اروند هم مجبور به تذکر به نیروی انتظامی شد!
پنج شنبه گذشته، وقتی راهی کلاس ویولون بودم، ناگهان با صحنهای خجالتآور روبرو شدیم! زیرا سرنشینان این ماشین نیروی انتظامی از داخل خودرو چند زباله را به خیابان پرت کردند.
من هم رو کردم به پدر و گفتم: اینقدر میگویی آشغال نریز بیرون، کار خوبی نیست و پلیس جریمه میکنه … حالا کی میخواد پلیس را جریمه کنه؟!
پدر هم در حالی که سرعت ماشین را زیاد کرد، گفت: تو!
خلاصه جایتان خالی … یک تعقیب و گریز در خیابانهای عظیمهی کرج به راه انداختیم تا سرانجام توانستیم خودرو نیروی انتظامی را در مقابل کلانتری عظیمیه متوقف کنیم.
پدر رو کرد به جناب سروان (که متعجب شده بود از حرکت ما) و گفت: این آقا پسری را که میبینید، فرزند من است و میگوید: وقتی پلیس خودش آشغال میریزد در خیابان، چرا به من میگویی نریزم؟
جناب سروان هم به طرف من آمد و با من دست داد و گفت: حرف تو درست است آقا اروند و من کار اشتباهی کردم و حالا میخواهم از تو و پدرت عذرخواهی کنم!
من هم از آنجا که اصولاً آدم بخشنده و بسیار بزرگواری هستم، عذرخواهی این آقا پلیس مهربون را پذیرفتم.
نتیجهگیری اخلاقی:
نترسید … نترسید … و تذکر دهید! حتماً اثر خواهد گذاشت.
23rd جولای 2009 در 13:41
درود بر شما اروند جان
کار بزرگی انجام دادی. حتما هم اون اقا پلیسه بعد از وجدان دردی که تو بهش دادی دیگر اشغال نمی ریزد اما ایا اگر من می رفتم و بهش اون لحظه و در محل وقوع جرم تذکر می داد حتما من را بازداشت می کرد. شاید بزرگترها در مقابل شما جوانان و سایر کودکان آرامتر هستند تا در مقابل سن های بالاتر
به هر روی موفق باشی
23rd جولای 2009 در 20:08
درود بر حسام الدین. هر موقع کارت پیش پلیس ها گیر کرد، بیا با هم بریم تا مشکل تو حل کنم!
23rd جولای 2009 در 22:48
درود بر اروند و درود بر پدر اروند که درس خوبی به این آقا پلیس بی ادب دادید
ما هم با شما هستیم
23rd جولای 2009 در 22:57
سلام آقای دکتر! تعریف شما را از پدر شنیده ام و خوشحالم که شما هم با ما هستید! چون که پدر می گه شما زورتان هم خیلی زیاد است!
25th جولای 2009 در 07:23
عالی بوده! هم سوال تو و هم کار پدر که از سوال تو ناشی شده!
فقط من تو دلم یواشکی دعا کردم که چه خوب که آن مامور نیروی انتظامی از آن دسته آدمها نبوده که بخواد رفتاری کنه که پدر شرمنده بشه!!
متاسفانه این روزها در ذهن کودکان سرزمین من از “پلیس” چیز دیگری جز آن چه ما برای آنها ترسیم کرده ایم ,نقش بسته است…
پاسخ:
درسته … آقا پليسه واقعاً مهربون و با شخصيت بود.
25th جولای 2009 در 08:26
اروند خوب و مهربان
همه ” انسان ” ها خوب هستند و در کنار آن اشتباهات فراوان دارند .
اگر همه با هم باشیم یکدیگر را درک میکنیم ،
از حوادث در پیش رو نمی هراسیم،
و بعد،
بستری نرم و روان برای زبستنی انسان ” ی در پیش رو خواهیم داشت.
پاسخ:
درود بر عمو محسن عزيز: دلم براي قايم موشك بازي اون شب تنگ شده …
پرطراوت باشی.
25th جولای 2009 در 12:11
افرین..هم به تو هم به دست فرمون بابایی ات
25th جولای 2009 در 14:56
دست فرمون پدر اتفاقاً چنگي هم به دل نمي زنه و اصولاً آدم خوش فرموني نيست!
26th جولای 2009 در 13:59
باورم نمیشه
26th جولای 2009 در 14:14
باوركردني نيست … ولي حقيقت دارد!
9th آوریل 2010 در 05:05
تو عااااالی هستی، پسر…
9th آوریل 2010 در 08:58
شما هم متعالی هستید دختر!
9th آوریل 2010 در 20:54
درود بر جسارتات
10th آوریل 2010 در 00:55
ممنون قباد جان.
11th آوریل 2010 در 11:40
آقا اروند خوب و نازنینم…
اون پلیسه نمیدونسته که توی ماشین پشت سریش اروند نشسته که مچش رو میگیره, وگرنه اصلا” همچین کار زشتی نمیکرد.
به هر حال صد آفرین به تو پسر خوب و چیز فهم که حقش رو گذاشتی کف دستش تا خودش باشه دفعه ی بعد از ماشینش آشغال نندازه بیرون.
من قربون اون بچه هایی میرم که همیشه حرف باباشون رو گوش میدن و هیچ وقت هم خودشون کار زشتی انجام نمیدن.
11th آوریل 2010 در 11:44
ممنون عمو جان …
پدرم خيلي از شما هميشه تعريف مي كنه و من هم خيلي دوست دارم يه دفعه بتونم در اون باغي كه خيلي قشنگه قدم بزارم و بندازم دنبال پروانه ها …
11th آوریل 2010 در 12:30
من و عمه زیبا هم خوشحال میشیم که در خدمتتون باشیم و با هم بریم دیدن اون باغ. از بابات هم تشکر میکنم بابت تعریف هایی که از من کرده.
11th آوریل 2010 در 16:08
آخ جووووووون …
به عمه زیبا سلام برسونید و بگید که ما برای شما همیشه دعا می کنیم تا سال های سال در سلامتی و خوشی زندگی کنید.
به امید دیدار …
25th اکتبر 2012 در 19:37
شاید خیلی از ما به هنگامیکه در اداره یا سازمانی دولتی برای احقاق حق خود اعتراض کرده ایم این جمله را شنیده باشیم: میدونی من کیم؟ البته با فریاد بلند