و استپ هوایی با نیلوفر و شقایق و علی و امیر و سپهر و بردیا و غزل و عمو هومان و پدر و علی و امید و ارسلان و سحر و … و یا از مهمون نوازی عمو هومان و خاله حمیرای عزیز […]
درباره سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 18 نظر »
یکشنبه, مارس 21st, 2010
با یه عالمه آرزوهای خوب، با یه عالمه انرژی مثبت و با یه عالمه امید سال 1389 را آغاز کردم … خیلی دوست دارم که در سال 89، برای خودم و همهی اونایی که میشناسمشون و بهم سر میزنند، یه عالمه اتفاقهای قشنگ بیافته … فکرشو بکنین در حالی که سروی و متین و […]
درباره مناسبتها، نقاشی های من، نوروزنامه، خاطرات مدرسه، دوستان وبلاگی، عكس ها و يادها | 93 نظر »
پنجشنبه, فوریه 18th, 2010
این عکس به خوبی گویای ماجراست! نه؟ این که سه تا آدم ِ گُنده لات به نامهای میثم و علی و امید عقلاشونو گذاشتند روی هم تا اروند رو در شطرنج مات کنند؛ ولی عاقبت نتونستند! البته یه جورایی حق داشتند! شاید اگه منم جای اونا بودم و همون کارایی که اونا کرده […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 170 نظر »
یکشنبه, اکتبر 25th, 2009
در هفتمین روز از مهر ماه 1388، خانم فرح باطبی، معلم دوست داشتنی و عزیز من از بچههای کلاس خواست تا هر یک نامهای به خدا بنویسند و به قول معروف، هر چه دل تنگشان میخواهد، با او در میان بگذارند. این هم نامه اروند به خدا که مورد توجه و تشویق معلم قرار گرفت: […]
درباره نامه به خدا، خاطرات مدرسه، عكس ها و يادها | 12 نظر »
شنبه, اکتبر 24th, 2009
شب، داخلی؛ قبل از شروع سریال مسافران: اروند: پدر، سانس فران سیس کو یعنی چه؟ پدر (در حالی که مشغول دون کردن انار روستای چشمه علی – نزدیک امام زاده عبدالله – محور نیزار به قم است): اسم یک شهری تو آمریکاست پسرم که بهش می گن: سانفرانسیسکو … حالا واسه چی پرسیدی؟ اروند: هیچی […]
درباره پرسش های کلیدی، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 14 نظر »
سهشنبه, آگوست 25th, 2009
آقا نمیدونید این پشهبند در اون خنکای شبهای بام ایران، چقدر میتونه لذت بخش باشه … من که هیچ، امّا پدرم ول کن پشهبند خونهی عمو هومان نبود که نبود … انگاری با پشهبند میرفت تو دل خاطراتی که هم چهرهاش را مشعوف میکرد و هم یه جورایی افسوس و آه و حسرتش را به […]
درباره خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 20 نظر »
دوشنبه, آگوست 17th, 2009
تا ساعاتی دیگر رهسپار استانی میشویم که فقط یک درصد از خاک ایران را اشغال کرده، امّا به اندازهی 10 برابر وسعتش، از منابع آبی ایران بهرهمند است! به همین دلیل، از چهارمحال بختیاری با عنوان پرآبترین استان کشور نام میبرند. در این استان تا دلتان بخواهد آبشار وجود دارد، تالاب وجود دارد و […]
درباره خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 28 نظر »
شنبه, آگوست 15th, 2009
انگار همین دیروز بود که هنوز نیامده بود و برای همین، پدرش را بابای فردا مینامیدند … امروز اما وقتی این دخترک نازنین را با آن فیگورهای خانومانه یا خانومونه! و با اون تنپوشهای دلفریب و خوش رنگ دیدم؛ یادم افتاد که آن دیرها و آن دورها ممکن است زودتر از آنچه در خیالمان […]
درباره دوستان وبلاگی، عكس ها و يادها | 12 نظر »
پنجشنبه, آوریل 30th, 2009
یک روز بیادماندنی در دبستان بنی هاشمی … روز اهدا کارنامه ثلث دوم به دانش آموزان کلاس دوم دبستان:
درباره مناسبتها، خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 2 نظر »
جمعه, آوریل 24th, 2009
تا حالا این همه آدم یک جا ندیده بودم که همهشون مثل پدر «زیست محیطی» باشند و واسهشون درخت و گل و گیاه اینقدر مهم باشه! تازه همش بگردند دنبال زباله تا از توی کوهستان جمع کنند. خلاصه این که من هم امروز حسابی با آدمهای زیستمحیطی قاطی شدم و جای شما خالی خیلی […]
درباره مناسبتها، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | 3 نظر »
پنجشنبه, فوریه 12th, 2009
امروز – 23 بهمن 1387- به اتفاق پدر و دوستامون (عمو داریوش و عمو حسین و پسراشون – امید و امیر و …) رفتیم ورزشگاه یکصدهزار پسری آزادی تا به تماشای بازی تیم ملی فوتبال ایران در برابر کره جنوبی بشینیم. روز بسیار خوبی برایم بود، زیرا این اولین بار بود که ورزشگاه آزادی را […]
درباره خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 2 نظر »
چهارشنبه, ژانویه 21st, 2009
یه روز اومدم خونه و از مامان پرسیدم: خدا چرا ما را آفرید؟ مامان هم یه نگاهی به مادرجون کرد و گفت: چون خدا ما را دوست داره پسرم … اما من بهش گفتم: فکر نکنم! چون که اگه ما رو دوس داشت، پس چرا میذاره این همه آدم تو دنیا زجر بکشند و ناراحتی […]
درباره خاطرات روزانه، عكس ها و يادها | 5 نظر »