اروند و اینشتین!
اروند: من فهمیدم چرا این آقاهه کله اش اینقده گُنده بوده!
پدر: چرا پسرم؟
اروند: آخه واسه اون همه چیزایی که می دونسته، باید جا باز می کرده!
می دونید؟ هر پدری دوس داره که پسرش روزی اینشتین بشه، جز پدر اینشتین!
اگه گفتید چرا؟
پسا گفتار:
فردا تولد خاله فرزانهی عزیز است …
خاله فرزانه بی شک ستون استوار خانواده کوچک، اما بزرگ عمو محسن دوست داشتنی ماست و پدرم میگوید: او بادنمای محسن و غزل است؛ پدر و دختری که همواره با باد سفر میکنند …
درضمن، درک خاله فرزانه در هفتمین دههی زندگی، آن هم با چنان شور و امید و عشقی؛ بی شک یکی از موهبتهای درویشها هم هست! نیست؟
12th می 2010 در 11:14
آخ جونمی امروز مهندس فقط مال خودمونه و خیلی طرفای بیابون نمی ره!
12th می 2010 در 13:49
بعد از همه ی آن شور و هیجان ،
گشت ها در نقشه های گیتا شناسی و گردشگری و میراث فرهنگی ،
شمارش کیلومتر بین شهرها و پیدایش دشت های سبز برای کمپ ،
دعوت های بسیار از مهمان نوازان – کرُد – پر نشاط ،
ساعاتی دیگر مانده تا سفر به جغرافیای دیگری از سرزمین پاک مان را آغاز کنیم .
.
گوشه ای از ذهن دچار آنانی است که همراهی شان سفرهامان راپر از رنگ میکند،
و این بار تنهایمان گذاشته اند .
.
گوشه ای از ذهن در انتظار رسیدن به آن فضا های پاک است ،
که با توانی بیشتر و شاید نزدیک تر ،
از ” او ” که آبی آسمان و دریا وامدار ” او ” ست ،
آرزوهای عمیق خود را برای مونترا و کالیراد در فضا رها کنیم .
.
در آن سو ،
میرویم که :
اینهمه “آبی ” آن اطاق ،
با آنهمه سبز طبیت ،
زردی ” زندگی ” را در ما بنشاند .
.
پر طراوت و سرشار باشید.
12th می 2010 در 13:59
عمو جان سفری از همیشه خاطره انگیزتر برای تو و همه ی جوانان هدفمند توانایت در “جهت” آرزو دارم.
آرش جان: شرمنده!
12th می 2010 در 14:36
آقا ما می خونیمتون!بباشید!
12th می 2010 در 15:03
ما مخلصیم استاد
12th می 2010 در 15:04
خوش باشین عمو محسن
جای ما رم خالی کنین
12th می 2010 در 15:19
چه خوش آب و هواست این جا! این همه مهربونی یادم نمی ره و نمی ره و نمی ره… با همه تونم! مرسی و مرسی و مرسی. معجزه کردید، بچه ها…
امام زاده صالح رفتن پارسا، ای کائنات گفتن سروی، مهربونی های یه داداش آذری، انرزی های + عمومحسن، اس ام اس های شقایق، فراخوان های بابای اروند، مهربونی های آنیموس، جای خالی متین و… بهاری بهاری دل های مهربون همممممه تون. 🙂
این از مونترا؛ خانوم کالیراد بقیه ی خبرهای خوش با شما.
12th می 2010 در 15:22
آرش عزیز
با سپاس فراوان ،
و امید به سفری پر بار برای همراهان جوانی که بتوانند:
تعریف مسیر زیبا ئی برای سفرهای شما داشته باشند.
12th می 2010 در 15:22
داداش شیش دونگ آذری حتمن با مسعود از مهربونی های همه تون می گم. این بار اگه بشه، اگه بذارن…
12th می 2010 در 15:26
حتمن می شه … حتمن می ذارن … شک نکن مونترای عزیز … اصلن خودم یه روز تو و مسعود و آرش و شیرین را دعوت می کنم تا از این روزها در آن روزها با مهر و لبخند سخن گوییم …
12th می 2010 در 15:33
وااااای،مرسی. عالیه. همممه تون رو باهم می بینم.
