بایگانی دسته: فقر مدیریتی

خبر خوشی که برای ارومیه مرگ به بار می آورد!

    در بیست و دومین روز از مهرماه سال جاری، مقصود قربانی – معاون بهبود و تولیدات گیاهی سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی – از تولید حدود 1.1 میلیون تن سیب درختی در استان طی سال جاری خبر داد و اشاره کرد که این میزان، 40 درصد افزایش تولید را نسبت به سال قبل نشان می‌دهد ؛ افزایشی که به اعتقاد عبدالرحمن کلیجی، مدیر باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان آذربایجان غربی، حتا می‌توان مقدار دقیقش را 41 درصد عنوان کرد .

    ظاهراً افزایش تولید، به ویژه تولیدات غیر نفتی که بخشی از آن هم به صورت خالص یا کنسانتره – عمدتاً از طریق مرز ترکیه – صادر شده و بر درآمدهای ارزی و صادرات غیرنفتی کشور می‌افزاید، باید خبری خوشحال‌کننده باشد. اما در این مورد خاص به نظر می‌رسد پیش از شادمانی و پای‌کوبان، باید اندکی احتیاط کرده و برخی از ملاحظات در این حوزه را با هم مرور کنیم:

     نخست آن که این افزایش بی‌سابقه و 41 درصدی در شرایطی در استان آذربایجان غربی، به عنوان یکی از سه استان اصلی درگیر در حوضه آبخیز بحران‌زده‌ی دریاچه ارومیه رخ داده است که در یادداشت مورخ 22 مهر و به نقل از گزارش پایگاه مدیریت خشکسالی کشاورزی، تأکید شد در سال آبی منتهی به مهر 1391، سهم عمده‌ای از منطقه مورد نظر از خشکسالی ضعیف تا متوسط در رنج بوده و آسیب دیده است.

    دوم این که مطابق سندی که در آبان ماه 1387 از تصویب سه استاندار (آذربایجان غربی، شرقی و کردستان)، دو وزیر (جهاد کشاورزی و نیرو) و یک معاون رییس جمهور (رییس سازمان حفاظت محیط زیست)، در اقامتگاه تفریحی باری گذشت، گسترش کشاورزی ناپایدار که متکی بر شیوه‌های سنتی آبیاری باشد، در شمار مهم‌ترین دلایل تشدید بحران در دریاچه ارومیه ذکر شده و خواهان بازمهندسی کشاورزی در حوزه آبیاری، ضایعات کشاورزی و الگوی کشت شدند.

     سوم این که هرگز در طول 12 هزار سال گذشته، سطح تراز آب دریاچه ارومیه به رقم 1270.65 سانتی‌متر کاهش نیافته و دست‌کم 70 درصد از وسعت این چالاب نیم میلیون هکتاری، خشک نشده بود .

    در چنین شرایطی، فکر می‌کنید دلیل افزایش 41 درصدی تولید سیب در آذربایجان غربی چیست؟ به ویژه اگر بیاد آوریم که مسئولین رده بالای سازمان حفاظت محیط زیست، پیوسته تأکید کرده‌اند: وزارت نیرو امسال در تأمین حق آبه دریاچه ارومیه ناکام ماند. این در حالی است که برخی از مدیران و کارشناسان کشاورزی محلی، تولید سالانه دو میلیون تن سیب در استان آذربایجان غربی را هم کاملاً دست‌یافتنی و امکان‌پذیر می‌دانند و اصلاً انگار نه انگار که در بیخ گوش و مقابل چشمان‌شان این طبیعت و نماد فیروزه‌ای‌اش – دریاچه ارومیه – است که دارد جان می‌دهد.

    نگارنده خود در هفته گذشته در منطقه بود و سراسر کرانه باختری و جنوبی دریاچه را از سلماس تا بوکان بازدید کرد؛ چشم‌انداز دیداری غالب این روزهای منطقه، انباشت عظیم هزاران تن سیب‌های زیردرختی و نامرغوب در کنار محورهای مواصلاتی اصلی استان، به ویژه در محمدیار بود که به قیمتی نازل (کیلویی 160 الی 170 تومان) عرضه می‌شد و خود اهالی و باغداران منطقه می‌گفتند: با چنین قیمتی حتا پول کارگر حمل‌کننده سیب هم درنمی‌آید. جالب این که اغلب سیب‌کاران هم می‌گفتند: مجبور شده‌اند تا بیش از 60 متر کف شکنی کرده و چاه‌های آب خود را ژرف‌تر کنند؛ چاه‌هایی که شتابان در معرض افت کیفیت و تشدید شوری هم هستند. آیا تشدید ریزش‌های پیش از برداشت و افزایش سهم سیب‌های نامرغوب، خود دلیلی بر افت کیفیت آب و کاهش حاصلخیزی خاک در پردیس‌های سیب آذربایجان غربی نیست؟

    آیا این گونه می‌خواهیم ارومیه را نجات دهیم و دریاچه‌اش را … این امانت الهی و بی بدیل را … به نسل فردا، به فرزندان پاکنهاد این بوم و بر مقدس تحویل دهیم؟

    حقیقت داستان آن است که مشاهدات نگارنده از سطح منطقه، مطالعات میدانی و گفتگو با اغلب مدیران و کارشناسان مرتبط نشان می‌دهد که به رغم ابراز نگرانی‌ها و تظاهرات دیداری، همچنان نه مردم و نه مسئولین، مرگ ارومیه را جدی نگرفته و کماکان چشم به آسمان دارند تا بلکه باران رحمت الهی، یکبار دیگر همه‌ی نابخردی‌ها و آزمندی‌ها و نامدیریتی‌ها را با خود شسته و نگین فیروزه‌ای و دوست‌داشتنی‌شان را به آنها بازگرداند تا به همه بگویند: دیدید مشکل ما نبودیم و فقط خشکسالی و قهر آسمان، متهم شماره یک بود و بس!

مردمی که روزنامه نخوانند، غرق می‌شوند!

    حق دارید اگر از مشاهده این تیتر در مهار بیابان‌زایی، اندکی شگفتزده شوید. هرچند که می‌دانم و می‌دانید که این روزها آنقدر اتفاق‌ها و رویدادهای عجیب و غریب در پیرامون‌مان رخ می‌دهد که دیگر کمتر آدمی از شنیدن خبری یا مشاهده‌ی رخدادی، حیرت زده می‌شود! نه؟

    با این وجود، همچنان بر این باورم که خبر افزایش محسوس شمار غرق‌شدگان در سواحل سه استان گلستان، مازندران و گیلان در تابستان امسال ، خبری بس تأمل‌برانگیز و شگفت‌آور است؛ چرا که از سال گذشته، بارها و بارها و به صورتی پیوسته و مکرر در اغلب رسانه‌های دیداری، شنیداری، نوشتاری و مجازی کشور اعلام شد، میزان آلودگی آب دریای خزر به حدی رسیده که دیگر توانایی پذیرایی از ایرانیان را در هیبت کاربری یک استخر طبیعی از دست داده و خردمندانه نیست تن به آبی بسپاریم که در برخی از مناطق آن، به ویژه در استان مازندران، میزان آلودگی‌اش از مرز یکصدبرابر حد مجاز هم گذشته است.

    و شگفتا که وقتی به آمار غرق شدگان در شش ماهه‌ی نخست سال جاری در دریای خزر می‌نگریم، درمی‌یابیم که همچنان سواحل آلوده بزرگترین دریاچه جهان در استان مازندران، بیشترین قربانی را از هموطنان ما صید کرده است! چرا؟

    نگارنده در یادداشتی که سال گذشته منتشر کرد ، این نوید را داد که هرچند، خبر افزایش آلودگی آب در سواحل دریای خزر می‌تواند بسیار نگران کننده باشد؛ اما دست‌کم یک بازخورد مثبت هم خواهد داشت و آن این که از این به بعد کمتر شاهد مرگ هموطنان عزیزمان در این دریای آلوده خواهیم بود و متوسط سالانه 200 کشته در سواحل ایرانی خزر به طرز محسوسی کاهش خواهد یافت. اما آماری که اخیراً خبرگزاری مهر از قول سازمان پزشکی قانونی کشور منتشر کرده است، نشان می‌دهد که در شش ماه نخست 1391، بر میزان تلفات بیش از 46.1 درصد اضافه شده و شمار غرق شدگان از 210 نفر به 307 نفر افزایش یافته است.

