بایگانی دسته: فقر دانایی
تولیدکننده یا مصرف کننده؛ مقصر اصلی بدهکاری زمین!
چرا دراز شدن پاي يك پروانه مي تواند نگران كننده باشد؟
میگویند: دانشمندان ژاپنی ثابت کردهاند پاهای نوعی پروانه ساکن در زیستگاهی که هزاران کیلومتر با ایران فاصله دارد، دارد بزرگ و بزرگتر میشود!
میگویم: مهم نیست که چقدر با ایران فاصله دارد، مهم این است که نه فقط مردم ژاپن، که همه مردم جهان – از جمله ایرانیان – باید نگران درازتر شدن پای این پروانه باشند!
در یادداشت پیش رو که امروز در صفحه 13 روزنامه اعتماد هم منتشر شده است، به چرایی این نگرانی پرداختهام:
برخي مردم جهان – به ويژه ما ايراني ها – ممكن است به تدريج ماجراي سونامي اسفندماه 1389 و بروز فاجعه در نيروگاه داييچي- Dai-ichi – واقع در فوكوشيماي ژاپن را فراموش كنند: اما بيشك ژاپنيها نه تنها هرگز فراموش نخواهند كرد، بلكه ممكن است با وجود گذشت بيش از 500 روز از آن رويداد دلخراش، همچنان بر ابعاد نگرانيهاشان افزوده شود. به عنوان مثال، اخيراً دانشمندان ژاپني با قطعيت بروز يك جهش ژنتيكي را در نوعي پروانه محلي موسوم به Zizeeria maha به اثبات رساندهاند: جهشي كه البته ميتوانست زياد نگرانكننده نباشد، اگر روي پروانهاي شكل ميگرفت كه زيستگاهش در اطراف فوكوشيما نبود! ولي اينك، جهش يادشده به شدت بر ابعاد نگرانيها افزوده است: زيرا متخصصان ژاپني ميگويند آلودگيهاي حاصل از بروز آن فاجعه اتمي و نشت رادیواکتیو، سبب پيدايش ژنهاي معيوب شده و در نتيجه پروانههاي اين منطقه، پا ها و شاخكهاي درازتري پيدا كردهاند و شكل بالهاشان نيز به طرز غيرعادي تغيير يافته است. تأملبرانگيزتر آن كه در نسل اول اين پروانهها فقط آثار تغيير و جهش در حد 12 درصد ظاهر شده بود، اما اينك از مرز 52 درصد گذشته و همچنان در حال گسترش است.
چنين است كه دانشمندان ژاپني، شايد با وجود ميل اغلب دولتمردان محافظه كارشان كه ترجيح مي دهند وانمود كنند همه چيز آرام و ابعاد آن اتفاق ناخوشايند در داييچي كاملاتحت كنترل است: چاره يي نداشتند تا به وظيفه خود عمل كرده و نسبت به افزايش جهشهاي ژنتيكي در پروانههاي جمعآوري شده در اطراف منطقه فوكوشيما هشدار دهند: هشداري كه نه فقط مردم ژاپن بايد آن را جدي بگيرند، كه همهی مردم ساكن در همهی قارههاي جهان بايد به ابعاد آن بيانديشند و آن را جدي بگيرند.
وقتي چند سال پيش جانورشناسان آمريكايي دريافتند كه علت ضعيف شدن جدار بيروني تخمهاي پنگوئنها در جنوبگان و احتمال نابودي نسل اين حيوانات زيبا، ناشي از مصرف ددت توسط بشر در نيم قرن پيش است: يا وقتي كه ميشنويم پلاستيكهايي كه آدم ها در طول 50 سال اخير وارد محيط زيست كرده اند، اكنون به از بين بردن یا در معرض انقراض قرار گرفتن نسل 247 آبزي در اقيانوس آرام منجر شده است: حق داريم و بايد كه به ابعاد كشف اخير دانشمندان ژاپني بيش از پيش توجه كرده و نگران شويم! حق نداريم؟ چرا که اگر آثار نشت رادیواکتیو در فوکوشیما، توانسته منجر به بروز جهش ژنتیکی در نوعی پروانه شود، چه بسا که قادر باشد، جهشهای دیگری را بر روی آن گروه از آبزیان دریا، پرندگان، گیاهان و دیگر موجوداتی بوجود آورد که ممکن است باواسطه یا بیواسطه در زنجیره غذایی به انسان برسند و آنگاه این دیگر فقط مردمان ساکن در سرزمین کوچک ژاپن نیستند که از ابعاد این جهش ژنتیکی آسیب خواهند دید! نه؟
به یاد بیاوریم، یکی از بندهای بیانیه پایانی جنبش غیرمتعهد در تهران را که تمامی اعضا خواستار خاورمیانهای عاری از سلاحهای هستهای شدند و بیاد بیاوریم که دولت آلمان در پاسخ به درخواست مردمش تصمیم گرفته تا 9 نيروگاه اتمي خود را تا سال 2022 از مدار خارج کند .
