5 روز فراموش نشدنی با نیلوفر و علی و مامان و باباشون!
هفته گذشته 4 تا مهمون دوستداشتنی خونهی ما بودند که از راهی دور میاومدند. واسه همین نمیتونستند زود برگردند و این خیلی خوب بود! بعد از مدتها کلی با همسن و سالهای خودم بازی کردم و خوش گذروندم و بی خیال برنامه درسی و تفریحی تابستان شدم! کلی با کمان دامول که عمو هومان واسم آورده بود، بازی کردم … به اداره پدر رفتیم و به کارخونه شیر عمو داریوش هم سر زدیم.
خلاصه اونقدر خوش گذشت که از پدر قول گرفتم دو هفته دیگه خودمون بریم خونهی مهمونامون در بروجن! واسه همین من از همون لحظه شمارش معکوس را شروع کردم!
9th آگوست 2009 در 15:53
سلام بر اروند عزیز…خوشحالم که به تو خوش می گذرد و امیدوارم همه ی روزها روزهای تو باشد
پاسخ:
همه روزها روزهاي من است … شك نكن دريا جان!
9th آگوست 2009 در 15:56
نه بابا تیر اندازی هم بلدی!!!
پاسخ:
زياد هم بلد نبودم … عمو هومان يادم داد.
9th آگوست 2009 در 20:35
اروند خان چرا کمان دامول؟
شما دیگه چرا؟
ما کمانگیری شهیر بنام آرش داشتیم که جانش را گذاشت تا تیراز دماوند تا گردویی بر ساحل سیحون بنشاند(البته در آن دنیا پشیمان شد که برای کشور گل و بلبل جانفشانی کرده!یک سر با عمو افراسیاب به باغهای زرافشان می رفت یهتر بود)
این کمان ها ساخت کشور نیجر است
اروند خان نزنی کسی را کور کنی
فقط به عمو ممدلی نشانه بگیر
تیر خورش ملسه
پاسخ:
نكته درستيه. به قول عمو هومان: چرا بايد فرزندان ما با ديدن تير و كمون به ياد جومونگ بيافتند؟ در حالي كه ما فرزندان آرش هستيم؟! چرا رسانه ملي ما از آرش و سياوش و تهمورث و رودابه و كاوه و … هيچ نمي گويد؟!
10th آگوست 2009 در 00:01
اروند خان پاشو بیا شمال که هوا مثل پاییزه
بیا که تو این هوا جوجه کباب توی هوای سرد و نم نم بارون می چسبه
پاشو بهانه بگیر لج کن با کمان به درو دیوار(فرهنگ اصیل ایرانی)تا درویش خان بیارتت شمال از حالا بگو جوجه را تکه کنند در ماست و پیاز و آبلیمو و زعفران بخوابانند الان ساعت 1 شب بارون ملسی میاد اروند پاشو بگو می خواهی درباره بیابان های سبز شمال تحقیق کنی(تپه های خالی از درخت نزدیک لاهیجان)
اگو درویش خان گفت این به من مربوط نیست به فرود ……..(نقطه چین ها کلمات ناشایستی است برازنده فرود)مربوطه با تیر به ماشینتون حمله کن خودت بهتر می دونی اینکارها چقدر تاثیر مثبت داره در آمدن به شمال
پاسخ:
اين هفته احتمالا مي آم اونطرفها … عكسهاي اون تپه ها را مي شه براي پدرم بفرستي؟
10th آگوست 2009 در 07:13
همیشه به خوشی پسرک نازنین دوست داشتنی…
10th آگوست 2009 در 12:04
ممنون از لطف هميشگي تون …
10th آگوست 2009 در 15:09
اومدم یه حاضر بزنم و برم . ظاهرا”تفاهم برقراره و کار با صلوات و اینا ختم به خیر شده .
پاسخ:
با دو نکته اش موافقم! یکی “ظاهراً” و دومی “اینا”!
10th آگوست 2009 در 18:52
اگر درویش خان شمال آمد خوشحال می شوم ایشان را ببینم یک زنگی بمن بزنند در شمال علاوه بر جنگل های مخروبه که ارزشمند است برخی نواحی نه جنگل کاری شده و نه به باغ تبدیل شده نزدیک کارخانه کلوچه نوشین لاهیجان فکر می کنم این وضعیت را دیده ام کاشت سوزنی برگ که یک فاجعه جداگانه است و سو استفاده زیادی در آن شده است
پاسخ:
این لقب خان بیشتر زیبنده اروند است تا درویش. باورکن!
10th آگوست 2009 در 18:54
یک دزد طرحی داده بود که در شبه جزیره میانکاله که تنها ساحل بکر خزر ایران است کشت و صنعت اکالیپتوس راه بیاندازد!!!!