    این درحالی است که اغلب مسئولین کشور از رییس مرکز آمار گرفته تا مدیرانی عالی‌رتبه‌تر، نسبت به کاهش نرخ زاد و ولد در ایران هشدار داده‌اند؛ بنابراین، دلیل این افزایش، نمی‌تواند مرتبط با فزونی شمار نفوس ایرانیان در یکسال گذشته باشد! می‌تواند؟ در عین حال، میزان مواد آلاینده ریخته شده به دریای خزر هم در طول یکسال گذشته، اگر زیاد نشده باشد، بی‌شک کم هم نشده و همچنان این دریا پذیرای 122 هزار و 350 تن مشتقات نفتی آلوده‌کننده و خطرناک در سال است؟ مشتقاتی که به گفته‌ی رئيس پژوهشكده اکولوژی درياي خزر، دست کم 16 نمونه از آنها سرطان‌زا هستند! افزون بر آن، چگونه می‌توان در برابر پدیده‌ شنا کردن در آب‌هایی سکوت کرد که سالانه 304 تن كادميوم، 34 تن سرب و هزاران تن پساب و فاضلاب انسانی و کشاورزی دیگر به حجم دیگر آلاینده‌های انبوهش اضافه می‌شود؟ کافی است بدانیم که فقط از رودخانه سفيد‌رود سالانه سه و نيم تن از بقايای حشره‌کش‌ها و دیگر پساب‌های خطرناک و سمی، به دریای خزر تخلیه می‌شود، به نحوی که اداره کل محيط زيست استان گيلان سال گذشته خبر از کاهش 50 درصدی ورود ماهيان از سفيد رود به دريا می‌دهد. زیرا سفيد رود سالانه 1840 تن نيترات و فسفات به دريای خزر می‌ريزد. افزون بر آن، تنها از كارخانه چوكا روزانه هیجده هزار متر مكعب فاضلاب به درياى خزر ریخته می شود! آیا در چنین شرایطی باید از خبر در معرض انقراض قرار گرفتن بیش از 400 گونه‌ آبزی خزر شگفت زده شویم؟ در حقیقت شاید شگفت‌آورتر آن باشد که چگونه هنوز می‌توان در چنین آب آلوده‌ای ردپایی از ماهی خاویار و سفید و کیلکا و … یافت؟!

     و شاید شگفت‌آورتر از آن، اینه به رغم چنین شرایطی، همچنان بر شمار آن گروه از ایرانیانی که بستر دریای خزر را به عنوان گور ابدی خود برمی‌گزینند، افزوده می‌شود! چرا؟

   به دیگر سخن، دلیل افزایش اشتیاق ایرانیان به شنای مرگ در خزر، ارتباطی با کاهش مواد آلاینده این دریا هم ندارد و حتا مدیرکل دفتر بررسی‌های آلودگی‌های دریایی سازمان حفاظت محیط زیست هم در چهاردهمین روز از خرداد سال جاری، صراحتاً از مردم خواست تا تن به آب دریای خزر نزنند که به شدت آلوده است و احتمال ابتلا به بیماری‌های قارچی هم بیشتر شده است .

    پس تنها احتمالی که باقی می‌ماند، این است که مردم ایران پیوسته و با شتابی دمادم افزاینده تن به شنای مرگ در خزر می‌دهند، زیرا ظاهراً دیگر روزنامه نمی‌خوانند یا آنچه را که در رسانه‌های متنوع موجود می‌خوانند و می‌شنوند و می‌بینند، جدی نمی‌گیرند! می‌گیرند؟

 

پارک‌هایی که از روی کاغذ، خوب حفاظت می‌شوند! نمی‌شوند؟

    ظاهراً عالی‌ترین نهاد حکومتی در حفظ و حراست از مناطق چهارگانه تحت حفاظت کشور، از برخی از ضعیف‌ترین ارگان‌های اجرایی همان حکومت ضعیف‌تر می‌نماید؛ به ویژه اگر هدف، مقاومت در برابر تغییر کاربری اراضی باشد. در تأیید این مدعا می‌توان به ماجرای تلخی اشاره کرد که هفته‌ی گذشته در پارک ملّی گلستان رخداد؛ ماجرایی که بی‌شک تا مدت‌ها از خاطره طرفداران محیط زیست در ایران پاک نخواهد شد. چرا که در طی آن سازمان حفاظت محیط زیست، رسماً با تغییر کاربری دو هزار هکتار از اراضی قرار گرفته در قلمرو ارزشمندترین پارک ملّی کشور – به درخواست نماینده شاهرود و میامی – موافقت کرد تا متصرفان بتوانند مراحل قانونی واگذاری قطعی این اراضی را از طریق اداره کل منابع طبیعی سمنان پیگیری کنند. آن هم دو هزار هکتار از ارزشمندترین بخش پارک! درحقیقت این رخداد ناگوار و این عقب‌نشینی دوباره سازمان حفاظت محیط زیست، بار دیگر نشان داد و ثابت کرد که اگر اینک بیش از 10 درصد از خاک کشور در قلمرو مناطق چهارگانه تحت حفاظت این سازمان قرار دارد، بیشتر از آن که نشانه‌ی اهمیت این مناطق از منظر زیگونگی (تنوع زیستی) حیات و برخورداری از چشم‌اندازهای منحصر به فرد باشد، نشان از آن دارد که تا این لحظه، هیچ ارگان دیگری، کاربری بهتر و سودمندتری برای آنها تعریف نکرده است! به دیگر سخن، به نظر می‌رسد فلسفه‌ی اصلی نامگذاری برخی از مناطق با عنوان: پارک ملّی، حفاظت شده، شکار ممنوع و نظایر آن، ریشه در خواباندن این اراضی در آب نمک دارد تا در بزنگاه‌های لازم، کلنگ یک توسعه جدید در آنها بر زمین بخورد.

    شاید در نگاه نخست، این نگاه بیش از حد بدبینانه به نظر برسد، اما فقط کافی است به مصوبه شورای عالی محیط زیست کشور در یازدهمین روز از بهمن 1388 دقت کنیم که با امضای معاون اوّل رییس جمهور، ابلاغ شد و در آن با پیشنهاد سازمان حفاظت محیط زیست برای اضافه شدن چند منطقه از جمله پلنگ دره قم به سیاهه‌ی مناطق چهارگانه تحت حفاظت، موافقت گردید؛ منتها با رعایت شش پیش‌شرط شگفت‌آور مانند آن که وزارت راه بتواند همچنان پروژه‌هایش را بدون محدودیت اجرا کند؛ نیروهای مسلح بتوانند هر نوع مأموریتی را در آن انجام دهند؛ نیازهای روستاها و شهرهای اطراف برآورده شود؛ طرح‌های گردشگری در آن ادامه یابد و از همه بامزه‌تر این که وزارت مسکن هم بتواند در آن نه فقط خانه‌سازی که شهرسازی کند! در چنین شرایطی، مفهوم امنیت روانی زیستمندان ساکن در زیستگاه تحت حفاظت تا چه اندازه به لطیفه‌ای تلخ نزدیک می‌شود! نمی‌شود؟ آخر تصور کنید یک منطقه‌ی حفاظت شده یا پارک ملّی را که در آن روستائیان مشغول گسترش مزارع و خانه‌هایشان هستند، وزارت مسکن و راه‌سازی هم در حال احداث یک پروژه مسکن مهر جدید و راه‌های دسترسی نوین است؛ وزارت نفت و نیرو هم که خطوط انتقال انرژی و سدهای‌شان را می‌سازند و و نیروهای مسلح هم در حال انجام رزمایش و بمباران منطقه هستند؛ آیا امنیتی و آرامشی بیش از این می‌توان برای گیاهان و جانوران ساکن در چنین منطقه‌ی حفاظت شده‌ای متصور شد؟!