خواستم بگویم که کاش در بیانیه تهران یک گام فراتر رفته و خواستار جهانی بدون جنگافزار یا نیروگاه اتمی میشدیم و هزینههای گزاف در این حوزه را به سوی استحصال کارآمدتر و ارزانتر انرژی خورشیدی و بادی هدایت میکردیم که بیشک جهانی امنتر با محیط زیستی سالمتر برای همه به ارمغان میآورد و این البته به عدالت نزدیکتر است! نیست؟
همبستگی جهانی در برابر سد ایلی سو در ترکیه
سد غولپیکر ایلی سو، یکی از 22 سد بزرگی است که ساخت آن در قالب پروژه بلندپروازانه ترکیه، موسوم به آناتولی از سال 2006 بر روی یکی از سرشاخههای اصلی رودخانه دجله کلید خورده است. حجم مخزن این سد 10.4 میلیارد متر مکعب است که بیش از دو برابر بزرگتر از بزرگترین سد کشور – کرخه – است. این سد، قرار بوده با هزینهای بالغ بر دو میلیارد یورو و مشارکت مهندسین مشاور سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش تا سال 2015 به بهرهبرداری برسد. اما از سال 2009 و به دنبال اعتراضهای گسترده رهبران جوامع محلی منطقه حسن کیف و طرفداران محیط زیست در سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش، با لکنتهای جدی در ادامه فعالیت خود روبرو شده است، چرا که به رغم سود سرشاری که از این پروژه به کشورهای یاد شده میرسید، آنها سرانجام به دلیل عدم التزام دولت ترکیه در رعایت ملاحظات محیط زیستی و میراث فرهنگی/ تاریخی منطقه، از این پروژه سودآور خارج شدند. دولت آلمان صراحتاً گفت: به این دلیل که ترکیه در پروژه سد ایلی سو تدابیر کافی برای حفظ حقوق محیط زیست و میراث فرهنگی مردم این کشور نیاندیشیده است، از این پروژه کنارهگیری میکند. در حقیقت به نوشته روزنامه فرانکفورت روند شاو، این نخستین باری است که آلمان به دلیل نقض قوانین مورد توافق بینالمللی در حوزه محیط زیست از یک پروژه عمرانی کنار میرود؛ تصمیمی که سبزها و تشکلهای مردمنهاد سه کشور آلمان، اتریش و سوییس از آن استقبال کردند. در این باره، وزیر کمکهای عمرانی آلمان نیز از توقف ساخت این سد که امکان به زیر آب رفتن 200 روستا و منطقه را فراهم میکند، استقبال کرد. اما وزیر محیط زیست ترکیه گفت: ترکیه از دانش فنی و پول کافی برای ساخت این سد برخوردار است و آن را خواهد ساخت. او با لحنی که حاکی از احساسات ناسیونالیستی بود، گفت: جمهوری ترکیه کشوری نیرومند است و میتواند حتی صدها سد مشابه این سد بسازد! به نظر شما این لحن آشنا نیست؟
به هر حال، هم اینک 32585 نفر از مخالفان احداث این سد، پای نامهای را خطاب به رهبران ترکیه، آلمان، سوئیس، اتریش و کمیته میراث جهانی یونسکو در پاریس امضا کردهاند که هدفش متوقف کردن ادامه ساخت این سازهی غولآسا برای همیشه است؛ چرا که ساخت سد ایلی سو به معنای به زیر آب رفتن تمدن 11 هزارساله حسن کیف و بی خانمان شدن دست کم 60 هزار انسان است؛ سرزمینی که به دلیل برخورداری از 200 کهنزادبوم تاریخی و تلفیقی از میراثهای فرهنگی/طبیعی از سال 1981 به عنوان منطقه حفاظت شده معرفی شده و افزون بر آن، پژوهشگران دانشگاه استانبول در بیانیهای رسمی آن را سزاوار الحاق به میراث فرهنگ جهانی معرفی کردهاند.
حسن کیف از دوران نوسنگی، باستان، و سده های میانه تا به امروز پیوسته سکونتگاه انسان بوده و نمونهای با ارزش جهانی از آمیختگی چشماندازهای طبیعی و میراثهای فرهنگی بشری است. به همین دلیل، این منطقه توانسته 9 معیار از ده مورد شاخصهای سایتهای میراث جهانی را برخوردار باشد؛ رتبهای که کمتر سایت ثبت شدهای در یونسکو هماکنون از آن بهرهمند است.
جالب این که رجب طيب اردوغان، نخست وزير تركيه، بدون توجه به مخالفت مردم و نخبگان جامعه ترکیه و جهان، در بیاناتی که بسیار شبیه به سخنان برخی از مدیران سدساز کشور خودمان بود، ساخت سد ايلیسو را بيانگر توجه دولت متبوعش به جنوب شرقی ترکیه دانسته و گفت: اين سد با بوجود آوردن 10 هزار فرصت شغلی و 1200 مگاوات برق و تأمین آب کشاورزی، منافع بسياری را برای ساكنان اين منطقه به همراه میآورد و حتا به رونق گردشگری در منطقه هم میانجامد.
در حالی که مخالفان اين پروژه میگويند: اين اقدام سبب ازبينرفتن کهنزادبومهایی چون قلعهی حسینکیف، کاخ بزرگ، مساجد، غارها و آرامگاههای باستانی منطقه شده و این خسارتها جبرانناپذیر است. از طرفی، مهمتر آن که نگهداشت چنین حجم عظیمی از آب، سبب میشود تا میانرودان (بینالنهرین) با چالشهایی جدیتر روبرو شده و بحران ریزگردها پس از سال 2015 در ابعادی وخیمتر، تمامی خاک ایران را متأثر سازد.
چنین است که همزمان با عزم دوباره دولت ترکیه برای پیگیری ساخت این سد مرگآور، نگارنده از مقامات وزارت خارجه ایران انتظار دارد تا دستکم همپای دولتهایی چون آلمان، سوئیس و اتریش رفتار کرده و مراتب ناخشنودی جدی خویش را از چنین اقدامی که بیشک دودش به چشم همهی مردم منطقه خواهد رفت، اعلام دارند. به ویژه که این اقدام، حق آبهی تالاب بینالمللی هورالعظیم در جنوب عراق و هم مرز با ایران را هم به مخاطره میاندازد و مراتب را از طریق دبیرخانه کنوانسیون جهانی رامسر هم میتوان پیگیری کرد.
