بایگانی دسته: فقر مدیریتی

ایران: 28 پله بالاتر از آمریکا؛ 50 پله بالاتر از روسیه!

    در یکی از روزهای مهر 1390، در ماجرای غلام امیری و عملیات نجات‌بخشش برای جلوگیری از غرق شدن یک خرس ماده در روستای ونک سمیرم، با حیرت پرسیدم: «چرا بازتاب رسانه‌ای نجات یک خرس در سمیرم به اندازه قتل یک خرس در همان محل انعکاس نمی‌یابد؟!»
تو گویی انگار میل عجیب و اسرارآمیزی در آدمی وجود دارد تا راوی و بازگوکننده و تحلیل‌گر خبرهای ناخوش و رخدادهای ناگوار و پس‌رفت‌های خجلت‌بار باشد؛ درصورتی که واقعاً همه‌ی خبرها هم بد نیست …
و یکی از تازه‌ترین این خبرها، ماجرایی است که در بیست و ششمین روز از مردادماه 1391، آن را در صفحه هفت روزنامه آرمان انتشار دادم؛ ماجرایی که کوشیده است، بپرسد:
چرا افزایش ضریب شادمانی ایرانیان، به اندازه کاهش آن، جذابیت ندارد؟ نه برای مردم، نه اهل رسانه و نه حتا سازمانی که برای یافتن خبرهای خوش، به سوراخ موش هم رحم نمی‌کند! می‌کند؟

چرا آن سقوط را همه می‌بینند؛ اما این صعود را نه؟

    تازه‌ترین رده‌بندی کشورهای جهان مبتنی بر شاخص سرزمین شاد یا (Happy Planet Index (HPI که در ماه ژوئن گذشته توسط یک بنگاه اقتصادی مستقل به نام (nef (the new economics foundation و با حمایت نهادهای معتبر محیط زیستی و اقتصادی وابسته به سازمان ملل متحد، منتشر شده است، نشان می‌دهد که جایگاه ایران در بین 151 کشور مورد بررسی، با 4 پله بهبود، از رتبه 81 به رتبه 77 ارتقاء یافته است. به عبارت دیگر، فقط 76 کشور در دنیا وجود دارد که مردمش به صورت بالقوه شادتر از ایرانیان هستند.

    این شاخص که هر سه سال یکبار مورد اندازه‌گیری قرار می‌گیرد و از حاصل ضرب شاخص رفاه اقتصادی (Experienced well-being) در شاخص امید به زندگی (Life expectancy) تقسیم بر شاخص ردپای بوم‌شناختی (Ecological Footprint)، بدست می‌آید، نشان می‌دهد که رابطه‌ای ‌مستقیم و معنی‌دار بین سرزمینی که از طبیعتی مطلوب‌تر، با توان بوم‌شناختی بیشتر و غنای اکولوژیکی درخورتر بهره‌مند است با مردمی که در آن سرزمین زیست می‌کنند، وجود دارد. به عبارت ساده‌تر، هر چه زیگونگی حیات (تنوع زیستی) در کشوری بیشتر باشد، هر چه گیاهان و جانوران ساکن در یک قلمرو سیاسی، از امنیت بیشتر، زیستگاه غنی‌تر و امید به زندگی متعادل‌تری برخوردار باشند، انتظار می‌رود که مردم ساکن در آن اقلیم سیاسی هم از نشاط، شادی، روحیه و کارایی بیشتری برخوردار بوده و درجه افسردگی و میل به خودکشی در آنها در کمینه باشد.

    در حقیقت، این شیوه‌ی ‌نوین رتبه‌بندی کشورها که عملاً از سال 2006 میلادی آغاز شده است، کمک می‌کند به ترویج حسابداری سبز و انتقال اقتصاد ملّی بر بنیاد ملاحظات اقتصاد اکولوژیکی در بین کشورهای عضو سازمان ملل متحد؛ یعنی همان آموزه‌ای که طراحان برنامه پنج ساله چهارم کشور در قالب ماده 59 در متن آن گنجاندند که البته تحقق نیافت؛ اما خوشبختانه، عیناً به برنامه پنجم افزوده شد.

    در بررسی گزارش اخیر، البته می‌توان تحلیل‌های متنوع و فراوان بسیاری را ارایه داد؛ از جمله این که ایران، در حالی به رتبه 77 دست یافته است که رتبه ایالات متحده آمریکا 105 است که یک آبروریزی بزرگ برای کشوری محسوب می‌شود که ادعای حفاظت از محیط زیستش، گوش دنیا را کر کرده است. همچنین، رتبه روسیه در این جدول، 122 است که به مراتب وضعیت وخیم‌تری را نشان می‌دهد. اما شاید از این دو مورد تأمل‌برانگیز‌تر برای ایرانیان، وضعیت اسفبار اغلب کشورهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیج فارس است، به نحوی که در این جدول، امارات متحده عربی در رتبه 130، کویت در رتبه 143، بحرین (146) و قطر در رتبه خفت بار 149 قرار دارند (کشوری که قرار است میزبان جام جهانی فوتبال هم باشد و حتا ادعای برگزاری المپیک را هم دارد!) که فقط دو کشور بسیار فقیر چاد و بوتسوانا در آفریقا را در زیر دست خود می‌بیند. البته وضعیت کشور عربستان سعودی به دلیل وسعت زیاد و جمعیت کم آن، همچنان از دیگر کشورهای منطقه بهتر بوده و در رتبه 56 قرار دارد. هر چند همین کشور، با یک سقوط فاحش 43 پله‌ای نسبت به سال 2009 روبرو بوده است که نشان از شتاب تخریب محیط زیست در آن کشور و شکست طرح‌های بلندپروازانه‌ی نمک‌زدایی‌اش دارد.

     واپسین نکته آن که نگارنده نمی‌تواند حیرت خود را مخفی سازد از این که چرا زمانی که در آغاز سال 2012 در شاخص EPI (شاخص عملکرد محیط زیستی) اعلام شد که جمهوری اسلامی ایران، 36 پله سقوط کرده است ، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های داخلی و بین‌المللی آفرید و حتا سازمان حفاظت محیط زیست کشور را وادار به واکنش کرد؟ اما اینک که از منظر شاخص سرزمین شاد بهبود داشته‌ایم (هر چند اندک)، اما هیچ رسانه‌ای به آن نمی‌پردازد و شگفت‌آورتر آن که حتا سازمان متولی محیط زیست کشور هم که علی‌القاعده باید از این فرصت سود جوید، به آن اشاره‌ای نمی‌کند؟! انگار که همه در خواب غفلت و بی‌تفاوتی به سرمی‌بریم! نمی‌بریم؟

    دست آخر آن که هر چند، به نسبت سال 2009، موقعیت ما 4 پله بهبود یافته است، اما یادمان باشد که رتبه ایران در سال 2006، شصت و هفتم بود! یعنی هنوز 10 پله نزول را نسبت به شش سال پیش باید بپذیریم.