    شگفتا که با چنین وضعیتی که بسیاری از صاحبنظران این حوزه، عملاً پارک‌های ملّی را چیزی جز پارک‌های کاغذی نمی‌دانند، باز می‌شنویم که هر از چند گاه منطقه‌ای در عسلویه، یا دنا یا پارک ملی کویر یا بمو و یا پارک ملّی گلستان به دلیل عدم برخورداری از ارزش‌های ناب بوم‌شناختی از سیاهه‌ی مناطق چهارگانه خارج شده یا خواهند شد! چرا؟ مگر نمی‌دانیم که در محدوده‌ی کمتر از 90 هزار هکتاری پارک ملی گلستان، 20 گونه‌ی گیاهی شناسایی شده است که نه فقط در هیچ جای ایران که هیچ جای دیگری از کره زمین هم یافت نمی‌شود؟ اهمیت این دانستگی را شاید زمانی بتوان بهتر درک کرد که بدانیم، در تمامی خاک کشور انگلستان، حتا یک گونه گیاهی اندمیک (انحصاری) وجود ندارد.

    آیا در چنین شرایطی حق نداریم تا هشدار دهیم: تحمیل چنین زخم‌هایی بر طبیعت گلستان، به مثابه مجروح کردن تمامی موجودیت طبیعت ایران قلمداد می‌شود؛ طبیعتی که بیش از یک ششم از کل اندوخته گیاهی‌اش را در سرزمینی مأوا داده است که کمتر از پنج ده‌هزارم وسعتش است و با این وجود، به جای آن که از این وسعت اندک، مانند نور چشمان این طبیعت حراست کنیم، به بهانه‌های حیرت‌آوری چون کاربری برای دام و حل مشکل دامداران منطقه، آنها را به یغما می‌بریم. آن هم در شرایطی که مطابق استاندارهای موجود در اداره کل منابع طبیعی و امور دام، هر خانوار دامدار نیاز به 510 هکتار مرتع برای تأمین معشیت خود از طریق دامداری دارد؛ یعنی: با تخصیص این دو هزار هکتار، حتا نمی توان مشکل چهار خانوار دامدار را حل کرد؛ مشکلی که البته روش‌های بهتر و کارآمدتری برای حل‌شان مطابق قانون تعدیل دام و مرتع وجود دارد.

    واپسین نکته آن که چنین زخم‌هایی در شرایطی بر پیکر نحیف مناطق حفاظت شده کشور وارد می‌شود که مطابق توافقی که 193 کشور جهان از جمله جمهوری اسلامی ایران در کنفرانس سال 2010 ناگویا انجام دادند، قرار شد تا سال 2020، وسعت مناطق تحت حفاظت در خشکی‌ها از 13 درصد به 17 درصد افزایش یابد !

    آیا توضیح بیشتری لازم است تا ارایه شود؟!

تخریب شتابان پردیس‌های تهران نشانه چیست؟!

    هفته گذشته پایگاه خبری فضای سبز و محیط زیست ایران (سبزپرس)، اقدام به انتشار گزارشی مصور از روند خاموش اما شتابان قطع درختان در یکی از باغ‌های قدیمی منطقه شمیران واقع در جنب اردوگاه شهید باهنر (منظریه سابق) و پارک جمشیدیه کرد  که متأسفانه تا این لحظه هیچ واکنشی را از سوی مسئولین شهرداری و معاونت فضای سبز این نهاد شاهد نبوده‌ایم. این در حالی است که برخی از درختان قطع شده در این باغ 2.5 هکتاری، بین 50 الی 100 سال عمر داشته و به وسیله‌ی کاریزی پرآب و قدیمی، سالهاست که مشروب می‌شده‌اند. حتا برخی از شهروندان تهرانی و ساکن در محل – از جمله دکتر کاظم اکبری – به نگارنده گفتند: تاکنون چندین بار مراتب اعتراض خود را به مسئولین شهرداری و واحد پیگیری شکایات مردمی گزارش کرده‌اند، اما عملاً روند خشک کردن درختان (با ریختن مخفیانه و شبانه مواد سمی در پای آنها) و قطع پایه‌های خشک شده بیش از یک سال است که ادامه دارد؛ چرا که انگار برج‌های چند میلیاردی در نوبت استقرار در محل قرار گرفته‌اند! چرا؟
    مگر همین مسئولین شهرداری تهران نبودند که سال گذشته در مواجهه با قطع درختان در باغ قلهک وابسته به سفارت انگلیس در تهران، شدیدترین واکنش‌ها را نشان دادند و بسیاری از فعالین محیط زیست هم ضمن محکوم کردن اقدام سفارت انگلیس، خواستار آن شدند تا این رویه شهرداری، در دیگر زمینه‌ها هم گسترش یافته و دیگر شاهد نابودی بهترین و سبزترین پردیس‌های این شهر دود گرفته نباشیم؛ شهری که سرانه‌ی فضای سبز شهروندانش با حدود 12 متر مربع، فاصله بسیاری تا استانداردهای جهانی آن (25 متر مربع) دارد.
    یادمان باشد اگر به نقشه‌های موجود از شهر تهران مربوط به سال 1335 نگاه کنیم، با شگفتی درخواهیم یافت که متجاوز از 70 درصد محدوده‌ی تهران امروز در آن زمان، پوشیده از باغ و سبزینه بوده است؛ نسبتی که در سال 1355 به 55 درصد کاهش یافت و اینک در بهترین و خوشبینانه‌ترین برآوردها، تنها حدود 15 درصد از آن مساحت، همچنان دارای پوشش سبز است . به راستی اگر نام این فرآیند ویران‌گر و پس‌رونده، بیابان‌زایی نیست، پس بیابان‌زایی چیست؟ آن هم بدترین و شتاب‌ناک‌ترین نوع بیابان‌زایی با ریشه انسانی در سرزمینی که از بیشترین و متراکم‌ترین تسهیلات رفاهی، دانشگاه و طبقه تحصیل‌کرده و فعال محیط زیست هم برخوردار است!
     آقای قالیباف عزیز:
    آیا حق نداریم نگران شویم و از خود بپرسیم: اگر سرنوشت محیط زیست تهران در نزدیک‌ترین فاصله به رکن چهارم دموکراسی و در پیشگاه نمایندگانی از رسانه‌های گوناگون دیداری، شنیداری، نوشتاری و مجازی این است؛ دیگر چه انتظاری داریم که رویشگاه جنگلی محمدآباد ریگان در جنوب بم حفظ شود؟!
    این در حالی است که شهرداری تهران، در دوران مدیریت محمّدباقر قالیباف برای نخستین بار اقدام به تأسیس شایسته یک نهاد سبز با عنوان ستاد محیط زیست کرده و هر از چندگاه پاتوق‌های محیط زیستی با حضور فعالان این حوزه برپا می‌کند و همین چندی پیش هم یک جشنواره محیط زیستی در بوستان ولایت را برپاداشت. آیا آن تظاهرات دیداری نباید دست‌کم منجر به مشاهده قاطعیت بیشتر شهرداری در مواجهه با افرادی باشد که به راحتی و برای برخورداری از سودی بیشتر، بهترین، مؤثرترین، بی‌ادعاترین و خاموش‌ترین زیستمندان شهر که همانا درختان مظلومش باشد را به تیغ تبر مهمان می‌کنند و تیشه به ریشه می‌زنند؟
    انعکاس در روزنامه آرمان

تولیدکننده یا مصرف کننده؛ مقصر اصلی بدهکاری زمین!

