یک روز فراموش‌نشدنی برای اروند و خانواده

همه می‌دانستند که ساعت ۱۰:۳۰ روز جمعه ۲۵ دی ماه ۱۳۸۸، مسابقه‌ی بزرگ روبوکاپ در دبستان فرهنگ سعادت برگزار می‌شود … واسه همین به پدر گفتم اگه می‌شه برام دعا کن تا قهرمان بشم و مدال بگیرم. پدر هم گفت: فقط دعا کردن کافی نیست، باید آمادگی هم داشته باشی … خلاصه قبل از مسابقه … ادامه

نامه‌ی فدایت شوم به روایت اروند!

بچه‌ها! این یادداشت، یک یادداشت کاملاً محرمانه است؛ لطفاً ترفند مطرح شده در آن را به هیچ عنوان لو ندهید. قول می‌دهم تضمینی باشد و شما را به تمام اهداف کودکانه‌تان برساند؛ فقط کافی است آدم‌بزرگا رو به این بازی راه ندهید! باشه؟ پس لطفاً قلم و کاغذ را بردارید و هرچه دوست دارید پدر … ادامه

وقتی کلاغ‌ها و گربه‌ها با هم دوست می‌شوند؛ ما چرا نباشیم؟!

    با پدر رفته بودیم پارک ملت تا ورزش بکنیم … البته من که هیکلم حرف نداره! داره؟ بیشتر به خاطر پدر شیکم گُنده رفته بودیم! نرفته بودیم؟     خلاصه اونجا یه خانومی رو دیدیم که همه‌ی گربه‌ها و کلاغ‌های پارک دنبالش راه می‌رفتند و انگار محافظش بودند! نمی‌دونید بچه‌ها چقدر این گربه‌ها و کلاغ‌ها، … ادامه

اروند و هملت ؛ شازده کوچولوی دانمارک!

    سه‌شنبه، شازده کوچولوی مامانی و پدر رفت به دیدن هملت، شازده کوچولوی دانمارک! کاری از رضا بابک که به نظرم خیلی پیرتر از اون چیزی بود که فکر می‌کردم … هرچند هنوز دلش جووون بود! نبود؟ چونکه تونست یه عالمه ما آدم کوچیکارو با کار نمایشی قشنگش بخندونه …     تازه یه هوار بازیگر خوب هم … ادامه

تفسیر اروند از قاب رنگی سید مهدی مصباحی!

    بعداز ظهر پنج‌شنبه در دهمین روز از دهمین ماه سال ۸۸ – یعنی در آخرین روز از سال ۲۰۰۹ – اومدم سراغ پدر … طبق معمول پشت کامپیوترش لم داده بود و انگار که داشت بر جهان حکومت می‌کرد! نمی‌کرد؟ دیدم در حالی که خیره شده در این عکس، با بینی‌اش هم داره ور … ادامه

گاو ، علامه و سعادت آباد!

      دیروز همه‌ی علامه‌نشین‌های سعادت‌آبادی با دیدن این گاو چاقالو، یه خورده تعجب کردند، یه کمی خندیدند و آخرش شاید یه ذره هم مثل من دلشون سوخت …       وقتی با پدر از مدرسه برمی‌گشتیم، این صحنه رو دیدیم و تصمیم گرفتم ازش فیلمبرداری کنم …      آخه اولش خیلی برام جالب بود؛ گفتم شاید … ادامه

اروند تکلیف چند نسل آینده درویش را روشن کرد!

      چند وقت پیش در آرایشگاه محل توانستم یقه‌ی پدر را گرفته و یک توافق اصولی در باره‌ی نام فرزندان خویش و فرزندان فرزندان خویش و نیز فرزندان اون یکی خویش و … به انجام رسانیم که البته آقا شهرام (سلمانی محل که فقط می‌تواند گوش کند و حرف نمی‌تواند بزند) هم شاهد ماجرا بود! … ادامه

مصاحبه اروند با دویچه وله صدای آلمان

حالا دیگه خیالم راحت شد! چون که پدر به هیچ رقم نمی تونه جلوی من کلاس بذاره … آخه من هم مثل اون تا حالا هم چند تا جایزه بردم و هم تو تلویزیون اومدم و حالا هم یه جایی مصاحبه کردم که همه ایرانی‌های جهان می‌تونند اونو گوش بدن یا بخونند و البته حالشو … ادامه

اروند قاتل پنجم را طلاق می‌دهد!