پسین گفتار:
همانطور که در پتیشن مورد اشاره هم میبینید، 17415 نفر دیگر لازم است تا آن را امضاء کنند تا مسئولان یونسکو به عنوان یک دادخواست معتبر مردمی آن را در اسناد خویش مورد توجه جدی قرار داده و بدین ترتیب، فشار بینالمللی بیشتری به دولت ترکیه برای متوقف کردن ساخت این سد مرگ آور، وارد شود. بنابراین، خواهش میکنم که هم خود آن را امضا فرمایید و هم در اختیار دوستان و آشنایانتان قرار دهید تا امضاء کنند.
متشکرم.
طرح یا لایحه؛پرسشی که با سرنوشت منابع طبیعی گره خورده است!
سرگذشت شکلگیری قانون جامع منابع طبیعی کشور برمیگردد به آخرین سالهای حضور دولت هشتم در ساختمان پاستور؛ قانونی که به رغم آن که سرانجام پس از چند سال نقد و بررسی و چکشکاری در قالب یک لایحه و در زمان ریاست علی سلاجقه بر مسند سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور به مجلس هشتم فرستاده شد، با چنان تغییرات شگرفی از سوی نمایندگان مجلس شورای اسلامی روبرو شد که ماهیتش از “لایحه” به “طرح” تغییر کرد و سرانجام در اثر اعتراضهای متعدد انجمنهای تخصصی ذیربط و دلسوزان منابع طبیعی و محیط زیست کشور و نیز دخالت مقام معظم رهبری، در آخرین روزهای مجلس هشتم، از صحن بهارستان پس گرفته شد تا در فرصتی مناسبتر و فراغ بالی بیشتر، دوباره مجال بررسی دقیقتر توسط نمایندگان مردم در مجلس نهم را بیابد.
امّا چرا باید ضرورت حضور یک قانون جامع در حوزه منابع طبیعی، بیش از هشت سال فدای ترس از تصویب طرحی شود که برخی آن را به درستی، قانون واگذاری منابع طبیعی نامگذاری کردند تا قانون جامع منابع طبیعی ؟
شوربختانه هماینک، بخش منابع طبیعی کشور در بسیاری از زمینهها، به ویژه تعاملاتش با بخشهای صنعت، معدن، دام و زراعت با لکنتها و کاستیهای فراوانی روبروست؛ کاستیهایی که گاه منجر به درگیریهای خشونتبار بین مأمورین حفاظت از منابع طبیعی با ذینفعان آن شده و میشود. شهادت چندین و چند جنگلبان و مجروح شدن بیش از چهار هزار نفر دیگر از این مأمورین در طول چند دههی اخیر، گواه آن است که قوانین موجود از شفافیت لازم و درخور برای ممانعت از ترویج پرخاشگری در این حوزه و صیانت شایسته از موجودیت منابع طبیعی کشور برخوردار نیست؛ حوزهای که سالهاست به عنوان قبله و آمال شمارهی یک کلانزمینخواران قدرتسالار کشور مطرح است و البته قابل درک است که به راحتی حاضر نخواهند شد تا این شکار لذیذ را از دست بدهند .
در تأیید این مدعا کافی است به ماده ششم از طرح پیشنهادی نمایندگان مجلس هشتم توجه کنیم که در صورت تصویب نهایی، عملاً بستر سادهتري براي واگذاري منابع طبيعي به سودجويان و زمينخواران را مهيا ميساخت. زیرا به موجب آن، براي تبديل آن بخش از اراضي ملي به كشاورزي كه قبل از سال 1365 مورد تصرف قرار گرفتهاند، اجازه صدور سند داده شده است. همچنين به آن گروه از افراد كه تا سال 1389 اقدام به تصرف اراضي ملي كرده باشند ، اجازه عقد اجاره نامه 99 ساله را ميداد. رخدادي كه سبب ساز تشويق بيشتر متخلفان و متعرضان به انفال را فراهم آورده و آشكارا اين پيام خطرناك را صادر ميكرد كه اگر به عرصه هاي طبيعي تجاوز كنيد، در نهايت هنگامي كه دولت مقاومت متجاوزان را ببيند، كوتاه آمده و قوانين را به نفع آنها بازنگري خواهد كرد تا اموال مسروقه شان، قانوني شود!
و این ماجرا در بهار سال 1389، عیناً در طرح جنجالی الزام وزارت نیرو به صدور پروانه حفر چاه برای آن گروه از متخلفینی که به صورت غیرقانونی تا پیش از سال 1384 اقدام به حفر چاه کرده بودند، توسط نمایندگان مجلس هشتم تکرار شد و به رغم مخالفت بدنه کارشناسی دولت و تشکلهای مردمنهاد و انجمنهای تخصصی ذیربط به قانون درآمد.
چنین است که اینک که دوباره بحث بررسی مجدد این قانون در صحن بهارستان مطرح شده است از نمایندگان محترم دوره نهم مجلس شورای اسلامی، به ویژه 120 عضو فراکسیون محیط زیست و اعضای کمیسیون کشاورزی، آب و منابع طبیعی میخواهم تا با لحاظ گرایههای متخصصان، پژوهشگران و علاقهمندان این حوزه، وضعیت فرسایشی پیشآمده را به پایان رسانده ایران عزیز را صاحب قانونی جامع، شفاف و مترقی در حوزه منابع طبیعی کنند؛ چارچوبی حقوقی که سزاوار و همسنگ با اصل مترقی پنجاه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران باشد.
وقتی نماد شعور در پای نماد شعار به مسلخ میرود!
