ترفندهای اروند برای یادآوری به خودش!
از روز سهشنبه با پدر قرار گذاشته بودم که تکلیف ثبت نام مرا برای کلاس فوتبال در تابستان روشن کند. پدر هم در حضور بابای فردا تلفنی به من قول داد که پنجشنبه اقدام خواهد کرد. من نیز برای این که این موضوع نه یاد خودش برود و نه یاد من؛ از این ابتکار استفاده کردم و دو کاغذ بر روی درب اتاقش چسباندم!
اولی خطاب به پدر بود و یه جور شمارش معکوس برای نشون دادن زمان مانده به وفای عهد و این که چه چیزهایی را باید پدر از مسئول کلاس فوتبال بپرسد.
امّا دوّمی برای پدر جالبتر بود! چون رویش پیامی برای خودم نوشته بودم تا یادم نرود روز شنبه به پارسا بهرامیان در کلاس چه چیزهایی را باید بگویم!
البته شما فکر نکنید که پدر همین جوری الکی به حرفهای من گوش میکنه! نه … من پسر خیلی خوبی هستم … مثلاً یکی از کارهای خوبی که میکنم و پدر خیلی دوس داره، اینه که هر روز گلدانهای روی بالکن را من آب میدهم و آبپاشی میکنم!
تازه یه موقعهایی مسواک هم میزنم!!
16th می 2009 در 05:59
اروند جونم، درست گفتي منم شاهدم كه پدر قول داد تا پنجشنبه بعد از رسوندن تو به مدرسه بره و تحقيقات فني/فوتبالي را انجام بده تا تكليف ششمين كلاس تابستاني تو هم معلوم بشه، اما خب حالا نتيجه چي شد؟ بعد از اين همه يادآوري، كارها خوب پيش رفت…
من برم به افشين قطبي بگم در ليست جديدش اسم ستاره جديد تيم را هم بنويسه؟!؟
16th می 2009 در 07:21
سلام بر باباي فرداي نازنين … خوشحالم كه شاهدم هستي تا اين پدر جرزني نكند! البته ايندفعه تمام تلاشش رو كرد و ساعت 5 بعد از ظهر امروز رسماً ثبت نام مي كنم! در ضمن: پدر داشت براي بابابزرگ تعريف مي كرد كه اروند مي خواهد پوز علي دايي را بزند؛ امامن گفتم: علي دايي كيلويي چند؟! خلاصه اين كه به افشين قطبي بگو: بزن زنگو!
19th سپتامبر 2009 در 00:50
[…] اونجا شروع شد که یه روز به پدر گفتم: این بوتهای که تو گلدون بالکن دراومده، چیه؟ پدر گفت: هندوانه! گفتم: تو کاشتی؟ گفت: نه […]