پاسخ:
و چی از این بهتر؟
12th می 2010 در 15:33
راستی چه خوب که شیرین هم می نویسد… 🙂
12th می 2010 در 16:05
خانم کالیراد عزیزم ،
خوشحالم که خوشحالید
خوشحالم که روزگار دوباره لبخند گرمش رو نثارتون کرده
خوشحالم که “حال”تون خوبه
براتون شادی های بیشتر و ماندگار آرزو می کنم
12th می 2010 در 16:07
مونترا جان،
برای تو و مسعودت ، سعادت جاودانی آرزو می کنم
زودتر بیا و بگو …
همه مون ، همه مون ، همه مون به یه مهمانی با حضور همه مون دعوتیم
12th می 2010 در 22:48
درود بر سروی عزیز و ممنون از دعاهای خالصانه اش برای اهالی اتاق آبی .
13th می 2010 در 07:40
این اگر بذارن که نوشتی منو خیلی ترسوند مونترا !@
————
آخ جان!چه کول! ما مهمونی دعوت شدیم!
عاشقتونم مهندس جان که من و شیرین رو هم قاطی بازی کردین
ما امروز مجبور شدیم بیایم سر کار و طفلکی شیرین همه برنامه هاش بهم خورد و فقط گفت موفق باشی!@دلم براش ضعف رف!
—————
سررررررررررررروی! ما 4 تا دعوت شدیما نه همتون!! 😀 😉
13th می 2010 در 13:56
آخی … شیرین … چه طوری دلت اومد بدون شیرین یک پنج شنبه رو تجربه کنی؟!
15th می 2010 در 08:37
سلام به همه ی دلداده های اتاق آبی اروند نازنین
مرسی از حلقه های اتصالی که ما رو به شادی وصل کردند
مرسی از نازنین هایی که تلاش کردند تا آسمونمون آبی آبی باشه
ممنون دلهای پاکی که کابل ارتباطی ما شدند به اون بالاها
میگن باید پرواز رو آموخت به گمانم
فرشته های زمینی من با اون دلهای آسمونی خیلی پائین می پرند تا بگن
” برای پریدن نباید که بالا پرید
بلکه باید آسمانی پرید با صداقت پرید”
درود به همه ی شب تاب های آسمان آبی این خانه
سپاس بیکران نثار بزرگان این خانه که دل دریایی شون رو به ساحل می زنند تا تو هم دریایی بشی
و منت خدای را که در خلقتش زیبایی را آفرید تا بدانی که زیبا زیستن سراسر زیبائیست
” سبدی پر ز گل سرخ امیدم باقیست
این سبد آن شما همه قلبم آنجاست”
در میهمانی شب های پر ستاره برای کویرنشینان هم شب چراغ باشید
پیروز باشید و سربلند و همیشه آبی
15th می 2010 در 11:44
درود بر كاليراد عزيز …
بچه ها دلتون بسوزه … امروز من و خاله عهديه پيش هم هستيم … تو اداره پدر …
15th می 2010 در 12:15
اروند نازنین
همه ی کودکان ایران زمین
نه کوچولو دیدم شرمنده
همه ی کودکان تیله ای به اسم زمین
برای دوست داشتن شما همین بس که نگاهتون معصوم و نافذ
دیده گانتون پر راز
نه گفتنتون همراه با خجالت بچه گانه
و هم صحبتی با شما یعنی تمام هستی رو داشتن
امروز روز زیبایی است چرا که امروز
با اروند کمکی کپ دوستانه و کودکانه داشتیم
اروند همانند سایر همسالانش مردانه کودکی رو بازی می کنه
اروند‘ امیرعلی و همه ی کودکان ساکن زمین
قلبی به وسعت کهکشان دارند که همه ی رازها رو حفظ می کنند
می شه از چشاشون بخونی که چقدر گفتنی های ناگفته دارند
چقدر اندازه ی بزرگترها و شاید بیشتر از بزرگترها می دونند ولی….
اروند خوب همیشه سلامت باشی و شاد