     و این که هموطن عزیز من!

    با نگاهی به چند کشور نخست این جدول و مشاهده‌ی نام کشورهایی چون کاستاریکا، ویتنام، ال‌سالوادر، جامائیکا، پاناما، نیکاراگوئه و ونزوئلا، فکر می‌کنید چرا شادترین مناطق جهان باید چنین کشورهایی باشند؟

    پی نوشت:

    – متن کامل گزارش سال 2012 شاخص سرزمین شاد

    – رتبه بندی کامل 151 کشور جهان با توجه به سه شاخص رفاه، امید به زندگی و ردپای بوم‌شناختی

چرا دریاچه ارومیه اینگونه پژمان شد؟

تازه‌ترین گفتگویم در باره‌ی دلایل اُفول غمناک نگین فیروزه‌ی شمال باختری ایران را با فرزانه صدقی می‌توانید در صفحه 12 از شماره 25 مرداد روزنامه جام جم بخوانید.

    به نظرم، هر زمان که شجاعت پذیرش اشتباهات مدیریتی‌مان را داشته باشیم، از درایت لازم برای حرکت به سمت نجات دریاچه ارومیه هم برخوردار خواهیم شد.

از خوان کارلوس در بوتسوانا تا عبدالله یاری در ملایر!

    اوایل ماه جاری خبر رسید که خوان کارلوس، پادشاه اسپانیا از ریاست افتخاری صندوق جهانی حیات وحش برکنار شد ؛ رخدادی که مشابه‌ی آن را تاکنون کمتر شنیده یا خوانده بودیم. زیرا معمولاً امتیاز ریاست افتخاری در سازمان‌های غیردولتی به آن گروه از شخصیت‌های شناخته شده، پرنفوذ و خوشنام داده می‌شود تا بدین ترتیب، از مزایای این ریاست سمبلیک، نهاد غیردولتی مورد نظر بهره‌مند شود. افزون بر آن، اسپانیا یکی از اصلی‌ترین حامیان مالی این صندوق هم بوده است و بنابراین، عزل پادشاه، از دو منظر شگفت‌آور می‌نمود.

    با این وجود و به رغم عذرخواهی رسمی شخص خوان کارلوس، وی از مقامش عزل شد؛ اتفاقی که کمتر در مورد هیچ پادشاه دیگری در جهان افتاده است!

    اما به راستی، جرم پادشاه چه بود که بیش از 94 درصد از اعضاء، خواستار برکناری وی شدند؟

    پاسخ به این پرسش، به ویژه زمانی اهمیت بیشتری می‌یابد که بدانیم، پیکر پاک یکصد و سیزدهمین محیط بان وطن، شهید عبدالله یاری، همین سه شنبه گذشته (هفدهم مرداد ماه 1391) در زادگاهش – ملایر – به خاک سپرده شد . آری، درست خوانده‌اید؛ در طول سه دهه‌ی گذشته، 113 نفر از محافظان طبیعت ایران به جرم پاسداری از محیط زیست، به قتل رسیده‌اند که اگر به این تعداد، شمار جنگلبان‌های شهید را هم اضافه کنیم، این رقم به مراتب هولناک‌تر و غم‌انگیز‌تر می‌شود.

    به راستی چگونه است که در آن سوی دنیا، وقتی که خبر سفر پادشاه اسپانیا به کشور بوتسوانا برای شکار فیل به بیرون درز می‌کند، آنچنان جوی بوجود می‌آید که پادشاه را مجبور به عذرخواهی می‌کند و به این هم بسنده نکرده و سرانجام از سمتش برکنار می‌شود؛ اما در اینجا، هنوز اسعد تقی‌زاده باید 4 سال در زندان بماند و منتظر اجرای حکم اعدامش باشد، چون چشم بر روی تخلف آشکار در منطقه تحت امرش نبست و یا باید مثل شاه‌کوه‌محلی و پرهام و یاری، مردانه در برابر شکارچیان متخلف در برابر گلوله بایستد تا ثابت کند که هست و باید دیده شود!

    اگر ما نام خود را اشرف مخلوقات نهاده‌ایم؛ اگر ادعای هوشمندی داریم و اگر قیم همه‌ی موجودات زنده در روی کره زمین هستیم که هستیم؛ این رسم جوانمردی نیست که چون زور و هوش و قدرت بیشتری داریم، دیگر حیوانات عالم را برای سرگرمی و رفاه بیشتر خود ذبح کنیم. یادم هست که دکتر فاضل، زمانی که به معاونت محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست منصوب شدند، در برابر همه در دانشکده محیط زیست دانشگاه تهران قول دادند که در زمان ایشان، نه‌تنها به هیچ وجه مجوز شکاری صادر نخواهد شد، بلکه خواهند کوشید تا این تخاصم تاریخی بین محیط بان و متجاوزین به مناطق حفاظت شده هم به کمینه برسد.

    به نظرم، یکی از مؤثرترین کارها این است که با ظرفیت‌سازی درست نشان دهیم: کسی که به هر بهانه‌ای اسلحه بدست می‌گیرد تا جان یک جاندار را بگیرد، او مهم‌ترین اصل اخلاقی انسان‌بودن را خدشه دار کرده است. تعارف را کنار بگذاریم دوستان، بین شکارچی و شکارکش فرقی وجود ندارد و ما قاتل خوب و بد نداریم. اینک وظیفه تاریخی ماست تا کودکانی را پرورش دهیم و جامعه‌ای را بسازیم که اطلاق صفت شکارچی به یک انسان، برابر با پست‌ترین دشنام آفرینش باشد.

 

 

چه کسی خودکفایی گندم را به باد داد؟!

    یکشنبه گذشته – 15 مرداد ماه 1391 – پایگاه خبری قدس آن لاین، بخش‌هایی از مصاحبه خبرنگار اقتصادی‌اش – فاطمه معتمدی – را با مرد شماره 2 کمیسیون کشاورزی مجلس شورای اسلامی – محمد اسماعیل‌نیا، نایب ریسس اول این کمیسیون – منتشر کرد که در آن، دکتر اسماعیل‌نیا به صراحت اعلام کرده بود: اشتباه دو وزارتخانه، خودکفایی گندم را به باد داد. نام آن دو ارگان دولتی معظم را هم یکی وزارت صنعت، معدن و تجارت (به دلیل مدیریت اشتباه) و وزارت جهاد کشاورزی (به دلیل آنچه که کج‌سلیقگی نامیده بود) معرفی کرد. خلاصه‌ی حرفش هم این است که چون سازوکار نرخ گذاری و خرید تضمینی گندم، واقعی نبوده، کشاورز هم دیگر میلی به تولید و انگیزه‌ای برای افزایش کاشت بیشتر گندم نشان نداد.

