بایگانی دسته: فقر مدیریتی

توهین به خلیج فارس فقط تحریف نامش نیست! هست؟

گمان نبرم هیچ ایرانی را در هیچ نقطه از جهان بتوان سراغ گرفت که اهل اینترنت باشد و تاکنون در صندوق پست رایانه‌اش ایمیلی در دفاع از نام خلیج فارس و هشدار در برابر تحریف این نام باستانی دریافت نکرده باشد.
اغلب هم ما دریافت‌کنندگان این ایمیل‌ها، مشتاقانه وظیفه‌ی ملّی/ میهنی خود را انجام داده و فکر می‌کنیم با پر کردن فلان پتیشن یا شرکت در بهمان نظرسنجی اینترنتی توانسته‌ایم مشت محکمی به دهان یاوه‌گویانی که در صدد دزدی یا تحریف این نام اصیل و کهن هستند، بزنیم و به این ترتیب حرمت آبی‌ترین دریای وطن را در جنوب ایران‌زمین به جا آوریم.

اما حقیقت آن است که حرمت‌شکنی خلیج فارس فقط در تحریف نامش خلاصه نمی‌شود.
وقتی در سواحل هرمزگان برای چندمین بار شاهد قتل عام فجیع اهالی آبزی خلیج فارس و دریای عمان هستیم (و از تاریخ  درس نمی گیریم)؛ وقتی در نایبند بی مهابای فرداها به خلیج فارس سم تزریق می‌کنیم؛ وقتی در بوشهر اینگونه با سواحل رؤیایی‌مان رفتار می‌شود؛ وقتی در ماه‌شهر سالهاست که کسی جرأت خوردن ماهی را ندارد و وقتی در اروند رود، به جای آب زلال چشمه‌سارهای سبزکوه و دنا، پساب مسموم و فاضلاب متعفن کارخانه‌ها و اراضی کشاورزی و سکونتگاه‌های انسانی را به باختری‌ترین مرز خلیج فارس هدیه می‌دهیم؛ دیگر نباید فقط از تحریف نام خلیج فارس نگران باشیم.

شما به من بگویید: فارس نامیدن آلوده‌ترین محیط آبی جهان چه فخر و وقاری برای ما دارد؟
واقعیت تلخ این است که ما خلیج فارس را به یک آبریزگاه عمومی و متعفن بدل ساخته‌ایم و بگذار نام این آبریزگاه هر چه می‌خواهد باشد!
تنها امیدی که دارم، تصویب ماده 173 در برنامه پنج ساله پنجم توسعه است که در آن دولت مؤظف شده است تا پایان سال چهارم برنامه اجازه‌ی ورود هیچ پساب و فاضلاب آلوده‌ای را به محیط‌های تالابی و سواحل کشور ندهد و همه‌ی سکونتگاه‌ها و مراکز صنعتی جنب این محیط‌های آبی، پسماندهای خود را با روش‏های نوین و فناوری‏های جدید «با اولویت روش‏های ارگانیک از قبیل ورمی کمپوست» بازیافت کند.
به نظرم همت مضاعف برای اجرای درست ماده 173 و نظارت تمام و دقیق بر حسن اجرای زمان‌بندی‌شده‌ی آن، بهترین و سزاوارانه‌ترین نشانه است که گواهی می‌دهد: ایرانیان هنوز عاشقانه به حفظ حرمت خلیج فارس می‌اندیشند و حاضر به تحمل هیچ توهین یا تحریف و حرمت‌شکنی نسبت به آن نیستند.

در همین باره:

سفرنامه‌ي بوشهر ؛ دردناك‌ترين گزارشي كه تاکنون نوشته‌ام!

دلم می‌سوزد اگر مرجان‌ها در خلیج فارس دیگر نرقصند!

تصاویری از مرگ حیات در کارون، خارک و نایبند به روایت ابوحنانه!

– لب کارون، دیگر گل‌بارون نیست!


تهرانی‌ها ؛ پوست کلفت‌ترین مردم جهان!

