مامانبزرگ از اينجا رفته!
پدر داشت با بابابزرگ درويش صحبت ميكرد و ميگفت: بايد سنگ قبر مامان رو عوض كنيم، چون ترك برداشته و نشست كرده … من گفتم: ديگه لازم نيست! پدر با تعجب گفت: چرا؟! گفتم: چون كه مامان بزرگ از اونجا رفته!! پدر گفت: از كجا ميدوني پسرم؟ گفتم: خب معلومه ديگه! مگه نميگي سنگ قبرش شيكسته؟ … اين نشون ميده كه روح مامانبزرگ ميخواسته بره تو آسمونا و چون راهي نداشته، مجبور شده سنگ رو بشكنه و از اين راه بره به اون بالاها … پيش خدا …
1st جولای 2007 در 12:03
چه جالب…بعضی موقعها چه عرض کنم بیشتر موقع ها بچه ها حرفهایی می زنند که که بزرگا توش می مونند….
اروند منو یاد بچگی های خودم میندازه…خدا نگهش داره براتون….
موفق باشید
26th سپتامبر 2009 در 12:23
اروند جون سلام …
توی این دنیای بزرگ آدم آخر آخرش همه چیزو از دست میده …
خودش می مونه و یه مشت خاک …
امیدوارم غم آخرت باشه …