    دیشب در هنگام تماشای فیلم بامزه‌ی «قاتل پنجم»، پدر یک پرسش بی‌مزه از من کرد که البته پاسخ من مثل همیشه، کوتاه، اما بسیار گویا و کوبنده بود، به نحوی که تا مدتی پدر را به کما فرو برد!    ماجرای فیلم داستان زنی است که تاکنون چهار بار ازدواج کرده و حاصل هر … ادامه

روزی که پدر از من عذرخواهی کرد!

     شنبه شب گذشته جای شما خالی رفته بودیم پیتزا ۸ در سعادت آباد تا دلی از عزا درآوریم! وقتی نوبت فیش ما شد، من رفتم تا سینی سفارش را بیاورم. پدر گفت: می‌تونی همشو بیاری؟ گفتم: آره می‌تونم. اما در آخرین لحظه، پدر لیوان نوشابه خودشو برداشت که مبادا نریزه! و من هم کلی … ادامه

زنده باد ماه منیر هوایی!

امروز به دیدن نمایشگاهی از نقاشی‌های یک دختر ۱۳ ساله رفتم به نام ماه منیر هوایی در محل موزه دکتر سُندوزی. نقاشی‌های خوشگلی کشیده بود که احتمالاً نشون می‌داد خودش هم خوشگله یا دوس داره خوشگل باشه! به هر حال نقاشی‌های ماه منیر، درست مثل اسمش زیبا، گرم، بی‌تکلف، اصیل و آشنا به نظر می‌رسید. … ادامه

طناب‌کشی در اداره‌ی پدر!

این عکس‌ها هم البته باید خیلی زودتر منتشر می‌شد تا آیندگان بدانند که اروند از همون کوچولویی مثل معنی نامش، پهلوان بوده و هر طرف دوست داشته تا او را برای مسابقه طناب‌کشی در اختیار تیم خود قرار دهد! البته امسال خیلی با دقت‌تر به سخنان آقای کریم‌نوروزی (راهنمای پیشکسوت باغ اکولوژی ایران) گوش دادم … ادامه

سانس فران سیس کو!

شب، داخلی؛ قبل از شروع سریال  مسافران: اروند: پدر، سانس فران سیس کو یعنی چه؟ پدر (در حالی که مشغول دون کردن انار روستای چشمه علی – نزدیک امام زاده عبدالله – محور نیزار به قم است): اسم یک شهری تو آمریکاست پسرم که بهش می گن: سانفرانسیسکو … حالا واسه چی پرسیدی؟ اروند: هیچی … ادامه

خوش به حال جراحان!

     می‌دونم که خیلی وقته این خونه سوت و کوره. اما باور کنید، تقصیر من نیست. اتفاقاً من شاید هیچوقت اینقدر که این روزها شاد و شنگول بودم، نبودم! بودم؟     تقریباً هر روز یه سوژه توپ واسه پدر می‌آفرینم تا بفرستدش تو دنیای مجازی و ثبتش کنه تا یه روزی من بتونم باهاش حال … ادامه

پیام یک هندوانه کوچولو!

پرورش اولین هندوانه زندگیم در گلدان!       ۲۴ شهریور سال ۱۳۸۸ روز بزرگی در زندگی من است؛ زیرا توانستم عملاً به پدر ثابت کنم که نه تنها می‌شود در یک گلدان هم هندوانه کاشت، بلکه می‌شود آن را بین چند نفر هم قسمت کرد و نوش جان نمود!      داستان از اونجا شروع شد که … ادامه