همان طور که می‌دانید، موضوع هفدهمین برنامه از سری گفتگوی داغ سبز به بحران آلودگی هوای تهران اختصاص داشت که با حضور حشمت‌الله بسطامی، مدیر روابط عمومی شرکت کنترل کیفیت هوای تهران و رامین امینی زارع برگزار شد.
در این برنامه واقعیت‌های شگفت‌آوری مطرح شد، از جمله این که در تمام طول سال 1389 تا امروز، تهرانی‌ها فقط از 8 روز سالم بهره‌مند بوده‌اند! درصورتی که مطابق استاندارد سازمان بهداشت جهانی، فقط یک روز در سال می‌تواند هوای شهر سالم نباشد؛ در غیر اینصورت خطرناک است!
حالا شما خود عیار پوست کلفتی مردم پایتخت ایران را بسنجید!
یکی دیگر از نکات عبرت‌آموز آن که بسطامی معتقد است: اگر امروز ناچار به شیمی درمانی بیماری سرطانی به نام تهران شده‌ایم؛ نتیجه‌ی 15 سال عدم توجه دولت‌ها به محیط زیست بوده است! زیرا مطابق بند ب ماده 82 در برنامه دوم توسعه، بند واو ماده 104 در برنامه سوم توسعه و ماده 62 از برنامه 5 ساله چهارم کشور، دولت مؤظف به رفع آلودگی تهران و کلان‌شهرهای ایران در حد استانداردهای قابل قبول بوده است. اما دریغ از اندکی پیشرفت در این حوزه! چرا؟
و البته حرف‌های دیگری هم در این برنامه زده شد که بهتر است خودتان آن را گوش کرده و قضاوت فرمایید.
متن شنیداری این گفتگوی داغ را در 46 دقیقه و 14 ثانیه می توانید در این نشانی گوش کرده و برای خود ذخیره سازید.

در باره يك مرد سبز!

نامش رامش است … جايرام رامش –  Jairam Ramesh!
او وزير محيط زيست در دومين كشور پرجمعيت جهان، هندوستان است و يكي از مردان پرقدرت، مشهور و محبوب در كابينه‌ي مان موهان سينگ، نخست وزير 77 ساله اين كشور به شمار مي‌آيد.
آقاي رامش اخيراً خريداران خودروهاي گران‌قيمت آلماني را بزهكار ناميده و با اين كار جنجالي بزرگ آفريده است. او كه خود يك مهندس مكانيك است، از سال 2004 سمت وزارت محيط زيست و جنگل را در هندوستان در اختيار گرفته و به ويژه در زمينه توانمندسازي جوامع محلي و افزايش اقتدار و استقلال تشكل‌هاي مردم‌نهاد محيط زيستي گام‌هاي مؤثري برداشته است.

وقتي حضور او را در بين مردم و گفتگوي پرحرارت و صريحش را با ايشان در معابر عمومي مي‌بينم، با خود شبيه سازي كرده و مي‌انديشم كه ممكن است چنين تصويري در ايران هم رخ دهد؛ در حالي كه يك سوي آن محمدجواد محمدي‌زاده باشد؟!
شما چه فكر مي‌كنيد؟ چرا وزن ملاحظات محيط زيستي در هندوستان، كشوري كه در آن 650 ميليون نفر با درآمد كمتر از دو دلار زندگي مي‌كنند، بيشتر از ايران است؟ مگر نمي‌گويند كه فقر دشمن حفاظت از طبيعت است؟!
كافي است دوباره نگاهي به ماجراي مارگيرها بياندازيد!

زلال كه باشی ، آسمان در توست!

من فکر می‌کنم اگر می‌خواهیم طبیعت ارزشمندمان را برای آیندگان باقی گذاریم؛ اگر می‌خواهیم همچنان یوز در این بوم و بر بخرامد و اگر می‌خواهیم پاسدار صادق خون سعید پرهام‌ها باشیم، باید همان گونه که محمّد عزیز در تارنمایش نشان‌مان داده است از کودکان شروع کنیم …
آخر آنها زلال هستند و کیست که نداند:
زلال كه باشی ، آسمان در توست! نیست؟

باشد که به همت نگاه پاک این دخترکان و پسرکان عزیز ابوزیدآبادی، دوباره طبیعت وطن را در برابر طبیعت‌ستیزان ایمن کنیم …
راستی! شما فکر می‌کنید در زمانی که این کودکان معصوم، به مدیران فردای وطن بدل شوند، باز هم محمدی‌زاده‌ها می‌توانند به راحتی امروز از اهدای مجوز اکتشاف نفت در پارک ملّی کویر دفاع کنند؟
کاش نظام آموزش و پرورش ما قدر این آسمانی‌های پاک و زلال وطن را بیشتر بداند؛ آسمانی‌هایی که برایشان فرقی نمی‌کند
گودال كوچك آب باشند، یا دریای بیكران،
زیرا زلال هستند …
و زلال که باشی ، آسمان در توست …

وقتی پرهام‌ها در خون می‌غلتند و پلنگ‌ها به دکل‌های برق پناه می‌برند!