    ضمن احترام به نظرات کارشناسی این نماینده متخصص ملت در صحن بهارستان، می‌خواستم توجه ایشان و دیگر خوانندگان گرامی ستون نگاه سبز شرق را به «غرب» جلب کنم؛ به بادی که از غرب می‌آید و ظاهراً میلیون‌ها سال هم هست که می‌آید و کیفیت همین باد است که مهم‌ترین قطب کشاورزی، نظام آب‌شناختی (هیدرولوژیکی) و رویشگاه‌های جنگلی و مرتعی ما را در زاگرس و البرز مرکزی آفریده است.

    حقیقت داستان این است که در طول چندین و چند سال اخیر و به استناد گزارش‌های فراوان موجود در ادارات کل منابع طبیعی کشور، میزان تغییر کاربری اراضی و افزایش محسوس اراضی دیم، به قیمت نابودی بخشی از مراتع، تالاب‌ها و رویشگاه‌‌های جنگلی کشور، رشدی محسوس داشته است. این هجوم و اشتیاق چنان بوده که اینک آشکارا از وسعت مراتع کشور در مراجع متولی این حوزه، دست‌کم 5 میلیون هکتار کاسته شده و رقم آن رسماً حدود 85 میلیون هکتار عنوان می‌شود.

    افزون بر آن، گسترش فیزیکی اراضی کشاورزی و کشت گندم به هر قیمتی، سبب شده تا اینک در برهه‌ای تاریخ‌ساز و رکوردشکن از منظر شمار چاه‌های غیرمجاز حفر شده در کشور قرار داشته باشیم؛ چاه‌هایی که سبب شده تا میزان اُفت سطح آب زیرزمینی در 70 دشت اصلی و بزرگ ایران مرکزی به حدود 2 متر در سال و بیشتر از آن افزایش یابد؛ به نحوی که اینک دیگر سخن از خطر نشست زمین در کرمان و خراسان و سمنان و اصفهان و تهران و قم و فارس نمی‌رود؛ بلکه این استان اردبیل، آذربایجان غربی، چهار محال و بختیاری و همدان است که دچار نشست زمین شده‌اند و یا از بیم تشدید این رخداد باید به خود بلرزند!

    به همه‌ی این‌ها باید قصه‌ی غم‌انگیز مراتع آبادی چون حسین‌آباد میش مست را یادآوری کنم که در زمانی نه چندان دور، چنان از وفور سبزینه لبریز بود که میش‌ها در آن مست می‌کردند و البته امروز، هم مست می‌کنند! اما میش‌ها جای خود را به موش‌ها داده‌اند!! و اینک یکی از کانون‌های بحرانی فرسایش بادی به مانند دشت مسیله، دشت سگزی، دشت نی ریز و … شده‌اند.

    آقای اسماعیل‌نیا می‌دانید چرا چنین اتفاق مرگباری در طبیعت ایران رخ داده است؟

    من برای شما می‌گویم: چون اتفاقاً قیمت خرید تضمینی گندم را چنان هوس‌انگیز تعیین کردیم که کشاورز نه‌تنها اقدام به کاهش کاشت دیگر محصولات زراعی و باغی خود کرد و نه فقط کشت در زیر اشکوب جنگلی زاگرس و ارسباران و … را گسترش داد که هر جایی تراکتورش می‌توانست، بتازد، رفت و تاخت تا بر وسعت دیم‌زارها هم بیافزاید؛ دیم‌زارهایی که اینک بخش عمده‌ای از آنها عملاً به دلیل فقدان خاک حاصلخیز و نقصان ریزش‌‌های آسمانی، رها شده و عرصه برای تاخت و تاز فرسایش بادی و آبی فراهم شده است.

    جناب اسماعیل‌نیا عزیز! آیا بهتر نبود در سرزمینی که میانگین ریزش‌های آسمانی آن یک سوم مقدار مشابه جهانی آن است؛ در سرزمینی که 89.7 درصد از مساحتش در قلمرو زیست‌اقلیم‌های خشک قرار دارد و در سرزمینی که میانگین تبخیر از آن به مراتب بیشتر از متوسط جهانی است؛ به جای کوبیدن بر طبل افزایش تولید و رسیدن به خودکفایی گندم به هر قیمتی، نخست می‌کوشیدیم تا راندمان آبیاری را افزایش می‌دادیم؛ تا مصرف کودهای شیمیایی را کاهش می‌دادیم، تا تزریق آفت‌کش‌ها را به کمینه می‌رساندیم و تا سهم ضایعات غذایی را در مرحله حمل به دست مصرف‌کننده از این وضعیت فاجعه‌بار کنونی نجات می‌دادیم؟

    بله آقای اسماعیل‌نیا، من هم اعتقاد دارم که خودکفایی گندم بر باد رفت؛ اما دلیل برباد رفتنش، آن بود که ما توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین‌مان را جدی نگرفتیم و بر بنیاد نیازهای 4 ساله‌ی دولت‌مان، توسعه را طراحی کردیم؛ نه خواهش‌های اکولوژیک ایران مرکزی.

    و آشکار است که اینک باید چنین سیلی جانانه‌ای را از طبیعت بخوریم تا دریابیم که از ماست که برماست.

    از همه‌ی ما و نه فقط دو وزارتخانه.

قدر قدیمی‌ترین ساکن کیش را بدانیم

    جزیره‌ کیش بی شک یکی از زیباترین جزایر مرجانی جهان است که اگر به درستی مدیریت و توانمندسازی شود، می‌تواند به یکی از گرانیگاه‌های بی‌رقیب گردشگری – دست کم – در آسیای جنوب باختری بدل شود. حضور سالانه صدها هزار گردشگر داخلی و چند هزار گردشگر خارجی در این جزیره زیبا – و به رغم همه‌ لکنت‌های تحمیلی که در این حوزه وجود دارد – نشان می‌دهد که ارزش‌های زیباشناسانه این سرزمین سبز در دل نیلی خلیج فارس، ناهمتاست. تراکم گردشگاه‌ها، رستوران‌ها، مراکز خرید و هتل‌ها، در هیچ جای ایران به گرد جزیره 9150 هکتاری کیش نمی‌رسد؛ واقعیتی که آشکارا نشان می‌دهد: عزم مدیریت حاکم بر گردشگری طبیعی و تفریحی کشور هم، به درستی کیش را به عنوان یکی از قطب‌های عمده به منظور نیل به اهداف سند چشم‌انداز 20 ساله ایران در نظر گرفته است.
با این وجود و به رغم چنین جایگاه راهبردی که کیش از آن برخوردار است، متأسفانه به نظر می‌رسد توجه به برخی ملاحظات محیط زیستی در این جزیره نادیده گرفته شده و یاکم‌رنگ دیده می‌شود. کیش می‌تواند یکی از پایلوت‌های استحصال انرژی خورشیدی باشد. فرآیند دفن زباله در این جزیره، می‌تواند از شیوه‌ی کنونی و سنتی‌اش تغییر کرده و سازوکارهای بازیافت زباله و نیز تولید انرژی از پسماند غیر قابل استفاده آن، در دستور کار قرار گیرد. فرهنگ‌سازی و ارتقای آگاهی‌های گردشگران به توانمندی‌ها و جذابیت‌های طبیعی کیش می‌تواند به شیوه‌هایی جذاب و کاربردی در دستور کار تورهای گردشگری این جزیره قرار گیرد. متأسفانه حتا در ایام جشنواره تابستانی کیش که هزینه‌های گزافی هم برایش به مصرف می‌رسد، کمترین توجه به ظرفیت‌سازی محیط زیست معطوف نشده است.

