ماجراهاي روز بيابان از نگاه اروند!
اينو كه ميبينيد، رئيس رئيس رئيس پدر است كه بهش ميگن: «وزير» و ديروز به مناسبت روز «مقابله با بيابانزايي» داشت برامون سخنراني ميكرد؛ ولي اينقدر هواي داخل سالن گرم بود كه طفلكي خودش موقور (شايد هم موغور!) اومد و گفت: «احتمالاً چون كه ميخواستن يادآوري كنند بيابانزايي يعني چه؟ اين سالن را انتخاب كردند تا شركتكنندگان واقعاً بفهمند چقدر شرايط تو مناطق بياباني سخته!! امّا من كه فكر ميكنم دليلش اين بود كه آقايون از اونجا كه معمولاً يه شبه تصميم ميگيرند، تازه امروز فهميدند كه اين سالن خيلي گرمه!! بي خود نيست كه اسمشو گذاشتند: «سالن هفتم تير». بالآخره بايد اسمگذاريها يه مسمايي چيزي داشته باشه ديگه … البته واسه من بد نبود! چون كه يكي دو تا دوست مهربون پيدا كردم و باهاشون كلي مبادلهي اطلاعات داشتم! پدر هم بعدش از آقاي مقدسي پرسيد: چرا اين سالن رو انتخاب كرديد و انگار وزير از اين انتخاب متعجب شده بود؟! و اونم گفت: وزير دستكم از يكي دوماه پيش در جريان انتخاب اين سالن بوده است!!
تازه بعدش هم رفتم پيش امير و شقايق و با اونا رفتيم پارك ريحانه و يه عالمه بابچههاي توي پارك، مثل شبنم «يانگوم» بازي كرديم (انگار تهاجم فرهنگي از نوع «جواهري در قصر» ميره كه جاي «اوشين» را بگيره! به هر حال اينم ميتونه يه جور پيشرفت باشه! چون كه به قول پدر: نسل قبل بيشتر تحت تأثير سوني و پاناسونيك بود كه ژاپني بودند مثل اوشين، ولي حالا دور دورِ سامسونگ و ال جي است كه كرهاي هستند؛ درست مثل يانگوم!) و از مخفيگاههاي اونا هم واسه بازي خودمون استفاده كرديم! شبنم ميگفت: «يانگومبازي» الآن شده بازي شمارهي يك برو بكس! يكي ميشه آشپز، يكي پزشك، يكي پادشاه، يكي جنگاور و يكي هم ميشه عاشق نميدونم كي؟!!
مؤخره!
شب وقتي كه برگشتيم خونه، در حالي كه پدر داشت اخبار 20:30 شبكهي دوّم رو نيگاه ميكرد، ازش پرسيدم: دوس داري يه روز رئيسجمهور بشي؟! پدر هم گفت: نه! گفتم چرا؟ گفت: واسه اين كه مجبور ميشم از شما بيشتر دور بشم، چون كه كار يك رئيسجمهور خيلي زياده … بعدش، پدر هم هميت سؤال را از من كرد و گفت: اروند دوست داري رئيسجمهور بشي؟ منم گفتم: يه خورده دوس دارم!
پدر: اگه رئيسجمهور بشي، اوّلين كاري كه ميكني، چيه؟
اروند: به مردم ميگم «ديگه گلها رو قطع نكنند، درختارو اذيت نكنند و از بطري آبشون، يه خورده هم به درختا و گلها آب بدن و به كبوترا و گنجيشكا دونه بدن …»
پدر (در حالي كه معلوم بود حسابي از جواب پسرش ذوقمرگ شده!) گفت: اميدوارم يه روزي آرزوت عملي بشه پسرم و ديگه هيچ كسي درختا و گلها و حيوونارو اذيت نكنه و بهشون آب و دون بدن تا خشك نشن و نميرن…
منم گفتم: اونوقت ديگه بيابانزايي هم نميشه ديگه، آره؟!
19th ژوئن 2007 در 04:08
خب اروند خان درویش ، از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم و خوشحال ام که یه دوست خوب و دوست داشتنی ، پیدا کردم ، و از همه مهمتر خوشحالم که با شما مرد کوچک عکس گرفتم ، من که کلی افتخار کردم !کاش بازم با هم بازی کنیم ، نقطه بازی ، گیم ،منچ بازی ، شطرنج ، البته این بار دیگه من برنده می شم ها ،
از راه دور می بوسمت عزیز مامانی و پدر ،
30th جولای 2007 در 14:10
سلام اروند آقا
من هم آرزو می کنم رئیس جمهور بشی.
من یانگوم نگاه نمی کنم اون موقع سینما چهار رو می بینم ولی بچه ها همه یانگوم رو دوست دارند.حتما آدم خوبیه.
زنده باد رییس جمهور آینده اروند.
..
جناب درویش خدمت خانم سلام فراوان مرا برسانید. همسرم هم همانند من گاهی نوشته های شما را می خواند. یک روز به من گفت این آقا اشتباهی رفته تو این کار ، این آقا ادیبه.
شاد و تندرست باشید