     یکی از بحران‌های محیط زیستی جهان معاصر که آشکارا بر روی ردپای بوم‌شناختی یا Ecological Footprint کره زمین، اثری کاهنده و پس‌رونده باقی نهاده و می‌نهد، شتاب نگران‌کننده‌ی میل به مصرف بیشتر است. جالب این که از جمله مهم‌ترین مؤلفه‌هایی هم که اینک از آن با عنوان دلیل اُفت رشد اقتصادی در اغلب کشورهای جهان، بیم از فروپاشی اتحادیه اروپا، ورشکستگی بانک‌ها در ایالات متحده آمریکا و نظایر آن، یاد می‌شود، همانا کاهش معنی‌دار میل به خرید در بین مصرف‌کنندگان کالاهای مختلف است؛ رخدادی که خود ریشه در کاهش قدرت خرید مردم دارد که البته نتیجه اُفت رشد اقتصادی است!
    به دیگر سخن، لازمه شکوفایی بیشتر در حوزه اقتصاد، افزایش میل به مصرف است؛ یعنی همان پیراسنجه‌ای که دورنمای زیستن در کره زمین را به چالش گرفته است! ناسازه یا پارادوکسی که آن بخش از مدیریت هوشمند جهان را خواسته یا ناخواسته در انتخاب بین بد و بدتر، سرگردان کرده و مدیریت ناهوشمند و آزمند را هم به سمت تولید بیشتر به هر قیمتی سوق داده است.
    وضعیت چنان حاد شده که بر بنیاد مطالعاتی که گروهی از دانشمندان جهان به رهبری ماتیس واکر ناگل در سال 2002 انجام داده‌اند، مجموع تقاضای بشر برای نخستین بار در سال 1980 از میزان بازتولید کره زمین فراتر رفت و اینک در ماه سپتامبر ، هفت میلیارد انسان روی زمین، همه‌ی تولید سالانه این یگانه کره‌ی قابل سکونت را مصرف می‌کنند. به عبارت دیگر، پیش از آن که ورشکستگی بزرگ اقتصادی، دامن اروپا و آمریکا را بگیرد؛ بدترین نوع ورشکستگی گریبان کره زمین را گرفته و او را در بدهکارترین موقعیت در طول 4.6 میلیارد سال عمر دراز خویش قرار داده است .
     اما آنچه که حیرت نگارنده را بیشتر برمی‌انگیزد، نگاهی به بازار تولید و فروش جنگ‌افزار در جهان و مهم‌ترین کشورهای تولید‌کننده، صادرکننده و مصرف کننده در این حوزه است.
    به سخنی دیگر، اگر کشیدن افسار مصرف بیشتر در برخی از حوزه‌های غذایی و پوشاک و نظایر آن، کار چندان ساده‌ای نیست، انتظار می‌رود که آدم‌زمینی‌ها دست‌کم آنقدر درایت داشته باشند تا منابع ارزشمند خود را به تولید جنگ‌افزار بیشتر اختصاص ندهند؛ جنگ‌افزاری که اگر مورد استفاده قرار نگیرد، هدررفت سرمایه است و اگر خدای ناکرده به مصرف برسد؛ منجر به تخریب و تاراج بیشتر محیط زیست انسانی و طبیعی خواهد شد.
    با این وجود، می‌بینیم که نه‌تنها رونق تولید و فروش جنگ‌افزار در جهان کاسته نشده است، بلکه آن کشورهایی در شمار مهم‌ترین صادرکنندگان اسلحه در جهان قرار دارند که خود را بیش از همه، حامی و طرفدار محیط زیست می‌دانند! آیا از این طنز، تلخ‌تر هم سراغ دارید؟
به عنوان مثال، می توان به وضعیت کشور سوئد اشاره کرد؛ کشوری که یکی از افتخارات دولتش در همین چند سال اخیر، آن بوده که دست کم 9 درصد جلوتر از تکالیف پیمان کیوتو حرکت کرده و برای مهار جهان‌گرمایی سخت کوشیده است و همان کشوری که پیشرفته‌ترین طرح‌های تفکیک زباله از مبدأ را به نام خود ثبت کرده است. امّا وقتی مشاهده می‌کنیم که نام همین کشور، در شمار ده کشور نخست صادرکننده جنگ‌افزار در جهان قرار دارد  و وقتی درمی‌یابیم که عمده‌ترین خریداران اسلحه از سوئد، کشورهایی چون پاکستان، آفریقای جنوبی، هندوستان و رژیم‌های غیر دموکراتیکی چون عربستان سعودی و امارات متحده عربی هستند، به این نتیجه می‌رسیم که چرا روزگار زیستن در زمین، مصداق بارز آن ضرب‌المثل معروف است که می‌گوید: هر سال دریغ از پارسال …
    به نظر شما گناه کدامیک بیشتر است؛ دولت‌هایی که ارزشمندترین سرمایه‌های ملی خود را در پای خرید ابزارهای نابودکننده‌ی سوئدی و آمریکایی و آلمانی و نظایر آن می‌ریزند؟ و یا آن کشورهای ثروتمندی که با اتکاء به چنین ثروتی، دم از صلح پایدار و محیط زیستی ماندگار برای همه می‌زنند؟! آیا کسی که ادعای دانستن بیشتر دارد، نباید برای برهم زدن این معادله‌ی شرم‌آور از خود شروع کرده و جنگ‌افزار نسازد تا تقاضا برای مرگ زمین و انسان کاهش یابد؟

همبستگی جهانی در برابر سد ایلی سو در ترکیه


    سد غول‌پیکر ایلی سو، یکی از 22 سد بزرگی است که ساخت آن در قالب پروژه بلندپروازانه ترکیه، موسوم به آناتولی از سال 2006 بر روی یکی از سرشاخه‌های اصلی رودخانه دجله کلید خورده است. حجم مخزن این سد 10.4 میلیارد متر مکعب است که بیش از دو برابر بزرگ‌تر از بزرگ‌ترین سد کشور – کرخه – است. این سد، قرار بوده با هزینه‌ای بالغ بر دو میلیارد یورو و مشارکت مهندسین مشاور سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش تا سال 2015 به بهره‌برداری برسد. اما از سال 2009 و به دنبال اعتراض‌های گسترده رهبران جوامع محلی منطقه حسن کیف و طرفداران محیط زیست در سه کشور آلمان، سوئیس و اتریش، با لکنت‌های جدی در ادامه فعالیت خود روبرو شده است، چرا که به رغم سود سرشاری که از این پروژه به کشورهای یاد شده می‌رسید، آنها سرانجام به دلیل عدم التزام دولت ترکیه در رعایت ملاحظات محیط زیستی و میراث فرهنگی/ تاریخی منطقه، از این پروژه سودآور خارج شدنددولت آلمان صراحتاً گفت: به این دلیل که ترکیه در پروژه سد ایلی سو تدابیر کافی برای حفظ حقوق محیط زیست و میراث فرهنگی مردم این کشور نیاندیشیده است، از این پروژه کناره‌گیری می‌کند. در حقیقت به نوشته روزنامه فرانکفورت روند شاو، این نخستین باری است که آلمان به دلیل نقض قوانین مورد توافق بین‌المللی در حوزه محیط زیست از یک پروژه عمرانی کنار می‌رود؛ تصمیمی که سبزها و تشکل‌های مردم‌نهاد سه کشور آلمان، اتریش و سوییس از آن  استقبال کردند. در این باره، وزیر کمک‌های عمرانی آلمان نیز از توقف ساخت این سد که امکان به زیر آب رفتن 200 روستا و منطقه را فراهم می‌کند، استقبال کرد. اما وزیر محیط زیست ترکیه گفت: ترکیه از دانش فنی و پول کافی برای ساخت این سد برخوردار است و آن را خواهد ساخت. او با لحنی که حاکی از احساسات ناسیونالیستی بود، گفت: جمهوری ترکیه کشوری نیرومند است و می‌تواند حتی صدها سد مشابه این سد بسازد! به نظر شما این لحن آشنا نیست؟

    به هر حال، هم اینک 32585 نفر از مخالفان احداث این سد، پای نامه‌ای را خطاب به رهبران ترکیه، آلمان، سوئیس، اتریش و کمیته میراث جهانی یونسکو در پاریس امضا کرده‌اند که هدفش متوقف کردن ادامه ساخت این سازه‌ی غول‌آسا برای همیشه است؛ چرا که ساخت سد ایلی سو به معنای به زیر آب رفتن تمدن 11 هزارساله حسن کیف و بی خانمان شدن دست کم 60 هزار انسان است؛ سرزمینی که به دلیل برخورداری از 200 کهن‌زادبوم‌ تاریخی و تلفیقی از میراث‌های فرهنگی/طبیعی از سال 1981 به عنوان منطقه حفاظت شده معرفی شده و افزون بر آن، پژوهشگران دانشگاه استانبول در بیانیه‌ای رسمی آن را سزاوار الحاق به میراث فرهنگ جهانی معرفی کرده‌اند.
حسن کیف از دوران نوسنگی، باستان، و سده های میانه تا به امروز پیوسته سکونتگاه انسان بوده و نمونه‌ای با ارزش جهانی از آمیختگی چشم‌اندازهای طبیعی و میراث‌های فرهنگی بشری است. به همین دلیل، این منطقه توانسته 9 معیار از ده مورد شاخص‌های سایت‌های میراث جهانی را برخوردار باشد؛ رتبه‌ای که کمتر سایت ثبت شده‌ای در یونسکو هم‌اکنون از آن بهره‌مند است.