    و شاید نماد همه‌ی این بی‌توجهی‌ها را بتواند در قدیمی‌ترین موجود زنده این جزیره، یعنی همان درخت مشهور لور یا انجیر معابد در جنب شهر تاریخی حریره دانست. درختی که دست‌کم 500 سال از عمرش می‌گذرد و به نماد سبز جزیره کیش بدل شده است، اما چندسالی است که به دلیل ازدحام بیش از حد در اطراف این درخت، شکستن برخی از سرشاخه‌ها، یادگاری نویسی و بالارفتن از شاخه‌های آن برای گرفتن عکس، توان زیست‌پالایی این درخت به شدت کاهش یافته و آثاری از خشکیدگی در آن بروز کرده است.

    به نظر می‌رسد، ضمن فرهنگ‌سازی در این حوزه در غالب انتشار و ارایه بروشور به گردشگران، باید محدوده‌ای به عرض دومتر در اطراف این درخت، حفاظت شده اعلام گردد تا هم خاک اطراف آن بیش از حد نفوذناپذیر و فشرده نشود و هم از تماس لمسی گردشگران با این درخت ارزشمند جلوگیری گردد تا مجدداً بتوان شاهد بالندگی و شادابی دوباره آن بود. زیرا، بی‌شک، درخت سبز کیش، یکی از نمادهای این جزیره مشهور خلیج فارس است که باید تحت هرشرایطی آن را حرمت نهاد و حفظ کرد.

این یادداشت، در صفحه هفت از شماره امروز روزنامه آرمان هم منتشر شده است.

دو میلیون هکتار واگذاری جدید! آیا فريادرسي نيست؟

در بيست و سومين روز از تيرماه 1391، خبرگزاري كشاورزي ايران، به نقل از رييس اتحاديه ملي محصولات كشاورزي كشور – مختار مهدي زاده – خبر داد كه 35 درصد ميوه ها در طول زمان حمل ونقل از بين مي روند. خبري كه البته حتي به اندازه يك ميليونيوم خبر افزايش قيمت مرغ و تخم مرغ براي كسي جذابيت نداشت و سوخت.

اما به راستي اين خبر دارد چه واقعيت زنهاردهنده اي را هشدار مي دهد و چرا آنهايي كه بايد، پيام هشداردهنده نهفته در آن را درك نمي كنند؟ مگر جز اين است كه آمارهاي رسمي، راندمان آبياري در بخش كشاورزي را در بهترين حالت، افزون از 35 درصد نمي داند؟ و مگر جز اين است كه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، دولت را موظف کرده‌اند اين رقم را تا پايان برنامه پنج ساله پنجم به 5/42 درصد برساند كه در آن صورت هم دست كم 20 درصد كمتر از ميانگين هاي جهاني آن است. به ديگر سخن، 65 درصد از آبي كه با اين هزينه گزاف در اختيار بخش كشاورزي قرار مي گيرد، پيش از توليد به هدر مي رود و از آنچه كه به مصرف توليد مي رسد هم، عملا35 درصد ديگر به دست مصرف كننده واقعي نمي رسد!

اگر فرض كنيم كه در هيچ جاي ديگري از سازوكار پيچيده و درهم تنيده بخش كشاورزي، ديگر هيچ لكنتي وجود ندارد – كه دارد – باز هم، تامل در همين دو عدد، اوج هدررفت سرمايه را در ايران نشان مي دهد! نمي دهد؟ فقط كافي است به بودجه هنگفت بخش سدسازي و هزينه هاي گزاف حفر چاه و نصب موتورپمپ هاي برقي براي تامين آب مورد نياز در بخش كشاورزي دقت كنيم و آنگاه با خود اين پرسش را تكرار كنيم: آيا به جاي اولويت قراردادن تامين آب در بخش كشاورزي، نبايد تجهيز نرم افزاري و افزايش دانش كاربران آن در اولويت قرار مي گرفت؟ چگونه است كه براي ساخت يك سد مثل گتوند عليا حاضريم 3000 ميليارد تومان هزينه كنيم، اما به گفته سيد رحيم سجادي (معاون آب و خاك و صنايع وزارت جهاد كشاورزي)، با اعتبارات موجود حتي نميتوان به اهداف مندرج در برنامه پنجم، يعني همان راندمان 42.5 درصد در بخش آبياري رسيد، چراكه براي اين مهم، نيازي به 2300 ميليارد تومان اعتبار است كه موجود نيست! هست؟

بنابراين، همچنان ما سد مي سازيم و 90 درصد از آب تنظيم شده به وسيله سدها را هم در اختيار بخش فقيري به نام كشاورزي قرار مي دهيم تا آن بخش هم تقريبا همه آن را به هدر دهد. به راستي نام اين روند حيرت انگيز را چه مي توان نهاد؟ آيا محمد درويش دارد از يك معادله سخت چندمجهولي با شما سخن مي گويد كه براي حلش بايد به سراغ چند ابررايانه و دانشمند نابغه رفت؟! اگر اين طور نيست كه نيست، پس چرا هيچ اقدام جدي براي وارونه كردن تخصيص اعتبارها در سطح ملي در حوزه موصوف نمي بينيم؟ شگفت آورتر و خطرناك تر آنكه اينك از قول رييس جمهور در ديدار با مردم سبزوار در 24 ارديبهشت سال جاري مي شنويم: قرار است دو ميليون هكتار ديگر به مجموع اراضي كشاورزي كشور اضافه شود! يعني قرار است، كاربري اراضي دو ميليون هكتار از منابع طبيعي كشور به كشاورزي تغيير كند!

نگارنده در طول چند ماه نخست سال جاري با هر صاحب نظر و متخصصي كه در حوزه كشاورزي، آب، منابع طبيعي و محيط زيست گفت وگو كرده است؛ جملگي نسبت به تبعات اجراي اين دستور جديد رييس جمهور ابراز نگراني شديد كرده اند؛ حتي عالي ترين مديران وزارت نيرو، آشكارا و نهان ناخشنودي خود را از اجراي چنين تصميمي ابراز داشته اند، چراكه ورود دو ميليون هكتار اراضي كشاورزي جديد به چرخه توليد، يعني تخصيص 10 تا 20 ميليارد متر مكعب آب جديد؛ آن هم در شرايطي كه كشور با بي سابقه ترين بحران كم آبي مواجه است. اغلب دشت ها ممنوعه اعلام شده، سطح سفره آب زيرزميني به شدت افت كرده، بسياري از تالاب ها و درياچه ها خشك شده و حتي در خان ميرزاي لردگان و دامنه هاي سهند و سبلان هم فرونشست زمين گزارش شده است.

