اروند به لامبورگینی نزدیک تر شد! نشد؟
چند وقت پیش سرانجام قلکم پرپول شد! همان طور که در تصویر بالایی می بینید، گفتن نداره که قلکم را معمولاً از خودم دور نمی کنم! می کنم؟
خلاصه تصمیم گرفتم که افتخار تبدیل سکه های موجود در قلک را به اسکناس، از آن بابابزرگ جمال کنم. چون بابابزرگ معلم حرفه و فن بوده و سرش تو حسابه!
این هم رسید چنج پول که به بابابزرگ دادم!
خلاصه با این 140 هزار تومان، یک گام اساسی دیگر به سوی خریدن یک فروند لامبورگینی نزدیک تر شدم! نشدم؟
18th می 2010 در 22:39
به چشم …
19th می 2010 در 09:26
میل خودت هست…
می تونه از دو تا هم بیشتر شه
پاسخ:
ای دختر فروردینی شیطووون!
19th می 2010 در 09:46
واي خداي من
اين فرشته چقدر معصوم خوابيده
پاسخ:
حالا خواب امشب شو ندیدی شیما خانوم! تا لحظاتی دیگر …
19th می 2010 در 09:51
استاد جان
من تازه اومدم سر کار 🙂 امروز مدیرعاملی بیدار شدیم!@
خانوم مهندس هم که رفته اون قرتی خانومو ببره جشن فارغ التحصیلی
نانا پدرسوخته به من میگه عمو تو مگه دختری کش سر داری ؟! 😀
و البته من عاشق اون بچه پرروی بدقلق هم هستم 😉
پاسخ:
حالا چرا مدیرعاملی فرزندم؟ مگه شامگاه را از شما گرفته اند که بند کرده اید به شبانگاه؟!
19th می 2010 در 09:52
مهندددددددددددس عاشقتم به مولا
جواب این کامنت 70 خدا بود
پاسخ:
منتظر این جمله ات بودم!
19th می 2010 در 09:53
مامان لیدر جنبش رو خوب اومدی استاد
فکر کن ! رو نردبون!!!!ها ها ها !@
پاسخ:
چه فکر سرخ نازک هوسناکی!
19th می 2010 در 10:10
اولين تجربه اكسم بود . فكر كنم روز بعدش آدم مي ره تو خماري
پاسخ:
امیدوارم کم کم بدون اکس، هم بتونی اکس پرون باشی!
19th می 2010 در 11:40
خماری بعدش طبیعیه آنا خانوم!@
عادت میکنی@!مقاومت کن @
19th می 2010 در 11:41
دلم برات تنگ شده استادددددددددددد!
ای پدر سفرهای استانی شما بسوزه@@@
پاسخ:
ای پدر و عشق و عاشقی بسوزه آرش جان!
19th می 2010 در 12:05
من هی اومدم یه چیزی بگم هی نگفتم !!
پاسخ:
جرأت می خواد هر کاری آخه!
19th می 2010 در 12:08
شقايق جان اتفاقا” من هم …
19th می 2010 در 12:11
من هم ، هم !
پاسخ:
یاد هم هم به خیر … چه شکلات خوشمزه ای بود! نبود؟
19th می 2010 در 12:14
خب!چرا نمی گین!؟
به قول مهندس اینجا همه خودی اند!@
حالا چون خود اروند و پدرش نیستن!@من امروز نقش نخودیو بازی میکنم و قول شرف میدم جرنزنم!
بگین حالا!آبانیای سیاستمدار خوددار!@@@@
پاسخ:
به به … می بینم که شمار نخودی ها داره می ره بالا! نمی ره بالا؟
19th می 2010 در 12:25
آخه خشم یک ماده ببر عقرب نشان چیزی نیست که اگه رها شد ، بشه کنترلش کرد .
پاسخ:
شما رهایش کنید، کنترلش با ما!
خیالت راحت …
19th می 2010 در 13:00
خشممممممممممممممممم!؟
من چیز بدی گفتم!!!!؟@
19th می 2010 در 15:00
ببين آرش جان اصولا اين آدمهاي عقرب نشان ، خيلي غيرتي اند . وقتي مسئله خونوادگي مي شه و به خصوص پاي باباها مياد وسط ، رگ گردن دخترهاي آباني بدجور قلمبه مي شه
19th می 2010 در 21:45
حالا از کجا معلوم که پای باباها اومده باشه وسط؟ شاید تقصیر مامانا بوده باشه! نه؟
فلذا بهتر است است قبل از آن که حکم صادر کرده و نیش عقرب را ارسال فرمایید، تحقیقکی کرده و سپس اقدام فرمایید!
22nd می 2010 در 11:32
آخی. بابا جمال مهربون… آخی. اروند باهوش… آخی. مونترای بازی گوش دیر بیا!
22nd می 2010 در 11:53
اون آخي آخر رو هستم بدفرم!