هفتهی گذشته خبری بهتآور از بروجن، همهی بنیانهای فکری دوستداران و فعالان محیط زیست را به لرزه درآورد و مات کرد! خبر آن بود که حدود 50 الی 60 اصله درخت در فضای آموزشی یکی از مدارس قدیمی شهرستان بروجن واقع در استان چهارمحال و بختیاری قطع شده است؛ آن هم نه به دستور شهرداری یا وزارت مسکن و راهسازی یا هر ارگان توسعهساز دیگر، که به دستور مدیر مدرسه و موافقت مدیران ارشد اداره کل آموزش و پرورش بروجن، این اقدام بهتآور صورت گرفته است.
آنچه که در مواجهه با این رخداد، بسیار غمانگیز و ناامیدکننده مینماید، آن است که فرمان قطع درختان از سوی افرادی صادر شده که انتظار میرود یا میرفت یکی از اصلیترین وظایفشان آن باشد که بتوانند به موجزترین، جذابترین و کاراترین شکل ممکن، فرزندان امروز و مدیران فردای این مملکت را با حرمت طبیعت، حفظ درختان و پاسداری از محیط زیست آشنا کنند و ایشان را به مدافعینی بالقوه از اصل پنجاه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بدل سازند. امّا نه تنها این کار را انجام ندادند، بلکه به بهانهای مضحک و شرمآور چون، افزایش دید بینندگان برای تماشای شعارهای نوشته شده بر دیوار مدرسه، همهی درختانی که از حدود 20 سال گذشته تا امروز و به دست دانشآموزان همان مدرسه کاشته شده بود را کفبر کردند!
و لابد یکی از آن شعارهایی هم که میخواهند روی دیوار مدرسه بنویسند، سخن پیامبر بزرگ اسلام (ص) است که میفرمایند: «در نزد من، شکستن شاخه یک درخت، همچون شکستن بال فرشتگان است.»
توجه کنید که این قتل عام سبزینه در استانی شکل گرفته که چندسالی است به شدت با تبعات نفسگیر خشکسالی دست به گریبان است و نگارنده به گوش خود در همین خرداد ماه گذشته از زبان فرماندار محترم بروجن – آقای فتاح کرمی – در نخستین همایش مهار بیابانزایی در بام ایران شنید که خطاب به حاضران، اینگونه خوشامدگویی کرد: به شهر بیابانی بروجن خوش آمدید!
اما انگار زنهار نهفته در این پیام فرماندار، حتا نتوانسته تا چند قدمی ساختمان فرمانداری نفوذ کند و از دیوار اداره آموزش و پرورش بروجن عبور کرده و خود را به دفتر ریاست برساند!
با این وجود و به رغم این رخداد تلخ، آنچه که در پس این ماجرا همچنان امیدبخش مینماید، واکنش قاطعانه، دلسوزانه و کمسابقهی اغلب مدیران محلی، استانی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و حتا آموزگاران و دانشآموزان همان نهاد آموزشی بوده است که به شدت نسبت به آن واکنش نشان داده و اعلام انزجار کردهاند؛ واکنشی که با پوشش رسانهای نسبتاً قابل توجهی که صورت گرفته، این امیدواری را میآفریند تا دیگر مدیران طبیعتستیز و درختانداز متوجه هزینه گزافی که باید بابت چنین دستوراتی بپردازند، بشوند. بیشک کمینهی انتظار از وزیر آموزش و پرورش آن است تا هر چه سریعتر دستور عزل شخص یا اشخاصی که چنین فرمان نابخردانهای را صادر کردند، بدهد تا فرزندان این آب وخاک دریابند در سرزمینی زیست میکنند که حرمت یک درخت هرگز پایمال نمیشود و شعار نهفته در پنجاهمین اصل از میثاقنامهی ملّیمان به شعور رسیده است؛ در سرزمینی که دیگر هرگز شاهد به مسلخ رفتن نماد شعور (ملاحظات محیط زیستی) در پای نماد شعار نخواهیم بود.
انشاالله.
ارزشمندترین پردیس ایران در آستانهی فراموشی!
باغ گیاهشناسی ملّی ایران 145 هکتار وسعت دارد ؛ یعنی از بزرگترین و مشهورترین باغ گیاهشناسی جهان در انگلستان موسوم به کیو – Kew – بیست و چهار هکتار بزرگتر است. این مجموعه نفیس ژنتیکی در دامنه جنوبي رشته كوه البرز مرکزي، واقع در شمال باختری تهران (محدوده شهرداري منطقه 22) مستقر شده و برخی از قدیمیترین گونههای درختی کاشته شده در آن، قدمتی نزدیک به نیم قرن دارند. افزون بر آن، تاکنون متجاوز از 25 مجموعه گياهي با تنوعي بيش از 4 هزار گونه از رويشگاههاي اصلی کشور و نیز تعدادي از رويشگاههاي شاخص در ساير اقاليم حياتي دنيا به همراه مجموعههاي متنوعي از پردیسهای موضوعی، دریاچهها، رودخانهها، تالابها و آبشارهای زیبا را درخود جاي داده است. همچنین، نخستین، بزرگترین و مهمترین فضای گلخانهای گرمسیری را برای رویش گیاهان مانگرو ایجاد کرده است. در حقیقت، این پردیس زیبا، بی شک یکی از شناسههای وقار سامانهی پژوهشی کشور در حوزه منابع طبیعی به شمار میآید؛ مجموعهای که حدود 300 پژوهشگر را در گرایشهای مختلف مرتبط با دانش منابع طبیعی و محیط زیست گردهم آورده و نهاد متولی تحقیقات در حوزه منابع طبیعی کشور را هویتی بایسته بخشیده است؛ نهادی که میکوشد تا از این موزه زنده و بیبدیل طبیعت ایران، پاسداری سزاوارانهای به عمل آورده و در عین حال، دانشجویان و علاقهمندان به این موضوع را هرچه بیشتر و ملموستر با مزیتهای گیاهی کشور آشنا سازد. در زیبایی این پردیس پرافتخار ملّی، همان بس که بدانیم، علاوه بر گیاهشناسان مشهور جهان، بسیاری از هیأتهای عالیرتبه دیپلماتیکی که وارد تهران میشوند، برنامه بازدید از باغ گیاهشناسی ملّی ایران را به عنوان یکی از جذابیتهای پایتخت ایران، در سفرشان لحاظ شده میبینند.