    جالب این که رجب طيب اردوغان، نخست وزير تركيه، بدون توجه به مخالفت مردم و نخبگان جامعه ترکیه و جهان، در بیاناتی که بسیار شبیه به سخنان برخی از مدیران سدساز کشور خودمان بود، ساخت سد ايلی‌سو را بيانگر توجه دولت متبوعش به جنوب شرقی ترکیه دانسته و گفت: اين سد با بوجود آوردن 10 هزار فرصت شغلی و 1200 مگاوات برق و تأمین آب کشاورزی، منافع بسياری را برای ساكنان اين منطقه به همراه می‌آورد و حتا به رونق گردشگری در منطقه هم می‌انجامد.
در حالی که مخالفان اين پروژه می‌گويند: اين اقدام سبب ازبين‌رفتن کهن‌زادبوم‌هایی چون قلعه‌ی حسین‌کیف، کاخ بزرگ، مساجد، غارها و آرامگاه‌های باستانی منطقه شده و این خسارت‌ها جبران‌ناپذیر است. از طرفی، مهم‌تر آن که نگه‌داشت چنین حجم عظیمی از آب، سبب می‌شود تا میان‌رودان (بین‌النهرین) با چالش‌هایی جدی‌تر روبرو شده و بحران ریزگردها پس از سال 2015 در ابعادی وخیم‌تر، تمامی خاک ایران را متأثر سازد.

    چنین است که همزمان با عزم دوباره دولت ترکیه برای پیگیری ساخت این سد مرگ‌آور، نگارنده از مقامات وزارت خارجه ایران انتظار دارد تا دست‌کم همپای دولت‌هایی چون آلمان، سوئیس و اتریش رفتار کرده و مراتب ناخشنودی جدی خویش را از چنین اقدامی که بی‌شک دودش به چشم همه‌ی مردم منطقه خواهد رفت، اعلام دارند. به ویژه که این اقدام، حق آبه‌ی تالاب بین‌المللی هورالعظیم در جنوب عراق و هم مرز با ایران را هم به مخاطره می‌اندازد و مراتب را از طریق دبیرخانه کنوانسیون جهانی رامسر هم می‌توان پیگیری کرد.

    پسین گفتار:

    همانطور که در پتیشن مورد اشاره هم می‌بینید، 17415 نفر دیگر لازم است تا آن را امضاء کنند تا مسئولان یونسکو به عنوان یک دادخواست معتبر مردمی آن را در اسناد خویش مورد توجه جدی قرار داده و بدین ترتیب، فشار بین‌المللی بیشتری به دولت ترکیه برای متوقف کردن ساخت این سد مرگ آور، وارد شود. بنابراین، خواهش می‌کنم که هم خود آن را امضا فرمایید و هم در اختیار دوستان و آشنایان‌تان قرار دهید تا امضاء کنند.
متشکرم.

 

طرح یا لایحه؛پرسشی که با سرنوشت منابع طبیعی گره خورده است!

    سرگذشت شکل‌گیری قانون جامع منابع طبیعی کشور برمی‌گردد به آخرین سال‌های حضور دولت هشتم در ساختمان پاستور؛ قانونی که به رغم آن که سرانجام پس از چند سال نقد و بررسی و چکش‌کاری در قالب یک لایحه و در زمان ریاست علی سلاجقه بر مسند سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور به مجلس هشتم فرستاده شد، با چنان تغییرات شگرفی از سوی نمایندگان مجلس شورای اسلامی روبرو شد که ماهیتش از “لایحه” به “طرح” تغییر کرد و سرانجام در اثر اعتراض‌های متعدد انجمن‌های تخصصی ذیربط و دلسوزان منابع طبیعی و محیط زیست کشور و نیز دخالت مقام معظم رهبری، در آخرین روزهای مجلس هشتم، از صحن بهارستان پس گرفته شد تا در فرصتی مناسب‌تر و فراغ بالی بیشتر، دوباره مجال بررسی دقیق‌تر توسط نمایندگان مردم در مجلس نهم را بیابد.

    امّا چرا باید ضرورت حضور یک قانون جامع در حوزه منابع طبیعی، بیش از هشت سال فدای ترس از تصویب طرحی شود که برخی آن را به درستی، قانون واگذاری منابع طبیعی نامگذاری کردند تا قانون جامع منابع طبیعی ؟
شوربختانه هم‌اینک، بخش منابع طبیعی کشور در بسیاری از زمینه‌ها، به ویژه تعاملاتش با بخش‌های صنعت، معدن، دام و زراعت با لکنت‌ها و کاستی‌های فراوانی روبروست؛ کاستی‌هایی که گاه منجر به درگیری‌های خشونت‌بار بین مأمورین حفاظت از منابع طبیعی با ذینفعان آن شده و می‌شود. شهادت چندین و چند جنگلبان و مجروح شدن بیش از چهار هزار نفر دیگر از این مأمورین در طول چند دهه‌ی اخیر، گواه آن است که قوانین موجود از شفافیت لازم و درخور برای ممانعت از ترویج پرخاشگری در این حوزه و صیانت شایسته از موجودیت منابع طبیعی کشور برخوردار نیست؛ حوزه‌ای که سالهاست به عنوان قبله‌ و آمال شماره‌ی یک کلان‌زمین‌خواران قدرت‌سالار کشور مطرح است و البته قابل درک است که به راحتی حاضر نخواهند شد تا این شکار لذیذ را از دست بدهند .
در تأیید این مدعا کافی است به ماده ششم از طرح پیشنهادی نمایندگان مجلس هشتم توجه کنیم که در صورت تصویب نهایی، عملاً بستر ساده‌تري براي واگذاري منابع طبيعي به سودجويان و زمين‌خواران را مهيا مي‌ساخت. زیرا به موجب آن، براي تبديل آن بخش از اراضي ملي به كشاورزي كه قبل از سال 1365 مورد تصرف قرار گرفته‌اند، اجازه صدور سند داده شده است. همچنين به آن گروه از افراد كه تا سال 1389 اقدام به تصرف اراضي ملي كرده باشند ، اجازه عقد اجاره نامه 99 ساله را مي‌داد. رخدادي كه سبب ساز تشويق بيشتر متخلفان و متعرضان به انفال را فراهم آورده و آشكارا اين پيام خطرناك را صادر مي‌كرد كه اگر به عرصه هاي طبيعي تجاوز كنيد، در نهايت هنگامي كه دولت مقاومت متجاوزان را ببيند، كوتاه آمده و قوانين را به نفع آنها بازنگري خواهد كرد تا اموال مسروقه شان، قانوني شود!
و این ماجرا در بهار سال 1389، عیناً در طرح جنجالی الزام وزارت نیرو به صدور پروانه حفر چاه برای آن گروه از متخلفینی که به صورت غیرقانونی تا پیش از سال 1384 اقدام به حفر چاه کرده بودند، توسط نمایندگان مجلس هشتم تکرار شد و به رغم مخالفت بدنه کارشناسی دولت و تشکل‌های مردم‌نهاد و انجمن‌های تخصصی ذیربط به قانون درآمد.
چنین است که اینک که دوباره بحث بررسی مجدد این قانون در صحن بهارستان مطرح شده است از نمایندگان محترم دوره نهم مجلس شورای اسلامی، به ویژه 120 عضو فراکسیون محیط زیست و اعضای کمیسیون کشاورزی، آب و منابع طبیعی می‌خواهم تا با لحاظ گرایه‌های متخصصان، پژوهشگران و علاقه‌مندان این حوزه، وضعیت فرسایشی پیش‌آمده را به پایان رسانده ایران عزیز را صاحب قانونی جامع، شفاف و مترقی در حوزه منابع طبیعی کنند؛ چارچوبی حقوقی که سزاوار و هم‌سنگ با اصل مترقی پنجاه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران باشد.