سعید پرهام هم رفت؛ او تا این لحظه آخرین شهید محیط زیست ایران است. امّا چه کسی می‌تواند تضمین کند که همچنان سعید آخرین شهید باقی می‌ماند؟ یک حقیقت تلخ این است که هر چه به پیش می‌رویم از ضرباهنگ جان باختن سلحشوران طبیعت ایران کاسته نشده است! شده است؟ و از آن تلخ‌تر آن که این خون‌های ریخته شده و جراحات وارد شده بر تمامی حدود پنج هزار جنگلبان و محیط بانی که در طول سه دهه‌ی اخیر شهید شده یا آسیب جانی و مالی دیده‌‌اند؛ هرگز نتوانسته تا از شتاب ناپایداری بوم‌شناختی سرزمین مقدس‌مان بکاهد. آیا اینگونه می‌خواهیم پاسدار خون‌های به ناحق ریخته شده در راه حراست از زیست‌بوم وطن باشیم؟
چرا باید کار طبیعت ایران به جایی رسد که امروز را بهترین روز آینده‌ی محیط زیست ایران بنامیم؟!
ما کجای راه را اشتباه رفتیم و داریم عقوبت کدامین اشتباه را پس می‌دهیم؟
یحیی شا‌کوه‌محلی، ناصر پیروی‌، میرداوود مؤمنی‌، اسماعیل خانزاده‌، رشید غفاری،‌ غلامرضا جعفری، بهرام حنیفی، سعید پرهام و ده‌ها سلحشور دیگر مردانه در پای دفاع از تمامیت طبیعت ایران ایستادند و جان دادند تا طبیعت‌ستیزان گمان نبرند که مواهب طبیعی ایران‌زمین عاشق جان بر کف ندارد.

اما پرسش این است که چرا این خون‌های ریخته شده برای آبیاری دشت سبز وطن کافی نبوده است؟
اگر رییس اداره محیط زیست در آستارا به فرمان شهردار شهر تهدید به مرگ می‌شود؛ اگر سلطان بی‌منازع طبیعت ایران باید تابوتش را بر روی دکل‌های برق بجوید و اگر تلفات یگان‌های حافظ طبیعت ایران، سالهاست که سه رقمی شده است؛ باید دریافته باشیم که راه را اشتباه رفته‌ایم! نرفته‌ایم؟
و یادمان باشد:
وقتی می‌دانیم که راه را اشتباه می‌رویم، کاستن از سرعت، هرگز ما را به هدف نزدیک‌تر نمی‌کند؛ زیرا باید نخست دور زده و در مسیر درست قرار بگیریم!
اما مسیر درست کدام است؟ چرا پیوسته به نظر می‌رسد که ما از هدف حفاظت و حراست دور می‌شویم؟ چگونه باید تلفات وارد شده بر حافظان بی ادعای طبیعت را کاهش داد؟ چرا همه‌ی تلفات رنجرهای آمریکایی در مناطق حفاظت شده پهناورشان از 1927 تاکنون به یک چهارم تلفات و شهدای محیط بان ما هم نمی‌رسد؟ چگونه می‌توان آن گروه از ایرانیانی که در صف شکارچی و شکارکش جای گرفته‌اند را سوار بر قطار سبز پاسداری از طبیعت وطن کرد؟ چگونه باید وزن ملاحظات محیط زیستی را در عالی‌ترین سطح از گفتگوهای مملکتی در صحن بهارستان، پاستور و حسینیه‌ی امام خمینی (ره) افزایش داد؟

