اروند | دل نوشته ها | مهار بیابان زایی | فوتوبلاگ | آلبوم عکس اروند

بایگانی برای موضوع "خاطرات روزانه"

بدون شرح!

جمعه, آگوست 10th, 2007

اروند پس از 10 روز مسافرت از بيجار برگشته و حالا پس از يك روز استراحت كامل، پدر بهش مي‌گه: اروند جان، پسرم … نمي‌خواي بري دنبال تارا (دختر همسايه) با هم بازي كنيد؟ آخه تو اين مدت كه نبودي طفلكي چند بار اومد سراغت و مدام مي‌پرسيد: اروند هنوز نيومده؟! اروند: نه! نمي‌رم دنبالش!! […]

تعريف اروند از مادرجون!

پنج‌شنبه, جولای 12th, 2007

     روز ؛ داخلي ؛ خونه مادرجون!      پدر زنگ مي‌زنه تا از ماماني بپرسه كه اروند بالآخره كفش جديدشو خريد يا نه؟ و ماماني هم مي‌گه كه سرانجام كفش مورد علاقه‌شو انتخاب كرد و خريد. تلفن كه قطع مي‌شه، مادرجون (مامان مامانم) رو كرد به من و گفت: آقا اروند، مي‌بيني چه پدري داري، […]

مامان‌بزرگ از اينجا رفته!

یکشنبه, جولای 1st, 2007

       پدر داشت با بابابزرگ درويش صحبت مي‌كرد و مي‌گفت: بايد سنگ قبر مامان رو عوض كنيم، چون ترك برداشته و نشست كرده … من گفتم: ديگه لازم نيست! پدر با تعجب گفت: چرا؟! گفتم: چون كه مامان بزرگ از اونجا رفته!! پدر گفت: از كجا مي‌دوني پسرم؟ گفتم: خب معلومه ديگه! مگه نمي‌گي […]

سندي ديگر در مظلوميت «پدرها»!

چهارشنبه, ژوئن 20th, 2007

روز؛ داخلي ، 5 بعدازظهر، خونه‌مون: اروند: پدر بيا يه مسابقه اجرا كنيم … ياالله از من و ماماني سؤال كن، ببين كي مي‌بره! پدر: باشه، هر سؤال 10 امتياز، هر كي شد 100 امتياز برده … و بعد مسابقه شروع مي‌شه، تا اينكه مي‌رسيم به شناسايي اسم بچه‌ي حيوونا: پدر: به بچه‌ي گاو چي […]

گردش در كنار رودخانه‌ي كرج

سه‌شنبه, ژوئن 5th, 2007

     بعدازظهر با ماماني و پدر رفتيم پارك شهيد چمران كرج كه امسال برخلاف سال‌هاي گذشته يه فرق اساسي داشت! اونم اين كه رودخونه‌اي كه از كنارش رد مي‌شد، هنوز پرآب بود، تازه چه آب زلال و يخي هم داشت! واسه همين هم خيلي از كرجي‌ها، به جاي اين كه در خيابان‌هاي پارك بچرخند، اومده […]

چرا آدم‌ها با هم مي‌جنگند؟!

دوشنبه, ژوئن 4th, 2007

     امروز – 14 خرداد 86- قبل از ظهر داشتم يه كارتوني از تلويزيون نيگاه مي‌كردم كه در باره‌ي زندگي امام خميني (ره) بود و بلاهايي كه سر طرفداراش مي‌اومد و سربازا مردم رو گلوله مي‌زدند … خيلي ناراحت شدم؛ چون كه تازه‌گي‌ها هر چي فيلم و سريال و كارتون مي‌بينم، آخرش توش همه به […]

تصويري كه اروند از چند تا آدم در ذهن خود دارد!

چهارشنبه, می 30th, 2007

    اين آدم‌ها عبارتند از:    1- استاد نقاشي‌اش كه پيش‌تر معرف حضور شما بوده است؛      2- پدر، ماماني، مادرجون، بابابزرگ جمال و خود اروند در اين نقاشي مشخص هستند، شكم پدر كاملاً متمايز و نمايان است!!      3- امروز (دوشنبه، 8 خردادماه 86)، موضوع كلاس نقاشي ما، آدم‌هايي بود كه بايد به اون‌ها خون […]

اسپند ؛ چيكار مي‌كنه آدم رو؟!

چهارشنبه, می 30th, 2007

     ديروز از بسكه پسر خوبي بودم! خانوم فيروزمند (همسايه‌ي طبقه‌ي بالايي‌مون) زنگ زد به ماماني و بهش گفت: برا اين پسر گلت حتماً اسپند دود كن!    منم زودي رو كردم به ماماني و ازش پرسيدم: اسپند، آدم رو چيكار مي‌كنه؟    ماماني هم يه چيزايي در مورد قضا بلا گفت كه البته من […]



Arvand با نیروی وردپرس فارسی راه اندازی شده است. اجرا شده توسط مانی منجمی. بخشی از http://mohammaddarvish.com/.