وقتی نماد شعور در پای نماد شعار به مسلخ می‌رود!

    هفته‌ی گذشته خبری بهت‌آور از بروجن، همه‌ی بنیان‌های فکری دوستداران و فعالان محیط زیست را به لرزه درآورد و مات کرد! خبر آن بود که حدود 50 الی 60 اصله درخت در فضای آموزشی یکی از مدارس قدیمی شهرستان بروجن واقع در استان چهارمحال و بختیاری قطع شده است؛ آن هم نه به دستور شهرداری یا وزارت مسکن و راه‌سازی یا هر ارگان توسعه‌ساز دیگر، که به دستور مدیر مدرسه و موافقت مدیران ارشد اداره کل آموزش و پرورش بروجن، این اقدام بهت‌آور صورت گرفته است.
آنچه که در مواجهه با این رخداد، بسیار غم‌انگیز و ناامیدکننده می‌نماید، آن است که فرمان قطع درختان از سوی افرادی صادر شده که انتظار می‌رود یا می‌رفت یکی از اصلی‌ترین وظایف‌شان آن باشد که بتوانند به موجزترین، جذاب‌ترین و کاراترین شکل ممکن، فرزندان امروز و مدیران فردای این مملکت را با حرمت طبیعت، حفظ درختان و پاسداری از محیط زیست آشنا کنند و ایشان را به مدافعینی بالقوه از اصل پنجاه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بدل سازند. امّا نه تنها این کار را انجام ندادند، بلکه به بهانه‌ای مضحک و شرم‌آور چون، افزایش دید بینندگان برای تماشای شعارهای نوشته شده بر دیوار مدرسه، همه‌ی ‌درختانی که از حدود 20 سال گذشته تا امروز و به دست دانش‌آموزان همان مدرسه کاشته شده بود را کف‌بر کردند!

و لابد یکی از آن شعارهایی هم که می‌خواهند روی دیوار مدرسه بنویسند، سخن پیامبر بزرگ اسلام (ص) است که می‌فرمایند: «در نزد من، شکستن شاخه یک درخت، همچون شکستن بال فرشتگان است.»
توجه کنید که این قتل عام سبزینه در استانی شکل گرفته که چندسالی است به شدت با تبعات نفس‌گیر خشکسالی دست به گریبان است و نگارنده به گوش خود در همین خرداد ماه گذشته از زبان فرماندار محترم بروجن – آقای فتاح کرمی – در نخستین همایش مهار بیابان‌زایی در بام ایران شنید که خطاب به حاضران، اینگونه خوشامدگویی کرد: به شهر بیابانی بروجن خوش آمدید!
اما انگار زنهار نهفته در این پیام فرماندار، حتا نتوانسته تا چند قدمی ساختمان فرمانداری نفوذ کند و از دیوار اداره آموزش و پرورش بروجن عبور کرده و خود را به دفتر ریاست برساند!
با این وجود و به رغم این رخداد تلخ، آنچه که در پس این ماجرا همچنان امیدبخش می‌نماید، واکنش قاطعانه، دلسوزانه و کم‌سابقه‌ی اغلب مدیران محلی، استانی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و حتا آموزگاران و دانش‌آموزان همان نهاد آموزشی بوده است که به شدت نسبت به آن واکنش نشان داده و اعلام انزجار کرده‌اند؛ واکنشی که با پوشش رسانه‌ای نسبتاً قابل توجهی که صورت گرفته، این امیدواری را می‌آفریند تا دیگر مدیران طبیعت‌ستیز و درخت‌انداز متوجه هزینه گزافی که باید بابت چنین دستوراتی بپردازند، بشوند. بی‌شک کمینه‌‌ی انتظار از وزیر آموزش و پرورش آن است تا هر چه سریع‌تر دستور عزل شخص یا اشخاصی که چنین فرمان نابخردانه‌ای را صادر کردند، بدهد تا فرزندان این آب وخاک دریابند در سرزمینی زیست می‌کنند که حرمت یک درخت هرگز پایمال نمی‌شود و شعار نهفته در پنجاهمین اصل از میثاق‌نامه‌ی ملّی‌مان به شعور رسیده است؛ در سرزمینی که دیگر هرگز شاهد به مسلخ رفتن نماد شعور (ملاحظات محیط زیستی) در پای نماد شعار نخواهیم بود.
انشاالله.

ارزشمندترین پردیس ایران در آستانه‌ی فراموشی!

     باغ گیاهشناسی ملّی ایران 145 هکتار وسعت دارد ؛ یعنی از بزرگترین و مشهورترین باغ گیاهشناسی جهان در انگلستان موسوم به کیو – Kew –  بیست و چهار هکتار بزرگ‌تر است. این مجموعه نفیس ژنتیکی در دامنه جنوبي رشته كوه البرز مرکزي، واقع در شمال باختری تهران (محدوده شهرداري منطقه 22) مستقر شده و برخی از قدیمی‌ترین گونه‌های درختی کاشته شده در آن، قدمتی نزدیک به نیم قرن دارند. افزون بر آن، تاکنون متجاوز از 25 مجموعه گياهي با تنوعي بيش از 4 هزار گونه از رويشگاه‌هاي اصلی کشور و نیز تعدادي از رويشگاه‌هاي شاخص در ساير اقاليم حياتي دنيا به همراه مجموعه‌هاي متنوعي از پردیس‌های موضوعی، دریاچه‌ها، رودخانه‌ها، تالاب‌ها و آبشارهای زیبا را درخود جاي داده است. همچنین، نخستین، بزرگترین و مهم‌ترین فضای گلخانه‌ای گرمسیری را برای رویش گیاهان مانگرو ایجاد کرده است. در حقیقت، این پردیس زیبا، بی شک یکی از شناسه‌های وقار سامانه‌ی پژوهشی کشور در حوزه منابع طبیعی به شمار می‌آید؛ مجموعه‌ای که حدود 300 پژوهشگر را در گرایش‌های مختلف مرتبط با دانش منابع طبیعی و محیط زیست گردهم آورده و نهاد متولی تحقیقات در حوزه منابع طبیعی کشور را هویتی بایسته بخشیده است؛ نهادی که می‌کوشد تا از این موزه زنده و بی‌بدیل طبیعت ایران، پاسداری سزاوارانه‌ای به عمل آورده و در عین حال، دانشجویان و علاقه‌مندان به این موضوع را هرچه بیشتر و ملموس‌تر با مزیت‌های گیاهی کشور آشنا سازد. در زیبایی این پردیس پرافتخار ملّی، همان بس که بدانیم، علاوه بر گیاهشناسان مشهور جهان، بسیاری از هیأت‌های عالی‌رتبه دیپلماتیکی که وارد تهران می‌شوند، برنامه بازدید از باغ گیاهشناسی ملّی ایران را به عنوان یکی از جذابیت‌های پایتخت ایران، در سفرشان لحاظ شده می‌بینند.