به راستي چرا همه سكوت كرده ايم؟ چرا كسي اعتراض خود را علنا به چنين تصميم غيركارشناسي اعلام نمي دارد؟ و چرا چشم خود را روي ويراني دوميليون هكتار ديگر از منابع ارزشمند طبيعي خود در بخش مرتع و جنگل به بهانه رونق كشاورزي بسته ايم؟ به خدا ما در برابر آيندگان مسووليم اي كارشناسان، اي مديران و اي نخبگان حوزه آب و منابع طبيعي و محيط زيست! تا كي مي خواهيم در نقش روشنفكران هيزم كش، الواربيارِ آتش ناداني باشيم؟ چرا كسي نمي پرسد: مگر از آن 17 ميليون هكتار اراضي كشاورزي موجود، داريم به خوبي استفاده مي كنيم كه در صدد گسترش سطح آن برآمده ايم؟ چرا نمي پرسيم: آيا تلاش براي افزايش توليد در واحد سطح، تلاش براي كاهش ضايعات كشاورزي و تلاش براي ارتقاي راندمان آبياري، نبايد بر تلاش بر گسترش افقي اراضي كشاورزي اولويت داشته باشد؟

آيا من دارم سوال هاي سخت مي پرسم؟!

اي مديران كه در ساحل، خرم نشسته ايد، يك نفر دارد مي دهد جان؛ يك نفر كه نامش «منابع طبيعي» است! آيا فريادرسي نيست؟

 

رکوئیمی برای کارون (پیامی از فرهاد ورهرام به مجید انتظامی)!

    فرهاد ورهرام را همه‌ی آنهایی که با سینمای مستند آشنایی دارند می‌شناسند؛ به جرأت می‌گویم که او تاریخ سینمای مستند این کشور، به ویژه در حوزه محیط زیست است و برخی از قدیمی‌ترین و ماندگارترین آثار این حوزه، مدیون وجود او و تلاش‌های ارزشمندش است. افزون بر آن، وی آرشیوی گرانبها از عکس‌های طبیعت ایران را دارد که بسیاری از مناظر ثبت شده در قاب دوربین او در طول نیم قرن اخیر، متأسفانه امروز دیگر وجود ندارد و من امیدوارم روزی این مجموعه نفیس منتشر شود …
امروز اما ورهرام طی یادداشتی که اختصاصاً برای مهار بیابان‌زایی ارسال کرده، به بهانه سمفونی کارون اثر مجید انتظامی، نکات بسیار مهمی را مطرح کرده است که امیدوارم آقای انتظامی پیام و زنهار نهفته در کلام این مرد خردمند و آبدیده را دریافته و خود را برای همیشه از جریان سدسازی به شیوه‌ای شفاف و بدون ابهام جدا کند.
ضمن سپاس از ورهرام عزیز، توجه شما گرامی خوانندگان مهار بیابان‌زایی را به این یادداشت زنهاردهنده جلب می‌کنم:

    رکوئیمی برای کارون
شکل‌گیری حیات شهر اهواز وابسته به جریان رودخانه کارون است. این رودخانه به عنوانِ تنها رودخانه‌ی قابل کشتیرانی در ایران، از شاخه‌های مختلف رشته‌کوه‌های زردکوه بختیاری سرچشمه می‌گیرد و پس از پیوستنِ رودخانه دز در بند قیر، کارونِ بزرگ در دشت خوزستان جریان می‌یابد و در نهایت به خلیج فارس ملحق می‌شود.
شهر اهواز را «اردشیر بابکان» بنا کرد و نام آن را «هرمز اردشیر» نهاد. بر اساس مطالعات باستان‌شناسی، بازمانده خرابه‌های شهرِ کهنِ اهواز در دوره ساسانیان در امتدادِ تپه‌های شرقِ این شهر که به کوهِ اهواز مشهور است، واقع شده است.
در سده‌های نخستین اسلامی به سببِ بنای سدی بر رودخانه کارون، اهواز از بزرگ‌ترین و آبادترین شهرهای خوزستان به شمار می‌آمد. اما در قرن پنجم هجری به دلیلِ شکستنِ سد، اهواز زیر لایه‌ای عظیم از رسوبات سیل مدفون می شود و رونقِ شهر از دست می‌رود و تا قرن‌ها نامی از آن در کتاب‌ها نیست.
در سال 1842 کلنل چریکف، نماینده دولتِ روسیه و سی سال بعد از او سیاحِ فرانسوی، مادام دیالافوآ، اهواز را روستایی بسیار کوچک دیده‌اند در کنارِ سدِ قدیمی که بیش از 100 نفر سکنه در آن زندگی می‌کردند.
در سال 1869، افتتاح کانال سوئز، جنوب ایران را به اروپا نزدیک ساخت. اروپاییان به خیال توسعه، نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را در این منطقه گستراندند.
ناصرالدین شاه پس از افتتاح کانال سوئز از این پیش‌آمد استفاده کرد و در تاریخ 27 صفر 1306 اعلانی مبنی بر آزادی کشتیرانی در کارون منتشر کرد. این امر سرآغازِ حیاتی دوباره در شهر اهواز گردید.
ناصرالدین‌شاه، حسینقلی‌خان نظام‌السلطنه که مردی کاردان و توانمند بود، را برای آبادانی اهواز فرستاد.