آیا چنین دغدغه‌ها و گرایه‌هایی ارزش یک فراخوان و هم‌افزایی در بین همه‌ی دوستداران محیط زیست ایران را ندارد؟
آیا نباید سازمان حفاظت محیط زیست کشور در تدارک همایشی برآید که نامش نجات طبیعت ایران است؟
ما طرفداران محیط زیست باید نشان دهیم که به راستی سلوکی متأثر از طبیعت داریم؛ طبیعتی که بر بنیاد داد و دهش آفریده شده است، در این نظام اهورایی هرگز نباید سخن از انتقام و خون در برابر خون کرد؛ خون سعید پرهام هنگامی حرمت نهاده شده و مؤثر خواهد افتاد که ثمره‌اش آشتی مردم شیروان با محیط زیست زادبوم‌شان باشد؛ ما باید به آموزش و پرورش مردمی بیاندیشیم که برایشان آب خوردن یک سار، سیراب شدن یک سپیدار و سوختن شاخه‌های جنگل‌های گلستان و زاگرس و ارسبارانش مانند حراست از جان و مال عزیزترین کسان‌شان، مهم باشد؛ ما باید مردمی را در وطن به جا آوریم که از میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری در سکونت‌گاه‌شان می‌گذرند تا 300 اصله درخت قطع نشود، ما باید بکوشیم تا نظیر آن شهروندی که می‌کوشد تا شهرش زیباتر شود، بیشتر گردد؛ نظیر آن روستانشینان طبیعت دوستی که در چین و اشترانکوه تومار تهیه می‌کنند که برایشان جاده نسازند تا درخت‌ها و طبیعت‌شان حفظ شود و نظیر آن مردمی که در تالاب کانی‌برازان، دیگر هرگز پرنده‌ها را شکار نکرده و تالاب را خشک نمی‌کنند و یا روستانشینانی که در سرخ چشمه یوز را روی چشم خود می گذارند و …
ما نیاز به تقویت دوستی و عشق و محبت داریم … بس است خون و انتقام و قصاص.
همین و تمام.

هفت روز پس از محمدی زاده؛ پارک ملّی گلستان هنوز دارد می‌سوزد!

بیش از سه هفته است که پارک ملی گلستان می‌سوزد و در همان حال، مسئولین اعلام می‌کنند که جای نگرانی نیست و آتش مهار شده است! با این وجود، تازه‌ترین خبرهای دریافتی از پارک ملی گلستان حکایت از آن دارد که این پارک بی‌نظیر هنوز دارد می‌سوزد! باورتان می‌شود؟ و این بار شعله‌های آتش از منطقه روبروی آبشار زیبای پارک سر به آسمان می‌ساید …
هفت روز پیش، عالی‌ترین مقام محیط زیست در کابینه‌ی دهم – محمدجواد محمدی‌زاده – پس از آن که آتش در گلستان را  صحن بهارستان کنترل شده و شعله‌ای توصیف کرد! خود را به جلسه ستاد بحران در کاخ استانداری گلستان رساند تا با حضور دو استاندار شرقی و غربی پارک ملّی گلستان، آخرین اقدامات برای مهار آتش را از نزدیک پی گرفته و در ضمن اهمیت موضوع را به مدیران ارشد دو استان خراسان شمالی و گلستان گوشزد کند.

محمدی زاده در حالی رخت سفر به گلستان را بر خود هموار کرد که یک هفته پیش از او، معاون محیط طبیعی‌اش را به منطقه گسیل داشته بود. اما کاری از دست او ساخته نبود! بود؟
و دکتر محمدباقر صدوق هم خود یک هفته پس از آغاز نخستین آتش سوزی به گلستان رسیده بود!
اینک به نظر می‌رسد نوبت عالی‌ترین عضو کابینه‌ی دهم – دکتر محمود احمدی‌نژاد – باشد تا عملاً علاقه‌مندی واقعی خود به محیط زیست را ثابت کرده و بدون های و هوی پروپاگاندایی خود را به پارک ملی گلستان برساند و از آقای رسول حسام که آتش سوزی را سطحی دانسته بود و نیز آن یکی معاونش که آتش سوزی را کنترل‌شده توصیف نموده بود، بپرسد: اگر سطحی و کنترل شده و شعله‌ای نبود، آنگاه می‌خواستید چند روزه آتش را مهار کنید؟!