باید دزدید اگر ندزدیم نه تنها تشویق نمی کنند بلکه مسخره می کنند!
10th آگوست 2009 در 20:10
والله اطلاعاتی در این زمینه ندارم! لطفاً در مهار بیابان زایی باز انتشار دهید.
10th آگوست 2009 در 22:32
چقدر خوبه آدم کنار دوستانش باشه . حتما حسابی خوش گذشته. بروجن هم توی این فصل هوای خوبی داره می چسبه توی این گرما یه سفر برید اونجا
10th آگوست 2009 در 22:35
حتما کنار دوستانی که دوستشون دارید حسابی خوش گذشته. بروجن هم سردسیره این روزهای گرم تابستونی حتما هوای خوب و مطبوعی داره.
10th آگوست 2009 در 22:36
نمی دونم کامنتهای من میاد یا نه!
10th آگوست 2009 در 22:39
آره می آد … خوبم می آد. ممنون از لطف همیشگی ات سانی جان.
11th آگوست 2009 در 14:48
این لقب خان بیشتر زیبنده اروند است تا درویش
حاشا و کلا ، لقب خانی برازنده درویش خان است و بس . در شان ایشان نیست که با الفاظ دکتر و مهندس مورد خطاب قرار بگیرند
فقط ایکاش صدای ایشان بم تر بود. بجز این اندازه و وزن و مدل ریش و سبیل بسیار ملوکانه است ایشان بسیار به ویکتور امانوئل اول پادشاه طبیعت دوست ایتالیاشباهت دارند
11th آگوست 2009 در 16:14
عجب! من تا حالا فکر می کردم پدرم شبیه شرک است! پس معلوم شد که این ویکتور امانوئل اول و آخر هم همچین پخی نبوده! بوده؟
11th آگوست 2009 در 21:43
سلام براروند عزیز،به ما که خیلی خوش گذشت وخوشابه حال من وعلی که توانستیم چندروزی درکنارتو باشیم
از اونجایی که خیلی خوب بودما منتظریم شما زودتر بیاین
تا اون زمان لحظه شماری میکنیم.مشتاق دیدار.
11th آگوست 2009 در 21:49
ببین نیلوفر! پیش خودمون باشه … این چند روزه کله بدون موی پدر را کچل کرده ام که چی واستون بیارم کادو؟ البته داریم به یه جاهای خوبی هم می رسیم! منتها با کمک مامانی. خیلی مشتاق دیدنتون هستم. به علی آقا هم سلام برسون. چون خاله حمیرا و عمو هومانو که باهاشون حرف زدم.
11th آگوست 2009 در 21:51
درود بر اروند خان
من شادی هستم.دختر عموی علی و نیلوفر.
تعریف شما و درویش خان رو خیلی شنیدم و شدیدن مشتاق دیدار.شنیدم میخواین تشریف بیارین بروجن.
خیلی خوشحال میشیم.
به امید دیدار.
11th آگوست 2009 در 21:54
سلام شادی جان. من هم تعریف شما و خانواده گلتون را زیاد شنیدم و خیلی مشتاق دیدارتون هستیم.
11th آگوست 2009 در 22:09
اروند سلام
این مسافرت 5 روزه یکی از بهترین سفرهای تابستونه ی من بوده که با تو و عمو محمد ودوستای بابام خیلی بهمون خوش گذشت.
سعی می کنم هفته آینده که تو وپدر به اینجا میاین به همه مون خوش بگذره.
پدر رو ببوس منتظرتون هستیم.
راستی :
دسته دسته کلاغا
کلاغای خبرچین
با قار و قار و غوغا
دارن میرن تو باغا
میرن به مدرسه
یاد می گیرن بگن
یک و دو و سه
پاسخ:
خیلی خوشحالم که دارم می آم پیشتون … مواظب خودت باش علی آقا.
11th آگوست 2009 در 22:13
اروند جان خیلی خیلی اصلا” بیشتر از اینا دوستت دارم.
11th آگوست 2009 در 22:20
دل به دل راه داره عمو جوون … باور کن من اینو به هرکسی نمی گم … به جون مادر و پدرم و به بزرگی خداوند قسم!
12th آگوست 2009 در 16:26
اروند جان اگه به وب لاگ من سر زدی و آپ دیت نبوده شرمنده !
12th آگوست 2009 در 16:35
دشمنت شرمنده … پيش مي آد!
13th آگوست 2009 در 10:18
اروند جان نمی دونم کامنت های من بهت میرسه؟
13th آگوست 2009 در 10:21
امروز این اولین کامنتت بود علی جان.
14th آگوست 2009 در 11:22
خیلی ……! به خاطر قسم 3 قسمتیت .
14th آگوست 2009 در 13:23
قابلی نداشته بید عموی مهربون و بامرام!