    در سال 1306 هجری قمری پس از آزادی کشتی‌رانی بر روی رودخانه کارون، تاجری بوشهری به نام «حاج محمد رحیم دهدشتی»، ملقب به «معین‌التجار»، شرکت ناصری را برای کشتیرانی بر روی رودخانه کارون تأسیس می‌کند و تجارتخانه‌ای بزرگ در حاشیه رودخانه کارون بنا می‌نهد.
نظام‌السلطنه درباره اقداماتِ معین‌التجار در این سال‌ها می‌نویسد: «در اهواز دو نقطه‌ای که برای اسکله تعیین شده بود بنایِ کاروانسرا و انبار گذاشته و دو بازار که مشتمل بر چهل دکان بود، بنا کرد و ایجاد سکوی اسکله را کرد و اسبابِ تراموای از آنجا به بالای اهواز که هزار و هفتصد ذرع راه است آورد.
ناصرالدین‌شاه برای پیشرفت بازرگانی رودخانه کارون را برای کشتیرانی بیگانگان آزاد ساخت و نخستین بازرگانانی که به کشتیرانی در روی کارون پرداختند، انگلیس‌ها بودند. انگلیسی‌ها در اهواز – که تا آن زمان دهکده‌ای بیش نبود – جایگاهی برای کارکنان خود ساختند و می‌توان گفت که اولین پایه‌های شهر در آن زمان گذارده شد. نظام‌السلطنه در اواخر زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه برای ایمنی راه اهواز در نزدیکی این شهر بناهایی ساخت و سربازان را در آنجا گماشت و به‌ دلیل اینکه آنجا را بندری برای کشتی رانان در نظر گرفت، نام آن را بندر ناصری نامید (نخستین عکس این یادداشت). این شهر در زمانی کوتاه بزرگترین و بهترین شهر خوزستان گردید.
اوایل ماه مه 1908 میلادی، مته حفاری شرکت دارسی بی‌وقفه و پرهیاهو بر زمین‌های مسجد‌سلیمان ضربه می‌زد تا این که در 26 ماه مه سال 1908 میلادی برابر با 5 خرداد ماه 1287 شمسی در ساعت چهار بامداد مته حفاری، آخرین ضربه خود را به صخره‌ای که روی معدن معروف مسجدسلیمان قرار گرفته بود فرود آورد و نفت در عمق 360 متری از چاه شماره یک مسجد سلیمان با فشار زیادی فوران کرد و خبر کشف نفت در ایران به سراسر دنیا مخابره شد.
سال 1923 میلادی شرکت دارسی برای ارسال وسایل و تجهیزات حفاری به مسجدسلیمان، در محلی به نام «درخزینه» در 75 کیلومتری اهواز و 50 کیلومتری مسجدسلیمان که در کنار رودخانه کارون قرار دارد، اسکله‌ای بنا کرد و تا قبل از احداث جاده اهواز به «در خزینه»، وسایل و تجهیزات حفاری را از طریق رودخانه کارون به این محل ارسال و از آنجا با خط آهنی که در مسیر رودخانه «تمبی» ساخته بودند، به مسجد‌سلیمان انتقال داده می‌شد.
کشتی‌رانی به صورت محدود تا حوالی سال‌های 1335 شمسی در کارون مرسوم بوده است و پس از افزایش رسوب‌گذاری کارون و عدم لایروبی آن به تدریج از رونق افتاد.
متأسفانه این رسوب‌گذاری تاکنون ادامه دارد و مسیر کارون در شهر اهواز به مجمع‌الجزایری تغییر شکل داده که جریان آب از آن به سختی صورت می‌گیرد.
امروزه اما ماندابی شدن رودخانه در این بخش از کارون و اضافه شدن پس‌آب‌های شهری و کارخانه‌جات به خصوص شرکت توسعه نیشکر به داخل این رودخانه و بوی تعفن آن به ویژه در بخشی از شهر، سبب شد تا چهره شاداب و خروشان کارون – که روزگاری در شعر شاعران تجلی می‌کرد و اغلب مردمان ترانه‌های کوچه و بازاری که در توصیف این رودخانه ساخته شده بود را زمزمه می‌کردند – به تاریخ پیوسته و فراموش شود.

    «رکوییم یا مَس رکوییم فرمی موسیقیایی است که برای طلب آمرزش ارواح مردگان اجرا می‌شود و در لغت به معنی نماز وحشت، نماز میت و فاتحه است.»
اینک سمفونی کارون ساخته مجید انتظامی با حمایت شرکت توسعه منابع آب و نیرو به عنوان حامی مالی در تاریخ 16 و 17 تیرماه در تالار وحدت اجرا خواهد شد.
با انتشار این خبر موجی از اعتراضات از سوی حامیان و علاقه‌مندان محیط‌زیست، رسانه‌ها را درنوردید و اجرای این سمفونی با حواشی بسیاری روبرو شد تا اینکه در تاریخ 10 تیرماه نشست خبری سمفونی کارون از سوی دست‌اندرکاران و حامیان مالی آن لغو شد.
هر هنرمندی حق دارد در هر شرایط کار هنری خود را با حمایت هر کس و یا هر گروه به انجام برساند. ولی از دو موضوع نباید غافل شد: یکی اینکه این هنرمند آیا روشنفکر است؟ و دوم اینکه آیا اثر این هنرمند ماندنی است؟ آیا این اثر می‌تواند در میان آثار هنری جهان جایی داشته باشد؟ همان‌گونه که آثار خانم لنی ریفشنال، فیلمساز شهیر آلمانی از ماندنی‌ترین آثار مستند تاریخ سینما است که در بزرگداشت رایش سوم ساخته شد.

    آقای انتظامی آیا برای ساختن این اثر احتمالآ بازدیدی هوایی و یا زمینی از عظمت این سازه‌ها کافی است؟ آیا به خود زحمت داده‌اید درباره جغرافیا و جغرافیای تاریخی و سرگذشت مردم حاشیه این تنها رودخانه قابل کشتیرانی ایران مطالعه کنید؟ آیا تاکنون مطالب روزنامه‌ها و سایت‌هایی که درباره آثار مخرب این سازه‌ها بر محیط‌زیست بسیار نوشته و فریاد زده‌اند، خوانده و یا شنیده‌اید؟ آیا فیلم «علف» اثر «مریان سی کوپر» که در سال 1924 ساخته شد و تصاویری از این رودخانه که همانند دریایی روان است را دیده‌اید؟ آیا حتی نه پیاده بلکه با وسیله‌ای نقلیه بخشی از مسیر رودخانه کارون را از سرچشمه آن در یال جنوبی زردکوه تا دریا دیده‌اید؟ آیا عشایر کوچ‌رو منطقه که به دلیل نابسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی و تخریب سرزمین، چندی است که از زندگی کوچ‌گری دست کشیده و به خیل بیکاران شهرهای مسجدسلیمان و اندیکا و قلعه خواجه و دیگر روستاهای متورم بدون تولید پیوسته‌اند را دیده‌اید؟ آیا زیبایی‌های حوضه آبخیز کارون را دیده‌اید که می‌تواند دستمایه آثار هنری باشد؟ آیا نوای نی چوپانان این منطقه که با صدای طبیعت و زنگوله‌های دام‌ها ترکیب شده‌اند را شنیده‌اید؟ آیا نوای زنده‌یاد علاء‌الدین یا همان مسعود بختیاری را گوش کرده‌اید؟ آیا آثار تاریخی و بلوط‌های کهن و پوشش‌های گیاهی دره‌های کارون که اکنون در زیر دریاچه‌ی سدها مدفون شده‌اند را دیده‌اید؟ آیا شیرهای سنگی بر روی قبر مردان و دلاوران ایل را که اکنون آنها را می‌توان شیر آبی نامید دیده‌اید؟ آیا فیلم مستند «دره ما چه سبز بود» اثر خانم فرشته جغتایی را دیده‌اید؟

