ماجرای هشت پای آلمانی و رابطهاش با تشدید روند بیابانزایی در جهان را تا سیل ویرانگر پاکستان ادامه دادیم و این پرسش را به میان آوردیم که چگونه سیل در کشوری که اغلب مناطق آن همواره از کمبود ریزشهای آسمانی له له میزند، توانسته چنین بنیانکن و مخرب عمل کرده و جمعیتی بالغ بر 20 میلیون نفر را متأثر کند و حتا بیم آن میرود تا تمامی 172 میلیون پاکستانی، با بزرگترین موج قحطی در سال 2011 مواجه شوند. چرا که دیگر نه محصولی مانده و نه زمینی برای زراعت!
اینک در پنجمین بخش از هشتپا نامهی بیابانیمان، میخواهم این پرسش تلخ را به میان کشم:
چرا دولتها هنوز هم برای آموزش اسلحه بیشتر حاضرند پول بپردازند تا آموزش دانایی؟ و چرا در طول قرن بیستم، توان تخریبی آدمی 10 هزار برابر بیشتر از توان مهار بیماریها رشد یافت؟!
بد نیست بدانید که در یکی از گزارشهای توسعهی انساني سازمان ملل متحد که در آستانهی هزارهی سوم میلادی منتشر شد، آمده است: متأسفانه بسياري از كشورهاي جهان – از جمله همین پاکستان به همراه ممالک دیگری – همچون تانزانيا، عراق، عربستان سعودي، سوريه، قطر، اردن، عمان و قبرس با اينكه همگي در مناطق مستعد بيابانزايي واقع شده و عواقب آن را به خوبي لمس ميكنند، ليكن بين 151 تا 1000 درصد بودجهی آموزشي و بهداشتي خويش را براي ارتشهايشان هزينه كردهاند. بديهي است، اگر در اين مقايسه به جاي بودجهی آموزش و بهداشت، بودجهی برنامههاي محيط زیستی و مهار بيابانزايي منظور ميشد، آنگاه تفاوت بدستآمده، بسيار فاحشتر و شرمآورتر مينمود.
به راستي چرا در برخي كشورهاي جهان بايد شمار معلمان، يک ششم تعداد سربازان باشد؟ يعني آموزش اسلحه مهمتر از تعليم دانايي است؟! و يا چرا بايد تعداد سربازان 27 برابر شمار پزشكان باشد؟ شما بگوييد: عاقبت جهاني كه براي گرفتن جان ساكنانش هزينهی بيشتري متحمل ميشود تا تربيت نيروهاي حافظ جان، چه خواهد بود؟! عاقبت جهاني كه مردمانش براي نواختن طبل جنگ، لحظهاي را از دست نميدهند، امّا در دميدن شيپور صلح، نفس كم ميآورند، چه خواهد بود؛ مردمانی که به قول کوفی عنان: مهارت عجيبی در ساخت طاق نصرتهاي جنگ از خود نشان میدهند، ولی در برپايي معبدهاي صلح، بسيار ناشيانه عمل میکنند (سخنراني كوفيعنان در مراسم اهداي جايزهی صلح نوبل سال 2001). چرا بايد قدرت کشندگی سلاحهای انسانساخت در طول يکصد سال اخير يک ميليون برابر افزايش يابد، امّا قدرت مهار بيماريها تنها 100 برابر اضافه شود؟ آيا سزاوار است در دنيايي كه ميانگين سرانهی توليد زبالهی برخي از شهروندان شمالياش (آمريكا) در سال به 125 تن ميرسد، بيش از 1.5 ميليارد انسان در فقر مطلق بسر برده و اصولاً چيزي براي خوردن نداشته باشند كه بخواهند زبالهاي توليد كنند و در عوض در آمريکا سالانه متجاوز از سيصدهزار نفر به دليل بيماریهای ناشی از پرخوری بميرند – دکتر ديويد ساچر، رئيس انجمن جراحان آمريکا (به نقل از CNN) -؟ آيا شايسته است، هنگامي كه هوشمندي نوع بشر در پي ابداع بعد سوّم رايانهها و فراخواني اصوات از گذشتههاست؛ به موازات چنين گشايشها و دستاوردهايي، در حوزهی دانش و افزايش تواناييهاي آدمي در مواجهه با چالشهاي پيشرو، خسارات حاصل از بلاياي طبيعي، در طول 30 سال گذشته، از جنبهی ارزش مادي، 4.1 برابر؛ از جنبهی شمار نفوس آسيبديده، 3.6 برابر و از جنبهی تلفات انساني، 2.3 برابر فزوني يابد؟ چگونه است که از دوران فرا نوگرايي (پست مدرنيسم) و حتا مابعد فرانوگرايي سخن به ميان میآيد و ادعا میشود که به پايان پارهای از شاخههای علم نزديک شدهايم؛ با اين وجود، 40 سال پيش به طور متوسط فقرا 20 برابر فقيرتر از اغنيا بودند، امّا اينك 45 برابر فقيرتر هستند؟! چگونه است که برای ساختن بمب اتم در سال 1945، حاضر بوديم 2 ميليارد دلار را هزينه کنيم، چهار سال وقت را اختصاص دهيم و ده هزار دانشمند را بکار گماريم؛ امّا برای ريشهکنی دو بيماری بسيار کهنِ مالاريا و سل که در هزارهی سوّم کماکان سالانه جان 2.7 ميليون انسان بيگناه را میگيرند، هنوز دم از کمبود امکانات و اطلاعات میزنيم؟!
ما کجا راه را گم کردیم دوستان؟!
ادامه دارد …