يه مرده … ديگه برنميگرده!
امروز يه جوك خيلي كوتاه، امّا توپ توپ واسه ماماني و پدر تعريف كردم كه خيلي حال كردند! گفتم: اينجا هم بگم تا شما هم بينصيب نمونيد:
يه مرده
ميره
ميخوره
به نرده
ديگه برنميگرده!
خداييش بامزه بود، نه؟ … ميگم! نكنه اين دو تا واسه دلخوشكونك من به جوكم اين همه خنديدند؟!
پيام ويژه به خاله هاله در لندن: قدم نورسيده … هنوز نيومده مبارك!
13th فوریه 2008 در 09:47
انصافا قشنگ بود. این جوک به سادگی خود بچه هاست. جوک های آدم بزرگ ها باید هزار جور شاخ و برگ عجیب غریب داشته باشه تا بتونه یه ذره خنده روی لب بشونه… اما تجسم این که الان اون مرده کجاست و آیا هنوز نزدیک نرده هاست یا نه واقعا شیرینه…
قدم نو رسیده هم مبارک
اما راستی واقعا الان مرده داره چی کار می کنه
چرا هنوز بر نگشته
17th فوریه 2008 در 20:02
خیلی جالب و خنده دار بود. خوشگل بود. بازم جوک بذار.
20th فوریه 2008 در 20:22
سلام اروند جون …
خیلی وقته انگار نیومدم اینجا …
این جوکت هم خیلی بامزه بود
هرچند من اولش مرده رو مُرده میخوندم!!! :)))
آخه ببین چه تیتری گذاشتی .;)
]چقدر بزرگ شدي اروند جوني :*
21st فوریه 2008 در 01:23
احوال اروند خان چطوره ؟ خوبی ؟ ماشالله چه بزرگ شدی 🙂
ای شیطون 🙂
کارتون جدید چی سراغ داری ؟ من هنوز وقتی تصویر شگفت انگیزان رو میبینم یادت میفتم !
به ماما و بابا سلام برسون .
جوکت هم بامزه بود . 🙂
2nd مارس 2008 در 00:25
سلام.
من از ستاد انتخاباتی خانم ام البنین جلالی با شما گفتگو می کنم.
از اینکه شما نیز دارای وبلاگی هستید که در کنار دلمشغولی هایتان از شهر خود نیز می نگارید مسرور و مستفیز شدیم.
امیدوارم با شرکت درهشتمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی (به صورت عام) و رای به خانم جلالی کاندیدای نمایندگی شهر بیجار(بصورت خاص) او را که در هر جایگاه و مقامی که باشد به افتخار از
شهر باقدمت
و
بافرهنگ
و
معتقد به اسلام و ارزشهایش
با مردمانی ساده و بی ریا و فهیم که در هر عرصه ای دین و سهم خود را ادا نموده اند
یاد نموده و از هیچ توان و کوششی جهت سرافرازی و آبادی ان فرو گذار نبوده است
یاری نمایید.
بی شک او شکر گذار خالق رئوف و خدمتگذار شما مردم شریف خواهد بود.
به امید بیجاری سرافراز با داشته های که به حق لایق آن است و از آن محروم بوده…
8th مارس 2008 در 01:17
سلام اروند گل. نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی خوندم تو یه شهر زندگی میکنیم(کرج) من یکی از خوانندههای وبلاگ بابات هستم. و اتفاقی اینجا رو پیدا کردم. از عکسات و حرفات حظ کردم. هم ماشالله باهوشی و هم بامزه:×
وقتی خوندم سارنگ هم میری خوشحالتر شدم.
میدونی، پسر من هم سارنگ میرفت پیش آقای بهشتی که هم مرد خوبیه و هم خوب درس میده. خانمش هم هنرمنده. آقا و خانم قهاری رو هم میشناسم و تقریبا باهاشون همسایهایم.
پسر من بعد از کلاس ارف، ساز ویلن رو انتخاب کرد و حالا 7 ساله که ویلن کلاسیک میزنه. جالبه بدونی حالا پسرم شده معلم موسیقی. کلی شاگرد ارف و ویلن داره که خیلی دوستش دارن.
تو هم اگه ادامه بدی حتما از 15 شونزده سالگی میتونی معلم بشی.
اوه چقدر حرف زدم. یهویی فکر کردم اینجا وبلاگ خودمه:)) اما نه بابا. وبلاگ اروند آقاست. پس دیگه بسه نوشتن. قربانت خاله زهره
12th آوریل 2008 در 01:28
سال نووووووووووووووووووووو مبارک اروندی گلیییییییییییییییییییییییییییییییی.
15th آوریل 2008 در 14:12
سلام
(انتظار)
19th آوریل 2008 در 06:11
یه وقتا که دلم خیلی خیلی برای وبلاگ خودم و دوستان مجازی تنگ میشه، پا میشم و میام اینجا… کاشکی بیشتر بودی… با نبودنت خیلی ها ذوق قبل را دیگه ندارند.
به مامان و بابایی سلام برسون. امیدوارم سال پر خاطره ای را آغاز کرده باشی.
20th آوریل 2008 در 22:52
سلام…….!!!امان از این جوک تعریف کردنهای بچه ها….
29th آوریل 2008 در 21:59
می دونم اروند کوچک اینترنتی حالش خوبه و فقط نمی دونم چرا دیر به دیر می نویسه؟ما دلمون تنگ می شه برات.شما از ما هیچ یادگاری جز یه خاطره تولد ندارین دلتون بسوزه ما یه کارت تبریک خوشگل همراه عکسای شما و یه بلوز رنگ و رو رفته که هنوز برای یادگاری نگهش داشتیم و یه عالمه خاطره داریم.
1st می 2008 در 20:57
سلام اروند جون
وبت عالیه
خیلی باهوشی ، به مامان و بابات تبریک میگم
دوست دارم به صورت مستقیم باهات صحبت کنم اگه امکان داره
4th می 2008 در 22:58
کاشکی اون مرده برگرده…
9th می 2008 در 19:39
خوب بود
15th می 2008 در 08:09
سلام
لطفا مطلب ” گربه – اوغوربخیر ” را درگریوان بخوانید .
http://www.gerivan.blogfa.com
9th جولای 2008 در 08:53
اروندیییییییییییییییی حالت خوبه؟؟
14th جولای 2008 در 14:55
انصافا جك زيبايي بود كه يك حقيقت بزرگ پشتش نهفته بود شما هم مواظب باش كه طوري بري كه بتوني برگردي
14th جولای 2008 در 14:55
انصافا جك زيبايي بود كه يك حقيقت بزرگ پشتش نهفته بود شما هم مواظب باش طوري بري كه بتوني برگردي
6th اکتبر 2008 در 10:40
واقعا قشنگ و خنده دار بود
12th نوامبر 2008 در 11:41
همین چند دقیقه پیش مشغول اشک ریختن برای درختای کهنسال در وبلاگ پدر بودم با خواندن این جوک یک لبخند بزرگ زدم.
همیشه جوکای شما فرزندان خوب شادی بخشی عجیبی دارد.
آفرین به تو
6th ژانویه 2010 در 17:27
گفتم منم یه چیزی گفته باشم:دی
6th ژانویه 2010 در 20:20
خواهش می کنم! اصلاً دو تا چیز بگو …
22nd ژانویه 2010 در 10:42
[…] در همین باره: – یه مَرده میره میخوره به نرده؛ دیگه برنمیگرده! AKPC_IDS += "534,";Popularity: unranked […]