به هر حال، وقتی ما می‌توانیم ده‌ها بالگرد را به صورت همزمان در مناسبت‌های مختلف ملی/ میهنی در آسمان پایتخت و دیگر شهرهای کشور به رژه واداریم؛ یعنی اگر بخواهیم می‌توانیم از این توان برای خاموش کردن کامل و عمقی آتش سطحی در گلستان هم سود ببریم! نمی‌توانیم؟

باشد که این رخدادهای تلخ و سوزان سبب شود تا وعده علی سلاجقه هر چه زودتر تحقق یابد.

آیا به پایان دوران پادشاهی صنعت نفت رسیده‌ایم؟!

اگر سری به درگاه مجازی American Scientific بزنید، با یک نظرسنجی روبرو می‌شوید که نتایجش می‌تواند و باید که برای برنامه‌ریزان و کلان‌نگران توسعه در ایران مهم باشد.
در این نظرسنجی از کاربران پرسیده شده که با توجه به اعلام آژانس بین‌المللی انرژی، مبنی بر این که تا سال 2035، نیاز به انرژی در سطح جهان دست کم به میزان یک سوم کنونی افزایش خواهد یافت، کدام یک از انواع زمینه‌های صنعتی مرتبط با انرژی می‌توانند اشتغال بیشتری تولید کرده و جذب کنند؟
پاسخ‌ها نشان می‌دهد که صنعت نفت و گاز حتا در بین 4 گزینه نخست هم جا ندارند و این استحصال انرژی‌های خورشیدی، بادی و هسته‌ای است که رتبه‌های نخست تا سوم بازار کار را در طول ربع قرن آینده به خود اختصاصص می‌دهند.
پرسش این است که در مورد رتبه‌های نخست و دوم آیا جهت‌گیری بلندمدت ما سزاوارانه و درخور بوده است؟
این کدام کشور در جهان است که بتواند ادعا کند مزیت نسبی‌اش در حوزه‌ی استحصال انرژی خورشیدی بیشتر از ایران است؟
آیا اگر ما 10 سال پیش در این حوزه شروع کرده بودیم، آیا اینک کلان‌شهرهای ما آنگونه که امروز نفس کم‌آورده‌اند، نفس کم می‌آوردند و ما مجبور به تعطیلی بزرگترین مراکز اقتصادی خود می‌شدیم؟
آیا بهتر نیست به جای آن که به دلیل سرمایه‌گذاری 100 میلیون دلاری چینی‌ها در حوزه‌ی اکتشاف و استخراج نفت، پارک ملی کویرمان را به حراج بگذاریم، دست‌کم از این پارک برای تولید انرژی الکتریسته از خورشید لایزالش در 320 روز از سال سرمایه‌گذاری می‌کردیم؟

شهادت یکی دیگر از حافظان طبیعت ایران در منطقه حفاظت شده گلول و سرانی

متأسفانه خبر رسیده است که شامگاه دیروز، آقای سعید پرهام – محیط بان اداره کل محیط زیست خراسان شمالی – در جدالی نابرابر با شکارکُش‌های از خدابی‌خبر که سالهاست به حرفه‌ی قاچاق گوشت شکار در جنگل‌های اطراف منطقه حفاظت شده گلول و سرانی – شیروان مشغولند، جان به جان آفرین تسلیم کرده و به دلیل اصابت گلوله‌ی مهاجمان به سرش، شهید شده است. برای بازماندگان این جوان 28 ساله که یک ماه از مراسم نامزدی‌اش نگذشته است، آرزوی صبر می‌کنم و امیدوارم شمار شهدای طبیعت ایران هرگز به عدد 120 نرسد.
شایان ذکر آن که منطقه حفاظت شده گلول و سراني 18 هزار و 144 هكتار وسعت داشته و در فاصله 85 كيلومتري شمال شيروان و در منتهي‌‌اليه حد شمال خاوری استان خراسان شمالي واقع شده است؛ جایی که حد شمالی‌اش به طول 30 کیلومتر با كشور تركمنستان هم مرز است.
از مهم‌ترین گونه‌های جانوری این منطقه‌ی زیبا باید به قوچ و ميش اوريال، ‌پلنگ، گربه وحشي، گراز، سمور سنگي، خرگوش، داركوب قهوه‌اي، سهره سياه و كبك دري اشاره کنم.
باشد که آه زیستمندان بی‌نظیر این زیستگاه رؤیایی، بتواند کاری کند که دیگر هیچ انسانی به خود اجازه‌ی شلیک گلوله در این منطقه را ندهد.