این ها را گفتم، تا یادآوری کنم اینک ادامه حیات این پردیس پرشکوه به دلیل کاهش فاحش اعتبارات تخصیصی به آن، با لکنتی بیسابقه مواجهه شده است به نحوی که بیم آن میرود بخشی از مجموعههای گیاهی باغ به دلیل کمبود آب، خشک شده یا با تنشهای جدی روبرو شوند. این در حالی است که همتای بریتانیایی این باغ، سالانه با پذیرایی از 2 میلیون بازدیدکننده، نهتنها همهی هزینههای مراقبت و نگهداری خویش را تأمین میسازد، بلکه از درآمدی نجومی هم برخوردار است که به عنوان پشتوانه در پژوهشهای مرتبط به کار گرفته میشود؛ امّا متأسفانه شمار بازدیدکنندگان از باغ گیاهشناسی ملّی ایران، در بهترین حالت، هرگز به یکصدهزار نفر در سال هم نمیرسد! چرا؟
و چرا در سیاههی ده باغ گیاهشناسی بزرگ جهان، همچنان نامی از باغ گیاهشناسی ایران نیست؟ آیا یکی از دلایل این نادیده انگاشتن و فراموشی جهانی، آن نیست که از همهی بضاعتهای خود برای معرفی و تجهیز کامل این بزرگترین باغ گیاهشناسی جهان استفاده نکردهایم؟
امیدوارم مسئولین محترم در وزارت جهاد کشاورزی، معاونت فناوری ریاست جمهور، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و هر فرد حقیقی یا حقوقی علاقهمندی که صدای مظلومیت این پردیس زیبا را میشنود، اجازه ندهد تا این سرمایهی ناهمتای ملّی ایران، اینگونه مظلومانه، قربانی مصلحتسنجیها و اولویتبندیهای اقتصادی و بودجهریزی در نظامی شود که آشکارا با مبانی حسابداری سبز و اقتصاد بومشناختی (اکولوژیک) فاصلهای معنادار دارد.
دورنمایی گوارا برای یک رخداد ناگوار!
اخیراً و همزمان با کاهش محسوس اندوختههای آب شیرین در دسترس کره زمین، ستادههای حاصل از پژوهشی منتشر شده که توسط دانشمندان شاغل در یک پژوهشکدهی بینالمللی منابع آب در شهر استکهلم (SIWI) سامان گرفته است ؛ پژوهشی که هشدار میدهد: اگر روند مصرف مواد غذايی به شکلی که اینک در اغلب کشورهای موسوم به شمال شاهد آن هستيم، ادامه پيدا کند، دورنمای هراسآوری برای تأمین آب کافی به منظور تولید مواد غذایی انتظارمان را میکشد. کافی است بدانیم که برای تولید یک کیلو گوشت گاو، پانزده هزار و پانصد لیتر آب مورد نیاز است؛ گوشتی که مصرف کننده اصلی آن در شمال زندگی میکند؛ در حالی که هر شهروند کشور هندوستان، تمامی نیازهای روزانهاش به آب را با 20 لیتر به سرمیآورد! به دیگر سخن، آبی که برای تولید یک کیلو گوشت قرمز در دامداریهای صنعتی به مصرف میرسد، معادل نیاز روزانهی بیش از 760 هندی است؛ از همین رو، تهدیدی که اندوختههای آب شیرین جهان از سوی 300 میلیون آمریکایی با آن روبرو هستند، بیش از دو برابر خطرناکتر از تهدیدی است که یک میلیارد و دویست میلیون هندی ممکن است بوجود آورند!
چنین است که دانشمندان سوئدی اینک هشدار میدهند: دوام چنین رویهای دیگر امکانپذیر نیست و ممکن است سبب شود، وقتی که جمعیت جهان در سال 2050 به 9 میلیارد نفر میرسد، ميزان پروتئين حيوانی در رژيم غذايی مردم از 20 درصد کنونی به ۵ درصد کاهش یابد.
این گزارش میافزاید: از آنجا که به طور متوسط توليد مواد غذايی حيوانی به نسبت همتایان گیاهیاش – دست کم – ۱۰ برابر آب بيشتر طلب میکند؛ مردم چارهای نخواهند داشت تا برای تطبیق با شرایط جدید، سهم تولیدات گیاهی را در سبد روزانه غذایی خود افزایش دهند. به ویژه اگر بدانیم، هم اینک حدود يک سوم از تمام اراضی قابل کشت در سطح جهان برای توليد خوراک دام مورد استفاده قرار میگيرد که با تغییر ذائقه، میتوان اراضی پهناوری را به منظور کشت محصولات راهبردیتری چون گندم و جو و دیگر حبوبات و سبزیجات اختصاص داد؛ راهکاری که هم به آب کمتری نیاز دارد، هم آلودگی محیط زیستی کمتری ایجاد میکند و هم بیشک، هزینههای درمانی گزاف ناشی از مصرف فرآوردههای گوشتی را کاهش میدهد.