    این فیلم درباره آبگیری یکی از سدهای کارون است که با بالا آمدن آب، خانه‌ها، قبرستان و امامزاده «شه پیر» به تدریج در زیر آب فرو می‌رود. زنان بختیاری این روستا سیاه‌پوش و به شیوه برگزاری مراسم سوگواری در میان بختیاری‌ها به گرد امامزاده نشسته و ناله و شیون می‌کنند و از امامزاده و ارواح گذشتگان‌شان، خشک شدن آب سد را طلب می‌کنند. آنسوی دیگر مردان، قبور را شکافته و استخوان‌های مردگانشان را برای انتقال به جایی امن درون کیسه می‌ریزند.
اگر شما لحظات گشودن قبور و شیون زنان را نظاره می‌کردید که خود یک سمفونی است و یا این فیلم را دیده بودید و اگر قراردادی برای ساختن سمفونی کارون در میان نبود، شاید دل به دریا می‌زدید و برای کارون یک «رکوئیم» تصنیف می‌کردید. شاید بر عکس دیگر قطعات ساخته شده، آوازه‌اش مرزها را در‌می‌نوردید و مورد توجه جهانیان قرار می‌گرفت.
تصنیف والس دانوب آبی اثر یوهان اشتراوس در زمان سلطنت فرانتس یوزف و تصویب قانون کشتی‌رانی بر روی رودخانه کارون در ایران در زمانی نزدیک به هم یعنی در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ساخته شد. در سال 1867 میلادی یوهان اشتراوس با الهام از رودخانه دانوب که آنچنان هم آبی نیست، والس دانوب آبی را تصنیف کرد و نام این رودخانه را با هنر موسیقی پیوند زد. والس دانوب آبی اثری مربوط به دوره رومانتیسیسم، آشناترین قطعه‌ی موسیقی برای تمامی علاقمندان موسیقی در پنج قاره جهان است. اغلب مردمی که اطلاعات جغرافیایی آنها اندک است، رودخانه دانوب را از آن اتریش می‌دانند. در صورتی که این رودخانه به طول 2850 کیلومتر از جنگل سیاه کشور آلمان سرچشمه گرفته و پس از عبور از کشورهای اتریش، اسلواکی، مجارستان، صربستان و رومانی سرانجام در دریای سیاه آرام می‌گیرد.

انعکاس این یادداشت در:
سبزپرس ؛

لور ؛

دیده بان کوهستان

لطفاً این نامه را بخوانید آقای مجید انتظامی!

گروهی از دوستداران محیط زیست ایران از استاد مجید انتظامی خواسته‌اند تا به حرمت عشقی که به طبیعت ایران دارند، از اجرای سمفونی کارون صرف نظر کنند. شما هم اگر با این درخواست موافق هستید، لطفاً سری به تارنمای دیده‌بان عزیز طبیعت بختیاری زده و با درج نام و نشان و ایمیل خود در بخش نظرات، بر طنین این هم‌نوایی سبز بیافزایید.
همچنین، روایت مرا از دلایل لغو کنفرانس مطبوعاتی امروز استاد مجید انتظامی در تالار وحدت، در صفحه 4 از شماره امروز روزنامه آرمان بخوانید.

مرگ گمیشان ؛ زنگ‌ها را در گلستان به صدا درمی‌آورد!

    اگر از پرواز فلامینگوها و پلیکان‌ها در آسمان لذت می‌برید؛ اگر با بالابان شما هم بالا می‌روید؛ اگر تماشای اوج گرفتن حواصیل‌ها تو را هم به اوج می‌رساند و اگر بازیگوشی‌های اردک سرحنایی، وقار و آرامش لک لک و سبک‌بالی‌های آبچلیک و خوتکا و کاکایی وگیلانشاه خال دار و … می‌بردتان تا دوران فراموش‌نشدنی دبستان …

    یادتان باشد که یکی از زیباترین زیستگاه‌های این موجودات زیبای وطن دارد می‌دهد جان … آی آدم‌ها!

    گفتگوی امروز مرا در این باره با پیک بامدادی رادیو ایران گوش دهید و آنگاه اگر دوست داشتید، برایم بگویید که برای ماندگاری این بهشت، راهکار ساده‌تر و عملی‌تری از آنچه گفتم هم وجود دارد؟

    راهکاری که سبب شود تا زنگ‌ها در گلستان به صدا درنیاید یا دست کم دیرتر و با نوایی کمتر گوشخراش به طنین افتد.

بیابان‌زایی در انارک ؛ شهری که از درون در حال پوسیدن است!

    نام انارک را بسیاری از ایرانیان شنیده‌اند و البته آنهایی که به شمال شرق استان اصفهان گذرشان افتاده باشد؛ آنهایی که از نایین، اردستان، زواره، چوپانان، جندق، خور، مصر، طبس و … گذر کرده باشند؛ بی‌شک این شهر زیبا و کویری ایران را از نزدیک دیده‌اند و یا از کنارش عبور کرده‌اند. شهری که به خاطر وجود برج‌ها و قلعه‌های نگهبانی‌ متعددش از زمان قاجار شهرت داشته و به دلیل همین تمهیدات فراوان تدافعی‌اش در مواجهه با راهزنان، شاید یکی از امنیتی‌ترین شهرهای بیابانی ایران باشد.

    در نام انارک، انار، نار (آتش) و رس مستتر است و این هر سه در روزگار پرفراز و نشیب مردم این آبادی نقشی ویژه داشته است؛ آبادبومی که زمانی به دلیل رونق فعالیت‌های معدن‌کاوی، یکی از قطب‌های اقتصادی منطقه بود. برخی از عمارت‌های برجای مانده در این شهر هم حکایت از دوران شکوه و جلال سابق این دیار دارد؛ دورانی که شوربختانه و شتابان در حال سپری شدن است و اینک پس از یک گردش چند ساعته در شهر، درمی‌یابیم که روزگار انارک دیگر روزگار پرنشاط و پویایی نیست.

    حتا تلاش‌هایی که توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان برای مرمت و بازسازی کهن‌زادبوم‌های خشت و گلی این شهر و حفظ بافت سنتی‌اش انجام گرفته، اغلب در سطح باقیمانده و به مجرد ورود به کوچه پس کوچه‌های انارک درمی‌یابیم که این شهر دارد از درون فرو می‌ریزد. در حقیقت روزگار امروز انارک، بی شباهت به توصیف استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب “ایران را از یاد مبریم” از شهر تهران در دهه‌ی پنجاه هجری شمسی نیست! شهری که مانند یک زن بزک کرده، از ظاهری مطلوب بهره‌مند شده بود؛ اما به مجرد آن که آن زن شروع به سخن گفتن می‌کند، درمی‌یافتیم که ژرفایی وجود ندارد …

    تصاویری که در آخرین روزهای اردیبهشت 1391 از شهر انارک گرفته‌ام، نشان از ویرانی و فرسودگی شتابناک این شهر دیرپای کویری دارد. امید که دست کم جماعت انارکی‌های وطن که می‌دانم، زادگاه‌شان را بسیار دوست دارند و در بین‌شان، انسان‌های فرزانه و کارآفرین نیز کم نیست، دستی بجنبانند و روزگار انارک را به از این کنند.