از همین نویسنده و در همین باره:

گفتگوی داغ سبز امروز آلوده می‌شود!

آلودگی هوا چند روزی است که دارد بدجوری در تهران و اصفهان قدرت‌نمایی می‌کند و بیم آن می‌رود تا به زودی دامنه‌ی اثرات نامیمونش را بر شهرهایی چون اراک، مشهد، کرج، تبریز و … نیز بگستراند.
به همین بهانه، امروز در هفدهمین برنامه گفتگوی داغ سبز به سراغ یکی از مسئولین شرکت کنترل کیفیت هوای شهرداری تهران – آقای حشمت الله بسطامی – می‌رویم تا بلکه بیشتر متوجه شویم چرا این مشکل سالهاست که به جای گره‌گشایی، گره‌اش کورتر می‌شود! نمی‌شود؟
در همین باره با جناب رامین امینی زارع نیز به صورت تلفنی گفتگو خواهیم کرد.
گفتگوی داغ سبز را می‌توانید از ساعت 15 امروز به مدت 60 دقیقه بر روی درگاه مجازی رادیو اینترنتی ایران صدا گوش کرده و تماشا نمایید.

110 سبز را هم فراموش نکنید.
راستی! وحید نوروزی هم یک انشاء در این باره نوشته که بسی خواندنی است! نیست؟

پیوست:

آیا می دانید بازماندگان قربانیان آلودگی هوا می توانند دیه بگیرند؟

هشدار! ممکن است کارون پیش از آن که خشک شود ؛ شور شود!!

کاملاً درست خواندید؛ لطفاً به گیرنده‌های خود دست نزنید! مطابق آخرین اعترافی که سرانجام مسئولین وزارت نیرو مجبور به پذیرش آن شدند، ممکن است اگر کارون عزیز ما – پرآب‌ترین رود ایران – در اثر تعدد طرح‌های انتقال آب و سدسازی خشک هم نشود، به بلای دیگری دچار شده و کیفیت خود را در اثر هم‌آغوشی با گنبدهای نمکی گتوند به شدت از دست داده و شور شود! به نحوی که نخل‌‌های به جان آمده از آب شور در اروند کنار و بهمن‌شیر، فریاد بزنند که باز هم گلی به جمال آب شیرین خلیج فارس؛ ما دیگر آب کارون نمی‌خواهیم!
برای این که بدانید چگونه قرار است یک معدن عظیم نمک – که ذخیره‌ی نمک آن صدها میلیون تن برآورد شده است – به کلی به زیر آب دریاچه سد گتوند فرو رود، بدون آن که عزیزان سدساز در تمام طول این سال‌ها متوجه گاف بزرگ فنی خود شده باشند، لطفاً اعتراف‌نامه‌ی شرکت توسعه منابع آب و نیرو را بخوانید و اگر پرسشی هنوز برایتان باقی مانده بود، سری به سخنان نایب رییس کمیسیون صنایع مجلس، سید شریف حسینی بزنید تا پس از آن، همه در تدارک مراسم شایسته و سزاوارانه‌ای برای بزرگداشت مجلس ترحیم پرخاطره‌ترین رود همه‌ی ایرانیان در همه‌ی تاریخ برآییم …

باشد که آیندگان از گناه ما درگذرند؛ آیندگانی که هرگز معنای ترانه «لب کارون، چه گل بارون» را در نخواهند یافت! خواهند یافت؟

بنویسیم بهشت آباد ؛ بخوانیم جهنم آباد!

تیتر رازآلودی است! نه؟
اما زیاد هم نگران نباشید … کافی است تا بیانیه انجمن صنفی مهندسان صنعت آب خوزستان را با عنوان ” در سوگ مرگ کارون” بخوانید تا متوجه شوبد که این تیتر زیاد هم رازآلود نیست و چرا باید از این پس، بهشت را معبری برای ورود به جهنم بدانیم!
در ضمن این که سازمان حفاظت محیط زیست کشور، مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی و حتا سازمان مدیریت منابع آب ایران هم بر این طرح مهر تأیید نزده‌اند، زیاد شگفت‌آور نیست! هست؟
زیرا آب کارون مدت‌ها بوده که خودش هم نمی‌دانسته دارد اشتباهی به هدر می‌رود! نمی‌رود؟

شایان توجه آن که اجرای طرح انتقال آب فلات مرکزی ایران موسوم به “بهشت آباد” با تونلی به طول 64 کیلومتر، هم اکنون مراحل پایانی طراحی و مطالعه خود را طی می کند. طرح یادشده علاوه بر تامین آب استان چهارمحال وبختیاری، برای تامین بخشی از آب شرب استان های یزد، کرمان و اصفهان در دستور کار دولت قرار گرفته است.

