بایگانی برای موضوع "سفرنامه ها"
جمعه, فروردین ۲۳ام, ۱۳۹۲
در هفتمین روز از فروردین ۱۳۹۲، در زمانی که دوازده سال و پنج ماه و ۲۷ روز از زندگی اروند گذشته بود، سرانجام او توانست بزرگترین رود ایران – اروند رود – را از نزدیک ببیند و حسی عجیب را تجربه کند. پس از این ملاقات تاریخی، به او می گویم: یک لیوان […]
درباره نوروزنامه، خاطرات روزانه، سفرنامه ها | ۱۳ نظر »
جمعه, شهریور ۱۲ام, ۱۳۸۹
از روز شنبه – ۶ شهریور تا غروب پنج شنبه ۱۱ شهریور در متل قو – سلمان شهر – مستقر بودیم (به همراه عمو سعید و عمه فریبا و شقایق و امیر) … در این مدت تفریح ما استفاده از ساحل هتل پارسیان خزر و نیز نمک آبرود بود. شبها هم پینگ پونگ هوایی بازی […]
درباره خاطرات محرمانه، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | بدون نظر »
جمعه, فروردین ۲۰ام, ۱۳۸۹
در تنگهی سماع که رسیدیم، یعنی در قلب یکی از سبزترین و شادابترین جنگلهای بلوط زاگرس، واقع در بین راه لردگان به اهواز؛ ناگهان همه، همه چیز را فراموش کردند و انداختند دنبال سه تا بزغاله که البته خداییش بانمک بودند، نبودند؟ نیلوفر و علی و امیر و شقایق که ول معطل بودند! من هم […]
درباره نوروزنامه، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۲۱۸ نظر »
چهارشنبه, فروردین ۱۱ام, ۱۳۸۹
در هشتمین روز فروردین به باغ بهادران رفتیم و یه عالمه بازی کردیم، از جمله توپ تو سوراخ که من اول شدم، علی دوم شد، پدر و نیلوفر و شقایق، سوم شدند و امیر هم چهارم شد! اما میون همه ی اون بازی ها، من از این یکی بیشتر خوشم می اومد! نمی دونم چرا؟ […]
درباره نوروزنامه، چیستان، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۹۵ نظر »
چهارشنبه, فروردین ۱۱ام, ۱۳۸۹
هر کسی نخست این تصویر را ببیند، شاید آیندهی خوبی برای اروند در فوتبال آمریکایی پیشبینی کند! انگار که دارد نفسکش میطلبد! در صورتی که داستان میتونه اینجوری یا اونجوری هم باشه! اصلن فاصلهی خنده و غم میتونه خیلی کوتاه باشه … مهم اینه که یه کاری کنیم که زمان توقفش هم کم باشه! با […]
درباره نوروزنامه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۱۹ نظر »
سه شنبه, فروردین ۱۰ام, ۱۳۸۹
چی بگم براتون؟ از چاغالههای نیاسر بگم یا از وسط وسطی و استپ هوایی با نیلوفر و شقایق و علی و امیر و سپهر و بردیا و غزل و عمو هومان و پدر و علی و امید و ارسلان و سحر و … و یا از مهمون نوازی عمو هومان و خاله حمیرای عزیز […]
درباره سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۱۸ نظر »
پنج شنبه, بهمن ۲۹ام, ۱۳۸۸
این عکس به خوبی گویای ماجراست! نه؟ این که سه تا آدم ِ گُنده لات به نامهای میثم و علی و امید عقلاشونو گذاشتند روی هم تا اروند رو در شطرنج مات کنند؛ ولی عاقبت نتونستند! البته یه جورایی حق داشتند! شاید اگه منم جای اونا بودم و همون کارایی که اونا کرده […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۱۷۰ نظر »
دوشنبه, شهریور ۲ام, ۱۳۸۸
در ادامهی روایت سریالی از سفر به دیار ستارهها، بد ندیدم تا ملاقاتم را با نخستین خان راس راستکی زندگیم واستون تعریف کنم. خان مهربونی به اسم جهانگیرخان که مثل همهی آدمهای قدرقدرت دیگهای که تو ذهنم دارم، باید هیکلی، جدی و البته مهربون باشه که بود. من هم در شب ۳۰ مرداد ماه […]
درباره سفرنامه ها | ۲۸ نظر »
شنبه, مرداد ۳۱ام, ۱۳۸۸
ما برگشتیم و جای شما خالی، به اندازهی یک دنیا بازی کردم و خندیدم و خنداندم … در بارهی این سفر رؤیایی و در کنار دوستانی باصفا و آسمانی بیشتر خواهم نوشت … تا آن موقع این گل را به شما تقدیم میکنم … گلی که در کنار زایندهرود، در باغ بهادران به مشتاقانش […]
درباره پندهای اخلاقی، خاطره سبز، سفرنامه ها | ۲۳ نظر »
دوشنبه, مرداد ۲۶ام, ۱۳۸۸
تا ساعاتی دیگر رهسپار استانی میشویم که فقط یک درصد از خاک ایران را اشغال کرده، امّا به اندازهی ۱۰ برابر وسعتش، از منابع آبی ایران بهرهمند است! به همین دلیل، از چهارمحال بختیاری با عنوان پرآبترین استان کشور نام میبرند. در این استان تا دلتان بخواهد آبشار وجود دارد، تالاب وجود دارد و […]
درباره خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۲۸ نظر »
جمعه, اردیبهشت ۴ام, ۱۳۸۸
تا حالا این همه آدم یک جا ندیده بودم که همهشون مثل پدر «زیست محیطی» باشند و واسهشون درخت و گل و گیاه اینقدر مهم باشه! تازه همش بگردند دنبال زباله تا از توی کوهستان جمع کنند. خلاصه این که من هم امروز حسابی با آدمهای زیستمحیطی قاطی شدم و جای شما خالی خیلی […]
درباره مناسبتها، خاطرات روزانه، سفرنامه ها، عكس ها و يادها | ۳ نظر »
جمعه, تیر ۱۵ام, ۱۳۸۶
جمعهی گذشته، من و مامانی و پدر با عمه فریبا و عمو سعید و امیر رفتیم قم تا به مامانبزرگ درویش سر بزنیم … چونکه چهار ساله دیگه اون نمیتونه به ما سر بزنه … اونجا که رسیدیم، من و امیر زودی رفتیم بطری آبها رو پر کردیم و سنگ قبر مامانبزرگ رو شستیم، […]
درباره سفرنامه ها | ۲ نظر »
جمعه, خرداد ۲۵ام, ۱۳۸۶
چند روز پیش – ۲۰ خرداد ماه ۸۶ – مهمان ادارهی پدر (باغ ملّی گیاهشناسی ایران) بودم؛ منتها با این فرق که اینبار با دعوتنامه اومده بودم! چون که رئیس اداره تصمیم گرفته بود یک گردش علمی برای همهی بچههای کارمندای مؤسسه (تحقیقات جنگلها و مراتع) برگزار کنه؛ برای همینه که من و پیام، […]
درباره سفرنامه ها | ۳ نظر »
چهارشنبه, خرداد ۹ام, ۱۳۸۶
همین طور که تو این عکسها میبینید، من از یه جاهایی رفتم کارا که به عقل جن هم نمیرسید! چونکه بابابزرگ جمال، یه جای دنج پیدا کرده بود که فقط من و اون جاشو بلدیم! تازه من حتا میدونم بابابزرگ سیخهای کباب و بقیهی وسایل پخت و پز کوهستانیشو کجا زیر سنگها قایم […]
درباره سفرنامه ها | بدون نظر »