سندي ديگر در مظلوميت «پدرها»!
روز؛ داخلي ، 5 بعدازظهر، خونهمون:
اروند: پدر بيا يه مسابقه اجرا كنيم … ياالله از من و ماماني سؤال كن، ببين كي ميبره!
پدر: باشه، هر سؤال 10 امتياز، هر كي شد 100 امتياز برده …
و بعد مسابقه شروع ميشه، تا اينكه ميرسيم به شناسايي اسم بچهي حيوونا:
پدر: به بچهي گاو چي ميگن؟
اروند: گوساله
: به بچهي گوسفند؟
اروند: بره
: به بچهي بز؟
اروند: بزغاله
: به بچه خر؟
اروند: كره خر
پدر (در حالي كه معلوم بود از جوابهاي درست من خيلي خوشحاله): و آخرين سؤال؛ بگو ببينم به بچه سگ چي ميگن عزيزم؟
اروند (بدون كوچكترين مكثي): پدر سگ!
22nd ژوئن 2007 در 13:04
آهاي شازده كوچولو…. من بيچاره هم پدر هستم…. ولي انصافا بگم كه مردم از خنده. مرسي خيلي چسبيد.
26th ژوئن 2007 در 21:00
با خوندن شناسنامه جدید عزیزترین سلطان کوچولوی عالم عمیقا احساس کردم اون پیامت را:
زندگی، ضرب زمین در ضربان دل ماست…
چقدر زیبا بود
28th ژوئن 2007 در 22:37
خیلی جالب بود ، راستی رفیق کوچولوی من چطوره ؟ اروند کوچولو دلم برات تنگ شده ، کاش بازم همایش روز مقابله با بیابان زایی باشه !
29th ژوئن 2007 در 03:06
خیلی جالب بود کلی خندیدم. امان از شیرین زبونی بچه ها.
این اولین باره که اینجا اومدم. صداقت و راحتی نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم. امیدوارم همیشه در کنار خانواده تون شاد و سلامت باشید.