     این ها را گفتم، تا یادآوری کنم اینک ادامه حیات این پردیس پرشکوه به دلیل کاهش فاحش اعتبارات تخصیصی به آن، با لکنتی بی‌سابقه مواجهه شده است به نحوی که بیم آن می‌رود بخشی از مجموعه‌های گیاهی باغ به دلیل کمبود آب، خشک شده یا با تنش‌های جدی روبرو شوند. این در حالی است که همتای بریتانیایی این باغ، سالانه با پذیرایی از 2 میلیون بازدیدکننده، نه‌تنها همه‌ی هزینه‌های مراقبت و نگهداری خویش را تأمین می‌سازد، بلکه از درآمدی نجومی هم برخوردار است که به عنوان پشتوانه در پژوهش‌های مرتبط به کار گرفته می‌شود؛ امّا متأسفانه شمار بازدیدکنندگان از باغ گیاهشناسی ملّی ایران، در بهترین حالت، هرگز به یکصدهزار نفر در سال هم نمی‌رسد! چرا؟

     و چرا در سیاهه‌ی ده باغ گیاهشناسی بزرگ جهان، همچنان نامی از باغ گیاهشناسی ایران نیست؟ آیا یکی از دلایل این نادیده انگاشتن و فراموشی جهانی، آن نیست که از همه‌ی بضاعت‌های خود برای معرفی و تجهیز کامل این بزرگترین باغ گیاهشناسی جهان استفاده نکرده‌ایم؟

    امیدوارم مسئولین محترم در وزارت جهاد کشاورزی، معاونت فناوری ریاست جمهور، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و هر فرد حقیقی یا حقوقی علاقه‌مندی که صدای مظلومیت این پردیس زیبا را می‌شنود، اجازه ندهد تا این سرمایه‌ی ناهمتای ملّی ایران، اینگونه مظلومانه، قربانی مصلحت‌سنجی‌ها و اولویت‌بندی‌های اقتصادی و بودجه‌ریزی در نظامی شود که آشکارا با مبانی حسابداری سبز و اقتصاد بوم‌شناختی (اکولوژیک) فاصله‌ای معنادار دارد.

دورنمایی گوارا برای یک رخداد ناگوار!

    اخیراً و همزمان با کاهش محسوس اندوخته‌های آب شیرین در دسترس کره زمین، ستاده‌های حاصل از پژوهشی منتشر شده که توسط دانشمندان شاغل در یک پژوهشکده‌ی بین‌المللی منابع آب در شهر استکهلم (SIWI) سامان گرفته است ؛ پژوهشی که هشدار می‌دهد: اگر روند مصرف مواد غذايی به شکلی که اینک در اغلب کشورهای موسوم به شمال شاهد آن هستيم، ادامه پيدا کند، دورنمای هراس‌آوری برای تأمین آب کافی به منظور تولید مواد غذایی انتظارمان را می‌کشد. کافی است بدانیم که برای تولید یک کیلو گوشت گاو، پانزده هزار و پانصد لیتر آب مورد نیاز است؛ گوشتی که مصرف کننده اصلی آن در شمال زندگی می‌کند؛ در حالی که هر شهروند کشور هندوستان، تمامی نیازهای روزانه‌اش به آب را با 20 لیتر به سرمی‌آورد! به دیگر سخن، آبی که برای تولید یک کیلو گوشت قرمز در دامداری‌های صنعتی به مصرف می‌رسد، معادل نیاز روزانه‌ی بیش از 760 هندی است؛ از همین رو، تهدیدی که اندوخته‌های آب شیرین جهان از سوی 300 میلیون آمریکایی با آن روبرو هستند، بیش از دو برابر خطرناک‌تر از تهدیدی است که یک میلیارد و دویست میلیون هندی ممکن است بوجود آورند!
چنین است که دانشمندان سوئدی اینک هشدار می‌دهند: دوام چنین رویه‌ای دیگر امکان‌پذیر نیست و ممکن است سبب شود، وقتی که جمعیت جهان در سال 2050 به 9 میلیارد نفر می‌رسد، ميزان پروتئين حيوانی در رژيم غذايی مردم از 20 درصد کنونی به ۵ درصد کاهش یابد.

    این گزارش می‌افزاید: از آنجا که به طور متوسط توليد مواد غذايی حيوانی به نسبت همتایان گیاهی‌اش – دست کم – ۱۰ برابر آب بيشتر طلب می‌کند؛ مردم چاره‌ای نخواهند داشت تا برای تطبیق با شرایط جدید، سهم تولیدات گیاهی را در سبد روزانه غذایی خود افزایش دهند. به ویژه اگر بدانیم، هم اینک حدود يک سوم از تمام اراضی قابل کشت در سطح جهان برای توليد خوراک دام مورد استفاده قرار می‌گيرد که با تغییر ذائقه، می‌توان اراضی پهناوری را به منظور کشت محصولات راهبردی‌تری چون گندم و جو و دیگر حبوبات و سبزیجات اختصاص داد؛ راهکاری که هم به آب کمتری نیاز دارد، هم آلودگی محیط زیستی کمتری ایجاد می‌کند و هم بی‌شک، هزینه‌های درمانی گزاف ناشی از مصرف فرآورده‌های گوشتی را کاهش می‌دهد.

نقشه جهانی تنش آبی در سال 2012

    امّا نکته‌ای که این پژوهشگران در گزارش خود به نظر می‌رسد که از قلم انداخته باشند، یک مزیت دیگر و گوارا از این رخداد ناگوار، یعنی کمبود منابع آب شیرین است! چرا که اگر این کمبود سبب شود تا مردم بیشتری به سمت گیاهخواری میل پیدا کنند، در حقیقت یکی از عوامل اصلی انتشار گازهای گلخانه‌ای (گاز متان) که حاصل فعالیت دامداری‌هاست، کاهش یافته و افزون بر تعدیل روند تغییر اقلیم، نرخ برهنگی سرزمین ناشی از حضور چند برابر ظرفیت دام در عرصه‌های مرتعی نیز کاهش خواهد یافت؛ رخدادی که در صورت وقوع، هم به کاهش میزان فرسایش خاک منجر می‌شود و هم یکی از عوامل بالقوه‌ی افزایش ریزگردها را تعدیل می‌بخشد.

    بنابراین، همانگونه که افزایش ناگهانی قیمت سوخت‌های فسیلی در طول یک دهه‌ی اخیر، سبب شد تا نرخ سرمایه‌گذاری در صنعت استحصال انرژی‌های نو به طرزی معنی‌دار افزایش یابد و بدین ترتیب، یک تهدید جای خود را به یک فرصت برای احیای توان زیست‌پالایی کره زمین داد؛ اینک نیز به نظر می‌رسد، حاصل کمبود منابع آب شیرین و بازخوردهای ناشی از آن، در نهایت به نفع ماندگاری باکیفیت‌تر حیات در جهان خاکی تمام شود.

نقشه تنش آبی در خاورمیانه و موقعیت هشداردهنده ما

    انعکاس این یادداشت در:

    شرق

چالش زلزله در اهر را به فرصت بدل سازیم!

    یکی از مصیبت‌بارترین نشانزدهای هر زلزله، پس از تحمل تنش‌های روحی، روانی و اجتماعی حاصل از درگذشت دسته جمعی اهالی یک سرزمین، بی‌شک ویرانی زادبوم، سکونتگاه‌ها و اغلب شناسه‌های اصیل و بومی زیست در آن قلمرو مسکونی است؛ مؤلفه‌ای که سبب می‌شود تا تداوم حیاتی باکیفیت برای بازماندگان را در محل دشوار سازد. به عنوان مثال در زلزله مرگبار رودبار و منجیل، بیش از 200 هزار باب منزل مسکونی کاملاً از میان رفت؛ منازلی که اغلب آنها از هویتی فرهنگی و بومی – دست کم – برای ساکنان و بازماندگانش برخوردار بودند. در زلزله اخیر در آذربایجان شرقی هم، آمارهای اولیه حکایت از تخریب حدود 12 هزار واحد مسکونی در متجاوز از 300 روستا دارد که با توجه به قدرت زلزله (6.2 ریشتر) حکایت از نادیده‌انگاشتن بسیاری از ملاحظات مربوط به مقاوم‌سازی منازل و سازه‌های ساختمانی دارد. به همین دلیل و با توجه به درپیش بودن فصل سرما در آن منطقه از کشور، به نظر می‌رسد شتاب ساختمان سازی در منطقه‌ی عمومی شهرستان اهر، چنان افزایش یافته است که بیم آن می‌رود تمامی شاخص‌های مربوط به هویت فرهنگی و چشم‌انداز زیبا و اصیل روستاهای منطقه، قربانی این تعجیل در مقاوم‌سازی شود؛ نکته‌ای که بی‌شک سبب خواهد شد تا بازماندگان آن فاجعه، همواره حسرت روزهای گذشته را بخورند و سلامت روانی‌شان آسیبی جدی‌تر بیند. به عنوان مثال، تجربه ساخت سکونتگاه‌های جدید و مقاوم به زلزله در اغلب روستاهای توابع شهرستان طبس، مانند روستای اصفهک – که نگارنده از نزدیک شاهد آن بوده است – نشان می‌دهد که متأسفانه بیشتر معیارهای بومی‌سازی و ساختارهای زیباشناسانه در ساخت روستای جدید در نظر گرفته نشد، به نحوی که کماکان بخش قدیمی و ویران شده روستا، از جذابیت و اصالت بیشتری برای مردم و گردشگران برخوردار است. این درحالی است که با توجه به شمار قابل توجه معماران تحصیل‌کرده و متخصص و نیز دانش و نیروی کارآزموده موجود در کشور، به راحتی می‌توان هم نسبت به بازسازی مستحکم این منازل روستایی اقدام کرد و هم بازسازی را به نحوی سامان داد تا بافت سنتی و اصیل منطقه از میان نرود و هم تمهیدات محیط زیستی و کاهش هدررفت انرژی در آنها لحاظ شود.