البته حرف های دیگری هم هست:

سد بهشت آباد ، اصفهانی ها یا خوزستانی ها ؟

ایرانی‌ها 17 برابر ژاپنی‌ها مصرف می‌کنند!

باور کردنش شاید اندکی دشوار باشد، اما وقتی حسین امیری خامکانی، یکی از اعضای کمیسیون انرژی مجلس شورای اسلامی و نماینده مردم زرند و کوهبنان با صراحت و تأسف فاش می‌سازد که ایرانیان امروز برابر یک میلیارد نفر از مردم جهان مصرف می‌کنند، باید اندکی در این خبر تأمل کرد! نباید کرد؟ به ویژه وقتی بدانیم که رییس جمهور سیاست‌های انقباضی جمعیتی را نابخردانه دانسته و ایران امروز را مستعد پذیرایی از دوبرابر ساکنان کنونی‌اش می‌داند که در آن صورت و با توصیف جناب خامکانی، لابد سهم 2 میلیارد انسان را هم باید نوش جان کنند! نباید بکنند؟
امّا حقیقتاً آیا همه‌ی تقصیر آن که هر ایرانی حدود 17 برابر هر ژاپنی، مصرف می‌کند، بر دوش مردم است؟ ژاپنی‌ها در شمار پرمصرف‌ترین جوامع کنونی جهان جا داشته و از منظر عیار رفاه و کیفیت زندگی، پس از سنگاپور در موقعیتی ممتاز جای دارند. چگونه است که مردمی که 17 برابر ژاپنی‌ها مصرف می‌کنند، یک هفتم ژاپنی‌ها هم از مواهب رفاه بهره‌مند نیستند! هستند؟
این پرتقال فروش پدرسوخته را در این معادله‌ی خامکانی چگونه باید رهگیری کرد؟
وقتی وزارت نیرو خود می‌گوید که 30 درصد از آب شربی که با صرف هزینه‌های گزاف به تهران می‌رساند، عملاً بهایی برایش دریافت نشده و اغلب به هدر می‌رود؛
وقتی سهم قابل توجهی از انرژی برق، گاز و نفت پیش از رسیدن به دست مصرف‌کننده‌ی واقعی تلف می‌شود که ارزش آن به میلیاردها دلار در سال می‌رسد؛
وقتی راندمان سوخت در خودروهای داخل کشور دست کم 50 درصد کمتر از خودروهای استاندارد دنیاست؛
وقتی راندمان آبیاری در بخش کشاورزی عملاً از 35 درصد تجاوز نمی‌کند و حدود 80 درصد از پروژه‌های سدسازی به دلیل عدم تکمیل کانال‌های آبیاری پایین دست آنها، عملاً به بهره‌برداری واقعی نرسیده است؛
وقتی هدررفت انرژی از ساختمان‌هایی که جملگی مجوز و پروانه ساخت و پایان کار دارند، به بیش از 60 درصد می‌رسد، چگونه باید و می‌توان یک طرفه به محکمه رفته و همه‌ی کاسه کوزه‌ها را بر سر مردم بی‌نوا شکست؟
حال در چنین شرایطی آیا ساده‌اندیشانه نیست که گمان‌ بریم با واقعی کردن قیمت حامل‌های انرژی، مصرف به طرز معنی‌داری کاهش می‌یابد؟ چگونه می‌توان از راننده‌ای انتظار داشت که در مصرف سوخت صرفه‌جویی کند؛ وقتی سوار بر خودروی ملی خود (سمند) می‌راند؛ خودرویی که بسیار بیش‌تر از استاندارد‌های موجود، بنزین مصرف می‌کند؟
او تنها با گران شدن سوخت، می‌تواند دیگر نراند! اما پرسش این است که تا چه زمانی می‌تواند فشار نراندن را بر خود هموار سازد؟!