هدایای اروند برای امیر طاها!
یکی از ابتکارهایی که در سال جدید انجام دادم، تبادل سی دیهای کارتون بین دوستان بود؛ چون به این ترتیب، هم فیلمهای بیشتری میدیدم، هم فشار کمتری به جیب پدر وارد میکردم! نمیکردم؟
منتها از اون جا که من کمی تا قسمتی شیطوون تشریف دارم، واسه فرستادن سی دی به امیر طاها، این متن را هم نوشتم!
البته خداییش سنگ تموم هم گذاشتم و یه عالمه خوراکی هم باهاش فرستادم تا موقع دیدن کارتون، روزگار بهش بیشتر خوش بگذره!
خب حالا شما فکر میکنید امیر طاها بعد از دیدن هدیهی من چیکار کرد؟ آیا او هم گرفت دست دوست؟
14th می 2010 در 19:55
دلم برای کودکی تنگ است… کودکی و دوستی های بی بهانه و شادی های بی منت و دل های همیشه پاک.
14th می 2010 در 20:01
علامت خوبی نیست! پدرم همیشه می گه: هرگز نباید دل مون واسه هیچ بخشی از گذشته مون یه جوری تنگ بشه که دوست داشته باشیم به عقب برگردیم! چون که اونوقت “حال” مون را هم از دست می دیم! نمی دیم؟ و بدتر این که آینده مون رو هم!
واسه همینه که باید همیشه و تو هر هوایی بتونیم رخت ها را بکنیم! و در یک قدمی بودن آب را باور کنیم!
همین.
15th می 2010 در 07:57
نوشته ات حرف نداشت اروند !
15th می 2010 در 07:58
ممنون شقایق جان.
خودت هم حرف نداری!
15th می 2010 در 08:20
اسکول شدن رو خوب اومدی عمو جون یادم بنداز یه دوسه تا تیکه یادت بدم این بار واسه رفقات بنویسی!
پاسخ:
من بي صبرانه منتظرم آرش جان.
راستي از پارسا چه خبر؟
15th می 2010 در 12:28
پارسا و چند تا از رفقای ناباب مردونه رفتن کلاردشت!@
من باید اول یه سولاریوم برم بعد پیش تو که رنگم درس بشه یه وخت از اروند کم نیارم عمو!
15th می 2010 در 13:52
چه جنايتي بشه در كلاردشت اونوقت! نه؟
15th می 2010 در 13:58
احتمالا چن روز دیگه خبر میدن چهارمرد جوان اور دوز شدن!
خلاص!
15th می 2010 در 14:04
پس از همين حالا بايد براي شادي روحشان دعا كنيم! نكنيم؟
15th می 2010 در 13:59
ایمیل بنده رسید استاد؟!
15th می 2010 در 14:03
بله رسيد! نرسيد؟
15th می 2010 در 14:07
رسید مهندس جان شرمنده که من گیجم
آخه هوا دونفره باشه و آدم اینجا بشینه ری اینجرینگ مدل کنه!؟
@
از همه بدتر بغل دستی آدم هم حالش گرفته باشه
شیطونه میگه …
15th می 2010 در 14:08
دعا کنین مهندس@
15th می 2010 در 14:12
چه دوست و همكار خوبي هستي آرش جان. از اون جور همكارا، كه همه دوست دارند يكي شو كنار دستشون يا دست كم تو محل كارشون داشته باشند.
درود.
15th می 2010 در 14:17
ما چاکریم
15th می 2010 در 14:29
شما آقاييد.
15th می 2010 در 16:59
تو خييييلي نازي پسرك كوچك و دوست داشتني. 🙂
پاسخ:
آفرین مونترا جان. نشان دادی که الحق و الانصاف دانش آموخته شریف هستی! نیستی؟
15th می 2010 در 19:21
معلومه امیرطاها رو بیشتر از بقیه ی هم کلاسی هات دوست داری
امیدوارم دوستی تون ماندگار و همیشگی باشه
فکر کن!
50 سال دیگه با بچه ها و نوه هاتون ، دور هم جمع بشید و یاد خاطرات گذشته بیافتید …چه کیفی داره پسر!
راستی ،
متنت خیلی باحال بود …
😀
15th می 2010 در 21:32
امیر طاها یکی از صمیمی ترین دوستامه. تازه پدرش هم با پدرم خیلی رفیق هستند.
البته فرخ رو هم خیلی دوست دارم.
29th می 2010 در 11:32
🙂