چرا آدم‌ها با هم می‌جنگند؟!

     امروز – ۱۴ خرداد ۸۶- قبل از ظهر داشتم یه کارتونی از تلویزیون نیگاه می‌کردم که در باره‌ی زندگی امام خمینی (ره) بود و بلاهایی که سر طرفداراش می‌اومد و سربازا مردم رو گلوله می‌زدند … خیلی ناراحت شدم؛ چون که تازه‌گی‌ها هر چی فیلم و سریال و کارتون می‌بینم، آخرش توش همه به … ادامه

تصویری که اروند از چند تا آدم در ذهن خود دارد!

    این آدم‌ها عبارتند از:    ۱- استاد نقاشی‌اش که پیش‌تر معرف حضور شما بوده است؛      ۲- پدر، مامانی، مادرجون، بابابزرگ جمال و خود اروند در این نقاشی مشخص هستند، شکم پدر کاملاً متمایز و نمایان است!!      ۳- امروز (دوشنبه، ۸ خردادماه ۸۶)، موضوع کلاس نقاشی ما، آدم‌هایی بود که باید به اون‌ها خون … ادامه

اروند ؛ کوهنوردی که جهان نظیرش را کمتر به خاطر می‌آورد!

       همین طور که تو این عکس‌ها می‌بینید، من از یه جاهایی رفتم کارا که به عقل جن هم نمی‌رسید! چونکه بابابزرگ جمال، یه جای دنج پیدا کرده بود که فقط من و اون جاشو بلدیم! تازه من حتا می‌دونم بابابزرگ سیخ‌های کباب و بقیه‌ی وسایل پخت و پز کوهستانی‌شو کجا زیر سنگها قایم … ادامه

اسپند ؛ چیکار می‌کنه آدم رو؟!

     دیروز از بسکه پسر خوبی بودم! خانوم فیروزمند (همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی‌مون) زنگ زد به مامانی و بهش گفت: برا این پسر گلت حتماً اسپند دود کن!    منم زودی رو کردم به مامانی و ازش پرسیدم: اسپند، آدم رو چیکار می‌کنه؟    مامانی هم یه چیزایی در مورد قضا بلا گفت که البته من … ادامه

پایان نخستین دوره کلاس موسیقی اروند!

  دوشنبه‌ای که گذشت (۳۱ اردیبهشت ماه ۸۶)، آخرین جلسه‌ی آموزش موسیقی من در رشته ضرب (تنبک) در آموزشگاه سارنگ کرج بود. خدائیش آقای بالنده خیلی برامون زحمت کشید و حالا من به راحتی می‌تونم از روی نت، یه عالمه صدای کوک شده و استاندارد از تنبکم درآرم و مامانی و پدر را خوشحالشون کنم. … ادامه