نقشه جهانی تنش آبی در سال 2012
امّا نکتهای که این پژوهشگران در گزارش خود به نظر میرسد که از قلم انداخته باشند، یک مزیت دیگر و گوارا از این رخداد ناگوار، یعنی کمبود منابع آب شیرین است! چرا که اگر این کمبود سبب شود تا مردم بیشتری به سمت گیاهخواری میل پیدا کنند، در حقیقت یکی از عوامل اصلی انتشار گازهای گلخانهای (گاز متان) که حاصل فعالیت دامداریهاست، کاهش یافته و افزون بر تعدیل روند تغییر اقلیم، نرخ برهنگی سرزمین ناشی از حضور چند برابر ظرفیت دام در عرصههای مرتعی نیز کاهش خواهد یافت؛ رخدادی که در صورت وقوع، هم به کاهش میزان فرسایش خاک منجر میشود و هم یکی از عوامل بالقوهی افزایش ریزگردها را تعدیل میبخشد.
بنابراین، همانگونه که افزایش ناگهانی قیمت سوختهای فسیلی در طول یک دههی اخیر، سبب شد تا نرخ سرمایهگذاری در صنعت استحصال انرژیهای نو به طرزی معنیدار افزایش یابد و بدین ترتیب، یک تهدید جای خود را به یک فرصت برای احیای توان زیستپالایی کره زمین داد؛ اینک نیز به نظر میرسد، حاصل کمبود منابع آب شیرین و بازخوردهای ناشی از آن، در نهایت به نفع ماندگاری باکیفیتتر حیات در جهان خاکی تمام شود.
نقشه تنش آبی در خاورمیانه و موقعیت هشداردهنده ما
انعکاس این یادداشت در:
چالش زلزله در اهر را به فرصت بدل سازیم!
یکی از مصیبتبارترین نشانزدهای هر زلزله، پس از تحمل تنشهای روحی، روانی و اجتماعی حاصل از درگذشت دسته جمعی اهالی یک سرزمین، بیشک ویرانی زادبوم، سکونتگاهها و اغلب شناسههای اصیل و بومی زیست در آن قلمرو مسکونی است؛ مؤلفهای که سبب میشود تا تداوم حیاتی باکیفیت برای بازماندگان را در محل دشوار سازد. به عنوان مثال در زلزله مرگبار رودبار و منجیل، بیش از 200 هزار باب منزل مسکونی کاملاً از میان رفت؛ منازلی که اغلب آنها از هویتی فرهنگی و بومی – دست کم – برای ساکنان و بازماندگانش برخوردار بودند. در زلزله اخیر در آذربایجان شرقی هم، آمارهای اولیه حکایت از تخریب حدود 12 هزار واحد مسکونی در متجاوز از 300 روستا دارد که با توجه به قدرت زلزله (6.2 ریشتر) حکایت از نادیدهانگاشتن بسیاری از ملاحظات مربوط به مقاومسازی منازل و سازههای ساختمانی دارد. به همین دلیل و با توجه به درپیش بودن فصل سرما در آن منطقه از کشور، به نظر میرسد شتاب ساختمان سازی در منطقهی عمومی شهرستان اهر، چنان افزایش یافته است که بیم آن میرود تمامی شاخصهای مربوط به هویت فرهنگی و چشمانداز زیبا و اصیل روستاهای منطقه، قربانی این تعجیل در مقاومسازی شود؛ نکتهای که بیشک سبب خواهد شد تا بازماندگان آن فاجعه، همواره حسرت روزهای گذشته را بخورند و سلامت روانیشان آسیبی جدیتر بیند. به عنوان مثال، تجربه ساخت سکونتگاههای جدید و مقاوم به زلزله در اغلب روستاهای توابع شهرستان طبس، مانند روستای اصفهک – که نگارنده از نزدیک شاهد آن بوده است – نشان میدهد که متأسفانه بیشتر معیارهای بومیسازی و ساختارهای زیباشناسانه در ساخت روستای جدید در نظر گرفته نشد، به نحوی که کماکان بخش قدیمی و ویران شده روستا، از جذابیت و اصالت بیشتری برای مردم و گردشگران برخوردار است. این درحالی است که با توجه به شمار قابل توجه معماران تحصیلکرده و متخصص و نیز دانش و نیروی کارآزموده موجود در کشور، به راحتی میتوان هم نسبت به بازسازی مستحکم این منازل روستایی اقدام کرد و هم بازسازی را به نحوی سامان داد تا بافت سنتی و اصیل منطقه از میان نرود و هم تمهیدات محیط زیستی و کاهش هدررفت انرژی در آنها لحاظ شود.
کافی است بدانیم بر بنیاد آمارهای رسمی، وضعیت هدررفت انرژی در اغلب ساختمانهای نوساز ساخته شده در کشور به هیچ وجه راضی کننده نیست، به نحوی که چندی پیش اعلام شد: «مصرف انرژی در ساختمانهای ایران شش برابر منازل مشابه در اروپاست . واقعیتی که سبب شده تنها ۲۴ کشور در جهان یافت شوند که بیش از ایران برق مصرف میکنند.» در حقیقت، به گفته رییس انجمن بهینهسازی مصرف انرژی کشور: « هر واحد مسکونی در طول یک سال به طور متوسط یک تا یک و نیم میلیون تومان هدررفت انرژی دارد که با توجه به ۱۷ میلیون واحد مسکونی موجود در کشور حدود ۱۷ تا ۲۰ میلیارد دلار هدررفت انرژی در واحدهای مسکونی داریم.»