آیا نگرانی در مورد سد گتوند علیا جدی است؟

    در مهرماه 1390 توانستم در معیت یک گروه کارشناسی از مؤسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور از مناطق بالادست سد گُتوند علیا در شمال استان خوزستان بازدید کنم. در جریان این بازدید که رییس بخش منابع طبیعی مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان خوزستان هم، هیأت را همراهی می‌کرد، به منطقه‌ای از مخزن سد و همجوار با سازند گچساران رفتیم موسوم به پتوی رسی که قرار بود مانند یک عایق عمل کرده و اجازه انحلال گنبدهای نمکی گسترده موجود را در آب ذخیره شده کارون در پشت سد گتوند ندهد که البته این اجازه را داد! نداد؟

    تصاویر زیر نشان دهنده‌ی ابعاد ماجرایی است که پیش‌تر از سوی پرویز فتاح وزیر پیشین نیرو از آن با عنوان “بیم از بروز یک فاجعه بزرگ محیط زیستی” یاد شده بود و من شرحش را در 19 دی ماه 1390 داده بودم. هر چند حدود 5 ماه قبل از آن، یعنی در 22 مرداد 1390 هم نسبت به بروز یک فاجعه بزرگ در گتوند هشدار داده بودم و البته این تنها هشداری نبود که در مهار بیابان‌زایی انتشار یافت …

    در این باره بیشتر خواهم نوشت …

براي كويرها و بيابان‌ها‌يي كه گرم ِ احساسند!

    بيش از دو دهه است كه نگارنده به عنوان يك پژوهش‌گر حوزه‌ي بيابان كوشيده است تا نشان دهد: آنچه به عنوان “دشنام پست آفرينش”، توصيف شده و اغلب مورد كم‌توجهي يا بي‌توجهي مردم و مسئولين كشور قرار گرفته و مي‌گيرد؛ نه‌تنها پيكره‌اي بي‌مصرف و دردسر‌آفرين نيست، بلكه اگر به درستي امكانسنجي و مديريت شود، مي‌تواند از هيبت ترسناك يك تهديد به سيماي دلپذير و خوشايند يك فرصت و مزيت بدل شود. در همين راستا، بسيار كوشيدم تا با نفي اصطلاح غلطي به نام “بيابان‌زدايي” نشان دهم كه نه تنها بايد فعاليت‌هاي منطقه‌اي و ملّي براي عمليات پرخرج بيابان‌زدايي را متوقف كرد، بلكه بايد كوشيد تا با شناخت قوانين حاكم بر بوم‌سازگان‌ (اكوسيستم) هاي كويري و بياباني كشور، زمينه‌ي معرفي و پايداري بوم‌شناختي زيگونگي (تنوع زيستي) گياهي، جانوري و پيكره‌هاي فيزيكي اين عرصه‌هاي ارزشمند را فراهم ساخت.

    كافي است درنگي نه چندان ‍ژرف بر محتواي ادبيات كهن و معاصر ايران اندازيم تا دريابيم تا چه اندازه خواسته يا ناخواسته از اين بزرگ‌ترين و پهناورترين زيست‌اقليم كشور با پيشوند‌ها، پسوندها و صفاتي منفي و رعب‌آور ياد شده است. اصطلاحاتي چون كوير وحشت، بيابان مرگ، دوزخ نمكي، سرزمين نفرين‌شده، پهنه‌ي بي‌بار و … نمونه‌اي از اين دست جفاهاي آشكاري است كه دانسته يا نادانسته در حق بيابان‌ها و كويرهاي ايران روا داشته‌ايم. سلوكي كه سبب شد در طول يكصد سال اخير – كه دولت‌هايي مدرن بر ايران‌زمين حكومت كردند – هرگز در برنامه‌ريزي‌هاي كوتاه، ميان و درازمدت حكومتي، سهم بايسته‌اي به توسعه درخور پهنه‌هاي يادشده اختصاص نيابد. فاجعه‌بارتر آن كه كوشيده شد تا بخشي از سرمايه‌ ملّي كشور در قالب برنامه‌‌ها و طرح‌هاي پر سر و صدايي موسوم به بيابان‌زدايي، براي زدودن اين بوم‌سازگان‌ها به مصرف رسد كه البته خوشبختانه اغلب آنها به هدف نرسيدند، هرچند كه شوربختانه كارمايه‌هاي فراواني را به هدر دادند.

    اينك اما خبر خوش اين است كه به تدريج شناسه‌هاي اميدبخشي به چشم مي‌آِّيد كه نشان مي‌دهد ديگر كسي دنبال دعا براي ريزش باران در بيابان نيست، بلكه با شناخت مزيت‌هاي يگانه‌ي آنها در حوزه‌هاي گوناگوني چون، بوم‌گردي (اكوتوريسم)، استحصال انر‍ژي‌هاي نو (به ويژه خورشيد و باد) و استخراج نهشته‌هاي نمكي و معدني موجود در پلاياها و اپاندا‍ژها (دشت سر) ي اين مناطق، گام مؤثري براي تبديل پهنه‌هاي ياد شده به صندوق ارزي پايدار ايرانيان برداشته مي‌شود.

    تماشاي استقبال روزافزون مردم براي ديدن اين چشم‌اندازهاي ناب در لوت، شهداد، مصر، جندق، خور، چوپانان، مرنجاب، نهبندان، كهنوج، اشكذر و … گواهي است بر اين تغيير رويكرد؛ تغيير رويكردي كه بي‌شك مردان صف‌شكني چون واقفي‌ها، اميني‌ها و طباطبايي‌ها با سرمايه‌گذاري علمي و همسان با چشم‌اندازهاي ناب كويرها و بيابان‌هاي موجود در متين‌آباد نطنز، خور و مصر سهم قابل توجهي در كسب اين دستاورد بزرگ ملّي داشته‌اند.

    افزون بر آن، نگارنده از دهم تا سیزدهم اردیبهشت ماه 1391 به همراه يك تيم كارشناسي در استان يزد به سر مي‌برد تا در قالب يك پروژه بين‌المللي به نام مناريد (MENARID) ظرفيت‌هاي موجود براي توانمندسازي جوامع محلي شهرستان بهاباد را براي پيشگامي در صنعت استحصال انر‍ژي خورشيدي مورد بررسي دقيق‌تر قرار دهد؛ رخدادي كه در صورت تحقق، مي‌توان آن را انقلابي در تغيير نگرش‌هاي راهبردي كشور دانست. زيرا در آن صورت، ديگر زمين خوب، فقط به زميني گفته نمي‌شود كه قدرت رويش گياهي در آن مطلوب باشد؛ بلكه آن زميني مطلوب‌تر است كه بتواند درآمد سرانه‌ي ايرانيان را به شيوه‌اي پايدارتر ارتقاء دهد …

    براي همين است كه در اين يادداشت و براي شما خوانندگان گرامی مهار بیابان زایی، خواستم از بيابان‌ها و كويرهايي سخن بگويم كه گرم ِ احساسند و اين توان را دارند تا احساسي تؤام با نشاط و غرور و وقار براي اهالي سرزمين دوست‌داشت‌تني‌شان از ابوموسي تا آرارات به ارمغان آورند.