سانس فران سیس کو!
شب، داخلی؛ قبل از شروع سریال مسافران:
اروند: پدر، سانس فران سیس کو یعنی چه؟
پدر (در حالی که مشغول دون کردن انار روستای چشمه علی – نزدیک امام زاده عبدالله – محور نیزار به قم است): اسم یک شهری تو آمریکاست پسرم که بهش می گن: سانفرانسیسکو … حالا واسه چی پرسیدی؟
اروند: هیچی … همینطوری!!
پدر: آه … هان …
مؤخره:
هر کسی امشب سریال مسافران را از دست داده باشه، بی شک باید نصف عمرش را فناشده بداند! به خصوص اگه خانوم بوده باشد!!
25th اکتبر 2009 در 01:39
روحم شاد…!
ای بابا دستی دستی منو کُشتی اروند جان!!
من نصف عمرم رو کرده بودم با این توصیف شما و ندیدن این قسمت مسافران نصف دیگهاش هم به باد رفت…
نگفتی حالا این قضیه “سانس فران سیس کو” چی بید؟
پاسخ:
یک نکته امید بخش اینه که تو خانوم نیستی عمو ژوکر عزیز! بنابراین هنوز این امکان هست که از نیم دیگر عمر لذت ببری و قسمتهای آینده مسافران را ببینی تا دست بسته به استقبال روز وصال نروی!!
25th اکتبر 2009 در 07:44
دهه!عجب بچه ای شدی اروند حالا دیگه از درویش خان راجب سانفرانسیسکو سوال می کنی؟ها شیطون اسدلله میرزا برای ما شدی
راستی این عکست خیلی خطری شده مثل الویس پریسلی شدی
اگه سبیل بزاری میشی ممدلی خان وقتی کوچک بود
25th اکتبر 2009 در 08:01
مگه الویس پریسلی خطری بود؟ اون همه هواه خواه هم که داشت! مگه یادت نیست هر تار مویش را چند دلار دست به دست می کردند؟
25th اکتبر 2009 در 08:35
ای بابا ! شما هم چشم دوختین به این 120 سال ناقابلی که ما قراره عمر کنیم و هی از سر و تهش می زنین ؟
حالا ما که نصفه نیمه و در حال رفت و آمد ، درحال درست کردن ناهار فردا و پیدا کردن مطلب توی اینترنت برای آهو خانوم دیدیم ، تکلیفمون چی می شه ؟چند درصد از عمر را به باد دادیم ؟
درضمن دیدی عکسها طرافدار داره ، هی تند تند عکس فشن برای ما می ذاری ؟ مثل اینکه این عکس بریده شده ، نه ؟ از گوشه اش کمی موی خانومونه! دیده می شه .
25th اکتبر 2009 در 08:49
– کی جرآت داره به اون 120 سال ناقابل نگاه چپ کنه؟ بخصوص اگه طرف آبانی هم باشه!
– توصیه می کنم با فراغ بال این قسمت را دوباره ببینی … من و پدر که تقریباَ از شدت خنده مردیم!
– تکذیب می کنم! هر نوع رابطه ای بین اون موی خانومونه و خودم را رسماَ تکذیب می کنم! البته فقط رسماَ!!
25th اکتبر 2009 در 10:43
همه یه طرف سانفرانسیسکو یه طرف!
پاسخ:
حالا واقعاً سانس فران سیس کو یا سانفرانسیسکو؟!
25th اکتبر 2009 در 11:55
نه بابا باز که تو این عکس نگات کردم دیدم وای چقدر پسر تو خوش تیپی!!
پسر که ایطور باشه پدر دهه 50 و 60 چی بوده دادا!حتما عکس های درویش خان را با شلوار پاچه گشاد و کمربند پهن برام بفرست
ریش درویش خان مثل ابریشم میمونه نرم و معطر و خوشبو حالا یک دفعه که خوابه یا تو چرته بزنش ببینیم درویش خان بی ریش چقدر خوش تیپ میشه …..راستی بهانه بیار که درویش خان مو بکاره مو بکاره ریشش رو بزنه و یکم لاغر بشه چی میشه این ممد درویش دادا!
25th اکتبر 2009 در 18:51
من از طرف پدرم از شما تشکر مخصوص می کنم دادا!
25th اکتبر 2009 در 20:20
راستی اروند شما که دستی تو ستاره ها داری من متولد 14 اسفند ماه سال 1353 هستم چه جوریه جریانم؟چه زن و یا زنانی بدردم می خورن؟فالم چیه؟
25th اکتبر 2009 در 20:23
چشم بزنه بزرگ شدی اروند صدات خروسی میشه پشت لبات سبز میشه قدر درویش خان رو اون وقت باید بیشتر بدونی باید یار شاطرش بشی تا بار خاطر
25th اکتبر 2009 در 20:30
اشکار جان! روز تولد تو و بابابزرگ من دقیقاَ یکی است. تازه در آن روز مصدق بزرگ هم رفت پیش خدا. بنابراین مشخص است که تو صاحب یک زنی می شوی که شش خواهر و 5 برادر داشته و آموزگار است. منتها نه آموزگار ریاضیإت بلکه تعلیمات دینی!!
26th اکتبر 2009 در 07:57
حالا!
26th اکتبر 2009 در 08:00
وای نه خدای من!!!!پوست سبز لجنی ریش و سبیل مانتوی چرک تاب صدای ریز آزار دهنده قرقر ناله اه
من یک موی یک کدبانوی رشتی چاق و سفید و گنده را با همچو زنی عوض نمی کنم.
پاسخ:
میل خودته! دموکراسی یعنی همین دیگه!
7th نوامبر 2009 در 16:02
من که نمی بینم این سریال رو