بنابراین، اینک بهترین فرصت برای برنامهریزان و کلاننگران استان آذربایجان شرقی پیش آمده تا از رخداد تلخ زلزله در 300 روستای شهرستان اهر و چندین شهر و شهرک آسیب دیده در منطقه استفاده کرده و طرحی نو با سه ویژگی ممتاز برای ساماندهی مجدد این سکونتگاهها دراندازند؛ طرحی که حاصل آن، هم سازههایی مقاوم به زلزله را به ارمغان آورد، هم زیستن در آن سازهها را دلپذیر سازد و هم ملاحظات محیط زیستی در آنها رعایت شود. طرحی که بی شک، اگر به درستی اجرا گردد، میتواند به الگویی موفق برای دیگر مناطق کشور بدل گردد که البته میدانیم اغلب این مناطق هم در کمربند زلزله کره زمین قرار دارند.
از کدام گاوخونی سخن میگوییم؟!
هفتهی گذشته در خبرها آمده بود که معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور – اصغر محمّدی فاضل – هشدار دادهاند که در صورت ادامه روند کنونی، نابودی تالاب گاوخونی حتمی است. خبری که شگفتی بسیاری از فعالان و کارشناسان این حوزه را برانگیخت! نه به این دلیل که تالاب گاوخونی یکی از مهمترین مؤلفههای حفظ پایداری بومشناختی در ایران مرکزی است؛ و نه به آن دلیل که متراکمترین و متنوعترین غلظت زیگونگی حیات در مناطق بیابانی کشور مدیون حضور گاوخونی بوده است؛ و نیز نه به آن دلیل که علت تداوم معیشت مردم در خاور استان اصفهان و سکونتگاه باستانی و مهم ورزنه، وجود گاوخونی بوده است و حتا نه به آن دلیل که چگونه است، تالابی به این مهمی که در کنوانسیون بینالمللی رامسر هم به عنوان یکی از 24 تالاب اصلی کشور ثبت جهانی شده است، بدون آن که به سیاههی مونترو (فهرست تالابهای در معرض خطر) وارد شود، به یکباره خبر از نابودی کاملش منتشر میشود!! پس مراجع نظارتی در آن کنوانسیون معتبر بینالمللی کجا هستند؟
بله، هر چند که تمامی 4 مورد یادشده فوق، دریافتهایی بسیار مهم هستند، اما نگارنده بر این باور است که خبر دکتر فاضل، از جنبهی دیگری حایز شگفتی بیشتر در محافل تخصصی این حوزه را فراهم آورد و آن جنبه این است که اینک همه در مواجهه با این خبر میپرسند: مگر تالاب گاوخونیای هم هنوز در کشور وجود داشته که اینک نگران نابودی کامل آن باشیم؟
مگر یادمان رفت، در بیست و پنجمین روز از اردیبهشت سال 1390، مسعود باقرزاده کریمی، مشهورترین کارشناس حوزه تالاب که از قضا مشاور عالی معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور هم هست، در گفتگو با رسانهها صراحتاً اعتراف کرد که “گاوخونی خشک شد و برنامهای هم برای نجات آن وجود ندارد !”
و مگر در سالهای 1387 تا 90 هم همین خبر هر ساله توسط مراجع رسمی و رسانهها و دوستداران رسمی به اشکال مختلف اعلام نمیشد؟
حقیقت این است که این میت، مدتهاست که مرده است و دیگر لازم نیست هر سال دوباره برایش مجلس ختم و شب سوم و هفتم و چهلم بگیریم. همان برپاداشتن سالگردی آبرومندانه کافی است! نیست؟
و در این مراسم سوگواری سالانه بیاییم از دلیل یا دلایل مرگ این نگین فیروزهای بیبدیل مرکز ایران سخن بگوییم. این که چرا سالها در برابر دزدی آشکار حق آبهی گاوخونی سکوت کردیم؟ چرا آن هنگام که مجوز احداث تونلهای شماره یک و دو و سه کوهرنگ را صادر کرده و عملاً حجم سالانهی آورد زاینده رود را به حدود دوبرابر افزایش دادیم، کسی نگفت که باید بخشی از این آب بادآورده! به گاوخونی اختصاص یابد؟ اصلاً چرا آن زمان که آورد زایندهرود فقط 800 میلیون متر مکعب در سال بود، روزگار گاوخونی بهتر از امروزی است که آوردش به حدود یک و نیم میلیارد مترمکعب رسیده است؟ چرا با افتخار سخن از افزایش تولید کشاورزی و اشتغالزایی در بخش صنعت کرده و اعلام داشتیم که اصفهان آبروداری کرده و یکی از مهاجرپذیرترین استانهای کشور در طول چند دههی اخیر بوده است؛ امّا نگفتیم که این همه افتخار و آبرو به بهای چه بیآبرویی بزرگتری بدست آمده است؟
حال اگر شرق اصفهان شاهد پیدایش یک کانون جدید فرسایش بادی به مساحتی حدود تهران بزرگ شده است؛ اگر ظرفیت گرمایی ویژه منطقه کاهش یافته و تفاوت دمای شب و روز آشکارا چنان افزایش یافته که نیازهای آبی بسیاری از گونههای گیاهی و جانوری بومی منطقه هم افزایش یافته است و اگر موجی بزرگ از مهاجرتهای انسانی از خاور به سمت مرکز اصفهان رخداده است؛ این باید درس عبرتی بزرگ برای همهی ما باشد تا اجازه ندهیم به بهانهی تأمین نیازهای کوتاه مدت اقتصادی، یک سرزمین دچار ورشکستگی بومشناختی (اکولوژیکی) شود. زیرا اگر هر نوع ورشکستگی را بتوان جبران کرد، بیشک ترمیم ورشکستگی بومشناختی در انتهای آن سیاههی قابل ترمیمها قرار دارد.
