آیا شیطان وجود دارد؟!
امروز بعدازظهر داشتیم به اتفاق بابابزرگ درویش و پدر از خونهی عمه فریبا برمیگشتیم و من دیدم فرصت خوبیه تا یک سؤال مهم از پدرم بپرسم …
اروند: پدر! تو فکر میکنی شیطان واقعی است و وجود داره؟
پدر تا اومد جواب بده، بابابزرگ گفت: بله واقعی است و وجود داره …
پدر: خودت چی فکر میکنی؟
اروند: من هم احساسم بهم میگه و هم اطلاعاتی که دارم، تأیید میکنه که شیطان وجود نداره!
پدر: چه اطلاعاتی داری؟
اروند: به نظر من خدا آنقدر بزرگ و قوی هست که میتونه به راحتی شیطان رو نابود کنه. واسه همین، من فکر میکنم که اصلاً شیطانی در کار نباشه!
پدر: راستش میدونی اروند جان؟ چیزی که منو خوشحال میکنه، نوع سؤالی است که مطرح میکنی و منطقی است که واسش داری … و از اون مهمتر این که چی شده که به این فکر افتادی؟!
اروند: فکر این سؤال وقتی در ذهنم شکل گرفت که بازی برادران برگزیده را در پلی استیشن انجام دادم!
نتیجهگیری اخلاقی:
در خیلی از مواقع جواب دادن، اهمیت بسیار کمتری از سؤال کردن دارد!
1st آگوست 2009 در 07:27
من هم با تو موافقم!
منتها من یه کم دیر به نتیجه گیری تو رسیدم!
می بوسمت پسرک دوست داشتنی
1st آگوست 2009 در 11:11
بوسه ات را با افتخار مي پذيرم! منتها زياد هم دير نرسيدي!! از پدر و باباي پدر هنوز جلوتري!
1st آگوست 2009 در 14:23
این اروند نامه مانند کتاب امیل روسو شده
باید این اروند را ببینم و با هم یک پپرونی تند و پر از پیاز بخوریم
1st آگوست 2009 در 14:41
موافقم! منتها من با هر چيز تند مخالفم؛ بخصوص اگر پيازش هم معلوم باشه. اما فكر نكنم كسي تو پيتزا خوري به گردم برسه … بي خود نيست كه نيم صد كيلو وزن دارم!
راستي عمو اشكار! انگار از وبلاگ پدر بريدي اومدي سراغ پسر!
1st آگوست 2009 در 15:08
راستی عمو اشکار! انگار از وبلاگ پدر بریدی اومدی سراغ پسر!
سنگ صبور خوبی هستی هرکه می خواهی باش
1st آگوست 2009 در 15:21
ممنون.
1st آگوست 2009 در 22:30
سلام بر اروند جان،به این علت به قول تو دخلش را نیاوردند که خدافرموده بود هر کس مرا هفتاد سال عبادت کند من همه ی خواسته ها ی او را براورده می کنم،به همین علت کسی نمی توانست که او را بکشد مسئله ترس نیست.
1st آگوست 2009 در 22:45
قبول نیست! اومدیم و شیطان می خواست همه فرشته های خدا رو بکشه، بازم باید خدا بهش هیچی نمی گفت؟!
2nd آگوست 2009 در 10:06
اروند در کار خدا کشتن نیست،هدف شیطان کشتن فرشته ها نبود،اوبه خاطر این که از جنس آتش بودبر انسان که ازجنس گل بود سجده نکرد،فرشته ها را نه می توان کشت ونه کشته می شوند. انگار خیلی اسرار داری یکی یا حساب شیطان رو برسه…………..؟
2nd آگوست 2009 در 18:27
اگه انسان از جنس گل است، چرا وقتی اوف می شه، خونش می ریزه؟! گل که خون نداره! داره؟
2nd آگوست 2009 در 20:12
گل هاش مخصوصه،گل توی باغچه که نیست،رفتم پیش خدا ازش طرز درست کردنش رو می پرسم.ایقدر حرص نخور ،پیر می شی.
2nd آگوست 2009 در 20:14
پس هیچی دیگه … با این حساب انگار من باید حداقل تا 100 سال دیگه منتظر بمونم! نه؟
2nd آگوست 2009 در 22:22
اروند گیردادی،توی این دوره زمونه بقیه به شیطان درس میدن.
3rd آگوست 2009 در 07:18
اینو خوب اومدی … شیطان کیلویی چنده؟ خود ما می تونیم چند تا شیطونو بذاریم تو جیبمون باهاش یه قول دو قول بازی کنیم!
3rd آگوست 2009 در 13:10
اروند جان
انسان، ” شیطان” را آفرید….
پاسخ:
باز خوبه! چون يك روايت ديگه شنيده بودم كه مي گفت: آدم شيطان را آفريد و شيطان هم حوا را!
3rd آگوست 2009 در 13:11
اروند خان….
حواست به شقایق خانوم باشه، فکر کنم منظورش از این همه بوس اینه که میخواد عصرها بری باهاش بازی کنی D:
3rd آگوست 2009 در 13:16
اتفاقاً همين جمعه رفته بوديم خونه شون و كلي با هم ايروپولي بازي كرديم مريم بانو جوون.
5th آگوست 2009 در 07:58
هی!این جا چه خبره اونوقت؟
5th آگوست 2009 در 08:01
د ِ نيستي شبا ببيني گريه هامو …
5th آگوست 2009 در 08:33
آخیش جوجوی من!
5th آگوست 2009 در 08:37
به من مي گي جوجو؟! خوبه بهت بگم: سفيد برفي؟!
5th آگوست 2009 در 08:48
من سیندرلا رو ترجیح می دم!
5th آگوست 2009 در 09:10
اتفاقاً مي خواستم بگم: سيندرلا … منتها گفتم ممكنه زيادي خوش به حالت بشه! چون در مورد پدر كه اينجوريه! يه دفعه بهش گفتم: شرك؛ فكر كرد واقعاً عدديه!
5th آگوست 2009 در 09:18
من کلا خوش به حالم هست!!خیالت راحت!
5th آگوست 2009 در 09:19
در ضمن من هر بار یاد لقب شرک به پدر می افتم ؛الکی خنده ام می گیره!
5th آگوست 2009 در 10:36
فكر نكنم زياد هم الكي باشد!
5th آگوست 2009 در 11:18
آره خب!
13th آگوست 2009 در 22:44
اروند جونم ….
باز خوش به حال حوا که شوهرش ” آدم” بود !!!
مگه نه شقایق جون؟
14th آگوست 2009 در 01:12
شقایق کجایی که آدم تو بردند!