    کافی است بدانیم بر بنیاد آمارهای رسمی، وضعیت هدررفت انرژی در اغلب ساختمان‌های نوساز ساخته شده در کشور به هیچ وجه راضی کننده نیست، به نحوی که چندی پیش اعلام شد: «مصرف انرژی در ساختمان‌های ایران شش برابر منازل مشابه در اروپاست . واقعیتی که سبب شده تنها ۲۴ کشور در جهان یافت شوند که بیش از ایران برق مصرف می‌کنند.» در حقیقت، به گفته رییس انجمن بهینه‌سازی مصرف انرژی کشور: « هر واحد مسکونی در طول یک سال به طور متوسط یک تا یک و نیم میلیون تومان هدررفت انرژی دارد که با توجه به ۱۷ میلیون واحد مسکونی موجود در کشور حدود ۱۷ تا ۲۰ میلیارد دلار هدررفت انرژی در واحدهای مسکونی داریم.»

     بنابراین، اینک بهترین فرصت برای برنامه‌ریزان و کلان‌نگران استان آذربایجان شرقی پیش آمده تا از رخداد تلخ زلزله در 300 روستای شهرستان اهر و چندین شهر و شهرک آسیب دیده در منطقه استفاده کرده و طرحی نو با سه ویژگی ممتاز برای ساماندهی مجدد این سکونتگاه‌ها دراندازند؛ طرحی که حاصل آن، هم سازه‌هایی مقاوم به زلزله را به ارمغان آورد، هم زیستن در آن سازه‌ها را دلپذیر سازد و هم ملاحظات محیط زیستی در آنها رعایت شود. طرحی که بی شک، اگر به درستی اجرا گردد، می‌تواند به الگویی موفق برای دیگر مناطق کشور بدل گردد که البته می‌دانیم اغلب این مناطق هم در کمربند زلزله کره زمین قرار دارند.

 

از کدام گاوخونی سخن می‌گوییم؟!

     هفته‌ی گذشته در خبرها آمده بود که معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور – اصغر محمّدی فاضل – هشدار داده‌اند که در صورت ادامه روند کنونی، نابودی تالاب گاوخونی حتمی است. خبری که شگفتی بسیاری از فعالان و کارشناسان این حوزه را برانگیخت! نه به این دلیل که تالاب گاوخونی یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های حفظ پایداری بوم‌شناختی در ایران مرکزی است؛ و نه به آن دلیل که متراکم‌ترین و متنوع‌ترین غلظت زیگونگی حیات در مناطق بیابانی کشور مدیون حضور گاوخونی بوده است؛ و نیز نه به آن دلیل که علت تداوم معیشت مردم در خاور استان اصفهان و سکونتگاه باستانی و مهم ورزنه، وجود گاوخونی بوده است و حتا نه به آن دلیل که چگونه است، تالابی به این مهمی که در کنوانسیون بین‌المللی رامسر هم به عنوان یکی از 24 تالاب اصلی کشور ثبت جهانی شده است، بدون آن که به سیاهه‌ی مونترو (فهرست تالاب‌های در معرض خطر) وارد شود، به یکباره خبر از نابودی کاملش منتشر می‌شود!! پس مراجع نظارتی در آن کنوانسیون معتبر بین‌المللی کجا هستند؟

    بله، هر چند که تمامی 4 مورد یادشده فوق، دریافت‌هایی بسیار مهم هستند، اما نگارنده بر این باور است که خبر دکتر فاضل، از جنبه‌ی دیگری حایز شگفتی بیشتر در محافل تخصصی این حوزه را فراهم آورد و آن جنبه این است که اینک همه در مواجهه با این خبر می‌پرسند: مگر تالاب گاوخونی‌ای هم هنوز در کشور وجود داشته که اینک نگران نابودی کامل آن باشیم؟

    مگر یادمان رفت، در بیست و پنجمین روز از اردیبهشت سال 1390، مسعود باقرزاده کریمی، مشهورترین کارشناس حوزه تالاب که از قضا مشاور عالی معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور هم هست، در گفتگو با رسانه‌ها صراحتاً اعتراف کرد که “گاوخونی خشک شد و برنامه‌ای هم برای نجات آن وجود ندارد !”

    و مگر در سال‌های 1387 تا 90 هم همین خبر هر ساله توسط مراجع رسمی و رسانه‌ها و دوستداران رسمی به اشکال مختلف اعلام نمی‌شد؟

    حقیقت این است که این میت، مدت‌هاست که مرده است و دیگر لازم نیست هر سال دوباره برایش مجلس ختم و شب سوم و هفتم و چهلم بگیریم. همان برپاداشتن سالگردی آبرومندانه کافی است! نیست؟

     و در این مراسم سوگواری سالانه بیاییم از دلیل یا دلایل مرگ این نگین فیروزه‌ای بی‌بدیل مرکز ایران سخن بگوییم. این که چرا سال‌ها در برابر دزدی آشکار حق آبه‌ی گاوخونی سکوت کردیم؟ چرا آن هنگام که مجوز احداث تونل‌های شماره یک و دو و سه کوهرنگ را صادر کرده و عملاً حجم سالانه‌ی ‌آورد زاینده رود را به حدود دوبرابر افزایش دادیم، کسی نگفت که باید بخشی از این آب بادآورده! به گاوخونی اختصاص یابد؟ اصلاً چرا آن زمان که آورد زاینده‌رود فقط 800 میلیون متر مکعب در سال بود، روزگار گاوخونی بهتر از امروزی است که آوردش به حدود یک و نیم میلیارد مترمکعب رسیده است؟ چرا با افتخار سخن از افزایش تولید کشاورزی و اشتغال‌زایی در بخش صنعت کرده و اعلام داشتیم که اصفهان آبروداری کرده و یکی از مهاجرپذیرترین استان‌های کشور در طول چند دهه‌ی اخیر بوده است؛ امّا نگفتیم که این همه افتخار و آبرو به بهای چه بی‌آبرویی‌ بزرگتری بدست آمده است؟

    حال اگر شرق اصفهان شاهد پیدایش یک کانون جدید فرسایش بادی به مساحتی حدود تهران بزرگ شده است؛ اگر ظرفیت گرمایی ویژه منطقه کاهش یافته و تفاوت دمای شب و روز آشکارا چنان افزایش یافته که نیازهای آبی بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری بومی منطقه هم افزایش یافته است و اگر موجی بزرگ از مهاجرت‌های انسانی از خاور به سمت مرکز اصفهان رخداده است؛ این باید درس عبرتی بزرگ برای همه‌ی ما باشد تا اجازه ندهیم به بهانه‌ی تأمین نیازهای کوتاه مدت اقتصادی، یک سرزمین دچار ورشکستگی بوم‌شناختی (اکولوژیکی) شود. زیرا اگر هر نوع ورشکستگی را بتوان جبران کرد، بی‌شک ترمیم ورشکستگی بوم‌شناختی در انتهای آن سیاهه‌ی قابل ترمیم‌ها قرار دارد.

    آری … گاوخونی رفت و مرد از بس که ندیدیمش و یادمان رفت که وقتی رفت، مرگ به دیار زنده رود سلام داد! نداد؟

انعکاس در:

خبر آنلاین

پارسیس پرس

آخرین اخبار روز

مرکز خبر و اطلاعات ایرانیان

تبییان نیوز