آری … گاوخونی رفت و مرد از بس که ندیدیمش و یادمان رفت که وقتی رفت، مرگ به دیار زنده رود سلام داد! نداد؟
انعکاس در:
پیام بحران خشکسالی در آمریکا برای ما در ایران!
تازهترین نقشههای وضعیت خشکسالی در ایالات متحده آمریکا که توسط مرکز پایش خشکسالی آن کشور – US Drought Monitor – در بیست و یکم اوت (31 مرداد) 2012 منتشر شده است، نشان میدهد که ممکن است شدت رخداد خشکسالی، چنان شتاب گرفته و کارمایههای تولیدی آن کشور در بخش کشاورزی را به نحوی متأثر کند که ابعاد فاجعه و خسارت به مراتب بزرگتر از خشکسالی مشهور و 4 ساله آمریکا در آغازین سالهای شروع هزارهی سوم – بین سالهای 2000 تا 2004 – شود. وضعیت به گونهای است که فقط چیزی در حدود 10 درصد از خاک ایالات متحده آمریکا در سال 2012 از ریزشهای آسمانی نسبتاً مطلوبی برخوردار بوده و از اثرات خشکسالی متأثر نشده است. حتا در ایالت همواره پرآب شمالی، یعنی آلاسکا هم، آثار خشکسالی بر منابع آب و خاک یک سوم از این سرزمین پهناور اثر گذاشته است. بدترین وضعیت را البته در این میان، ایالتهای مرکزی و شرقی آمریکا، به ویژه ایلینویز، آیووا، میسوری، ایندیانا، آرکانزاس، کانزاس و نبراسکا دارند که حدود 50 تا 90 درصد از وسعتشان، دچار شدیدترین نوع خشکسالی شده و میزان ریزشهای آسمانیشان به نسبت میانگین دراز مدت منطقه، تا 80 درصد کاهش یافته است؛ رخدادی که کاهش معنیدار محصولات زراعی و متعاقب آن، افزایش قیمت جهانی این اقلام زراعی، به ویژه ذرت و گندم را در پی داشته است.
حتا به منظور صرفهجویی بیشتر و مقابله با کمبود شدید منابع آب، بسیاری از برنامهها و پروژههای بلندپروازانه آمریکا در گردشکده مشهور این کشور – لاس وگاس – متوقف شده؛ واقعیتی که کاهش رونق ساخت و ساز و قیمت مسکن و زمین در آن نواحی را در پی داشته است. به ویژه آن که یکی از بالاترین نرخهای اُفت سطح آب زیرزمینی و نشست زمین، اینک از آن منطقه و نواحی مجاورش در کالیفرنیا گزارش میشود.
پرسش اصلی این است که چرا آمریکا با استناد به قدرت فناوری خیرهکننده خود و با استفاده از تکنیکی به نام بارورسازی ابرها، نتوانسته است این بحران را مهار کند؟ همچنین، چرا دولت مقتدر و مغرور مرکزی در ایالات متحده آمریکا قادر نیست از روشهای تغییردهندهی اقلیم چون هارپ به نفع خود سود جوید؟ در عوض با برگزاری و تقویت چندین نوع از اتاقهای فکر و جلب نظر تصمیمسازان داخلی و مردم محلی، میکوشد تا با تبیین روشهای غیرسازهای و اعمال مدیریت بر مصرف درست و اصولی آب، ابعاد نگرانکنندهی این بحران را به کمینه برساند.
شگفتآور آن که به رغم آشکار شدن چنین ناتوانی مهمی در ساختار اجرایی بدنه دولت آمریکا برای مهار غول خشکسالی و کاهش اثرات سؤ جریان بیابانزایی، همچنان پیامها و مصاحبههایی از مقامات تصمیمگیر کشورمان منتشر میشود که صراحتاً وضعیت خشکسالی چندساله در جنوب خوزستان و دیگر نواحی جنوبی کشور را دسیسه غرب به رهبری آمریکا برای ربایش ابرهای بارانزا عنوان میکنند. و از سوی دیگر، میخواهند تا مجدداً با استفاده از بارورسازی ابرها، مشکل دریاچه ارومیه را حل کنند! درصورتی که به رغم ادعاهای وزارت نیرو مبنی بر ورود 2 میلیارد مترمکعب آب به محوطه دریاچه در سال جاری و افزایش 15 درصدی میانگین ریزشهای آسمانی در اثر بارورسازی ابرها، تازهترین بررسیها نشان میدهد که ابعاد خشکسالی در دریاچه ارومیه در 25 مرداد 1391 به مراتب فاجعهبارتر از سالهای پیش از آن در چنین روزی بوده است، به نحوی که برای نخستین بار، ماهیت جزیرههای دریاچه ارومیه کاملاً از میان رفته و به یکدیگر متصل شدهاند .
امید که پیام و زنهار بحران خشکسالی در آمریکا را به درستی درک کرده و باور کنیم، برای مقابله با بیابانزایی و کاهش اثرات خشکسالی، بهترین کار مدیریت تقاضا بر بنیاد آموزه مدیریت به هم پیوسته منابع آب به تفکیک حوضههای آبخیز کلان کشور است و بدترین کار، متهم کردن آسمان به کم کاری! یا کشورهای غربی به دزدی ابر و عوض کردن مسیر باد غالب است.
بازتاب این یادداشت در:
– روزنامه اعتماد
– تابناک
چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟
تازهترین گفتگویم در بارهی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزهی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی میتوانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.
به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتیمان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.